اشعارشب تاسوعا

اشعارشب تاسوعا – شاعرناشناس

چشمان خویش واکن و بنگر که مادرم
اینجا کنار پیکر توست ای برادرم
تنهایم و مقابل این خیل دشمنان
عباس من به غیر تو کس نیست یاورم
با رفتنت امید رباب نا امید شد
با رفتن تو میرود از دست اصغرم
لرزه فتاده است به دستانم و چسان
این تیر را ز دیده تو در بیاورم
از ما جوان نمانده که اورا صدا کنم
تنها تورا چگونه سوی خیمه ها برم
خیز و ببین تو حال مرا تا که پی بری
داغ تو با حسین چه کرد ای برادیم
بهر تنت نمانده عبایی به خیمه ها
ماندم چسان تورا ببرم جانب حرم
جان حسین خیز و دفاع کن ز خیمه ها
ورنه اسیر می شود عباس خواهرم
با من بگو جواب سکینه چه می شود
از من اگر سراغ تو بگرفت دخترم

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*************

اشعارشب تاسوعا – محمد فرخ طلب

برخیز از جا لشکری باقی نمانده
ای پهلوان جنگاوری باقی نمانده
جان تو و جان حسین و جان زهرا
جز بازوانت یاوری باقی نمانده
مگذار بر هم چشم های روشنت را
جز آن امید دیگری باقی نمانده
لختی بمان ای یل، برای اهل خیمه
جز شانه هایت سنگری باقی نمانده
رفتی و از آن قامت رعنا به غیر از
بی دست و خونین پیکری باقی نمانده
خون می چکد از گوشه ی لب هات عباس
بس کن برادر ساغری باقی نمانده
بعد از تو آتش بود و آتش بود و آتش
از خیمه ها خاکستری باقی نمانده
از تن در آوردند و از انگشت بردند
پیراهن و انگشتری باقی نمانده
بر جان مولایت هزاران زخم گل کرد
دیگر گمانم خنجری باقی نمانده
حالا شبیه تو به خون غلطیده اما
بر پیکرش حتی سری باقی نمانده
ای کاش می شد بیش از این ها می نوشتم
اما برایم جوهری باقی نمانده
این درد را باید تحمل کرد؛ دیگر
چیزی به روز داوری باقی نمانده

***********

اشعارشب تاسوعا – حنیف منتظرقائم

گر به سوی تو بیایم حرمم را چه کنم؟
گر برِ خیمه بمانم صنمم را چه کنم؟
از غمت شوکه شدم، ساکتم و مبهوتم
مانده ام بعد دمم باز دمم را چه کنم؟
تو قسم خورده ای آب آور طفلان باشی
زیر لب باز نگو این قسمم را چه کنم!
کاش برخیزی و یک جمله بگویی به حسین!
پیش این بی صفتان قد خمم را چه کنم؟
آه…هر چند که با قوت شمشیر به پا استادم
لرزش پر تنش هر قدمم را چه کنم؟
بعد عمری که به دل خوانده ای ام جانِ اخا
دیر شد آمدنم، لطف کمم را چه کنم؟
تا به دستان علمگیر تو من بوسه زنم
ای علمدار بگو این علمم را چه کنم؟
بی تو دیگر دل زینب پر از دلشوره ست
کاشف الکرب بگو اوج غمم را چه کنم؟
بی تو پای همه تا قلب حرم وا شده است
چهره ی نیلی اهل حرمم را چه کنم؟

***********

اشعارشب تاسوعا – استادغلامرضاسازگار

سرم چه قابل خاک تو سر کجا تو کجا؟
گهـر بـه پـات بریزم گهر کجا تو کجا؟
تو آفتـاب جهـانی قمـر کجـا تو کجا؟
فراتر از بشـر استـی بشر کجا تو کجا؟

تـو سـرو بـاغ هـدایت حدیقۀ یاسی
تو یک حسین ز پا تا به سر تو عبّاسی

قیام توست قیامت، قیـامتت نازم
مرام توست کرامت، کرامتت نازم
پیِ امــامِ امامت، امــامتت نازم
به هر دلیت اقامت، اقامتت نازم

چراغ و چشم ولایت گل و گلاب علی!
مـه دو فاطمـه، بیـن دو آفتاب علی!

