اشعارشب سوم محرم

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ شاعرناشناس

بابا بیا و دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن
گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن
امشب بیا زیارت مادر نه دخترت
از او رخ کبوترم را نگاه کن
من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن
گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن
من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن
محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یکسر سفید موی سرم را نگاه کن
چوب یزید را به سرش خورد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن

لطفا اگرشاعرش را میشناسید اطلاع دهید

*******

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ محسن ناصحی

گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
**
مثل این گوشواره، ای نامرد
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
**
چِقَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
**
چِقَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لاأقل روی ناقه اش ببرید
**
بسکه از تازیانه ها خورده
سیر گشته، غذا نمی خواهد
وعده تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
**
وسط شهر هرچه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله درگذرید
**
اینکه در خود خزیده سردش نیست
درد پهلو کشیده خم شده است
با همین قدّ کوچکش امشب
چِقَدَر مثل مادرم شده است

*******

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ شاعرناشناس

دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود
سر بر اطاعت دل ِ مجنون گرفته بود
پایم اگر که راه ِ بیابان گرفته بود
حتی توان ِ سینه زدن هم نداشتم
این سینه حال ِ شام ِ غریبان گرفته بود
در پای ِ نیزه عطر تلاوت شنیده ام
دستم صفای صفحه ی قرآن گرفته بود
در کوفه خطبه می شکند دیدن ِ سرت
پیشانی ات توانِ سخنران گرفته بود
پایم شتاب را به صف ِ بوته های ِ خار
از تازیانه هایِ شتابان گرفته بود
اینجا به انتظار دلم طعنه می زند
چوبی که بوسه از لب و دندان گرفته بود
عمرم به قد سورۀ کوثر مجال داشت
آری سه آیه بود که پایان گرفته بود
رؤیای وصل بر سر ِ دختر خراب شد
آن شب خرابه ، جلوۀ باران گرفته بود

**
اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*******

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ قاسم نعمتی

از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور
قدری بخواب و این بدنت را تکان مده
خواهی که خارها نرود در تنت فرو
آرام باش و پیرهنت را تکان مده
می بینی ای عزیز که نازت نمی کشند
پس این لبان خوش سخنت را تکان مده
دندان شیری تو به یک بوسه بسته است
با زحمت اینقدر دهنت را تکان مده
با آه آه تو بدنم تیر می کشد
از بس تنت شبیه تن مادرم شده
می پاشد از لبان تو خون لخته هر نفس
زان نیمه شب چه خاکی مگر بر سرم شده
ای دخترم هنوز سرت درد می کند؟
آیینه نگاهِ تو چشم ترم شده
از گیسوان سوختۀ بین مشت زجر
هر آنچه گفته ای به خدا باورم شده
**
از لحظه ای که حرف کنیز آمده وسط
خوابش نمی برد ز غم و ترس خواهرت
در این میانه جای ابالفضل خالی است
تا پس بگیرد از عدوی پست معجرت
در شهر مسلمین نشود دفن خارجی
لرزه فتاده بر دل ترسان مادرت
پیغام داده اند اهالی شهر شام
بیرون کشند از دل هر خاک پیکرت

********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ جواد دیندار

اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟
بابا چه کرده ای که چنین با تو تا کنند؟
اصلا برای چه عصبانی ست حرمله
زجر و سنان چرا به تو چپ چپ نگا کنند؟
اینها به فکر دست شکسته که نیستند
با مشت و با لگد سر من سر ، صدا کنند
این شمر و زجر هی سر من داد میکشند
هی میزنند و عقده دل از تو وا کنند
آقاهه تا مرا بزند خنده میکند
اینها فقط برای زدن خنده ها کنند
بابا دلم گرفته بگو تا برای من
یک روضه از سر علی اصغر به پا کنند
آنقدر موی دخترکت را کشیده که…
آمد طبیب، گفت که او زجرکش شده

*********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ علی صالحی

رهِ وصال هزار و یک امتحان دارد
ولی چه قدر سه ساله مگر توان دارد؟
به قدر دو دهه بوسه به من بدهکاری
رقیه کمتر از اینها ولی زمان دارد
گرسنگی ِ مرا باز یادم آوردی
چرا هنوز سر و روت بوی نان دارد؟
فدایِ آن دهنت ساکتی چرا امشب؟
مگر یتیم تو در دست خیزران دارد؟
مجال نیست بگویم که روسریم چه شد
نپرس…این سر آشفته داستان دارد
فقط بدان که سگِ شمرها و حرمله ها
شرف به پنجه ی بی رحم شامیان دارد
برو بگو به اباالفضل چشمتان روشن
که زجر هست و عزیز تو سایه بان دارد
از آن شبی که به دنبال دخترت آمد
هنوز کودک تو درد استخوان دارد
از آن شب است که دندان شیری ام افتاد
از آن شب است گُلت لُکنت زبان دارد
از آن شب است که طفلت شبیه زهرا شد
از آن شب است رقیه قدِ کمان دارد
مرا رساند وَ حرصش گرفت و پرتم کرد
به عمه گفت:بگیرش هنوز جان دارد

**********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ سعید توفیقی

آیا شود که جام مرا پر سبو کنی
در این خرابه با من دلخسته خو کنی
آنقدر می زنم به سر و صورت و لبم
تا قصّه ی سر و لب خود بازگو کنی
ای ماه من که طیّ سفر گشته ای هلال
باید که شرح واقعه را مو به مو کنی
با چشم بسته از طَبقت دل نمی کنم
تا اینکه هدیه ی سفر خویش رو کنی
گیسو به زیر پای سرت پهن می کنم
تا فرش نخ نما شده ام را رفو کنی
بابا تمام بال و پرم درد می کند
مویم کشیده اند و سرم درد می کند

