اشعاررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ قاسم نعمتی

ز هجر پیر جماران به غم گرفتاریم
ز درد دوری او ناله ها ز دل داریم

به یمن دلبری آن نگار شهر آشوب
مرید ساقی عشقیم مست دلداریم

تمام عزت ایران تصدق سر اوست
ز اقتدار خمینی ست آبرو داریم

هنوز هم به خدا سر در حسینیه ها
میان قاب وفا عکس یار بگذاریم

میان ما همه عهدیست تا ابد باقی
که پای عهد خود از جان خویش بیزاریم

به جان فاطمه سوگند تا قیامت هم
ز حب آل علی دست بر نمی داریم

برای حفظ ولایت شهید باید شد
که همچنان شهدا بی قرار دیداریم

کلام سید علی بر زمین نخواهد نماند
که در رکاب علی از تبار عماریم

الا سقیفه تباران شعار ما این است
برای یاری رهبر همیشه بیداریم

به خاک چادر زهرا قسم که ما شیعه
شهید آن در و دیوار و خون مسماریم

خبر ز صلح حسن نیست حرف کرب و بلاست
که ما بلای زمان را به جان خریداریم

 

شعررحلت امام خمینی

 

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ مشفق کاشانی

با تو آن عهد که بستیم خدا می داند
بی تو، پیمان نشکستیم، خدا می داند

با تو، سرلوحه ی انصاف گشودیم به عدل
بی تو، دیباچه نبستیم، خدا می داند

با تو، هر بند گره گیر گشودیم ز دست
بی تو، از پا ننشستیم، خدا می داند

با تو، بستیم به هم سلسله ی صبر و ثبات
بی تو، هرگز نگسستیم، خدا می داند

با تو، در میکده خوردیم می از جام ولا
بی تو، با یاد تو مستیم، خدا می داند

با تو، بودیم و نهادیم به فرمان تو سر
بی تو، در راه تو هستیم، خدا می داند

با تو، از دامگه حادثه جستیم و کنون
بی تو، سر بر سر دستیم، خدا می داند

حالی ای روح خدا، لطف خدا یاور ماست
پرتو روی نبی، پورعلی، رهبر ماست

شعررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ امیرعظیمی

آسمان بود و آفتاب نبود
چشمه ای خشک بود و آب نبود
صد سوال بزرگ در دل بود
ولی افسوس، یک جواب نبود
باور حرکتی تازه بود به سر
اشتیاقی به انقلاب نبود
خیزش قلب ها به تنهایی
بستر اتفاق ناب نبود

آمدی، جان انقلاب رسید
از افق آخر آفتاب رسید

آمدی، جان انقلاب شدی
روشنایی بی زوال شدی
در سر هیچکس سوال نماند
تو خودت پاسخ سوال شدی
تو به بال شکسته ی میهن
سال پنجاه و هفت؛ بال شدی
نه به تاریخ کشورم ایران
تو به تاریخ ها مثال شدی

کاش تاریخ بد ورق نخورَد
بی حضور تو دست رد نخورد

دلتان را به درد آوردند
سروها برگ زرد آوردند
اینکه در فصل گرم، باغ و درخت
میوه ی فصل سرد آوردند
اینکه خفّاش ها به خانه ی باز
باز عزم نبرد آوردند
اینکه یک عده نوجوان و جوان
رو به افیون گرد آوردند

همه اَش مال سستی ما بود
کار دنیا پرستی ما بود

ای ابر مرد؛ مرد ایمانی
تو همیشه بیاد می مانی
تو هم آواز مرغ های سحر
ناله سر می کنی و می خوانی:
«جور صیاد، ظلم ظالم ها
خانه بر باد داده می دانی؟»
سه دهه، هر سپیده دم تو هنوز
بر سرم نور خود می افشانی