تو خیل هاشمیان را ستارۀ سحـری
تو آفتاب جهانی، که گفته تو قمری
علیـت بـاب و عزیــز دل پیـامبری
به مرتضی پسری و به عالمی پدری

چنـان ز کـام تو آب حیات می‌جوشد
که خضر از لب خشکت گلاب می‌نوشد

تـو مـاه امّ‌‌بنینـی، بنیـن به قربانت
تمام خلـق زمـان و زمین به قربانت
ملک، بشر ز یسار و یمین به قربانت
تمام هستـیِ هست‌آفرین به قربانت

ز دست‌هـای تو گلبوسۀ علی روید
همان سزد که ولی اللّهت ولی گوید

مـزار تــوست چــراغ دل مسلمــان‌ها
به حضــرتت متــوسل شوند سلمـان‌ها
کم است اگر چه شود خاک زائرت جان‌ها
مقــام تـوست فراتــر ز وهــم انسان‌ها

جلالت تو کجا ما کجا؟ «بنفسی انت»
امـام گفت تو را «یا اخا بنفسی انت»

تو با دو دست جدا از بـدن کنی اعجاز
تـو بـا ملائکـه در آسمـان کنـی پرواز
ادب بـه خـاک درت ایستـاده بهر نماز
به دامن کرمت دست عالمی است دراز

جـواب تـوست به هر سائلی جواب حسین!
که گشته نام خوشت هم عدد به «باب حسین»!

گره‌گشاست دو دستِ ز تـنْ بریدۀ تو
سلام یوسف زهرا بـه دست و دیدۀ تو
درود بر تن در خاک و خون‌کشیدۀ تو
جهـان پـر است ز فریـادِ ناشنیدۀ تو

چه قرن‌ها که به هر نسل گفتگو داری
هنـوز زمزمـۀ «اِنْ قَطعتُمـوا» داری

تو را به امّ‌‌بنین مادرت قسم عباس!
تو را به مرتبۀ خواهرت قسم عباس!
تو را به حق جراحات پیکرت عباس!
تو را به خون گلوی برادرت عباس!

مرا ز من بستان و از آن خود گردان
کرم نمـا و سگِ آستان خود گردان

نشان سجده نشانـی است از عبادت تو
شهــادت تــو بــوَد بهترین ولادت تو
کرم، سجیّه و احسان و جود، عادت تو
سلامِ آب بـــه آقایــی و سیــادت تو

هنوز علقمه گوید درود بر صبرت
هنوز حضرت زهراست زائر قبرت

تو مـرد غیــرت و مهــر و وفـا و ایثاری
تو همچنــان پــدرت حیـدری و کراری
تو چون حسین، همان خون حیِّ داداری
تو یـک سپـاه نــداری، ولــی علمداری

اگر چه دست نداری، حسین را دستی
سپه نیـاز نداری که خود سپاه استی

قسم به آنچه که بود و قسم به آنچه که هست
تو با خدای خـودت دادی از ولادت، دست
خـدا زمـام دل خلـق را بـه زلـف تو بست
اگر چه دست تو از تن فتاد و فرق شکست

به دست‌ و چشم و سرت می‌خورم قسم عباس!
کـه در تمـام شهیـدان تویی علم عباس!

سلامِ کعبه به صحن و حریم محترمت
پیمبــران خداینــد زائــرِ حــرمت
به خود همیشه ببالد کرامت از کرمت
خدا گواست که باشد ثنای خلق، کمت

شـود ز کـوه غمت قامتِ امامت، خم
برای گفتنِ مدحت چه آورد «میثم»

**********

اشعارشب تاسوعا – حنیف منتظرقائم

دشمن چو دید جلوه آقایی تو را
چشمش گرفت جان اهورایی تو را
فکرت مدام پیش رباب است و اصغرش
داغی نشانده اند دل دریایی تو را
در پشت خیمه های حسینی، صدای شمر
بر هم زده ست خلوت رویایی تو را
شرمی نکرد نام امان نامه را که برد
آتش کشید سینه سینایی تو را
میخواست تا حریم ولایت رها کنی
یادش نبود نسبت زهرایی تو را
فردا که دید جان و دلت با برادر است
کوشید بشکند کاسه سقایی تو را
دستت به دست حضرت ارباب خورده بود
طاقت نداشتند ید بیضایی تو را
در کنج علقمه زن قامت خمیده ای…
مرهم شده ست غربت و تنهایی تو را

**********

اشعارشب تاسوعا – محمد علی ریاضی یزدی

اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه کجا روى دل آراى تو
سرو کجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مکتب جانبازى و سر بازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشک به چشم فرات !
یاد حسین و لب عطشان او
و آن لب خشکیده طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برایت کباب !
ساقى کوثر، پدرت مرتضى است
کار تو سقایى کرب و بلاست
مشک پر از آب حیات به دوش
طفل حقیقت ز کف آبنوش
درگه والاى تو در نشاتین
هست در رحمت و باب حسین
هر که به دردى ، به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسید
کار بدانجا که نباید کشید
از عقب خیمه صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز ترا زد صد
گفت کجایید بنو اختن
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خط امان نامه ات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و، جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان ؟!
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امان خدا
چهار امامى که ترا دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
طفل بدى ، مادر والا گهر
بردت تا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
دید چو در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاده به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب توست دلیلى دگر
سوم این ماه ، چون نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد به هم امیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پیشتر!
مدح تو این بس که شه ملک جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
کیست (ریاضى ) که فدایت شود؟!

