اشعار شاعر ارجمند سجاد احمدیان

اشعار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

عشق را در شهوت زنگارها گم کرده ام
یوسفِ دل را سر بازارها گم کرده ام

بسکه با عِطر ملیح عشق بیگانه شدم
خانه را در کوچه ی عطارها گم کرده ام

مانده ام در کوره راه زندگی بر من بتاب
من تو را خورشید عالم بارها گم کرده ام

از گلستان تبسم های تو بی بهره ام
رد پایت را میان خارها گم کرده ام

بازلیخاهای نفسم بس که مشغولم تو را
در دل آشفته ی پندارها گم کرده ام

جمعه را تکرار کردم تا نبودت ساده شد
من تو را در جمعه و تکرار ها گم کرده ام

*

رها شود دلم آخر از این پریشانی
اگر به سایه ی مهرت مرا تو بنشانی

هزار جمعه ی بی روح و تیره هم بگذشت
چرا دعای فرج را خودت نمی خوانی

*

نمیدانم چه رمزی دارد این عشق
که هجران و وصالش هر دو درد است

*

با همه عصیان تو مرا باز به آغوش کشی
تو عاشقی که میکشی جور مرا به دوش خود

*

دین و ایمان مرا غمزه ی چشم تو ربود
غزل حُسن خدا داد تو را عشق سرود

مصرعی در همه اشعار معاصر و کهن
در خور چشم تو گشتم به خداوند نبود

*

از غم دوری تو ثانیه ها خسته شدند
همه ی اهل دل از حاشیه ها خسته شدند

جمعه ها سرد و غم انگیز شده مثل خزان
منتظر های تو از فرضیه ها خسته شدند

به گمانم که ندارد اثری ناله ی ما
اشک ما خشک شد و قرنیه ها خسته شدند

روضه خوان خواست که از غربت او ندبه کند
منبر و مستمع و مرثیه ها خسته شدند

عطر هُرم نفست نیست در این شهر غریب
که چنین از نفس من ریه ها خسته شدند

شاعران بس که نو شتند بیا در همه عمر
شعرها و غزل و قافیه ها خسته شدند

*

بسوزم از جفای دل که گم کردم امامم را
چه شد از عمر من حاصل که گم کردم امامم را

اگر قبله بُود غایب چه سود از سنگ بی جانی
عباداتم شود باطل که گم کردم امامم را

تو هستی با من و اما منم غافل ز احوالت
ز دریا بیخبر ساحل که گم کردم امامم را

اگر مرگم رسد روزی که از عشقت تهی باشم
یقینا مرده ام جاهل که گم کردم امامم را

برایم گریه ها کردی امام و مقتدای عشق
منم عاشقترین غافل که گم کردم امامم را

تمام جمعه ها آیی ولی یاری نمی بینی
از این خجلت بمیرد دل که گم کردم امامم را

*

میان سینه ی خود غرق دردیم
تمام جمعه ها را بغض کردیم

شنیدم که بهاران با تو آید
بیا ما خسته از این مرگ سردیم

*

در فراقت بر دل عاشق نمانده طاقتی
از فرج در ندبه ها هرگز ندیدم حاجتی

از نماز و روزه و هر واجبی واجب تری
بهتر از چشم انتظاری در رهت کو طاعتی

جنس اشک و اه این مردم کجا خالص بُود
در میان این جماعت گر نیایی راحتی

چشم آلوده نبیند جای خالی تو را
جای خالیت شده بر قلب و دلها عادتی

بی صحابه در میان بادیه آواره ای
وای از این کوفه نیا غوغا کند بی غیرتی

*

مژده ی عشق، خدا داده که بعد از سختی
آید آسانی و من زلف تو را می گیرم

خواب دیدم که به مهمانی من آمده ماه
وعده ی وصل دهد خواب من و تعبیرم

*

با جور و جفایت اگر از غصه بمیرم
صد شکر که بر عشق تو افتاد مسیرم

ای حضرت باران تو ببین سوز عطش را
در عشق تو من تشنه تر از خاک کویرم

*

نا امیدی از من و این کوفه ی ویران شده
سربه سر دنیای ما در قبضه ی شیطان شده

هر غروب جمعه اعمال مرا شاهد شوی
حیف چشمانت که از عصیان ما گریان شده

*

در چنبرهٔ زلف تـو گــر خــانه نمودیم
از روز ازل زلف تـو را شـــانه نمودیم

از عشق فقط چشم تو مقصود دلم بود
بر مستی خود چشم تـو پیمانه نمودیم

*

به دل شکسته ای که به رَهت نشسته در خون
نظری کن ای غریبی که به تو جفا نمودم

ز دو چشم اشکبارت نکند بیفتم آقا
تو مرا رها نکن یار من اگر رها نمودم

*

غدیر دوم شیعه امامتت عشق است
به جن و اِنس و ملائک ولایتت عشق است

سلام من به رکوع و سجود هر سحرت
امیر عدل مجسم عبادتت عشق است

به ذکر مادر مظلومه ات به پا خیزی
برای عزت شیعه قیامتت عشق است

به دشت خشک عدالت شبی که می آیی
برنگ حضرت باران کرامتت عشق است

تو از تبار حسینی و ما همه حُریم
به گوشه چشم حسینی عنایتت عشق است

سرشک چشم ترت بوی یاس عباس است
شبیه سروِ علمدار قامتت عشق است

به روز بی کسی دل کنار من بودی
انیس ومونس اخر رفاقتت عشق است

کنار قبه ی شش گوشه در شب جمعه
صدای عرشی و سوز تلاوتت عشق است

شروع قصه ی تو در ازل چنین بوده
که عشق اول راه و نهایتت عشق است

*

سنگ عصیانها شکست آیینه ی قلب مرا
شهوت و رنگ و ریا آتش زده بر ریشه ام

اشک هایت میچکد بر دفتر اعمال من
داغ بر داغت نهادن گشته اقا پیشه ام

*

من ماندم و آشفتگیِ افکارم
بی عشق تو نیست رونقی در کارم

تا کعبه ی من خال سیاه لب توست
از قبله ی دیگر به خدا بیزارم

*

فرق یلدا با لیالی یک دقیقه بیش نیست
تا سحر شب زنده داری ها برایم قصه ایست؟

سالها شب های ما بی مهدی زهرا گذشت
آن که یک شب تا سحر بیدار راهش بوده کیست

*

بلندای شب یلدا کمی از راز گیسویت
مرا بسته به زنجیر بلا هر تاری از مویت

اگر چه در وطن دارم هزاران آرزو اما
به غربت آمدم از شوق دیدار سر کویت

*

مثل مجنون عاشقی هرگز نکردم تو ولی
پای عشقت مانده ای با من چرا لیلای من

عمر ما طی شد ولی این جمعه ها پایان نداشت
داد از این دوری امروز و غم فردای من

*

عشق از چشم به راهی چقدر پیر شده
از من و مردم این شهر چه دلگیر شده

انتظارش لب این جاده به طول انجامید
رفته بودی که بیایی چقدر دیر شده

*

توبه کردم توبه کردم از غم تو بارها
باز هم توبه شکستم پای چوب دارها

چوب حراجی زدم بر تار مویی از سرت
میکشانم دلبران را بر سر بازارها

تو طبیب عشقی و درمان دردم پیش توست
مرحمت کن گوشه چشمی بر دل بیمارها

خال روی گونه هایت کعبه ی عشق من است
گرد خال تو بچرخد گردش پرگارها

رونق میخانه ها را چشم تو باشد دلیل
از تو می گوید سخن ها نغمه ی گیتارها

خاک پایت توتیای چشم های من شده
میزنم جار اعترافم را سر بازارها

——————-

 

اشعار امام علی علیه السلام

سائل به درت آمده تا دست بگیری
تا لطف کنی خاتم شاهی به فقیری

در چنته ی خود غیر غمت هیچ نداریم
از ما غم خود را نکند یار بگیری

*

جام جهان نمای ما حیدر کرار علیست
آینه ی ذات خدا رحمت دادار علیست

سلسله جنبانِ ازل دست یداللهی او
آنکه شبیهش نشده دوباره تکرار علیست

خاتم شاهی به گدا داده علیِّ مرتضی
آیه به آیه گفته حق:معنی ایثار علیست

زاهد بی مایه چرا کعبه طواف میکنی؟
دور علی بگرد که نقطه ی پرگار علیست

کعبه دریده سینه را در قدم حیدریش
تابرسد به گوش ها کعبه ی اسرار علیست

تیغ به دستِ مرتضی نعره ی “یاعلی” زند
خیبر و احزاب و اُحد فاتحِ پیکار علیست

مرگ به کام شیعیان شهد خوش عسل شده
آنکه دهد جان به تنم لحظه ی دیدار علیست

*

رو شده دست خدا در شب معراج نبی
با خدا بود علی چیست حکایت هیهات

گر بگویم تو خدایی نشود دل راضی
بنویسم بشری نیست عدالت هیهات

*

شـأن تـــو چیـزی شبیه رب واحــد می شـود
عشق حیــدر زینت هــــر ذکر عـابد می شـود

هـر که بـر مولا دهـد دل مشود معشوق عشق
عـشق او تـا روز محشر خُلدِ خـالد می شود

بــر دل هـــــر کـس بتابـد ذره ای از عـشق او
بی کتاب و شیخ و مرشد مرد زاهد می شود

چــــون که میزان خداوندی بنا شد روز حشر
بــر مـن و اعمـال عـالـم رب شـاهـد می شود

گـــر چـــه کافر می شوم امـا کنـم سِری عیان
مرتضی محمود و حمد و عین حامد می شود

کعبه را گـــــر می شکافد عشق مـــولایم علی
کعبه خــود بر پـای مــولا عبد ساجد می شود

*

با عشق پرستان نزنی حرف ملامت
در مذهب ما خالق عشقی تو به غایت

تقصیر دلِ عاشق و دیوانهٔ ما نیست
از سَرو بَرد دل به خدا این قد و قامت

گر خمره ی مِی مثل دلم باز شکسته
ای ساقی مستان سر تو باد سلامت

در زیر لوایت همه در حصن حصینن
از عشق تو برپا بِشود صبح قیامت

یک رشتهٔ موی تو بُود کافی و وافی
تا نامهٔ عاصی بِشود مهر شفاعت

هر کس که به پای غم تو جان بسپارد
بر سنگ مزارش بنویسید شهادت

پابوس محبان توام حیدر کرار
بر دشمن تو لعن کنم از سر طاعت

از دادن سر نیست کراهت به دل ما
این لطف شده از تو به عشاق عنایت

*

در عرش معلا همه شب سیر وسفر کرد
بی واسطه بر ذات خداوند نظر کرد

باید که شود خانه ی او خانه ی ایزد
ازبس که علی ذکر خدا تا به سحر کرد

چون دیده خدا را همه جا چشم یقینش
از غیر خدا ساده تر از ساده گذر کرد

او خواست شبیهی ز خودش را بنگارد
در خلق علی حضرت معبود هنر کرد

مخلوق شده خالق و خالق شده مخلوق
او کار خدا کرد و علی کار بشر کرد

*

کعبه امشب فاش کرده رازهای سینه را
لب گشوده تا بگوید قصه ی دیرینه را

خانه زاد حی سرمد محور الطاف حق
پاک کرده از جهان زنگار بغض و کینه را

اولین آیینه بود از ذات حق،پروردگار
کرده تکثیر از وجودش یازده آیینه را

سهمش از دنیای ادم ها شده یک تکه نان
کس نفهمیده غم دستان پر از پینه را

گنج پنهان بود حُبش که خدا از روی لطف
پخش کرده در میان عالم این گنجینه را

*

از دل چاهی که در آن گریـه کردی کمترم
قطر ه ای از خون چشمانت نثارم میکنی؟

من که عمری مست از جام‌ تو بودم یا علی
گوشه چشمی بر لب خشک و خمارم میکنی؟

پوستینی از بلا و فقر پوشیدم علی
بر غم‌ زهرای مظلومت دچارم میکنی؟

گاهی از لبهای خاموشت کمی با من بگو
با سکوت آشنایت بی قرارم میکنی؟

من که سلمان نیستم‌ اما نمی دانم علی
بعد مرگم‌ گریه‌ بر خاک مزارم میکنی؟

شهد تلخ مرگ را شوق لقایت می برد
عشق خود را توشه و دار و ندارم میکنی؟

در میان خانه صاحب خانه را گم کرده ام
من غریبم آشنا با کردگارم میکنی؟

*

با غیر عشق مرتضی بیگانه هستم
گرد علی میچرخم و دیوانه هستم

با عشق حیدر در میان هر دو عالم
چون گوهری پر ارزش و دردانه هستم

میسوزم و این سوختن معنای عشق است
در شعله های عشق تو پروانه هستم

بی مِی کنم مستی به نامت یاعلی جان
عشقت شراب ناب و من پیمانه هستم

درمان دردم را ندانند این طبیبان
بیمار لب های شهی جانانه هستم

عاشقتر از یعقوبم ای معبود عشاق
دنبال‌ تو آواره و بی خانه هستم

هو هو کنم دل از خدا هم می ربایم
من بت پرست هر شب بتخانه هستم

گر کافرم حدم زنید ای اهـــل عالم
من بنده ی چشمان آن فتانه هستم

تکرار کردم خلق ما کار علی بود
در پای این حرفم بدان مردانه هستم

*

اصل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد است”
هر که دارد حب آن سه از علی پر کین بُود

ای که ملعون زاده ی سُفیان مرادِ تو شده
از حرامی ها بدانم سفره ات رنگین بُود

لعن بر قران ناطق روی منبرها چرا
منطق یک ناخلف از کینه ی دیرین بُود

فتنه ی جنگ جمل را مادرت خواندی ولی
پس چرا از فاطمه جان شما چرکین بُود

خانه ی اهل رسالت را به اتش میکشی
کشتن زهرا ، زنا زاده گمانت دین بُود

با لگد در میزنی چون منطقت حیوانی است
پشت در گلبرگ های سوره ی یاسین بُود

این برادرهایتان ارزانی هرکس که خواست
نفرت از اهل سقیفه شیعه را آیین بُود

قبر مخفی تو را گم کرده اند ای فاطمه
قصه ی رسوایی طاغوتیان در این بُود

در بهشت حق اگر نسلی ز قنفذ ساکن است
رفتن در آن مکان بر شیعیان ننگین بُود

*

چه راحت از غم عشقت گذشتم یا علی جانم
نمک خوردم نمکدان را شکستم یا علی جانم

مذاق ما و نان جو کجا سازد به یکدیگر
که من بر خوان شهوتها نشستم یا علی جانم

*

کعبه عمری منتظر مانده بیاید بوتراب
پاره کرده سینه را از شوق روی آفتاب

تا سه روزی میزبانش حضرت دادار بود
در میان خانه تنها دلبر و دلدار بود

روبه قبله میکنم چون رو به رویم مرتضاست
جای لبیک و نیایش گفت و گویم مرتضاست

او زلال بندگی در قاب توحید خداست
باب حاجت در دو عالم حضرت مشکل گشاست

ایت عظمای رب العالمین بر انبیاست
سربه سر آیینه ی ذات و صفات کبریاست

از نگاه مست او خالق بهشتش را سرشت
با علی فرقی ندارد کعبه باشی یا کِنشت

روز اول قبله حیدر بود و آدم سجده کرد
با علی خالق تمام بندگان را زنده کرد

در خفا منجی آدم تا محمد بوده است
ذات او مبسوس ذات حی سرمد بوده است

ترس محشر را ندارد شیعه تا دارد,ولی
در قیامت هم قیامت میکند ذکر علی

گفته ای هر کس بمیرد چشم او بیند تو را
زودتر ای مرگ سمت خانه ی مجنون بیا

*
درکوچه های شهر بی زهرا شکستی،
پشت سکوتِ تلخ لب هایت نشستی.

از راز پنهانت خبر دارد دل چاه
میسوزد و از غربت تو میکشد آه

تنها امیرالمومنین در خانه هستی
در کوچه های کوفیان بیگانه هستی

چون ذوالفقار در نیامت خسته هستی
بر قبر جهل کوفیان عمری نشستی

دیدی میان کوچه ها یاست شکسته،
شرمنده از یاست شدی با دست بسته.

دیدی میان شعله ها بال و پرش سوخت،
باغ بهشت مصطفی برگ و برش سوخت.

دیدی میان شب چه مظلومانه می رفت،
از شهر خیر المرسلین بیگانه می رفت.