با تو هستم، حضور ناب؛ بمان
همچنان جای آفتاب، بمان

شعررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ یوسف رحیمی

در آسمان نگاهش بهشت منزل داشت
بهشت روشنی از آن همه فضائل داشت

شکوه و هیبت و حسن و ملاحتش بی مثل
عجب جمال و جلالی در آن شمایل داشت

نگاه روشن او آیه های «والفجر» و
لبش ترنم «یا ایها المزمّل» داشت

رسید صبح سپید نزول «أعطینا»
رسید و کوثری از روشنی حمایل داشت

مسیح بود و دمش جان تازه می بخشید
که زنده از نفحاتش هزارها دل داشت

دمی به ابروی پیوسته خم نمی آورد
اگر که لشکر طاغوت در مقابل داشت

اگر که سیل عداوت، چو کوه پا برجا
اگر که موج ندامت، صفای ساحل داشت

نشد فداش گر این نیمه جان ناقابل
به راهش آن همه جان بر کفان قابل داشت

چه کرد روح خدا در جهاد عشق و عقل
حکیم عاشق و دلدادگان عاقل داشت

گذاشت بر دل ما گرچه داغ هجرش را
مسیر روشن او سالکان واصل داشت

نهاد دست خدا در وجود «سیّد علی»
شکوه و هیمنه ای که «امام راحل» داشت

خدا کند که بفهمیم این سعادت را
حیات طیبه را، نعمت ولایت را

شعررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ مجتبی صمدی

تاب فراق روی تو را آسمان نداشت
داغت به دیده پیک جز اشک روان نداشت

ای پیر میکده ز غمت باده خشک شد
میخانه تاب ناله ی دردی کشان نداشت

بعد از عروج روح تو روح قصیده ها
جز رنگ آه نای سخن بر زبان نداشت

یک لحظه نبض ثانیه ها بی صدا طپید
زیرا که درک پر زدنت را زمان نداشت

روزی که آمدی همه گل ها شکفته شد
مثل تو خاک خسته ی ما باغبان نداشت

ای باغبان باغ شهیدان لاله گون
باغت بهشت عاطفه بود و خزان نداشت

بودی اسیر خال لب دوست ما به تو
عشق تو جز به یک یک دل ها مکان نداشت

بودی تو پیک رحمت پیغمبر عظیم
تاریخ شیعه مثل تو نامه رسان نداشت

از خطبه های زینبی ات کاخ ها شکست
سیل هجوم کفر به پیشت توان نداشت

مثل علی دلت ز گروهی شکسته بود
کی گفته نای پر ز غمت استخوان نداشت؟

یادش بخیر عطر جماران و عطر تو
عطری که عطر عشق تو بود و جنان نداشت

زهرا چو مادری به عزای تو گریه کرد
بزم مصیبت تو جز او نوحه خوان نداشت

روزی که جسم تو ز سر دست ها گذشت
در خاطرات عشق نظیرش جهان نداشت

جسمت به زیر سایه و مردم به گرد تو
تاب وداع روی تو پیر و جوان نداشت

ای سیدی که جد تو در خاک و خون نشست
جسم حسین جد تو یک سایبان نداشت

زینب به قتلگاه برادر نظاره کرد
بی کفن و دفن گذشت چرا که امان نداشت

شعررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ سیدهاشم وفائی

بازهم گر غمی به دل داریم
سالگرد غروب خورشید است
آفتابی که پرتو مهرش
چلچراغی ز نور توحید است

باغبانی که درجماران بود
باغبان تمامی گل ها
برگ برگ بهشت باور او
زد به سوی خدا بسی پل ها

آن ابرمرد عرصۀ تاریخ
با صلابت اگر قدم زد و رفت
با حضور همیشه روشن خویش
انقلابی رقم زد و رفت

آمد و با چراغ توحیدش
رهنمای ره سعادت شد
مثل جدش حسین، با ایمان
رهگشای ره شهادت شد

بعد چندین بهار، از گلزار
گر چه او رفته، عطر نابش هست
یاد او زنده است در دل ها
بهر این بوستان گلابش هست

چه گلابی که این شمیم ناب
عطر آزادی وشفابخش است
نام او در بهار آزادی
در فراسوی این چهان پخش است

سیدی از تبار پاک علی
پای در جای پای او دارد
جان خود را به کف گرفته و باز
روی دوشش لوای او دارد

او همان سید خراسانی ست
عزت از ثامن الحج دارد
به خداوندی خدا عمریست
چشم بر پرچم فرج دارد

نفس پاک این مسیحا دم
دیگران را به غیرت آورده
بهر گلزار آرزومندان
عطر پاک بصیرت آورده

زور گویان عالم هستی
هرچه قدرت فراهم آوردند
باز دیدند روی این میدان
پیش عزمش همه کم آوردند

به علی و به فاطمه سوگند
ما همه رهرو همین مردیم
راه او راه جد اطهر اوست
مرگمان باد اگر که برگردیم

گوش بر امر رهبری بیدار
همه جا با امام باید بود
عمر ما گر «وفائی» از کف رفت
عمر او مستدام باید بود

شعررحلت امام خمینی

اشعاررحلت امام خمینی (ره) ـ محمودقاسمی

نام تو پر شده است کران تا کرانه ها
هر جا که رو کنم ز تو بینم نشانه ها

دستم نمی رسد به تماشای تو دگر
ای روح پر کشیده ی در بی کرانه ها

از سوگ یار رفته نشد طاقتی، که لب
بر هم نهم زگفتن این شاعرانه ها

از جای خالی تو جماران چه پیر شد
گیرد ز هر شکسته دل، از تو نشانه ها

حلقه زدیم مثل یتیمان به دور هم
اشک است ترجمان تمام بهانه ها

ای خفته در جوار شهیدان لاله گون!
روح خدا! امام همه عاشقانه ها!

بر پشت خصم خیرۀ این انقلاب هست
از تو هنوز جای دو صد تازیانه ها

بعد از تو ای بهار! نسیمی امید بخش
وا می کند به باغ تمام جوانه ها

پا را به روی تارک خورشید می نهیم
ماییم از تبار همه جاودانه ها

تا خط و مشی و راه تو باشد مرام ما
(ثبت است بر جریده عالم دوام ما)

3 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.