**********

اشعارشب تاسوعا – شاعرناشناس

ماه من تو کجا و خاک کجا؟
آسمان را سپرده ای به زمین
خوب شد زینبم نبود و ندید
با چه وضعی تو خورده ای به زمین
**
با زمین خوردنت من افتادم
خواهرم بین خیمه ها افتاد
یکی از دست های تو اینجاست
بگو آن دیگری کجا افتاد؟
**
این همه سال منتظر بودم
بشنوم یک برادر از آن لب
گفتی اما چگونه ؟شکر ،ولی
حسرتش ماند بر دل زینب
**
با چه رویی به خیمه برگردم
چه بگویم جواب طفلان را
تا برایت دعا کنند دیدم
جمع کرده رباب طفلان را
**
با چه رویی حرم روم وقتی
پیکرت را نمی برم عباس
بعد تو وای بر دل زینب
بعد تو وای بر حرم عباس
**
ترسم از غارت تو و خیمه ست
این جماعت ز حرص لبریز اند
نروم ، میروند سمت خیام
بروم بر سر تو میریزند
**
غارتش را شروع کرده عدو
آن که این مشک پاره را ببرد
با چه وضعی غروب از خیمه
معجر و گوشواره را ببرد

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********

اشعارشب تاسوعا – حسن لطفی

بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد
حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد
میکشیدند رخش را هنری پیدا شد
تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد

از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد
بیرق رایت العباس برافراشته شد

فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را
به خدا تا نفس صبح مناجاتش را
ابر لطف است ببینید عنایاتش را
کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را

چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد
خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد

به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد
زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد
سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد
باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد

دشمن انداخته بین یلان شوری را
یاد داده به همه رسم سلحشوری را

رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد
رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد
خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد
باز با گریه بر او گریه مادر آمد

پیش گهواره نشسته است عروس زهرا
دختری گفت که باباست ولی واویلا

تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد
تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد
پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد
تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد

پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا

چقدر پیکر تو پیکر تو پر دارد
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد
بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد
آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد

خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است
وای بر من که گلویت به تکانی بند است

من نبودم که تو را با زدندت می بردند
رسمشان است به غارت بدنت می بردند
نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند
نه فقط خود زره پیروهنت می بردند

رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند
یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند

تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد
پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد
چشم زینب با قد کمانی افتاد
کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد

کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند
تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند

**************

اشعارشب تاسوعا – شاعرناشناس

ماه من تو کجا و خاک کجا؟
آسمان را سپرده ای به زمین
خوب شد زینبم نبود و ندید
با چه وضعی تو خورده ای به زمین
**
با زمین خوردنت من افتادم
خواهرم بین خیمه ها افتاد
یکی از دست های تو اینجاست
بگو آن دیگری کجا افتاد؟
**
این همه سال منتظر بودم
بشنوم یک برادر از آن لب
گفتی اما چگونه ؟شکر ،ولی
حسرتش ماند بر دل زینب
**
با چه رویی به خیمه برگردم
چه بگویم جواب طفلان را
تا برایت دعا کنند دیدم
جمع کرده رباب طفلان را
**
با چه رویی حرم روم وقتی
پیکرت را نمی برم عباس
بعد تو وای بر دل زینب
بعد تو وای بر حرم عباس
**
ترسم از غارت تو و خیمه ست
این جماعت ز حرص لبریز اند
نروم ، میروند سمت خیام
بروم بر سر تو میریزند
**
غارتش را شروع کرده عدو
آن که این مشک پاره را ببرد
با چه وضعی غروب از خیمه
معجر و گوشواره را ببرد

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

************

اشعارشب تاسوعا – محسن عرب خالقی

من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه…
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

***********
اشعارشب تاسوعا – شاعرناشناس

آسمان پیش ِ نگاهِ تر ِ من می لرزد
تو زمین می خوری و پیکر ِ من می لرزد
خبرت را به سوی خیمه هراسان بردند
خیمه از حالِ دلِ مضطر ِ من می لرزد
دست من نیست کنار تو زمین می افتم
زانویم از غم آب آور ِ من می لرزد
تیر در چشم توچون خورد سپاهم آشفت
صفِ مژگان تو نَه ، لشکر ِ من می لرزد
چون عطش شعله کِشد لرزه به تن می افتد
بین ِ گهواره علی اصغر ِ من می لرزد
بعدِ تو دستِ حرامی به حرم باز شده
بی سبب نیست تن ِ دختر ِ من می لرزد
دشمن از کشتن تو فکر جسارت کرده
رفتی و بی تودل خواهر ِ من می لرزد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.