فرقت شکست اما دلت شاداز وصال است،
درمسجد و درسجده این رفتن کمال است.

*

مرا از خاک پایت افریدند
خلایق را گدایت افریدند

گمانم در ازل خالق چنین خواست
که نه بنده ، خدایت افریدند

تو را مولود کعبه خوانده ایزد
نداند کس ، کجایت افریدند

تو منشق گشته ای از ذات دادار
تو را از بی نهایت آفریدند

بهشت و لوح و کرسی را فقط از
تجلی ولایت افریدند

تو ریحان و تو روح و جان مایی
به ظاهر عبد و در باطن خدایی

اگر کفرم علی ایمان تویی تو
کویر خشکم و باران تویی تو

بباران بر من از دست کریمت
تمام رحمت رحمان تویی تو

به معراجش محمد دیده با دل
بنا و بانی و بنیان تویی تو

یداللهی و عالم مستمندت
گمانم رازق دوران تویی تو

حجاب خالق از مخلوق هستی
به محشر حاکم و میزان تویی تو

همان عِطر خوش باد صبایی
به ظاهر عبد و در باطن خدایی

به زخم شیعیان عشقش دوا شد
ستون آسمان ها مرتضی شد

شده منجی آدم تا محمد
ثناگویش به هر آیه خدا شد

ز جامش آب خورد و حضرت خضر
در عالم صاحب عمر بقا شد

صدای کوبه ی جنت علی گفت
که از نام علی جنت بنا شد

نه از جنس زمین نه کبریایی
به ظاهر عبد و در باطن خدایی

بهشت بی علی رنج و ملال است
غمش خود بهترین رزق حلال است

دف و نی بر سر قبرم بکوبید
شب مرگم همان روز وصال است

اگر خواهی که بشناسی خدا را
رسیدن بی علی امری محال است

هزاران راه اگر باشد به ایزد
صراط مرتضی تنها زلال است

اگر از عشق او مُردی شهیدی
شهادت بهترین راه کمال است

تو بر درد و غم ما چون دوایی
به ظاهر عبد و در باطن خدایی

*

عشق علی بهای من
سرای غم سرای من

تا سرِ دار گفته ام
علیست مقتدای من

*

در مدح تو دیدم که قلم دست خدا بود
هر واژه به زیر قلمش مدح و ثنا بود

عالم همه در حیرت از این آیت عظما
سائل شده در وقت رکوعش خود دریا

عاجز شده از وصف تو اندیشه و ایمان
در سنجش تو میشکند کفه ی میزان

ای نقطه ی “(با” خال لبت حضرت قران
ای کعبه شده محرم راز تو علی جان

در کعبه نبی باده به دست آمده مولا
کعبه بدرد سینه ی خود را به تمنا

دیدم به لبش زمزمه باشد همه اسرار
دیدم که خدا گفت علی راز نگه دار

اسرار خداوند همه در مَثَلش ریخت
در خانه ی ِ خود ناب ترینِ غزلش ریخت

حور و ملک از عشق علی نغمه سرودند
از جام تولی همه در هلهله بودند

بشنو که قضا و قدر از عشق علی گفت
از حلقه به گوشی خودش پیش ولی گفت

ملک و ملکوت اند همه حلقه به گوشت
یک ذره بگو از غم لب های خموشت

در پیش تو دیدم که ادب قرب و بها یافت
آنکس که به دنبال خدا رفت تو را یافت

*

زمین بی مِی و میخانه خشک است
علی ساقی ، نجف میخانه ی ماست

به جای مِی که مستان میپرستند
لبالب از غمش پیمانه ی ماست

همان که قبله ی بیت الحرام است
خداوندِ دل دیوانه ی ماست

جنون عاقل شده در بزم عشقش
که عشق آبادی ویرانه ی ماست

شکافد کعبه را ایزد که گوید
علی دردانه ی کاشانه ی ماست

*

در رگ و ریشه ی ما عشق علی از ازل است
ذکر او باعث شیرینی شهدِ عسل است

میزند طعنه به فردوس برین کنج حرم
اصل جنت حرم و جنت دیگر بَدَل است

*

تپشِ قلبِ خدا بند به مولا شده است
تو خدا یا بشری؟ قصّه معما شده است

کعبه ی عشقی و عالم به طوافت مشغول
نجفت امن ترین خانه ی دنیا شده است

غمِ تو افضلِ طاعاتِ خداوند شده
فاطمه با غمِ تو آیتِ عظمی شده است

اَرِنی گفته ام و موسیِ عشقم به نجف
سینه در حسرتِ دیدارِ تو سینا شده است

قصه ی لیلی و مجنون به کجا؟عشق کجا؟
عاشقی بین تو و فاطمه معنا شده است

خود معماست “علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر”
عالمی پای علی کافر و رسوا شده است

*

به تخت سلطنت نشست پیر و مراد عرشیان
تا که گلستان بشود خاک سیاه فرشیان

سِر خدا عیان شده به روی دست مصطفی
تاج ولایت به سرش نهاده رب کبریا

عین خداست بی بدیل ، ذره به ذره مو به مو
دست خداست شک نکن دست گره گشای او

قبله همان روی علیست عِطر خدا بوی علیست
سرخوشم از مستی مِی میکده ام کوی علیست

عشق گرفتار شده در شب گیسوی علی
سلسلهٔ عشق شده سلسلهٔ موی علی

روز ازل خدا نوشت صاحب قبله حیدر است
محبتش شراب ناب دیدهٔ شیعه ساغر است

تشنه ی آب چاه او کوثر و آب زمزم است
شادی دور از غم او تلخ تر از جهنم است

ناله زند رب ازل ذکر علی شهد عسل
قصیده گوید آسمان زمین برای او غزل

ستون هفت آسمان لنگر مشرِقِین علیست
گوهر ناب لا مکان خدای مغرِبِین علیست

نفخه ی صور میشود حدیثی از رب جلی
نیست امیر مومنان مگر ابوتراب علی

به درد غیر عاشقی نمیخورم مرا نران
شبی اگر دلت گرفت مرا به سفره ات بخوان

رونق میخانه علیست لذت پیمانه علیست
عکس خدا به قاب خاک بگو که مردانه علیست

عاشق نذر خانه ات این دل مبتلا شده
سائلم و امید من خانه ی مرتضی شده

من که نگویمت خدا لیک چنین بگویمت
نه از خدا جدا تویی ، نه او ز تو جدا شده

نقطهٔ پرگار علیست خال لب یار علیست
سجده کنید به سوی او کعبهٔ سیار علیست

———————

اشعار حضرت زهرا سلام الله علیها

جهان آرام میگیرد به وقت ذکر تسبیحش
قلم مبهوت و سرگردان ندارد حدِ تشبیهش
خدا خوانده در آیات کریم خود تواشیحش
عقول ادمی هرگز نبرده پی به تشخیصش

تمام علم تسلیمش ابد را در ازل دیده
چیکده آفرینش را درون این غزل دیده

به روی جا نماز او دل پروانه می لرزد
به هر گوشه نگاه او دل پیمانه می لرزد
خلیل است و به هر نطقش دل بتخانه میلرزد
برای شانه ی زلفش دل هر شانه میلرزد

به لخند ترش بخشد خدا هر کوه عصیان را
نخی از چادرش باشد عطا کل کریمان را

به مژگان میزند جارو مَلک فرش حریمش را
پیمبر می زند بوسه فقط دست کریمش را
نبرده جز علی هرگز کسی قلب سلیمش را
خدا بخشیده بر دنیا شمیمی از نسیمش را

نمی دانم چه بنویسم از این اعجاز بی همتا
از این خورشید عالم سوز ازاین باران از این دریا

چه بنویسم از این زن که قضا را کرده مبهوتش
میان سوره ی انسان وفا را کرده مبهوتش
صفا را مکه را حتی منا را کرده مبهوتش
ازل را تا ابد حتی خدا را کرده مبهوتش

