
اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ میلاد حسنی با اشک بیزوال خودم گریه میکنم بر روز و ماه و سال خودم گریه میکنم این پلک ها به روضهی تو زخم شد حسین بس با زبان حال خودم گریه میکنم حالا دگر بدون عصا میخورم زمین گاهی خودم به حال خودم گریه […]
ادامه مطلب ... 
شعر وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ قاسم نعمتی هنگامه وصال من و دلبرم شده این الحسین زمزمه آخرم شده چشمم به راه مانده کجایی عزیز من پیراهن تو گرمی بال و پرم شده از گریه پینه بسته دگر چشم های من عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده موی سپید و […]
ادامه مطلب ... 
چشم من باز شد اول به رخ نیکویت
بعد ازآن مات شدم مات رخ دلجویت
تا سرشتند گلم را زبرای تو حسین
جان من زنده شد از عطر بهشتی بویت
گشت گهواره ام از یمن نگاه تو بهشت
بی سبب نیست نبی بوسه زند بر رویت
سایه ات بر سرمن سایه ی زهرا و علی
تو سرا پا حسنی خلق نبی در خویت
ادامه مطلب….
ادامه مطلب ... 
گفته بودم که دیر یا زود از
راه می آیی و مرا با خود
بعد یک سال و نیم خون گریه
میبری تا وصال خود، تا خود
**
چقدر چشم من به راهت بود
صبح و شب نامتان به روی لب
آمدی و خوش آمدی اما
دیر کردی و پیر شد زینب
ادامه مطلب…
ادامه مطلب ... 
امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم
همراه سیِّد الشُّهداء گریه می کنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم
مثل تمامی علما گریه می کنیم
آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم
امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم
گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم
شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم
مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم
راوی قصِّه های غریبی دلبرم
هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم
ادامه مطلب….
ادامه مطلب ...