اشعاراربعین حسینی

اشعاراربعین حسینی علیه السلام

 

 

اشعاراربعین حسینی (ع) – یوسف رحیمی

شکر خدا دوباره رسیدم کنار تو

حتّی شبی بدون تو خوابم نبرده است

باور نمی کنم که تو رفتی و بعد تو

یک اربعین گذشته و زینب نمرده است

**

وقت وداع، دست تو داده توان به من

ور نه که با تو زینبت از دست رفته بود

با آخرین نگاه غریبانه ی تو و

زخم کبودیِ لبت از دست رفته بود

**

دیگر ببین که آینه ای زخم خورده ام

از سنگهای کینه و از موج اشک و آه

یک اربعین گذشته و حالا رسیده ام

تا جان دهم کنار تو در بین قتلگاه

**

هر جا که شد در آن شبِ شومِ پیاله ها

همراه چشم های ترت آتشم زدند

گاهی به روی نیزه و گاهی در آن تنور

یک اربعین به پای سرت آتشم زدند

**

آخر چگونه گریه نریزم به پای تو

وقتی غریبی و کفنت کهنه بوریاست

یک اربعین گذشت و سر اطهرت هنوز

خورشید سرخ و شعله ور روی نیزه هاست

**

حق داشت دخترت که برای تو دق کند

دیگر بیا و تازه نکن داغ لاله را

جا مانده پاره ی تنت آخر، بیا مگیر

از زینبت دوباره سراغ سه ساله را

**

شکر خدا دوباره من و خاک کربلا

حالا رسیده ام که بمیرم کنار تو

هر چند در مسیر سفر کشته بارها

همراه با سر تو، مرا نیزه دار تو

**

هستی هنوز مایه ی دلتنگی حرم

هستی هنوز بر سر نی سایه ی سرم

وقتش شده که خیمه ی ماتم به پا کنم

با رشته های چادر خاکیِ مادرم


*******************

اشعاراربعین حسینی (ع) – حسن لطفی

 

عاقبت آمدم پس از عمری

به مزارت نه بر مزار خودم

آمدم های های گریه کنم

به دل خون و داغدار خودم

**

چند وقتی ست بغض سنگینی

به گلویم نشسته، میبینی؟

کار خود را فراق با من کرد

کمرم را شکسته میبینی؟

**

شانه های ضعیف طفلانت

خواهرت را کشان کشان آورد

هرکه اینجا رسیده سوغاتی

سر و رویی پر از نشان آورد

**

شرح این راه را یتیمانت

با زبان اشاره می گویند

با لبی زخم خورده، چاک و کبود

با تنی پاره پاره می گویند

**

شام با من چه کرده، میبینی؟

روی پیشانی ام پر از چین است

بعد از این ضجه ای نمیشنوم

گوشم از تازیانه سنگین است

**

با اشاره رباب می گوید

هیچ داغی شبیه این غم نیست

بین گهواره نه ببین زینب

کودکم بین قبر خود هم نیست

**

از سرت بی خبر نبودم که

هر شبی دست این و آن دیدم

با کمی لخت خون عقیقت را

من به انگشت ساربان دیدم

**

بود بر گیسوان تو جای

پنجه ی چندتا زنا زاده

زود فهمیدم از محاسن تو

که سرت در تنور افتاده

**

کاش میشد که بوریا بودم

تا نگه دارمت همیشه تو را

کاش میشد که بوسه ای بزنم

باز حلقوم ریش ریش تو را

**

اربعینی گذشته اما باز

نیزه هاشان هنوز در خاک است

لخته خون های خشک بر تیر است

تیغ های شکسته بر خاک است

**

یاد عصری که دیدمت اینجا

بعد غارت عجیب میخندند

حرف سوغات بود و با عجله

از تنت تکه تکه می کندند

**

پای من جان نداشت تا آیند

بی اثر بود هرچه کوشیدم

از سر شیب تند گودالت

تا کنار تن تو غلطیدم

**

سر عمامه و عبایت نه

بود دعوا برای پیرهنت

دست هایم برید وقتی که

تیغ ها را کشیدم از بدنت


*********************

اشعاراربعین حسینی (ع) – حسن لطفی

 

شکسته بال ترینم، کبود می آیم

من از محله ی قوم یهود می آیم

 

از آن دیار که من را به هم نشان دادند

به دست های یتیمت دو تکه نان دادند

 

از آن دیار که بوی طعام می پیچید

از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

 

کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد

به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

 

از آن دیار که چشمان خیره سر دارد

به دختران اسیر آمده نظر دارد

 

از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند

تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

 

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند

به او به جای عروسک سر پدر دادند

 

به جای آن همه گل با گلاب آمده ام

من از جسارت بزم شراب آمده ام

 

از آن دیار که آتش به استخوان می زد

به روی زخم لبان تو خیزران میزد


********************

اشعار اربعین حسینی(ع)_شاعرناشناس

 

دست و پایم کبود و چشمم تار

سینه ام بی قرار و رویم سرخ

ای گلو پاره ی بدون کفن

مثل خون لبت گلویم سرخ

**

ای شهید خدا و شاهدمن

از کجا قصه ی سفر گویم

از عروجت یه نیزه ی دشمن

یا ز سجاد محتضر گویم

**

رفتی و رفت حرمت زینب

خیمه بود و فراق و شعله و دود

این قدر گویمت که بعد از تو

روی سالم میان خیمه نبود

**

زینبت بود و لشگر نامرد

زینبت بود و کودکان و فراق

زینبت بود و نعش عریانت

زینبت بود و بوسه ی شلاق

**

عمه بودن دو دست من را بست

تا بمانم کنار طفلانت

ورنه جان می سپردم از غصه

در کنار تن پریشانت

**

عزم آن داشتم برادر جان

جان سپارم به گوشه ی گودال

چه بگویم ز غارت خیمه

کندن گوشواره و خلخال

**

زینبت بود و کوفه ی کافر

زینبت بود و ذکر یازهرا

نعره ی اسکتو زدم دیدی

با همان لحن و لهجه ی مولا

**

زینب و کوفیان حیدر کش

باورت میشود برادر جان

همره کاروان آل علی

خواهرت رفت گوشه ی زندان

**

دارم از ماجرای خود با این

بغض تلخ گلو میگویم

جان به لب آمده اگر دارم

از شب شام شوم میگویم

**

بر سر ما ز بام میبارید

سنگ و خاکستر و نگاه حرام

بر لب هیچ کس نمیدیدم

السلام علیک جز دشنام

**

از نگاه جسور نامردان

همه ی اهل بیت تو مُردند

نیزه های سر شهیدان را

وسط محمل زنان بردند

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.