محالِ غیر ممکن هست شوی تکرار یازهرا
نشد‌ آبستن یاسی شبیهت مادر دنیا

*

خواستم در شعر تشریحش کنم اما نشد
با غزل رفتم که تشبیهش کنم اما نشد

خواستم با قصه ها ، افسانه ها، آرایه ها
با کسی در شعر تلمیحش کنم اما نشد

*

بعد پیغمبر چه محنتها کشیدی فاطمه
طعنه و تحقیرها را میشنیدی فاطمه

غربت این روزهای پهلوانت دیدنیست
حیدرت خانه نشین گشته ندیدی فاطمه

*

با فاطمه از عشق سخن می گوییم
در هر دو جهان طریق تو می پوییم

با عشقِ تو مِی حلالمان میباشد
چون از مِی و‌میخانه تو را میجوییم

*

فاطمیه روز مرگ حیدر است
داغ عاشورایی پیغمبر است

روز خجلت در میان کوچه ها
کشتن یک زن جلوی شوهر است

زیر رگبار مصیبت یاس عشق
در هجوم بی کسی ها پرپر است

لانه اش در آتشی از کینه سوخت
آنچه میسوزد در آتش کوثر است

ریسمان بر گردن شیر خداست
شرح روضه ماجرای دیگر است

در دل شب داغ مولا شد گران
غسل از دفن شبانه بدتر است

زیر خاک.غم نهان شد همسرش
غم خدای لاشریک حیدر است

*

به جای نان علی هر شب میان سفره غم دارد
صدای خنده هایت را درون خانه کم دارد

مسیحای علی برگرد و احیا کن غریبی را
که سروِ قامتش مثلِ هلالِ ماه خم دارد

چنان اشکم چکیده در دل این چاه ویرانه
که چاه از غربت حیدر غزل چون محتشم دارد

میان کوچه میخندد به غم های علی قنفذ
و حیدر در گلو بغضی شبیه کوه غم دارد

کسی که سیل اشک او میان روضه میریزد
درون سینه از الطاف عشقت جام جم دارد

*

رفتنت آغاز درد بی دوای حیدر است
در مدینه فاطمه تنها خدای حیدر است

نیست در عالم کسی مظلوم‌تر از مرتضی
غربت زهرا کمی از ماجرای حیدر است

*

هر شب از غم های حیدر چشم تو گریان شده
قطره اشکِ چشمهایت سیلی از باران شده

کمترین دردت گمانم سرفه های خونی است
ناله ی عجل وفاتی بر لبت آسان شده

از هجومِ درد در بستر به خود پیچیده ای
راز کوچه در میان سینه ات کتمان شده

میروی اما شبانه از دل کاشانه ات
زیر خاک بی کسی ها آسمان پنهان شده

رفتی و با رفتنت پشتم شکسته فاطمه
حیدرت در بین مرگ و زندگی حیران شده

*

خلق جهان بهانه خواست،بهانه اش فاطمه بود
وسعت لطف سرمدی ، کرانه اش فاطمه بود

رحمت موصله ی حق به دست مهربان کیست
قسم به جان فاطمه ، خزانه اش فاطمه بود

*

نا خدا در ملک هستی فاطمه ست
از ازل معنای مستی فاطمه ست

شور شیرین قلوب عاشقان
باطن هر حق پرستی فاطمه ست

*

او اُم ابیهای نبی کنز عقول است
معنای شب قدر خدا ، عشق بتول است

گر حضرت موسی به عصایش زده تکیه
زهرا همه ی معجزه و راز رسول است

هر کس که هوای حرم فاطمه کرده
هرقطره ی اشک از غم او اذن دخول است

در سجده ی یاس نَبَوی با چه خضوعی
شمس و قمر از هیبت او رو به نزول است

در شأن کسی آیه ی لولاک نیامد
جز فاطمه که معرفتش اصل اصول است

او منقطع از خلق خدا ، زهره ی حق ست
پیغمبر عشق است و خودش جان رسول است

*

از شوق دیدارش خدا بانگ اذان داشت
چون فاطمه نورش تقدم بر زمان داشت

از ضربه ی سنگین در دیدم که زهرا
مثلِ هلالِ آسمان قدِّ کمان داشت

آنکه بهار خنده اش مهر خدا بود
در بسترِ بیماریش رنگ خزان داشت

از درد خود با مرتضی لب را فرو بست
در کنجِ سینه دردهایش را نهان داشت

صبرش برید و خون چشمش شد سرازیر
یا اهل عالم مرتضی داغ جوان داشت

*

هزاران بغض خفته در گلویش
به منبر قاتلی در روبه رویش

نمازش را شکسته داغ کوچه
سرشک غم شده آب وضویش

سکوتش راوی زخمی عمیق است
که زهرا می کند با غم رفویش

بهشت مصطفی را با چه بغضی
به پشت در بسوزاند عدویش

غمی سنگین تر از خانه نشینی
بریزد جهل مردم در سبویش

تبسم های هر روزِ مغیره
چه سوهانی زده بر آبرویش

به روی چادر خاکی به ناله
شده مردن تمام آرزویش

*

در سینه ی دریایی او قلب سلیم است
محتاج دعای سحرش سوز نسیم است

او مادر گلهاست و هر گل که بروید
از داغ غریبانه ی او مثل یتیم است

از خانه ی او رانده نشد قاتل بی شرم
او دست پر از مهر خداوند کریم است

گر ذکر علی ورد لب درب بهشت است
لبخندِ تَرِ فاطمه مفتاح نعیم است

بی اذن در این خانه نرو سایه ی شیطان
جایی که پر و بال مَلک فرش حریم است

در خانه ی قلبش نبری شعله که آنجا
در خانه فقط حیدر کرار مقیم است

احسان تو از کی به سر فاطمیون بود؟
بنویس قلم منت او لطف قدیم است

*

صدای خنده های تو صدای ساز عشاق است
که در توصیف تو عاجزتر از تشبیه ، اغراق است

کنار غیر اسم تو ندارد عشق مفهومی
فقط زهرا فقط زهرا برای عشق مصداق است

سر تعظیم می ساید به پایت آسمان بی بی
که خاک زیر پاهایت شکوهِ عرش و آفاق است

از آن روزی که از جنت سفر کردی به سوی فرش
برای دیدنِ رویت جنان مشتاق مشتاق است

اگر چه با قلافِ منکران دستت شکست اما
توخیرُالرازقین هستی که دستت دست رزاق است

میان یک شب تاریک و سرد از خانه ات رفتی
ولی شور مزار تو درون سینه ها داغ است

*

چار حرف اسم مادر بخش شد
بخش دوم قتلگاه حیدر است

در میان برکه ای از درد ها
بی صدا افتاده ماه حیدر است

شعله ور تر از شرار شعله ها
در میان کوچه آه حیدر است

در قفس بی بال و پر عمری نشست
سادگی تنها گناه حیدر است

در کنار قبر زهرا معتکف
قبر مخفی قبله گاه حیدر است

گر پناه بی پناهان مرتضاست
چادر زهرا پناه حیدر است

*

حق ندارد بغض هایش را ببارد فاطمه
حرمتی در شهر پیغمبر ندارد فاطمه

خنده هایش را غریبیهای حیدر برده است
داغ روی داغ پنهان می گذارد فاطمه

*

فس در سینه اش خونابه میشد
برای غربتم تا گریه میکرد

همه شب تا سحر میمردم از شرم
که زهرا با غم پهلو چه میکرد

*

تنور خانه ی سردت بدون نان شده است
بهار مصحف پیغمبرت خزان شده است

چه درد های عمیقی که در دلت خفته
شبیه تربت صدیقه ات نهان شده است

میان شهر پیمبر چرا فقط چاهی
برای غربت چشمِ تو میزبان شده است

دوباره کفش پر از وصله را به پا کرده
دوباره عازم دیدار آسمان شده است

میان کوچه و پس کوچه می رود گمنام
به سوی یاس جوانش علی روان شده است

میان درد و دلش ناگهان صدا آمد
علی بیا سر سجاده ات اذان شده است

*

بر لب خشک علی در شب غسلش گِله بود
این همه زخم نهان مسئله در مسئله بود

آب میریخت به روی تن چون سایه ی او
حضرت صبر زمین خورده ی این زلزله بود

آن که ایوب نبی صبر بیاموخت از او
در کنار لحد فاطمه کم حوصله بود

مرگ را کرده طلب با جگر پاره علی
که دوای شب ‌تاریکِ پر از فاصله بود

عشق آنجا کمرش تا شد و از درد نوشت
عشق مفقود ترین حلقه ی هر سلسله بود

——————-

شعر امام با قر علیه السلام

در قنوت هر نمازم با تو دارم گفت و گو
هرکجا پا میگذارم با تو هستم روبه رو

خانه ی دل را به اشک دیده جارو کرده ام
زخم دوری را رفو کن غصه ام را زیر و رو

اربعینی مثل مِی در شیشه حبسم میکنی؟
تا زلال از دستهایت باده ریزم در سبو

مثل قرانی جفا کردم اگر از روی سهو
برده ام نام تو را در شعر کهنه بی وضو

رشته ای از موی خود را بسته ای بر گردنم
با تبسم می بری شعر مرا هر سمت و سو

عاشقی را خرج غیر از تو نکردم شاهدی
زندگی را ، مرگ را ، با تو نمودم آرزو

———————

شعر موسی بن جعفر علیه السلام

گفتم از دخمه بگویم قلمم سینه درید
نوبت بغض غریبانه و زنجیر رسید

گفتم از سلسله بنویسم و یک زخم‌ عمیق
مرغ صبر از قفس سینه ی ویرانه پرید

گفتم از تاول پایت بنویسم که نشد
نفسم سخت شد و در وسط روضه برید

خون دستان کریمت چکد از سلسله ها
غزل اینجا به خودش امد و فریاد کشید

قلم از جرات توهین به زهرا ننوشت
با ادب پیش قدومش چه صبورانه خمید

تا قلم خواست از احساسِ خدا بنویسد
غزلی از لبِ او بر ورقِ تشنه چکید

—————-

اشعار امام رضا علیه السلام

گاه دلم یاد حرم می کند
بهانه چشمان ترم می کند

دیدن هر کبوتری می زند
زخم به دل دربه درم می کند

*

در صحن تو ناله بهتر از تکبیر است
بر پنجره فولاد تو دل زنجیر است

غیر از حرمت اگر بهشتی باشد
چون غربت دور از وطنی دلگیر است

*

کعبهٔ آمال هر زار و فقیری مشهد است
ملجأ بیچارگان و هر اسیری مشهد است

حج مقبول فقیران بوده ای تا روز حشر
قبلهٔ پیغمبران و هر امیری مشهد است

*

ای حج فقیران که تویی قبله ی حاجات
در طور حرم با تو نشینم به مناجات

هر عابد و زاهد شده حاجی به حریمت
ای حضرت خورشید تویی زمزم و میقات

*

گیرد فروغ از روی تو مهر جهانتاب
در دامن لطف تو دنیا می رود خواب

در دفتر شعر خدا صدها غزل هست
اما ندارد مثل تو شعری چنین ناب

*

جز آسِتان جانان ما قبله ای ندیدیم
در راه ساقی خود با پای سر دویدیم

جان هدیه ی کمی بود اما به لطف ساقی
یک رشته موی اورا با جانِ خود خریدیم

*

خورشید در دامان مهرت غرق خواب است
مهرت نشانی از طلوعِ آفتاب است

آب حیات از دست تو مینوشد عاشق
جایی که باران در حرم عطشان آب است

میدانم آن آهو که آمد در پناهت
خود شافع جن و ملک روز حساب است

مستی لبخند تو در پیمانه ی ما
نیکو تر از گیرایی جام شراب است

گرد حریمت هر کسی آید بهشتیست
کی حرفی از عصیان و از شوق ثواب است

من شاعری از جنس “ذره”هستم اقا
اما نگاه تو نگاه بو تراب است

*

غزل غزل من و دلتنگی و هوای حرم
دلم گرفته و شوق زیارتت به سرم

منی که بر سر خوانت نمک خورم آقا
اگر چه میشکنم حرمت نمک ٬ بخرم

*

آب سقاخانه اش چون ساغر دردانه است
ساقی اش خورشید و جان عاشقان پیمانه است

تاسحرساقی بریزد باده در پیمانه ها
ایهاالعشاق مستی در همین میخانه است

نقطه پرگار عالم درطواف خال اوست
ماه وخورشیدو فلک برگردِ او پروانه است

دل به روی دل بنای بارگاه قدسی اش
زائرانش چون گل وهر صحن او گلخانه است

دل فقیر است و تمام ثروتش در عشق توست
عشق تو گنج نهان هر دل ویرانه است

مافقیران حج خود را در خراسان کرده ایم
زمزم ومیقات وقبله بر در این خانه است

کافرو گبرو مسلمان در حریمش عاشق اند
مهربان چون خالقش برعاصی وفرزانه است

هر دلی همچون کبوترباشعف در دام اوست
صیدِ عاشق بی خیال دام و آب و دانه است

عاشقیم وعشق را تا روزمحشر بنده ایم
عشق اینجا فارغ از هرکعبه وبتخانه است

—————–

اشعار امام حسین علیه السلام

مرا جز حَصر آغوشت به عالم جان پناهی نیست
که با تو در دل تنگم برای غصه راهی نیست

مرا پا بند عشقت کن که دائم بر سرم باشد
پریشانم از آن عشقی که گاهی هست و گاهی نیست

*

آنقدر عاشقم انگار که در کودکیم
نام تو جای اذان نغمه به گوشم شده است

*

عاشقم رسم وفا داریم افتادگی است
دوستت دارم و عشقم به همین سادگی است

حبس در بند تو ام ای همه آرامش من
حبس آغوش تو خود جلوه ی آزادگی است

*

در دلم باشد همیشه گفت و گویت یا حسین
خورده ام از کودکی مِی از سبویت یا حسین

چون عسل باشد به کامم اشک شور روضه ات
می کشد آخر مرا شرح گلویت یا حسین

بر تن بی روح دنیا جان دهد ماه غمت
آبروی هر دو عالم آبرویت یا حسین

روز محشر عاشقانه جست و جویم میکنی
من که بودم روزها در جستجویت یا حسین

یک شب جمعه مرا هم زائر شش گوشه کن
تا بگیرم‌ چله ای در روبه رویت یا حسین

کی هراس و حول مردن بیقرارم میکند
عاشق مرگم که دارم آرزویت یا حسین

می تواند هر دو عالم را ببخشاید خدا
در بهای رشته ای از تار مویت یا حسین

*

آن لحظه که در علقمه سوی قمرش رفت
چون مادر مجروحش، دستش کمرش رفت

غارت شده آن‌ کشته ی دور از وطن خود
هم خاتم و هم خود و لباس و سپرش رفت

بر جسم بدون کفنش هلهله افتاد
ثم کوب ستوران شد و بر نیزه سرش رفت

از مادر شش ماهه ی خود ، حضرت ارباب
شرمنده شد و تیغ بلا در جگر ش رفت

با ناله ی یا فاطمه و دیده ی خون ریز
بر پیکر پیغمبر لیلا ، پسرش رفت

*

پیکر عریان او بر خاک صحرا مانده است
در خرابه دختر مظلومه اش جا مانده است

سنگ باران سرش مانده به روی نیزه ها
خون بگیرد آسمان از داغ و درد بوریا

روی نیزه میرود کوچکترین مَه پاره اش
در میان هلهله یغما رَود گهواره اش

سلسله بر دست و پای دختر آواره اش
خنده ی اطفال شامی بر لباس پاره اش

اربن اربا کرده اند آیینه ای از کبریا
قسمتی بر روی خاک و قسمتی بر نیزه ها

ساربان و قتلگاه و غارت انگشترش
بر سر نیزه سفرها کرده بی پیکر سرش

*

منزلگه عشــاق جهـــان ڪوی حسین است
فــردوس بـــرین آینه ی روی حسین است

سر سلسله ی عشق که عالم شده مستش
بی چون و چرا حلقه ی گیسوی حسین است

گر کعبه شده قبله در این عالم خاکی
بر اهل ولا کعبه دو ابروی حسین است

درسینه تپد قلب و دلم از غم عشقش
سر مستی پیمانه فقط بوی حسین است

راز شب قــــدری که شده مخفی از‌ عالم
سجاده نشین شب گیسوی حسین است

با اشک دهم خانه ی دل را سر و سامان
آری سفر هر شب دل سوی حسین است

*

به روی زخم دل اشک عزایت مرهم نابیست
امانت داده بر من دل غمت را که غم نابیست

همه دلداده و عاشق نباشد خوب و بد در کار
هیاهو گرد شش گوشه چه درهم برهم نابیست

*

هر گریه کنی مسلم و سلمان و حبیب است
هر مجلس روضه حرم و قصه ی سیب است

بوی خوش تربت که ز سجاده ام آید
بر زخم دل غمزده ام حکم طبیب است

از روز ازل روضه ی تو بر همه واجب
عالم همگی گریه کن شاه غریب است

چون سینه ی ارباب مرا اسب شکسته
دیگر ننویسید که حیوان نجیب است

چون حرمت یک گریه کنت افضل کعبه ست
این شوکت بی چون و چرای تو عجیب است

*

حضرت خورشید از بالای زین افتاده بود
از رکاب عشق دیدم که نگین افتاده بود

سر برهنه روی نی خورشید در حال غروب
دیدم از افلاک بر روی جبین افتاده بود

زیر نعل تازه کی باور کند چشمان من
زینت دوش امیر المومنین افتاده بود

مصحف عشق است آیاتش چرا درهم شده
پای هر آیه کسی از غم زمین افتاده بود

موج میزد آب و اما ناله های العطش
در میان خیمه های آتشین افتاده بود

بس که سنگ کوفیان بر کنج لب هایت نشست
از سر نیزه سرت روی زمین افتاده بود

سر نصیب خولی و اما نگین شاهیت
در کف آن ساربان در کمین افتاده بود

*

ای که لیلای دل لیلیِ مجنون هستی
ای که از بارقهٔ عشق خدایی مستی

حرمت کعبهٔ عشق است طوافش واجب
تو همان باب گشایش به دو عالم هستی

*

تو را در عاشقی کردن خدا ضرب المثل کرده
ضریحت را شب جمعه تماشایی بغل کرده

به عرش خود زده طرحی شبیه بارگاه تو
و آن را قبله ی عالم یقینا در ازل کرده

نباشد در خور تحسین مگر غم نامه ی عشقت
همان عشقی که گیتی را سراسر در غزل کرده

مرا مادر برای گریه کردن بر تو زاییده
که طعم شیر مادر را غم تو چون عسل کرده

موذن می زند هر دم نوا در عالم فانی
که خالق روضه هایت را همان خیرالعمل کرده

خدا خلق خودش را بی نمونه آفرید اما
گمانم جنتش را از حریم تو بَدل کرده

*

در پای غمت شادی عالم همه هیچ است
بر شانه به جز حسرت دوری نکشیدم

عشاق همه سوی تو با پای پیاده
من حاجی عشقم به طوافت نرسیدم

*

غارت انگشترت را دیده ام با چشم خود
صد جسارت بر سرت را دیده ام با چشم خود

زیر نعل تازه ی اسبان میان معرکه
تاختن بر پیکرت را دیده ام با چشم خود

کنج گودال غم آمد ناله ای در گوش من
قد خمیده مادرت را دیده ام با چشم خود

بر سر بازار شامی ها به دست اجنبی
زینت گل دخترت را دیده ام با چشم خود

اربن اربا تشنه لب در گوشه ای از نینوا
غربت پیغمبرت را دیده ام با چشم خود

مشک گریان و عمود آهنین را علقمه
پاره پاره دلبرت را دیده ام با چشم خود

*

در فصل مِی ناب بدان توبه شکستیم
بر عهد تو و باده و پیمانه نشستیم

در روز خماری و نبود مِی بیغش
با دولت چشمان تو از باده گسستیم

*

هر گوشه ی چشم تو برای دلم عشق است
مغرورم از این حادثه که قاتلم عشق است

تا بر سر من سایه ی الطاف تو باشد
از زندگی و مرگ فقط حاصلم عشق است

*

گریه کردن بر غمت تنها امیدم یا حسین
پای عشقت زنده مثل هر شهیدم یاحسین

شال مشکی عزایت آبروی عالم است
در کنار این سیاهی رو سفیدم یا حسین

*

تو همانی که مرا مست کنی بی باده
به گمانم که تو را مهر و محبت زاده

تو همانی که مسیح از لب تو جان گیرد
به قدومت همه شب حضرت عشق افتاده

تو شدی قبله ی هر کس که شده اهل غزل
غزلم پهن کند سوی غمت سجاده

وصف چشمان تو در حد من شاعر نیست
پای چشمان تو دیدم که خدا دل داده

دست از زلف چلیپای تو هیهات کشم
بر سر راه دلم عشق تو را بنهاده

*

با لب عطشان شکست زینت عرش خدا
سنگ جوابش نبود آینه ی کبریا

شرم فرات از لبش موج زند تا ابد
روضه ی شرمندگی خوانده فرات از حیا

نیزه خورد جای آب کودک شش ماهه اش
داغ کویر لبش میمکد آن نیزه را

بر سر نیزه سرش سنگ جهالت خورد
میزند آتش به دل نغمه ی تکبیر ها

بوسه ای از روی او شد همه احکام دفن
اشک مَلَک غسل اوست خاک زمین بوریا

عشق اگر زنده است لطف حسین است وبس
عشق ندارد بها بی غم کر ب و بلا

*

خورده زمین آسمان پشت سر قافله
خار زند بوسه بر پای پر از آبله
۰
حضرت خورشید شد بر سر نی بیقرار
دختر زهرا شده ناقه ی عریان سوار

بعد علمدار رفت از کف او چاره اش
زخم زبان ها نشست بر جگر پاره اش

سنگ شده ی هدیه ی قاری قران او
زل زده بر نیزه ها گوشه ی چشمان او

شد سپر هجمه ها عمه ی غم پرورش
صد گره کور زد بر گره معجرش

رقیه پیچیده شد در دل یک بوریا
مثل پدر بی کفن تشنه و بی ادعا

*

سَرِ دزیدن سر این همه جنجال چرا
سربه سر نیزه شکسته شده گودال چرا

غارت پیرُهَن کهنه نمی دانم چیست
اربن اربا شدن پیکر پا مال چرا

زره و خود و نگین جای تعجب هیهات
غارت روسری و چادر اطفال چرا

دم دروازه نشستند همه سنگ به دست
دیده بر معجر و انگشتر و خلخال چرا

سنگ باران یتیمان حسین دیدنی است
گِرد ناموس خدا خواندن طَبال چرا

همه ی شهر شده چشم بر این قافله وای
سَرِ بازار کنیزان پُرِ دَلال چرا

*

از روز الست عشق عزادار حسین است
تردید ندارم که خداوند بدهکار حسین است

روزی که کسادی سر بازار عمل هاست
گرمی همه جا در سر بازار حسین است

از روز ازل هر که خدایی شده بی شک
بی پرده بگویم همه اش کار حسین است

در عالم قدسی که غمی در دل کس نیست
هر دیده ی حور و ملکی زار حسین است

سرها همه بی جرم و جنایت کف دستند
جایی که اجل حاجب دیدار حسین است

در میکده صد باده زدم از غم دوری
آرامش من صحن علمدار حسین است

*

غیرت او حیدری شیر نرِ مجتبی ست
نسل به نسلش کریم آینه ی کبریاست

معرکه بر پا شده در رجز این پسر
یاد جمل کرده و فخر کند بر پدر

غیرت و حُحب و حیا بر قدمش رو زند
تیغ به دستان او نعره ی یا هو زند

یک تنه در کربلا پشت عمو لشگر است
سیرت او فاطمی صورت او حیدر است

مثل علمدار عشق دست کریمش برید
حرمله ای آمد و سینه ی او را درید

شد سپر و سنگ خورد نیزه و شمشیر خورد
تیر به قلبش نشست قلب حسن تیر خورد

رفته به نیزه سر و خاک خورد پیکرش
فرش ستوران شده جسم جدا از سرش

وای که غارت شده پیرُهَن پاره اش
لطمه زند بر خودش عمه ی بیچاره اش

*

از ازل وقف عزای ساقی آب آورم
اشک پای روضه را مدیون شیر مادرم

عاشقی شغل من و آبا و اجدادم‌ حسین
روسفیدم ، از غمت آبادِ آبادم حسین

روز سختی غصه هایم را تو تنها می خری
تو برایم دایه ی عاشق تر از هر مادری

بر سر بازار عشقت حق پرستان مستِ مست
دیده وا کن مِی فروشان باده نوشان مستِ مست

مادرم من را برای عشق پاکت زاده است
گریه کرده بر تو و آنگاه شیرم داده است

می زند بر آب زمزم طعنه هر چشم تری
مثل سلمان می شود اهل حرم ، هر نوکری

خوش به حال آنکه میمیرد به پای روضه ات
میدهد مستی به عالم عِطر چای روضه ات

*

در حرم عرشی او کعبه نشسته با وضو
وقت نمازش شده با کعبه ی خویش روبه رو

آیه به آیه شد ثنا به بارگاه بی نیاز
کعبه گرفته آبرو از این حضور در نماز

روضه ی العطش شده ذکر سجود اخرش
شعله ی خیمه های او شعله زند بر جگرش

سرشته خاکم به غمش مــاه خـــــــدا محرمش
شعله زند به هــر دلی حــال و هـوای ماتمش

شال عزای ماتمش تمـام اعتبــــار من
روضه مشک می برد قرار بی قرار من

بهشت و حور و روضه ها به خنده اش بها گرفت
هر دل عصیان زده ای زیر علم جلا گرفت

شفا نداده پیرهن به چشم یعقوب نبی
شفای خود را فقط از عنایت شما گرفت

مستی پیمــــــانه حسین گوهـــــــر دردانه حسین
جان که نه امــا تو بگو حضرت جـــانانه حسین

آب طلب کرده ولی قصه معما شد و بس
تشنگیش سوال بود جواب را نداده کس

تشنه تر از لبت منم پناه می دهی مرا
گدای زینبت منم پناه می دهی مرا

ساءل قحطی زده ام یوسف عالم وجود
تصدقی که جز شما برایم آشنا نبود

تشنه ام و آب حسین و نعم الاربـاب حسین
کنــــار می خمـــارم و مستی نــایـاب حسین

*

شهد لب های تو از کوثر نگارم خوش تر است
موطن و کوی تو از شهر و دیارم خوش تر است

چون که اشک چشم و لبخند لبم از عشق توست
صد زمستان با غمت از هر بهارم خوش تر است

*

از چشم سیاه تو اگر تیغ ببارد
یا زلف کجت بر دل ما غم بنگارد

از خالق خود خواسته ام بذر غمت را
در سینه ی تنگ و دل دیوانه بکارد

—————–

اشعار حضرت ابالفضل علیه السلام

شافع روز جـــزا دست جــــــــدایت شده
موسیِ عشقی حسین ذکر عصایت شده

قــــامت افلاڪیت معنی تڪـــبیر هاست
قبله ی من در نماز کرب و بلایت شده

از لــــــب مشڪت چڪد رزق خلایق شَها
عشق خودش تشنه ی مهر و وفایت شده

حضرت دریا خودش تشنه تر از بچه هاست
تا به ابد آب مدیون حیایت شده

سخت ترین روضه ی فاطمه در علقمست
بر سر مشک و علم غـــــرق عزایت شده

نبض نفسهای عشق جان حسین است و بس
جان خداوند عشق قدرِ بهایت شده

*

آیه ی شق القمر آمد قمر در هم شکست
ماه صبر و عاشقی با چشم تر در هم شکست

از لب مشک دریده آبرویش ریخته
پیش پای مادرش از غم پسر در هم شکست

تا صدا زد یا اخا ادرک اخا عالم گرفت
قد خمیده حضرت کوه از کمر در هم شکست

آب را در حسرت لبهای خاموشش گذاشت
آبِ حسرت خورده ، از سوز جگر در هم شکست

سرو بود و سایه سارش بر سر اهل حرم
آخرین سروِ صنوبر با تبر در هم شکست

دست های بسته ی زینب قرارش را گرفت
آب شد از شرمساری و قمر در هم شکست

——————–

اشعار حضرت زینب سلام الله علیها

گر عشق تویی عشق پرستم زینب
از هر چه به جز عشق گسستم زینب

چون صبح ازل باده به دستم دادی
تا شام ابد خراب و مستم زینب

*

آیه های صبر را با صبر خود تفسیر کرد
معنی عاشق شدن از بعد او تغییر کرد

عشق با دستان خالی پیش روی او نشست
کاسه اش را با محبت از وجودش سیر کرد

شعله های عشق را با جان شیرینش خرید
ذکر عشق و عاشق و معشوق را تکبیر کرد

هر کسی شد آشنایش با خودش بیگانه شد
بند بند جان خود را بر غمش زنجیر کرد

در مقام امتحان هفتاد سر بر نیزه دید
با کلام “ما رایتُ” مرگ را تحقیر کرد

گر چه شیطان خانه ی دل را غبار آلود کرد
قطره ای از مهر زینب خانه را تطهیر کرد

—————–

شعر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها

وام دار عصمت زهرا عروس حیدر است
عفت و حجب و حیایش آیه های کوثر است

فضل مریم ، صبر هاجر ، نور حوا صفحه ای
از ورق های جدا افتاده ی این دفتر است

او که اقیانوس لطفش دائم و بی انتهاست
عشق بی عطر حضورش در غزلها ابتر است

نوعروسِ آسمان آبستن خورشید شد
بی گمان آس قمار عاشقی را مادر است

ابتدایش را ندیده در ازل غیر از خدا
عمر خورشید و فلک از سن و سالش کمتر است

در طواف چادرش پروانه ها جان داده اند
جانماز بی ریایش آسمان را زیور است

آیه های شرم روی شعر کوتاهم نشست
بی گمان او شاه بیت شعرهای داور است

———————

اشعار حضرت معصومه سلام الله علیها

امدی خاک عجم مثل گلستان شده است
ثانی یاس علی قسمت ایران شده است

خاک قم لایق سجده شده از بعد شما
که تبرک به قدوم خود باران شده است

سرمه ی چشم ملک خاک حریم تو شده
پرده دار حرمت دختر عِمران شده است

عطر یاس حرمش میوزد از عرش خدا
تربت حضرت زهراست نمایان شده است

معجزه نیست که با لطف قدومت بی بی
شمس پا بوس همین خاک بیابان شده است

*

چشم دل هر سحری بر حرمت باز شود
روز با شوق رسیدن به تو آغاز شود

میوزد عِطر خوش باغ ارم در حرمت
که مسیح از لب تو صاحب اعجاز شود

صحن آیینه ی تو حمکت زیبا دارد
که در اینجا دل بشکسته سبب ساز شود”

بنشین طور حرم تا که خدا را بینی
که دری از حرمش تا به جنان باز شود

قبر زهرای بتول است که پیدا شده است
بگذار این غزلم تا به ابد راز شود

—————

شعر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله

رحمت واسعه بر قلب بیابان بارید
غزلِ نابِ خدا از لب قران بارید

اسم احمد به میان آمد و در قلب کویر
از گلستانِ حضورش گلِ باران بارید

همه ی فلسفه ی خلقت افلاک او شد
که به لبخند ترش عشق بر عصیان بارید

اوهمان حضرت عشق است که باهر نظرش
کفر نابود شد و سیلِ مسلمان بارید

شده تفسیر احد غرق محمد ز ازل
که نَمی از کرمش بر سر انسان بارید

روز معراج خداوند به یُمن قدمش
بر جهنم خنکای خوش غفران بارید

لب هر حور و ملک ذکر محمد خوانده
رفتی آنجا که فلک غرق تحیر مانده

قدمت تاج سر آیه ی او ادنی شد
شعله ای از کرمت فاطمه ی زهرا شد

تو پس پرده و اسرار خدا را دیدی
آنچه نادیده کسی ، را همه یکجا دیدی

شعر در وصف تو شرمنده تر از روی من است
شان تو پاک تر از قصه و شعر و سخن است

قطره را نیست توانی که ز دریا گوید
مدح زیبای تو را حضرت مولا گوید

آن حدیثی که علی گفت منم بنده ی او
رحمت واسعه پنهان شده در خنده ی او

طاق افلاک شده بند به لطف و کرمش
کعبه خود حاجی عشق است به گرد حرمش

خورده پیوند به او راز ازل تا به ابد
چه بگویم که تویی آینه ی حی احد

قصه کوتاه کنم شرح حکایت کافیست
راز این آیینه تا روز قیامت باقیست

—————-

شعر امام صادق علیه السلام

عشق دلداده ترین حاجی مژگان تو است
که خودش بنده ی درگاه و مسلمان تو است

معجزه کار خلیل است ولی نوکر تو
بی مهابا وسط شعله به فرمان تو است

زیر هر رشته ی موی تو هزاران دل هست
که شبیه دل من بی سرو سامان تو است

تو خدا نیستی و بنده نباشی دانم
چه نویسم که قلم واله و حیران تو است

ای که دریا و همه جوش و خروشش آقا
مثل یک قطره ی ناقابل احسان تو است

سِر خلقت نشده فاش ولی میگویم
علت خلقت عالم لب خندان تو است

———————

شعر امام هادی علیه السلام

جامعه یک قطره از بخشش و ایثار اوست
کعبه خودش نقطه ای در دل پرگار اوست

گوش به فرمانِ اوست هم قدر و هم قضا
عشق خودش زائر خسته ی دربار اوست

روز کسادی عشق اهل ولا مستِ مست
گرمی بازار عشق بر سر بازار اوست

هر که خدایی شده از مِی مینای حق
پرده بر انداز عشق نعره بزن کار اوست

حور و پری سهم هر عابد و زاهد بُود
باغ اِرم شاخه ای از گلِ گلزار اوست

بی مِی و پیمانه مست جنت نقدم به دست
جنت ما‌ سامرا لحظه ی دیدار اوست

—————–

اشعار امام مجتبی علیه السلام

امواج غم در سینه ات خوابیده مولا
در کودکی محرم شدی بر راز زهرا

لب را فرو بستی ولی در خود شکستی
در گوشه ای با درد پنهانت نشستی

شب تا سحر بر چادر خاکی عزادار
تکیه زدی از بی کسی هایت به دیوار

از درب و آتش روضه ی مادر شنیدی
بر شانه عمری بار جانکاهش کشیدی

تنهایی و غربت برایت اِرث حیـدر
یک قبر مخفی مانده از دنیای مادر

زخــم زبان ها میشنیدی در مدینه
یادت نرفته ماجرای میخ و سینه

در سیل دشمن مانده ای تنهــای تنها
در خانه ی خود هم غریبی پور زهرا

از زهر کینه می رسد در کوچه آهت
لب تشنه افتادی میان قتلگاهت

در پیش زینب پیکرت شد تیـــــر باران
در خون خود غلطیده ای بر خاک سوزان

شمع و چراغی در کنــار تُربتت نیست
نه روضه و نه خادمی در غربتت نیست

از داغ تو بال کبوترها شکسته
هر شب کنار تربتت زهرا نشسته

شد آبروی بیت حق خاکی ز کویت
صد قبله ی سنگی فدای تار مویت

*

میخورد خون جگر با یاد داغ کوچه ها
بر غم دیرین او زهر هلاهل شد دوا

سالها لعن پدر را روی منبرها شنید
کس تسلایش نداد از ناله های بیصدا

درمیان خانه ی خود شد غریب و بی پناه
دل بسوزد قاتلی در خانه دارد آشنا

شرم دارم که بگویم در جواب هر سلام
می شنید از هر غریب و آشنایی ناسزا

بوی عطر یاس زهرا میدهد هرشب حسن
خون بگرید بر مزار بی نشانش در خفا

چادر خاکی زده زخمی گران بر غیرتش
آن زمانی که برای مادر خود شد عصا

پیرشد از هر سوالی که علی از کوچه کرد
شرم چشمان نجیبش شد جواب مرتضی

راز زهرا را درون سینه با خود می برد
با همان تابوت خون آلود و تیر کینه ها

تیرها تابوت و تن را در دل هم دوختند
کاش میشد سهم جسمت قطعه ای از بوریا

میزنیم بر تربت بی صحن تو روزی ضریح
طرحِ شش گوشی شبیه گنبد کرب و بلا

——————–

شعر سالروز ازدواج پیامبر و حضرت خدیجه صلوات الله

عین و شین و قاف معنای محمد بود و بس
لایق عشقش عروسی از تبار کبریاست

رکن آیین خدا در شوره زار ظلمت است
مادر محبوبه ی حق ذوالفقار مصطفی ست

—————-

شعر امام حسن عسکری علیه السلام

باز هم آیینه ای از کبریا در هم شکست
گوشه ی تاریک زندان بلا در هم شکست

او خودش دریاست اما تشنه لب افتاده بود
حضرت دریا نمی دانم چرا در هم شکست

زهر کین با لخته های خونش از لبها چکید
در حصار تلخ غربت بیصدا در هم شکست

تا صدا زد مادرش را عالمی در غم نشست
قامت زهرا دوباره از جفا در هم شکست

پا به روی خاک سرد بی کسی ها میکشید
بی گمان رکن شدید انبیا در هم شکست

یوسف کنعانی زهرا نمی آیی دگر
یازده آیینه ی ایزد نما در هم شکست

——————
شعر اخر ماه صفر

روضه برپا کرده زهرا امشب از داغ پدر
خون جگر شد از غم زهر و غریبی پسر

بیقرار ازغربت شاه خراسان در عزاست
گاه بر قبرپدرگاهی حسن گاهی رضاست

—————-

شعر امام جواد علیه السلام

به جامی از مِی عشقت دلم تصرف شد
تمام کوچه ی دل غرق عِطر یوسف شد

درون دفتر شعرم غزل نبود از عشق
که حال شعر پر از حسرتم تاسف شد

تبسمت غزل حافظست و مولانا
که بیتی از غزلت بر قلم تعارف شد

که از نگاه تو قلبم شبیه آینه ها
پر از صداقت و عاری ز هر تکلف شد

به قدر لذت خاکِ کویرِ نم دیده
به جامی از میِ عشقت دلم تصرف شد

——————-
نصیحت نامه

خشک شده چشمه ی اشک گهربار من
عشق گریزان شده از دل بیمار من

وقت طمع میدرد گرگ به هر حیله ای
گرگ گرسنه شده نفس طمعکار من

هرزه ی دلبستگی در غل و زنجیر نفس
طعنه اگر میخورم هست سزاور من

خانه ی جانم پر از افعی و کژدم شده
نیش زند بر همه شیوه ی رفتار من

ظاهر من با خدا باطن من بی خدا
حیله گرو خودسِتاست باطن کفتار من

مثل حماری که شد بارکشی عادتش
علم بدون عمل توشه شد و بار من

 

*****

“ورود سر امام‌حسین به دیر راهب مسیحی”

خوشا بر راهب و دیرش که مهمان سرت بودند
و آن شب میزبان روضه های مادرت بودند

سرت در دامن راهب ولی جسمت تهِ گودال
و کوفی ها به فکر غارت انگشترت بودند

چهل منزل به روی نیزه ها قران تو میخواندی
فقط سر نیزه ها آنجا خجل از حنجرت بودند

یکی پیراهن پاره یکی گهواره می دزدد
چه غوغایی که دنبال سر بی پیکرت بودند

میان خاک و خون آمد صدای هَل معین تو
سنان و شمر و خولی ها فقط دور و برت بودند

درون کلبه ی احزان ما هم کن قدم رنجه
خوشا بر راهب و دیرش که مهمان سرت بودند

غزل غزل من و دلتنگی و هوای حرم
دلم گرفته و شوق زیارتت به سرم

منی که پای دلم را کلاف دنیا بست
بیا شبی به عنایت خودت حرم ببرم

نه من هوای تو را کرده ام خدا داند
تو بیقرار منی و من عازم سفرم

اگر چه مثل پرستو مهاجرم اما
به روی گنبد زردت نشستم و نپرم

شبیه آهوی دلداده ای که ترسیده
فراری از همه ام در پی تو دربه درم

دوباره در بغلت بغض من شکسته شده
چه مهربان تو خریدی سرشک چشم ترم

منی که بر سر خوانت نمک خورم آقا
اگر چه میشکنم حرمت نمک…..بخرم

با یاد لب های تو آب از باده خوشتر
پیش تو جای دل کسی سر داده خوشتر

در دام تو شوق پریدن کی به دل هست
در بند تو هر بنده از آزاده خوشتر

ملک سلیمان بی غمت چون گندم ری
یک زندگی با عشق اما ساده خوشتر

هر کس به جای بوسه و اذن دخولش
در صحن تو با صورتش افتاده خوشتر

فرقی میان آب و باده نیست با تو
با یاد لب های تو آب از باده خوشتر

فرق یلدا با لیالی یک دقیقه بیش نیست
تا سحر شب زنده داری ها برایم قصه ایست؟

سالها شب های ما بی مهدی زهرا گذشت
آن که یک شب تا سحر بیدار راهش بوده کیست

شهر سرد و کوچه ها بی روح و دلها در عزا
مرگ بعد از تو همان معنای تلخ زندگیست

خاک شد در سرزمین بیکسی بعد از تو عشق
عشق تنها زیر سرو سایه ی مهر تو زیست

میکِشی ما را به آغوشت ، گریزان میشویم
گر گدا کاهل بُود تقصیر صاحب خانه چیست”

سائل به درت آمده تا دست بگیری
تا لطف کنی خاتم شاهی به فقیری

بر وصله ی کفش تو کُند فخر خداوند
مانند تو در ملک خدا نیست امیری

‌هر صید به دنبال تو ای حضرت صیاد
دنبال تو و دام تو و شوق اسیری

در مصحف حق سوره ی توحید تو هستی
همتای خدا نیست برای تو نظیری

در چنته ی خود غیر غمت هیچ نداریم
از ما غم خود را نکند یار بگیری

ارکان سماوات به ذکر تو شده بند
نازد به تو ای حیدر کرار خداوند

‌کمتر ز خدا سن علی چند صباحیست
بر این سندم در شب معراج گواهیست

جایی که زده حرف خدا از لب حیدر
دستش شده رو ذات خدا پیش پیمبر

چون رد شده از قوس کمان حیدر کرار
آمد به سر سفره ی او احمد مختار

در پیش نبی و ولیش خالق یکتا
از ذات خودش پرده برانداخته آنجا

ای سلسله جنبان ازل گوشه ی چشمی
از ذات خداوند بَدل گوشه ی چشمی

مخمور تو و جام تو و دُرد شرابیم
در پیله ی خود مرده و در حال عذابیم

حیف است تو باشی و بمیریم در این حال
بی گوشه ی چشم تو اسیریم در این حال
از چشم خدا دور و ز دامان تو دوریم
حیف است تو باشی و بمیریم در این حال

حق ندارد بغض هایش را ببارد فاطمه
حرمتی در شهر پیغمبر ندارد فاطمه
در دل شبهای خود غم میشمارد فاطمه
داغ روی داغ پنهان می گذارد فاطمه

کشته او را اشک های مقتدای عادلش
مثل دریایی که تب کرده برای ساحلش

آنکه جبریل امین در بارگاهش بنده بود
قلب او از داغ حیدر سر به سر آکنده بود
در میان سیل غم ها برلبانش خنده بود
مرتضی از خانه داری کردنش شرمنده بود

قدر تنها قطره ای از موج های سینه اش
نیست غیر از مهربانی در دل بی کینه اش

در قلوب عاشقان عشقش طلای احمر است
عالم هستی چو جسم و فاطمه چون جوهر است
لطف خالق بر محمد آیه های کوثر است
ذکر زهرا اسم اعظم بر لب پیغمبر است

زینتِ دُر نجف ، فیروزه و هر منبر است
ذکر زهرا چون عصا در دست شیر خیبر است

هر تبسم بر لبانش معنی عشق خداست
حجت الله علینا سایه اش بر ماسواست
رشته ای از چادرش حبل المتین انبیاست
محور هستی ، مزار مخفیش در سینه هاست

ای که ضعف مصطفی در خانه ات میشد دوا
بی پناهان را پناهی حضرت مشکل گشا

ذکر هو هر کس بگوید مرتضی مقصود اوست
قبله در اوقات شرعی بنده و مسجود اوست

بر امیر المومنین حیدر بنازد ذات حق
فخر کرده بر خودش چون خالق و معبود اوست

روی خالق گر چه از مخلوق خود در پرده است
از ازل بی پرده ذات کبریا مشهود اوست

نغمه ی هو بر لب هر ذره در عالم عیان
ذره ذره خلقت عالم ز تار و پود اوست

هر چه بود و هر چه هست‌و هر چه خواهد بود اوست
بود هستی بود مستی بود دنیا بود اوست

عشق از عین علی هستی بگیرد تا ابد
از سبوی مرتضی مستی بگیرد تا ابد

قبله ی عالم تویی در قصه ی قالو بلی
خال لب هایت حَجَر ما اهل بوسیدن علی

کعبه خود با حاجیان دور تو در حال طواف
زیر سرو سایه ات هر شب نشسته اعتکاف

بر لبش در هر طلوعی شمس باشد این کلام
بر تو ای پرودگار ماسوا صدها سلام

آمدم در هُرم آغوشت مرا مهمان کنی
چاله ای آب لجن زارم مرا باران کنی

رزق ما را نان خرمایی بده از خوان خود
کوه غم راهم بده در کلبه ی احزان خود

عاشقی گم کرده راهم در پی میخانه ام
حضرت ساقی کجایی پر کنی پیمانه ام

با امیدی بر سر زلفت دلم را بسته ام
از خودم از عشق از این زندگی دلخسته ام

سب حیدر بر سر منبر شنیدی فاطمه
بعد پیغمبر چه محنتها کشیدی فاطمه
حیدرت خانه نشین گشته ندیدی فاطمه
مثل تو عالم نمی بیند شهیدی فاطمه

بضعه ی خیرالبشر پرپر میان کوچه هاست
در دل شب میرود جرمش ولای مرتضاست

یاور بیمار من داغ از دلم برداشتی
روی لب های علی هر شب تبسم کاشتی
درد های کوچه را در قلب خود انباشتی
تا سحر با زخم پهلویت چه حالی داشتی

خنده هایت درد دارد مثل قلب مضطرم
شرم میبارد به جای اشک از چشم ترم

با سکوت تلخ شب هایت عذابم میکنی
پیش چشمم سو نزن از غصه آبم میکنی
بسته ای بار سفر داری مجابم میکنی
حرف رفتن را نزن خانه خرابم میکنی

میروی این خانه گورستان حیدر میشود
مرگ هر شب بعد تو مهمان حیدر میشود

مخفیانه میرود تابوت تو در کوچه ها
در شب دفن تو یاری کرده من را مصطفی
با چه رویی خاک بر رویت بریزد مرتضی
آه… میگرید به حال روزگار من خدا

در گلویم تیغ و در چشمم شکسته خواب خوش
بعد تو پایین نرفته از گلویم آب خوش

“هدیه به پیشگاه پیغمبر مهربانی ها”

ظلمت دهر به لبخند تو تابان شده است
عشق با دست کریم تو مسلمان شده است

چه تضادی شده در شعر خدا خلقت تو
شوره زاری وطن حضرت باران شده است

بر تو واجب شدن نافله از دل تنگیست
شان آیات مُزَمِل همه عریان شده است

با خدا بودی و خلقت همه در خواب عدم
دست تو روز ازل سلسله جنبان شده است

حُسن یوسف ،دم عیسی،ید بیضا ، تنها
مصرعی از غزل ناب تو عنوان شده است

همه اش زیر سر ذکر محمد بوده
کارها نزد کریمان اگر آسان شده است

گر چه از کوی تو دوریم ولی شکر خدا
پاره ای از تن تو قسمت ایران شده است

هر که در حسرت آغوش خدا می سوزد
قیمتش خنده ی این کودک چوپان شده است”

در مدینه فاطمه تنها خدای حیدر است
رفتنش آغاز درد بی دوای حیدر است

آتش و گیسوی او تا سینه و پهلوی او
ذره ذره هستی زهرا فدای حیدر اسست

در شب غسلش علی صد بار از غم مرده بود
بر سر تابوت او مردن دعای حیدر است

بعد زهرا از گلویش آب خوش پایین نرفت
نان و دلتنگی فقط هر شب غذای حیدر است

شهر پیغمبر همه با مرتضی بیگانه شد
مرحبا بر غیرت غم آشنای حیدر است

ذوالفقارش در نیام و سر به زانو تا سحر
جاهلان خانه نشینی کی جزای حیدر است

چادری خاکی برایش مانده از یاس نبی
مرگ تنها روضه خوان درد های حیدر است

نیست در عالم کسی مظلوم‌تر از مرتضی
غربت زهرا کمی از ماجرای حیدر است

سلسله ی عشق را سلسله جنبان علیست
خانه ی معبود را بانی و بنیان علیست

زمزم و میقات ماست بنده ی ایزد نماست
روز ازل گفته حق ، قبله شَهِ لا فتی ست

در دل هر ذره ای عشق خدایی کند
عشق خودش گرد او نغمه سرایی کند

مستی و دیوانگی گر بکنم با علیست
مِی به دل خمره ها نعره ی او یا علیست

قبله ی مسجود من مقصد و مقصود من
فاش بگویم علیست حضرت معبود من

عهد ازل را خدا با غم او بسته است
وای بر آن دل که از عشق علی رسته است

خال لبش گندم و در دل آدم هوس
بی تو چه فرقی کُند باغ اِرم با قفس

گوش بکن نغمه ی حضرت رب جلی
ایت عظمای من نیست به غیر از علی

هادی افلاکیان هم پدر خاکیان
رازق جن و ملک پادشه خسروان

خاک کف پای او مهر نمازم شده
عشق علی مستی و راز و نیازم شده

دست یداللهیش هر گرهی را گشود
آیه به آیه خدا عشق علی را ستود

باب علوم نبی ، خضر همه انبیاست
نه خود خالق نه از حضرت خالق جداست

مرشد روح الامین حضرت حق الیقین
گرد سرش در طواف مذهب و آیین و دین

در همه ی کائنات ماجد و موجود اوست
در دل هر ذره از عشق علی گفت و گوست

بر لب او حک شده حکم ممات و حیات
ریخته در جان او جلوه ی ذات و صفات

حضرت دلدار من ، گرمی بازار من
نقطه ی عشقی شها ، در دل پرگار من

راز حقیقت تویی پیر طریقت تویی
در پی ظاهر روی عین شریعت تویی

((تقدیم به پیشگاه قبله ی کریمان سبط اکبر خاتم الانبیا حضرت حسن بن علی))

هر دری را که زدم صاحب آن خانه تویی
در کرم خانه ی حق سکه به نام تو شده

ساقی باده پرستان الستی بی شک
گرمی میکده ها بسته به جام تو شده

همه ی خلق نمک گیر مرامت شده اند
هر دلی مثل کبوتر سر بام تو شده

بر در باغ ارم حک شده با خط طلا
اُدخلوها سندش وقف غلام تو شده

گر شفاعت بکنی قاتل خود را به کرم
جای حیرت نَبُود بحث مرام تو شده

یا کریم الکرما ذکر تو بر هر خاتم
زده بر دامن تو دست توسل آدم

گاه مولای سلیمانی و ذکر لب او
گاه ارامش یعقوبی و ماه شب او

گاه امداد کنی با نفست عیسی را
گاه هادی بشوی با کرمت موسی را

گاه در آتش و گاهی به دل طوفانی
شده پای قلمم لنگ در این حیرانی

شعله ی طور چراغی ز مصابیح تو است
خلقت حق همه آرایه ی تلمیح تو است

وصف تو از لب باران چه شنیدن دارد
قطره قطره به گمانم که تو را می بارد

یک دل سیر بباران کرمت را بر من
زنده کن عشق خودت را به نگاهی در من

پرده از راز خداوند گشودن سخت است
قصه کوتاه کنم از تو سرودن سخت است

چه کسی گفته که توصیف تو کار شعراست
شارح وصف تو در هر غزلی ذات خداست

تقدیم به پیشگاه حضرم ام المومنین خدیجه کبری (سلام الله علیها)

عشق معنایش محمد در میان انبیاست
لایق عشقش عروسی از تبار کبریاست
رکن آیین خدا در شوره زار غصه هاست
مادر محبوبه ی حق ذوالفقار مصطفی ست

عشق با مهر و وفایش تا ابد معنا شده
تشنه ی یک جرعه جامش حضرت دریا شده

یاد او از هر دلی طوفان غم را برده است
قطره ای از فضل او را اُم عیسی برده است
موجی از آرامشش را روح دریا برده است
عطری از گیسوی او را باغ طوبا برده است

عصمت کبرای رب العالمین را مادر است
غیر زهرا دخترش از ماسوا بالاتر است

بسته بر پای دل من عشق او زنجیرها
ذکر او در عرش اعلا برتر از تکبیرها
وصف او هرگز نگنجد در دل تفسیرها
عصمت از آیینه ی قلبش شده تکثیرها

رشته ای از چادر او دستگیر محشر است
او همان خیر کثیر و آیه های کوثر است

ذره خورشید جهان آرا شود با لطف او
کعبه در هر صبح و شب کرده ست با او گفتگو
حضرت باران نبرده اسم او را بی وضو
خاک پایش داده بر عرش معلا آبرو

پای شاعر لنگ و شعرم سر به زیر از روی او
توبه کردم توبه کردم توبه کردم سوی او

پیشاپیش میلاد حضرت فاطمه زهرا و روز مادر

مصحف حق آیه ای از آیه های فاطمه ست
انتهای چرخ گردون ابتدای فاطمه ست

چشم وا کن ای که دور سنگ میگردی به جهل
کعبه مشغول عبادت در سرای فاطمه ست

رشته ای از چادرش حبل المتین انبیاست
لیلت القدر پیمبر ها ولای فاطمه ست

هفت شهر عشق تنها در سلوک عارفان
ابتدای کوچه ای از کوچه های فاطمه ست

در شب معراج هر جا که پیمبر رفت دید
تا مقام قابَ قَوسِین ردّ پای فاطمه ست

گر هدف از خلقت انسان عبادت بود و هست
غایت عبد و عبادت در رضای فاطمه ست

از خودم چیزی ندارم هر چه دارم لطف اوست
هر نفس در سینه ی تنگم عطای فاطمه ست

مرگ و محشر در پناه او ندارد واهمه
می نویسم عشق میخوانم به جایش فاطمه

طاقت بار امانت را کسی جز او نداشت
تا خدا بار امانت را به دوش او گذاشت

مهربانی از تبسم های او تکثیر شد
آیه ی تطهیر با دستان او تطهیر شد

بذر عشقش را خدا در هر دل عاشق گذاشت
رنگ و آبی زندگی کردن بدون او نداشت

قلب عرفان در تحیر ، عقل عاجز ، عشق مست
درک زهرا آن محال غیر ممکن بود و هست

خواستم در شعر تشریحش کنم اما نشد
با غزل رفتم که تشبیهش کنم اما نشد

خواستم با قصه ها ، افسانه ها، آرایه ها
با کسی در شعر تلمیحش کنم اما نشد

تو از من دلخوری اما من از دست خودم سیرم”
در این کابوس تنهایی شبی دور از تو میمیرم

کویرم تشنه ی آغوش بارانم نمی آیی؟
گلایه دارم از قسمت ،گریزانم ز تقدیرم

نه پای رفتن و نه دل برای ماندنم باقیست
میان رفتن و ماندن ، میان عقل و دل گیرم

تمام تار و پودم را تو بستی بر سر زلفت
چه آزادی از این بهتر که بر زلف تو زنجیرم

شبی در خواب مهتابی درون کلبه ام تابید
غم دوری به سر آید بشارت داده تعبیرم

تو را از بس که میخواهم به حال خویش می گِریَم
تو از من دلخوری اما من از دست خودم سیرم

” میلاد با سعادت امیرالمومنین حیدر کرار

کجا و کی تو بوده ای چشم ازل تو را ندید
خدا مصوّرت شد و مثل خودش تو را کشید

طرح فلک را تو زدی خالق ماسوا تویی
بنده ترین بنده ی حق روی زمین خدا تویی

بعد تو کعبه آمده بانی این خانه تویی
تو میهمان خانه نه صاحب کاشانه تویی

سلونیت شنیدنی بر سر منبران علی
بحر کرامت تو را ندیده کس کران علی

از شب معراج بگو قصه ی آن انار چیست
راز گُشا علی بگو در پس پرده دست کیست

در دل هر ذره نهان اول و اخری علی
مثل خدا در همه جا حاضر و ناظری علی

سر اَحَد میچکد از گوشه ی پیمانه ی تو
شور صمد قصه ای از غنای میخانه ی تو

عین علی عشق شد و لام علی لیلی آن
یای علی یاس شد و عطر خوش باغ جنان

ایل و تبار و نَسَبَم ، خلاصه گویم شرفم
جار زنم به هر کجا ، بنده ی شاه نجفم

وحشت مرداب منم ، کویر بی اب منم
صید به غرقاب منم ، حَضرت دلــدار تویی

از غم تـــو رام منم، فتــادهِ در دام منم
کوی تو گمنام منم ، حضرت دلدار تویی

عاشق خَمـار منم ، شکسته بــر دار منم
کنار گل خـار منم ، حضرت دلــدارر تویی

ز کوی تو دور منم ، دیده ی بی نـور منم
زنده دَر این گور منم،حضرت دلدار تویی

غریب هر فوج منم ، فتادهِ از اُوج منم
تلاطم مُوج منم ، حضرت دلـدار تویی

بنده ی درگاه منم ، نشسته در چـاه منم
مؤنس هر آه منم ، حضــرت دلدار تویی

کوه پر از درد منم ، شکوفه ای زرد منم
خــزان دلسرد منم ، حضرت دلدار تویی

همسفر باد منم ، ناله و فریــــاد منم
رفته ز هر یاد منم، حضرت دلــدار تویی

راهی میخانه منم ، همدم پیمانه منم
گرد تو پروانه منم، حضرت دلدار تویی

نمی دانم چه رمزی دارد این عشق
که هجران و وصالش هر دو درد است

همه جا سایه ی تاریکی و مرگ
بهار اینجا خزانی سرد و زرد است

چنین آشفتگی حقّ دل ماست
دلی که صاحبش از خانه طرد است

نه تنها جمعه ها ، در دوری تو
تمام لحظه ها بی روح و سرد است

میان خیمه میخوابی چرا تو
مگر در شهر ما قحطی مرد است

🔹السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الطَّاهِرَ الطُّهْرَ…🔹

هق هق اشک کسی از دخمه می آید برون
روضه ی این دخمه ی تاریک میخواهد جگر
می چکد از تازیانه خون تازه قصه چیست
مانده جای لکه های خون بر دیوار و در

دست های بسته ی او یادگار کوچه هاست
غربتش سنگین تر از داغ گران مرتضاست

دست و پاهایش ورم کرده میان کُنده ها
زیر بار سلسله در هم شکسته پیکرش
دردهایش را مضاعف کرده داغ قصه ای
از زبان آن یهودی ناسزا بر مادرش

از عطش میسوزد و لب های خشکش سوخته
جز دعا بر شیعیان لب از گلایه دوخته

میکشد پا بر زمین یا فاطمه ذکر لبش
ناله ی عجل وفاتی بر لبش چون مادرش
زهر برده تاب و تب از پیکر مجروح او
شادی و پا کوبی رقاصه ها دور و برش

هر کسی با اشک آورده برای او کفن
غرق شد تابوت او در شاخه های یاسمن

بر سر نیزه سر او سنگ باران کی شده
خوب شد پیراهن خونین او یغما نرفت
ساربان انگشتر و انگشت او را کی برید؟
پیکر او زیر نعل اسب کوفی ها نرفت

مرهم زخم گران شیعیان کی میرسد؟
آخرین جا مانده ی این خاندان کی میرسد؟

🌴 ۲۶ رجب مصادف با سالروز وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ، عموی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و پدر بزرگوار حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام تسلیت باد

حصن حصین رحمت للعالمینی
آموزگارِ مرشدِ روح الامینی

از آل طاها هستی و حب تو واجب
انگشتر تطهیر و عصمت را نگینی

ایمان تو بالاتر از ایمان عیسی
تصویر حق در قلب غمگین زمینی

در پرده ی تردید ابراهیم مانده
جایی که تو سیراب از حق الیقنی

از صدره و طوبا گذشته ذکر خیرت
اعلا تویی عالی تویی بالا ترینی

گر چه علی خود قبله ی بیت الحرام است
تو قبله ی مولا امیر المومنینی

💙مناجات با خدا💙

ای که میخوانی تمام عاصیان را رب من
ای که میدانی ضمیر صامتان را بی سخن

ای پناه بی پناهان گرمی آغوش تو
گنج پنهان فقیران گرمی آغوش تو

ای که پنهانی میان اشک و آه بی کسان
میپذیری توبه را از بندگانت هر زمان

ای که ذکرت شافی و یادت دوای درد ماست
ذکر تو آرامش قلب تمام بنده هاست

هر کسی در جستجوی خانه ات حیران شده؟
رب من در هر دل غمدیده ای مهمان شده

پشت لبخند یتیمان رد پایت دیدنیست
وقتِ یاری از فقیران خنده هایت دیدنیست

دوستت دارم ندارم ترس فقدان تو را
با منی در خلوت و جَلوت همیشه هر کجا

تشنه ی جام تو هستم حضرت ساقی تویی
دل به فانی ها نمی بندم اگر باقی تویی

منتظر ماندی بیایم سوی تو غمخوار من
هی بپوشان بی حیاتر میشوم ستار من

من ندارم شوق دیدار تو را اما تو باز
مینشینی با چه شوقی در ره دیدار من

دامنی آلوده و روی سیاه آورده ام
نیست امیدی به حال این دل بیمار من

در بساطم اه دارم میخری این تحفه را
جز خودت هرگز ندارد مشتری بازار من

از خودم بیزارم و از توبه کردن خسته ام
منتظر ماندی بیایم سوی تو غمخوار

🔹السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ .. 🔹

حضرت عشق افرین باشد خدای قلب من
حا و یا و سین و نون یعنی صدای قلب من
من مریضم ای طبیب دردهای بی دوا
ذره ای از تربتت یعنی شفای قلب من

آمدی تا عشق در دنیا بیاید با غمت
در کویر خشک دل دریا بیاید با غمت

وقف نار عشق تو بال و پر پروانه هاست
جام تو تنها دلیل مستی مستانه هاست
گفت و گویی در میان میکده غیر از تو نیست
بزم عشق تو دلیل رونق میخانه هاست

دوست دارم زندگی را مردنم را با حسین
من غریبم ای رفیق بی رفیقان یا حسین

ذکر تو در گوش ما از نغمه ی نی خوشتر است
بر لب ما چای روضه از خُم و مِی خوشتر است
ما عجم ها در میان عاشقانت شهره ایم
مُلک ری از شال روضه پیش ما کی خوشتر است

بیگمان معماری شش گوشه ات کار خداست
جنت الماوا برای من نسیم روضه هاست

کاش قبل از شمر می آمد به گودی خواهرت
در میاورد از تنت پیراهنت را مادرت
ساربان دارد میاید سوی گودی ای خدا
کاش چشمانش نمی افتاد بر انگشترت

در میان‌روضه هایت عشق می بارم حسین
عاشقی آلوده هستم دوستت دارم حسین

💙میلاد قمر منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس رو خدمت تمام عاشقان آن حضرت تبریک میگم💙

از عشق تو من قمر پرستم عباس
مخمور ولی پیاله دستم عباس
تا مهر تو در جام دلم میریزد
بی مِی همه شب خراب و مستم عباس

من برکه ام و ماه شبانگاه تویی
مقصود من و آه شبانگاه تویی

ای قیمت عشق تو فقط جان حسین
چشمان تو آیه های قرآن حسین
در وصف فضائلت چه گویم وقتی
لبخند‌ لبانت شده درمان حسین

صد شکر که افتاده به کویت راهم
یک جرعه حیات از لب مشکت خواهم

با عشق تو هر دعا اجابت شده است
آغوش تو دریای عنایت شده است
در روز قیامت به خداوند قسم
دستان تو اسباب شفاعت شده است

جز روی تو مصداق ندارد مهتاب
گاهی تو بینداز نظر بر مرداب

آیینه ی مهتاب شده موج فرات
در دامن تو خواب شده موج فرات
لب تشنه تر از هر جگری در تب وتاب
از مشک تو سیراب شده موج فرات

دیریست که از لبت سلامی خواهم
در زیر علم حسن ختامی خواهم

🔹مناجات غروب جمعه با امام زمان🔹

یلدای پر از دردیست دوری ز سر کویت
برگردنم افکنده صد سلسله هر مویت
بی تاب تر از من دل بی تاب تر از دل من
از دست من و دل رفت عطر خوش گیسویت

هر جا که تویی بیشک آغوش خدا باز است
هم روضه ی رضوان و هم باده ی شیراز است

دور از تو و آغوشت تکرار جهان درد است
سر سبزی هر گلزار چون رنگ خزان زرد است
دامان بهاران سرد دنیای محبت سرد
کفر است ولی بی تو آغوش خدا سرد است

دلها همه در گور تاریکِ غم و غربت
هر جمعه هوای شهر لبریز غم و حسرت

تو در دل ما اما ما از دل تو دوریم
پیمانه به کف دور از ساقی همه مخموریم
در کوچه و شهر ما می آید و می چرخد
تو غرق نگاه ما صد حیف که ماکوریم

کو کلبه ی احزانی از دوری تو در شهر
کو دیده ی گریانی از دوری تو در شهر

سهم تو شده از ما درد و غم و تنهایی
ما منتظرت هیهات تو منتظر مایی
هر شب به دعا گفتند کی از سفرت آیی
یاران همه در خوابند هر جمعه تو می آیی

نه گریه ی یعقوب و نه کلبه ی احزانی
شرمنده از این وضعیم ای یوسف کنعانی

“تقدیم به پیشگاه مادر مولا امیرالمومنین علی حضرت فاطمه بنت اسد”

آبستن خیر البشری مادر قران
یک آیه ی ایثار تو شد سوره ی انسان
بخشیده شرف خاک قدوم تو به رضوان
ما را تو امانی بده ای کهف کریمان

مهمان نشده غیر تو در خانه ی معبود
دور سر تو گشت فلک کعبه ی مقصود

عشق تو مرا کرده همان عاشق دلخواه
از کعبه برون آمده ای در بغلت ماه
از دوری تو کعبه شده ذکر لبش آه
دست بشر از چیدن فضلت شده کوتاه

ای ظاهر و باطن همه ات حضرت زهرا
ای آسیه ای هاجر و ای مریم و حوا

کندی به دلم روز ازل نام علی را
مدیون توام سر خوشی از جام علی را
دیدم به سر خوان تو خدام علی را
الهام بکن بر دلم اسلام علی را

با اشهد ان علیا عشق شروع شد
با ذکر علیا ولیا عشق شروع شد

در بارگه شاه ولایت بده راهم
از من تو بخر شرم دل و آتش اهم
از اینه ی دل بزدا گرد گناهم
تصویر علی را به دل آینه خواهم

در پای علی حُسن ختامم بده مادر
ای شافع عشاق علی در صف محشر

به کجا بجویمت من تو که در میان جانی
سحری مرا به آغوش خودت بکش نهانی

تو مرا شبیه محبوب خودت کن از محبت
که از عشق هر چه خواهم به خودت قسم همانی

تو که با منی همیشه چه غم‌از نبود مَردُم
من اگر تو را برانم تو ز خود مرا نرانی

تو بهار بی بدیلی و منم خزان دلتنگ
که من از توام گریزان و تو هرشبم بخوانی

بدهم به هر کسی دل تو از او دلم بگیری
چقدر تو عاشقانه ز همه مرا رهانی

اَرِنی اگر که گفتم تو اجابتم کن ای دوست
نشکن دل مرا تو به جواب لن تَرانی

اَرِنی:به معنای تقاضای دیدن هست که حضرت موسی از خداوند نمود

لَن تَرانی: به معنای هرگز نمی توانی جواب خداوند به موسی

“مناجات شب جمعه با امام حسین”

عشق مصداق عظیمش حا و سین و یا و نون
نخل پر بار محبت با حسین دارد ثمر

عین و شین و قاف را تعبیر کرده در عمل
ترک دنیا ، ترک عقبا ، اخرش هم ترک سر

ماجرای قیس مجنون ها و لیلا ها ولی
از تو بالاتر ندارد عشق در عالم خبر

زیر تیغ دوست در مسلخ نرفته غیر تو
قتلگاه عشق آمادست اگر داری جگر

نار عشق دوست را پروانه بودی از ازل
کی میان شعله ی عشقش زدی تو بال و پر

خیر دنیا خیر محشر را کسی دارد که او
در میان روضه ات دارد همیشه چشم تر

عین دوزخ بلکه بدتر بی غمت دنیای ماست
بی غمت دنیا ندارد در دل خود شور و شر

“شعر ذوقافیتین در مدح سلطان اولیا رکن الانبیا عماد الاصفیا امیرالمومنین حیدر کرار”

رو شده دست خدا در شب معراج نبی
با خدا بود علی چیست حکایت هیهات

سهم تو نان جوی از خوشی دنیا بود
چه کسی مثل تو میزیست فدایت هیهات

همه ی خلق گرفتار فنا از ازلند
غیر تو ذات که باقیست؟ جماعت؟ هیهات

جز علی حاکم ملک و ملکوت است کسی ؟
روز محشر به ید کیست شفاعت هیهات

گر بگویم تو خدایی نشود دل راضی
بنویسم بشری نیست عدالت هیهات

امام صادق فرمودند : 🔹مادر ما فاطمه الزهرا راز شب قدر است🔹
🔹انشالله با دعای محبوبه ی حق فاطمه الزهرا تمام دوستان عزیز حاجت روا بشوند🔹

باد صبا هر سحری ، ترانه اش فاطمه بود
وسعت لطف سرمدی ، کرانه اش فاطمه بود
رحمت موصله ی حق به دست مهربان کیست
قسم به جان فاطمه ، خزانه اش فاطمه بود

پیش خدا شد امتحان قبل تولد زمان
و صابرانه پیش حق قبول شد در امتحان

سوختنم برای تو معنی ناب سرنوشت
سوی تو سیر میکنم مقصد اخرم بهشت
مذهب و آیین منی عشق تجلی تو است
با تو چه فرق میکند مسجد و دیر و هرکنشت

راز شب قدر شده سربه سر آیینه ی هو
دست قضا نمی رسد مثل قَدَر به کوی او

رازق مور ، فاطمه حضرت رزاق سلام
جلوه ی طور ، فاطمه مادر عشاق سلام
اول خیر فاطمه ست اخر خیر فاطمه ست
سوره ی نور ، فاطمه قبله ی اخلاق سلام

خم شود آسمان زند بوسه به دست فاطمه
هست جهان نیست مگر ز بود و هست فاطمه

تاج شفاعت ز ازل فقط برازنده ی توست
روز قیامت همه ی خلق پناهنده ی توست
غرق شده در یَم تو عاصی و عصیان به کرم
مُهر شفاعتِ همه بند به یک خنده ی توست

منقطع از غیر خدا معجزه و راز رسول
عشق تو در مذهب من فاطمه شد اصل اصول

🔹️السَّلامُ عَلَیْکَ یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی🔹

ذکرت شکر حسن جان عشقت گُهر حسن جان رویت قمر حسن جان از غیر تو گسستم

ای ذکر باد و باران ، ای آفتاب خوبان
ای قبله ی کریمان ، از غیر تو گسستم

راز دَم مسیحا ، خضر و مراد موسی
آیات ناب طاها ، از غیر تو گسستم

حاتم خمار جامت ، دلها اسیر دامت
حق الیقین مقامت ، از غیر تو گسستم

دست خدا در عالم ، منجی نوح و آدم
ذکر نگین خاتم ، از غیر تو گسستم

بر درد ها دوایی ، رزاق ماسوایی
آیینه ی خدایی ، از غیر تو گسستم

راز ازل تو هستی ، لطف غزل تو هستی
خیرُ العَمل تو هستی ، از غیر تو گسستم

دار و ندار داور ، سلطان روز محشر
ساقی حوض کوثر ، از غیر تو گسستم

مثل خدا جلالت ، عصمت یَم زلالت
شب رنگ زلف و خالت ، از غیر تو گسستم

پیمانه را شکستم ، بی باده مست مستم
من بنده ی تو هستم ، از غیر تو گسستم

🔹شهادت مولا امیرالمومنین رو خدمت تمام دوستان آن حضرت تسلیت و تعزیت میگم🔹

ذکر یا حیدر شده هم دوش تهلیل خدا
اسم اعظم بر نگین سرخ دست انبیا
مقصد خلقت تویی و مبداش هم سوی توست
گفته در مدح تو خالق اکفیانی مرتضی

ذکر شیرین تمام باده نوشانی علی
هم بهشت عاشقان هم روح و ریحانی علی

خاک پایت بهترین تربت در عالم یاعلی
روز اول سجده کرده بر تو ادم یا علی
کنج چاه ظلمتم یوسف به دامانت دخیل
اسم زیبای تو باشد اسم اعظم یاعلی

از غبار کوی تو دارد دل من آبرو
در نماز و هر قنوتم با تو دارم گفت و گو

معنی حبل المتین یک تار گیسوی تو است
قبله ی عشاق عالم بیگمان کوی تو است
صورت حق مو به مو تابیده در سیمای تو
سر به سر آیینه ی حّی احد روی تو است

هر‌کسی هو میکشد مست می مینای توست
خیل مجنون ها همه آواره ی صحرای توست

عشق را تفسیر زیبایی تــــــو ڪردی یاعلی
حضرت ایزد نوشته شیر مردی یاعلی
چاه میداند که عمق زخم هایت تا کجاست
خنده بر لب داری اما کوه دردی یا علی

شاه باشی نان جو ، نعلین پاره حیرتا
خاک شد با تو علی جان سادگی در قصه ها

“تقدیم به پیشگاه حضرت اباعبدالله الحسین”

به روی زخم دل اشک عزایت مرهم نابیست
امانت داده بر من دل غمت را که غم نابیست

درون صحن تو هر کس بیاید حج او مقبول
سرشک چشم هایم در غم تو زمزم نابیست

گزافه گفته هر کس عشق را در شعر آورده
تویی عشق و خدا هم گفته عشقت عالم نابیست

دمش گرم است عیسی چون به اسم اعظمت وصل است
که هر دم در درون سینه از عشقت دَم نابیست

سر بازار عشق تو نباشد خوب و بد در کار
هیاهو گرد شش گوشه “چه درهم برهم” نابیست

اگر چه داغ دوری از تو هر دَم میزند زخمم
به روی زخم دل اشک عزایت مرهم نابیست

“تقدیم به پیشگاه امام مهربانمان
علی بن موسی الرضا”

تشبیه رواقت به جنان تحقیر است
هر آهوِ بیکسی در اینجا شیر است

دادم به امانات حرم قلبم را
بر پنجره فولاد تو دل زنجیر است

باران شدن بغض در اینجا حتمیست
در صحن تو ناله بهتر از تکبیر است

هر کس که دهد بوی تو را می بویم
هر زائر تو آیه ای از تطهیر است

غیر از حرمت اگر بهشتی باشد
چون غربت دور از وطنی دلگیر است

🔹مناجات با امام زمان🔹

ای عشق نیا ، مهر و وفا سیری چند؟
گندیده نمک،شرم و حیا سیری چند؟

در فقر و فلاکت همه از جان سیرند
در مخمصه ی جهل،دعا سیری چند؟

از چشم پدر شرم ببارد هر شب
بر سفره ی او حرف خدا سیری چند؟

وقتی که نگاه تیز مردان هیز است
پنهان شدن زلف رها سیری چند؟

اینها همه غارت گر بیت المالند
پس ناله ی آقا تو بیا سیری چند ؟

دل گرم نشو به سایه ها اقا جان
ای عشق نیا مهر و وفا سیری چند؟

🔹السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ.. 🔹

تو زخم و بغض بسیاری درون سینه ات داری
چه غربت های سردی در دل بی کینه ات داری
نشان قبر مخفی را تو در آئینه ات داری
تو قبر چار گوهر ؛ در دل گنجینه ات داری

تو مثل چاه محرم بر غم پنهان مولایی
تو تنها روضه خوان هر شب غمهای زهرایی

ندیدی خون دلهایی که حیدر از جهالت خورد؟
ندیدی عدل پنهانی که در شهر ضلالت مُرد؟
ندیدی آسمان بر دوش خود تابوت حسرت بُرد
ندیدی شان یک رهبر درون کوچه ها شد خُرد

نه شعر و محتشم داری عجب صبری عجب صبری
نه زائر نه حرم داری عجب صبری عجب صبری

چرا از راز شبهای حسن با من نمیگویی
چرا از قصه ی تابوت و تیر و تن نمیگویی
چرا از شام و سجاد و تَب دشمن نمیگویی
چرا از اه دو خورشیدِ بی جوشن نمیگویی

بگو چون ریزه خوار سفره ی ام البنین هستم
تو می دانی که از جام تولای علی مستم

به زودی حک شود بر پرچم سبز سعودی ها
امیرالمومنین حیدر ،به دست قائم طاها
تمام دین و آیینم در این جمله شده افشا
که بر هر ناصبی لعنت که بغضی دارد از زهرا

صراط مستقیم من تویی ای حضرت مادر
بهشتی را ندارد دل به غیر از عشق تو باور


🔹مناجات با امام زمان🔹

من از چشم تو افتادم غمی بالاتر از این هست؟
رهایم کردی آزادم غمی بالاتر از این هست؟

گذشتم از تو و اما شکستم پای هر عشقی
که دل بر غیر تو دادم غمی بالاتر از این هست؟

دلی که از غمت ویران شده آبادِ آباد است
من از غیر غمت شادم غمی بالاتر از این هست؟

تو درس عاشقی را یاد من دادی ولی حالا
شده بیگانه استادم غمی بالاتر از این هست؟

تو شیرین تر ز شیرینی کجا من مثل فرهادم
کجا پیچیده فریادم غمی بالاتر از این هست؟

مرا از آتش دوزخ نترسان که نمی ترسم
من از چشم تو افتادم غمی بالاتر از این هست؟

“تقدیم به پیشگاه ریس مذهب و مکتب تشییع جعفربن محمد الصادق(ع)”

کویر خشکم از باران نوشتن عین تحقیر است
به بنیاد ضلالت ها زبانش مثل شمشیر است
سلونی از سر منبر شنیده می شود از او
کنار منبرش ادم به دل سر گرم تکبیر است

خدا فرمان عشقش را به هر دل در ازل داده
شبیهش را ندیده منبر و محراب و سجاده
بخوان او را همانند خدا واحد به یکتایی
شده قائم به ذات خود و عالم پایش افتاده

گلستان میشود شعله به هارونش چه بنویسم
دهد با لطف خود گاهی به انفاس مسیحا دم
نه یعقوب و نه اسحاق و نه یوسف بلکه بالاتر
‌که نوح از دل زداید با طواف خانه ی او غم

مزارش قبله ی عشق و شرف بخشیده بر کعبه
و قالَ الصادقش بی شک هدف بخشیده بر کعبه
صدای ناله و لبیک حاجی ها به عشق اوست
میان مروه ذکر او شعف بخشیده بر کعبه

سر زلف امیدش را بگیرم کاش روزی هم
سراغ از غیر او هرگز نگیرم کاش روزی هم
تمام عمر من از کودکی تا پیریم با اوست
به زیر سایه ی لطفش بمیرم کاش روزی هم

🔹مناجات با امام حسین🔹

از غمِ تشنگیت شکوه ز باران دارم
شرم بر من که هنوز از غم تو جان دارم

از غمت بی سرو سامانم و این یعنی من
با همین اشک غم و اهِ تو سامان دارم

همه گفتند مسیحا دمی ای حضرت عشق
به خدا من به خداوندیت ایمان دارم

موج گیسوی تو دل را به کجاها که نبرد
الفتی خاص به این حال پریشان دارم

میکند تا هوس صحن تو را این دل تنگ
مثل آهو سفری سوی خراسان دارم

ساحل امن نمی خواهم از این ورطه مرا
سوی دریا بکشان میل به طوفان دارم

به تَنم رَختِ کفن بعد تو از بی ادبیست
شرم از این سر بر پیکر بی جان دارم

🔹ألسَّلاَمُ عَلَیکِ یَا فَاطِمَهَ المَعصُومِه بِنتِ مُوسَی بنِ جَعفَر..🔹

🔹ولادت حضرت الفاطمه المعصومه و روز دختر بر تمام دختران مخصوصا دختران ایران زمین مبارک باشه🔹

عطر یاس فاطمه ما را به قم آورده است
خواهر خورشید عشق آیا پناهم می دهی؟

حضرت تطهیر و طاها حضرت یاسین و نور
از سر منت شبی اذن نگاهم می دهی؟

از وطن دل کندمو سوی تو می آیم به شوق
آهویی گم کرده راهم ، آه راهم می دهی؟

از نماز شب برایم دل ربا تر عشق توست
عطر عشق و عاشقی بر سوز و آهم می دهی؟

سرد و دلگیرست حتی باغ رضوان بی حرم
رزق دیدار حرم در هر پگاهم می دهی؟

در کرامت بی بدیلی لا شریکی در سخا
سائلی درمانده ام از کوه ، کاهم می دهی؟

🔹مدح و مناجات امام رئوف علی بن موسی الرضا🔹

خنده های تو دلیل خلقت ریحانه هاست
سوختن در آتش عشقت تب پروانه هاست

از لبان تو خدا خمخانه ها را خلق کرد
شک ندارم مرقد تو قبله ی میخانه هاست

مثل من پیمانه مخمور زلال زندگیست
بوسه از لب های تو شوق دل پیمانه هاست

هر کسی دیوانه شد از عشق تو عاقل شده
عشق تو سرمستی روز و شب دیوانه هاست

دوستان را کی ز آغوشت برانی شاه عشق
سایه ی خورشید وارت بر سر بیگانه هاست

در کنار کعبه ات ، بت خانه ای متروکه ام
خانه را آباد کن ویران تر از بتخانه هاست

از تبسم های تو خالق بهشتش را سرشت
خنده های تو دلیل خلقت ریحانه هاست

🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ …🔹

کعبهٔ آمال هر زار و فقیری مشهد است
ملجأ بیچارگان و هر اسیری مشهد است

شوره زاری ، گر پی باران تو میگردی بیا
شوق باران در سرای هر کویری مشهد است

ای که سر گردان به دنبال خدا حیران شدی
ابتدا و انتهای هر مسیری مشهد است

حج مقبول فقیران از ازل دیدار اوست
قبلهٔ پیغمبران و هر امیری مشهد است

گر چه از آغوش او دوری ولی ای دل بدان
هر کجا از عشق او مجلس بگیری مشهد است

جای باران عشق می بارد میان صحن او
از طواف گنبدش خورشید دارد آبرو

ذکر او در سجده ی مهتاب تسبیحش شده
گوش کن اهنگ باران را تواشیحش شده

هر ستاره میزند چشمک به او از آسمان
دل رمیده سوی او چون قلب پاک آهوان

بی پناه و خسته و آواره سویش میرود
کعبه با پای برهنه سمت کویش میرود

هر کجایی بغض کردی شکوه کن در گوش او
سیل باران می شود هر بغض در آغوش او

شد نماز و روزه و حج و زکاتم یاد او
هم صفا هم مروه ی من صحن گوهرشاد او

رفت از دستم جوانی و ندادم دل به کس
من نفس هایم فقط وقف غم او بود و بس


🔹مناجات با امام زمان🔹

گذشته از سرم آب و هنوز جان دارم
کویر خشکم و هر شب ستاره می بارم

اگر چه کاسه ی من از غمت شده لبریز
دوباره بذر غمت را به سینه می کارم

تو را ز بس که پرستیده ام شدم تکفیر
شبیه حضرت حلاجِ رفته بر دارم

دوای درد مرا غیر دل نمی داند
که من به خال سیاه لبت گرفتارم

میان خلوت خود با تو عالمی دارم
من از محبت هر کس به جز تو بیزارم

نه ندبه و نه دعایی خزان دلسردم
گذشته از سرم آب و هنوز جان دارم

🔹تقدیم به پیشگاه دردانه ی علی بن موسی الرضا حضرت جواد الائمه🔹

سر به سر غرق نیازیم و تویی لبریز ناز
میشتابم سوی تو خیرالعمل در هر نماز

بعد خلق تو پدید آمد هیاهوی غزل
مثل باران رحمتت می بارد از روز ازل

دست های تو خدا گونه خلایق را سرشت
از تبسم های تو روییده شد باغ بهشت

قبله بودی و خلایق سوی تو سر به سجود
قبله عالم تو بودی حضرت ادم نبود

داده دستور طوافت را خدا بر ماسوا
پاره کرده بارها کعبه ز شوقت سینه را

تاری از مویت شده حبل المتین انبیا
میشکافد نیل را یک گوشه چشمت بی عصا

نا خدای کشتی نوحی ،امانش از تو است
او دخیلش را سر زلف پر از چین تو بست

فرشیان در جای خود ذکر تو تسبیح فلک
میخورد از سفره ی تو حاتم طایی نمک

خضر موسایی و منجی مسیحا برصلیب
شافی یعقوبی و بر درد بی درمان طبیب

اه از پاکوبی نامردمان برپیکرش
ِآسمان افتاده و بر دامن زهرا سرش

میکشد پا بر زمین از تشنگی دریا چرا
درد دارد قاتلش میخندد از این ماجرا

پیکرش بر پشت بام خانه افتاد از جفا
هر کبوتر سایه بان پیکرش شد از وفا

خوب شد پیراهنت غارت نرفت از بی کسی
سنگ بر لب های تو هرگز نزد خار و خسی

با کفن در شهر خود جسم شریفت خاک شد
بی کفن در بوریا جد غریبت خاک شد

گر چه من هرگز نبودم نوکر دلخواه تو
خاک جانم را مطلا می کند یک اه تو

🔹به مناسبت ۲۳ذیقعده به روایتی شهادت علی بن موسی الرضا🔹

پا به زمین میکشید از جگر سوخته
زهر به جانش نشست شعله بر افروخته
آب خجالت کشید از لب خشکیده اش
بیشتر از هر کسی آب دلش سوخته

از لب احیا گرش لخته ی خون میچکید
خورد زمین از سرش لخته ی خون میچکید
گاه به دیوار و در میزد و میرفت او
وای ز بال و پرش لخته ی خون میچکید

رنگ رخش چون خزان زرد تر از زرد بود
صورت او روی خاک هر نفسش درد بود
ناله ی یافاطمه بر لب او بود و بس
پشت سرش جای اشک خنده ی نامرد بود

شکر خدا باز هم غسل و کفن شد تنش
چاک نشد بعد او سینه و پیراهنش
غربت معصومه را چشم نجیبش ندید
دود نشد در دل شعله ی غم خرمنش

در حرمش میدهد روزی اشک مرا
گاه مدینه برد گاه مرا کربلا
زندگی و مرگ من خورده به زلفش گره
حسن ختامم دهد از لب او یک دعا

🔹مدح شاه ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب🔹

حیات هر دو عالم از دم توست
تبسم های تو روح حیات است
تمام بندگان را حضرت حق
به لبخند ملیحت زنده کرده ست

نگاهت خالق است و عشق مخلوق
مسلمانم کن از اعجاز عشقت
به اعجاز دو چشم دلفریبت
خدا ابلیس را هم بنده کرده ست

فنا سهم من و خلق خدا شد
بقا مخصوص ذات بی مثالت
نمیرد انکه از عشق تو مرده
خدا مهر تو را پاینده کرده ست

ز فضل تو نمی را برده باران
و دریا تشنه ی جام تو مولا
چراغی از مصابیح رخ تو
قمر را تا ابد تابنده کرده ست

و خیرالرازقین دست کریمت
کریمی و کریمان بنده ی تو
خودت در جای خود حتی غلامت
جهان را از کرم آکنده کرده ست

خدا خواندت که رب الارض مایی
ببخشا یا بسوزان هر که خواهی
کویر خشک را دریا کنی تو
خساست را غمت بخشنده کرده ست

قلم از وصف تو عاجز تر از من
غزل را تو نوشتی من ربودم
میان شاعرانت اسم من بود
که این لطفت مرا شرمنده کرده ست

🔹مناجات غروب جمعه با امام زمان 🔹

نگاه خسته ی جمعه به جاده ها مانده
غروب جمعه و چشمی که در عزا مانده

نشسته سایه ی مرگی سیاه بر سر ما
و عشق رفته و در شهر ما بلا مانده

صدای هق هق اشکش چقدر جان سوز است
به پای عهد غم او فقط خدا مانده

دلش شکسته شد اما رهایمان که نکرد؟
چه عاشقانه همیشه به پای ما مانده

نسیم خسته گر از کوی او خبر داری
بگو مسافر شبگرد دل کجا مانده؟

🔹به مناسبت ۲۹ذیقعده شهادت دردانه ی علی بن موسی الرضا حضرت جواد الائمه 🔹

سر به سر غرق نیازیم و تویی لبریز ناز
میشتابم سوی تو خیرالعمل در هر نماز

بعد خلق تو پدید آمد هیاهوی غزل
مثل باران رحمتت می بارد از روز ازل

دست های تو خدا گونه خلایق را سرشت
از تبسم های تو روییده شد باغ بهشت

قبله بودی و خلایق سوی تو سر به سجود
قبله عالم تو بودی حضرت ادم نبود

داده دستور طوافت را خدا بر ماسوا
پاره کرده بارها کعبه ز شوقت سینه را

تاری از مویت شده حبل المتین انبیا
میشکافد نیل را یک گوشه چشمت بی عصا

نا خدای کشتی نوحی ،امانش از تو است
او دخیلش را سر زلف پر از چین تو بست

فرشیان در جای خود ذکر تو تسبیح فلک
میخورد از سفره ی تو حاتم طایی نمک

خضر موسایی و منجی مسیحا برصلیب
شافی یعقوبی و بر درد بی درمان طبیب

اه از پاکوبی نامردمان برپیکرش
ِآسمان افتاده و بر دامن زهرا سرش

میکشد پا بر زمین از تشنگی دریا چرا
درد دارد قاتلش میخندد از این ماجرا

پیکرش بر پشت بام خانه افتاد از جفا
هر کبوتر سایه بان پیکرش شد از وفا

خوب شد پیراهنت غارت نرفت از بی کسی
سنگ بر لب های تو هرگز نزد خار و خسی

با کفن در شهر خود جسم شریفت خاک شد
بی کفن در بوریا جد غریبت خاک شد

گر چه من هرگز نبودم نوکر دلخواه تو
خاک جانم را مطلا می کند یک اه تو

🔹 اول ذی الحجه سالروز ازدواج مولا امیرالمومنین و حضرت فاطمه زهرا رو خدمت تمام عاشقان آن حضرت تبریک میگم🔹

عشق مصداقش همیشه گنگ و پر ابهام بود
تا خدا زوجی ز جنس عشق در صنعش کشید

قصه ی لیلا و مجنون در دل افسانه هاست
عشق این افسانه را با خنجر غیرت درید

هر که آمد لاف عشق و عاشقی زد،چشم عشق
عاشقی را جز میان حیدر و زهرا ندید

آب مهر فاطمه ست و آسمان پابوس او
عشق با هر قطره ی اشکش در این عالم چکید

تا بساید سر به پایش آسمان آمد زمین
مثل عالم از تواضع پیش پای او خمید

عالم خاکی بهشت عشق شد از خنده اش
آمد از گلخنده ی زیبای او جنت پدید

حال بنویسم ز مردی که سراسر نور بود
دست عقل و آدمی از کوی فضلش دور بود

او که ذکرش باعث شیرینی هر باده بود
او که خورشید جهان ارا سلامش داده بود

او که عمرش چند سالی کمتر از عمر خداست
او که اسم اعظمش ورد زبان انبیاست

او که شاگرد کلاس صبر او ایوب بود
وارث یک نَم ز دریای غمش یعقوب بود

او که داده بر مسیحا نطق در نوزادیش
او که بخشیده به یوسف از کرم آزادیش

او که عطر جا نمازش عطر ناب یاس بود
او که ذکرش در رجزها بر لب عباس بود

او که نفس احمد و رکن شدید اولیاست
او که در قاب زمین تصویر نابی از خداست

دست او در دست زهرا بیعتی از عشق بود
خطبه ی این عقد را در آسمان ایزد سرود

پخش شد با لطف ایزد در عوالم سوز عشق
روز پیوند علی و فاطمه شد روز عشق

🔹عرض توسلی خدمت قمر منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس🔹

شک ندارم چشم هایت قبلگاه آدم است
مشک آبت چشمه ی آب حیات عالم است

دستهایت را هزاران بوسه زد لبهای آب
رفت در دامان مهرت حضرت دریا بخواب

هر تپش در قلب آب از رفتنت در واهمه ست
رفتی و پشت سرت سقا دعای فاطمه ست

دست از دریا کشیدی آب افتاد از نفس
تا دل از دریا بریدی آب افتاد از نفس

مشک را بر دوش خود انداختی با صد امید
سوی خورشید و خیامش تاختی با صد امید

کل جانت چشم بود و چشم هایت سوی مشک
آبرویت قطره قطره ریخت در پهلوی مشک

پاره شد مشک و امیدت ناامید از آب شد
موجهای علقمه از داغ تو مرداب شد

بین اَبرویت ترک برداشت ای مهتاب دین
باز هم شق القمر شد از عمود اهنین

سایه سار قامت تو با تبر در هم شکست
عشق آمد در کنارت از کمر در هم شکست

آب هم از داغ لب های تو حسرت خورده است
روضه های تو حیات این زمین مرده است

“درد” “دل” “علی”
سه کلمه ی بی نقطه که خوب معنای هم دیگر را میفهمند دلی که پر از درد است و دردی که سراسر سهم علیست
و برای فهمیدن علی باید بدون نقطه باشی مثل یک دنیا “ساده”بودن

🔸السلام علیک یا اباعبدالله🔸

(شعر ورودیه “شب اول محرم” )

ریشه در روز ازل دارد یقینن داغ تو
من غمت را دوست دارم بیشتر از جان خود

وقف کس هرگز نکردم عشق را در زندگی
جز غمت را در دلم کی کرده ام مهمان خود

من خدا را در میان روضه هایت دیده ام
مرقدت را قبله کردم روضه را ایمان خود

من نمی خواهم سر و سامان ، میان میکده
در خُمِ عشقت بده غسلم تو با دستان خود

نقد تر از هر عمل اشک غمت را میخرد
روز حسرت حضرت رب در دل دیوان خود

من که هستم تا بنازم بر تو جایی که مسیح
تربتت را میکشد چون سرمه بر چشمان خود

روز محشر بی حسابم با خدا چون گفته ام
یا الهی بالحسین در پای هر عصیان خود

رشته ی امید هر کس روز سختی زلف توست
زد دخلیش را به زلفت نوح در طوفان خود

هستی و دار و ندارش رفت اما پای دوست
زیر تیغم مانده محکم بر سر پیمان خود

“شب سوم محرم (شهادت حضرت رقیه)”

داغ سنگین تو همدوش بلای فاطمه ست
عمق زخمت بیشتر از زخم های فاطمه ست

جای دست اجنبی مانده به زیر چشم تو
سیلی و صورت دوباره ماجرای فاطمه ست

زخم پهلو ، درد سینه ، سوختن در شعله ها
در تمام روضه هایت رد پای فاطمه ست

سنگ شامی میخوری این قصه ی بغض علیست
عاشقی جرم تو و تنها خطای فاطمه ست

هر کسی سنگت زده دیدم دعایش کرده ای
جای حیرت نیست ارثت از سخای فاطمه ست

در دل شب بی کفن آرام دفنت کرده اند
ماجرایت مثل دفن بی صدای فاطمه ست

ناله ی عجل وفاتی در خرابه بر لبت
بر لب خشک تو تنها این دعای فاطمه ست

آن زن غساله از غسلت چرا رو میگرفت
داغ تو اینجا کمی در ماورای فاطمه ست

دم به دم افتادنت از ناقه ی عریان زمین
چشم های هرزه و دزدان کوفی در کمین

لنگ لنگان راه میرفتی به پایت آبله ست
عمه ات زینب فقط دنبال تو در قافله ست

از غل و زنجیر دستانت درون شهر شام
سنگ ها آماده و زن ها به روی پشت بام

هر کسی از دور می آمد تو را می زد چرا؟
چون شبیه حضرت زهرایی و بغضت روا

تو گرسنه بودی و اطفال شامی سیر سیر
بر سر نیزه پدر شد از غم تو سر به زیر

پای سر جان دادنت از عشق میگوید سخن
نَقل عشق تو بچرخد تا ابد در هر دهن

“شب چهارم شهادت (طفلان حضرت زینب)

جان به کف مست طواف قبله ی مادر شدند
نعره ی یاهو به لب آیینه ی حیدر شدند

بوی عطر فاطمه در خیمه ها پیچیده شد
در تجلی آیه آیه یاس پیغمبر شدند

از لب دریای وحدت آب حق نوشیده اند
غرق ذات بی مثال حضرت داور شدند

لا فتی الا علی بر لب شعار شیرهاست
تیغ کج در کف شبیه ساقی کوثر شدند

میمنه تا میسره از تیغ آن ها خونی است
یک تنه خون خدا را یاور و لشگر شدند

سنگ باران رسم کوفی های بی غیرت شده
از هجوم‌سنگ و تیر و نیزه ها پر پر شدند

تن میان خاک و خون و سر به روی نیزه ها
پای دلبر جای دل سر داده و بی سر شدند

پیکر شیران زمین افتاد و مادر غرق آه
کرکسان آماده ی غارت گری در قتلگاه

اربن اربا ، تشنه لب ، از خون دل صورت خضاب
سایبان پیکر آن ها نشد جز آفتاب

شاخه های یاس و نعل اسب کوفی ها کجا؟
یاس های زینب و مهمان شدن بر نیزه ها

پیکر آن ها به روی یک عبا آمد حرم
سر جدا و پیکر آن ها جدا آمد حرم

تا برادر را خجل دید و شکسته درحرم
از درون خیمه بیرون سر نیاورد از کرم

معنی تام خودش را عشق اینجا دید و بس
کی بفهمد عشق زینب را دل هر خار و خس

شب ششم شهادت(قاسم بن الحسن)

عشق حسین از ازل خلاصه ی دین او
طعم عسل میدهد مرگ در آیین او

سوخته در نار عشق هستی پروانه اش
مثل کریمان همه بر در میخانه اش

ذکر کریمش دهد بر قلمم آبرو
عِطر حسن میدهد هُرم نفس های او

ذکر رجز های او شعر خوش لا فتی ست
سر به سر آیینه ی شیر جمل مجتبی ست‌

رفت ولی مادرش آه ز دل می کشید
پشت سرش زینب از گریه امانش برید

نُقل عروسی شده سنگ جفا بر سرش
روی زمین میکشند حرامیان پیکرش

باثم اسبان شکست سینه ی دریایی اش
بر سر نی سنگ خورد صورت زهرایی اش

رفت به شام بلا بر سر نیزه سرش
در دل گودال غم مانده به جا پیکرش

 

شب هفتم (شهادت حضرت علی اصغر)

انگشتر تطهیر و عصمت را نگین است
آغوش او باب المراد عالمین است
شش ماهه اما مرشد روح الامین است
گهواره اش بالاترین حصن حصین است

هر چند در ظاهر لبش خشک است و مجروح
با اذن او دریا شکافد از دل کوه

در گوشه ی قنداقه اش خورشید در خواب
بسته دخیلش را به زلفش دست مهتاب
در حسرت بوسیدن لب های او آب
از عشق او مِی در دل هر خمره بی تاب

پیغمبران را دست او امداد کرده
مخروبه ی دل را غمش آباد کرده

کعبه ندارد عزت یک تار مویش
دنیا گرفته آبرو از آبرویش
باب الحوائج ها همه حیران کویش
میخانه ها را داده رونق با سبویش

ساقی بریده دست خود را روبه رویش
دل می برد با هر تبسم از عمویش

سوز عطش آتش زده بال‌‌ و پرش را
تیر سه شعبه پاره کرده حنجرش را
برده برای سیم و زر کوفی سرش را
پاشیده از هم نعل اسبان پیکرش را

خاموش ای شاعر ادب کن روضه کافیست
تا روز محشر داغ این شش ماهه باقیست

شب هشتم(شهادت حضرت علی اکبر)

اسپند به دور سر تو دود کند حضرت زهرا
عالم همه چشم است و همه محو تماشا

لب های تو سرچشمه ی آب حَیَوان است
عطشان تویی و تشنه ی لب های تو دریا

آیینه به آیینه شدی احمد مختار
نه منطق و نه خُلق و خوت بلکه سراپا

از جام خودت سیر مرا باده بنوشان
تا بانگ اَنَ الحَقّ بزنم بر سر دنیا

هستی همه مرده ست و دمت روح حیات است
بر دامن تو دست توسل زده عیسی

لیلا تویی و عالم امکان همه مجنون
ای قبله شیرین و خدای دل لیلا

از باده ی شیرین تولی و تبری
پیمانه به پیمانه بنوشان دل ما را

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت”
صد بار بران باز میایم به تمنا

چون شیشه ی عطری که شکسته به خداوند
خوشبو شده از پیکر عریان تو صحرا

بر روی عبا چیده تنت را پدرت وای
با هروله آمد ز حرم زینب کبری

صورت بنهد بر رخ تو اشک ببارد
لب بر لب خونین تو بگذاشته بابا

اینجا کمر کوه شکست از غم و غصه
مثل غم‌سقاست غم اکبر لیلا

شب نهم تاسوعا (شهادت قمر بنی هاشم)

میان خاک و خون نکش منت مشک پاره را
آب فدای سر تو فقط بیا به خیمه ها

تیر میان چشم تو مشک کنار پیکرت
له شده از عمودها برادرم چرا سرت

بوسه زنم دست تو را خریده ام مشک تو را
ندیده ام تا به کنون دلاورم اشک تو را

آب نخواهمت بیا رقیه میزند صدا
خجالتی کشم اگر بی تو روم به خیمه ها

زخم نزن ز رفتنت بر جگر پاره ی من
هم کمرم شکسته هم رفته ز کف چاره ی من

روی زمین عکس تو را دختر من کشیده است
عمود خیمه ی تو را مادر من کشیده است

به روی نی خیره شده چشم تمام بچه ها
بر سر نیزه ام به تو پناه می برم اخا

یک تنه داغ کربلا بر سر شانه ی تو است
راه رسیدن به حسین بر در خانه ی تو است

“شهادت سید ساجدین امام سجاد”

مهر تو تعبیر عطرآگینی از باران شده
عشق بعد از نام تو در روضه ها گریان شده
تو علی هستی که اعمالت همان میزان شده
بغض تو معنای کفر و عشق تو ایمان شده

جام من خالی شده از عشق محتاج توام
بانگ رسوایی زدم در عشق حلاج توام

با دعایت یک قلم بر جرم این هستی بکش
پرده ای از مهربانی روی هر پستی بکش
غافلان را با نگاهی سوی این مستی بکش
بر سرم چون دانه ی تسبیح خود دستی بکش

در قنوت سبز دستانت مرا هم یاد کن
کلبه ی ویرانه ی دل را شبی آباد کن

گریه کردی سالها با قصه ی شام بلا
با غم پیراهن غارت شده در نینوا
با خرابه ، با اسارت ، با شب ویرانه ها
با لب عطشان و بزم مستی و تشت طلا

خواب در چشمان دریایی تو هر شب شکست
ذکر شیرین حسین مشق شب و روز تو است

شعله‌ بر جانم بزن پروانگی یادم بده
مثل میثم کن مرا دیوانگی یادم بده
سر خوش از عشقم کن و مستانگی یادم‌ بده
با همه غیر از خودت بیگانگی یادم بده

هر نفس در سینه که دارم بدهکار توام
سر به زیرم ، ادعا دارم خریدار توام

“ورود سر امام‌حسین به دیر راهب مسیحی”

خوشا بر راهب و دیرش که مهمان سرت بودند
و آن شب میزبان روضه های مادرت بودند

سرت در دامن راهب ولی جسمت تهِ گودال
و کوفی ها به فکر غارت انگشترت بودند

چهل منزل به روی نیزه ها قران تو میخواندی
فقط سر نیزه ها آنجا خجل از حنجرت بودند

یکی پیراهن پاره یکی گهواره می دزدد
چه غوغایی که دنبال سر بی پیکرت بودند

میان خاک و خون آمد صدای هَل معین تو
سنان و شمر و خولی ها فقط دور و برت بودند

درون کلبه ی احزان ما هم کن قدم رنجه
خوشا بر راهب و دیرش که مهمان سرت بودند

هر گریه کنی مسلم و سلمان و حبیب است
هر مجلس روضه حرم و قصه ی سیب است

بوی خوش تربت که ز سجاده ام آید
بر زخم دل غمزده ام حکم طبیب است

از روز ازل روضه ی تو بر همه واجب
عالم همگی گریه کن شاه غریب است

چون سینه ی ارباب مرا اسب شکسته
دیگر ننویسید که حیوان نجیب است

چون حرمت یک گریه کنت افضل کعبه ست
این شوکت بی چون و چرای تو عجیب است

تو را با تنی که روزی
در تنگنای گورها پوسیده
خواهد شد و با خورشید چشمانی
که غروب خواهدکرد
و با قلبی که از تپش خواهد ایستاد
دوستت نخواهم داشت
تو را شبیه حضور خدا که
هر ثانیه با من است
دوست میدارم

 

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.