***********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ علی صالحی

ای از سفر رسیده که مهمان دختری
اول بگو مرا کی ازاین شهر می بری ؟
مثل کبوتری که به او سنگ می زنند
از ضرب تازیانه ندارم دگر پری
جای تعجب است که من زنده مانده ام
هرکس که دیده گفته عجب طفل لاغری
از قول من بگو به عمو بعد مردنم
باید برای غسل من آبی بیاوری
موی سفید و قد کمان و رخ کبود
حالا مرا ببین و بگو شکل مادری
خود را برای مقدمت آماده کرده ام
چه گوشواره ای چه لباسی چه معجری
هفده سوار دور و برت دیده ام به نی
اما تو بین آن همه زخمی ترین سری
لب های چاک خورده تو حرف می زند
تقصیر چوب بوده چنین سرخ و پرپری
قدری از این محاسن خاکستری بگو
غیر از تنور نیست مگر جای بهتری
مانند رگ رگ تو دلم ریش ریش شد
جانم فدای تو ، چه گلویی چه حنجری

************

اشعارشب سوم محرم اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها – علی اکبر لطیفیان

آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه
در چشمهایم آنقدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
گاری دگر باشانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدرجان
تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم

**********************

اشعارشب سوم محرم اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها – محسن ناصحی

هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند
من را به درد بی پدری مبتلا کنند
اینها تمام از پدرت زخم خورده اند
پس آمدند از دل خود عقده وا کنند
گفتند:-تا که سر ببرند از تو می شود
از دختری سه ساله پدر را جدا کنند
تنها به کشتن تو رضایت نمی دهند
ای کاش بعد از این بدنت را رها کنند
انگشتر تو کاش به دست رقیه بود
تا بیشتر حقارت خود بر ملا کنند
در بین کوچه باز نشد عقده هاشان
آنقدر می زنند تنم را سیا کنند
هی می کشند موی مرا چادر مرا
شاید که زخم کهنه خود را دوا کنند
من کودکم ز عمه من کاش بگذرند!
وز رشته های چادر زینب حیا کنند
قرآن بخوان که بین حسینیه شیعه ها
صف بسته اند تا که به ما اقتدا کنند

*********************

اشعارشب سوم محرم اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها – وحید قاسمی

السلام علیک یا عطشان
چه بلایی سر لبت آمد
تا من و تو به وصل هم برسیم
جان به لبهای زینبت آمد
**
زینت شانه های پیغمبر
السلام علیک یا مظلوم
چقدر چهره ات شکسته شده
السلام و علیک یا مغموم
**
با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟
بی من و خواهرت کجا رفتی!؟
دلخورم از تو ؛عصر عاشورا
بی خداحافظی چرا رفتی؟
**
سر عباس تا سر نی رفت
خیمه ها گر گرفت ، بلوا شد
تا که دیدند بی علمداریم
سر یک گوشواره دعوا شد
**
من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم
کعبه نی ها مدام می گویند
دست و پا گیر کاروان هستم
**
سر بازاردیدنی بودیم
دید زلفت که ما پریشانیم
عمه ام داد می زد ای مردم
به پیمبر قسم مسلمانیم
**
معجرم را سر کسی دیدم
چادرم را سر یکی دیگر
با عبایت نماز می خواند
مشرکی پشت مشرکی دیگر
**
دختر حرمله چه مغرور است
بر سر بام دف تکان می داد
او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان می داد
**
کاش قرآن پدر نمی خواندی!
خیزران از لب تو ، دلخور شد
اولین ضربه را که زد ؛ دیدم
چوب خط صبوریم پر شد
**
عمه با من نبود ، می مردم
پای طشت طلا نجاتم داد
نه فقط شام ، کربلا ، کوفه
خواهرت بارها نجاتم داد
**
بالهای شکسته ای دارم
پر زدن با تو کاش راهی داشت
شام ویران به جای ویرانه
گاش گودال قتلگاهی داشت
**
علقمه ، مشک ، ساقی و اصغر
شده سر مشق گریه هام پدر
بردن من به نفع زینب توست
درد سر را ببر زشام پدر

**********************

اشعارشب سوم محرم اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها – رحمان نوازنی

آمدی چشم فراقم روشن
قدمت بر سر چشمم بابا
از سر نیزه رسیدی بنشین
تا بیارم کمی مرهم بابا
**
قصّه ی هجر من و هجر شما
قصّه ی یوسف و یعقوب شده
صبر از عمّه گرفتم همه جا
دخترت قبله ی ایّوب شده
**
همه بر غربت من گریه کنند
فقط این قاتل تو می خندد
همه شب بی تو ندارم خوابی
عمّه ام چشم مرا می بندد
**
روی هر چشمه ی بی عاطفه ای
مثل یک بغض شکفتم بابا
هر کجا سفره ی دل وا کردم
فقط از درد تو گفتم بابا
**
سرِپا می شوم و می افتم
دیگر از درد زمینگیر شدم
زحمت عمّه شدم ای بابا
راحتم کن که دگر پیر شدم
**
حتماً از نیزه زمینت زده اند
که کمی دیر رسیدی بابا
می شناسیم؟ بگو چند شب است
دخترت را تو ندیدی بابا

***********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ محسن خان محمدی

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟
اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟
از درد بازوی شکسته هر شبم را
دور خرابه گشتم و بیدار بودم
وقتی برای چند قدم کودکانه
محتاج یاری سرِ دیوار بودم
اول که دوری از تو و دوم صبوری
از اولش از این سفر بیزار بودم
دور از تو چشم عمو عباس بابا
از صبح امروز تا غروب بازار بودم
از این همه زحمت که من دادم به عمه
دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم

**********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ شاعرناشناس

درد کمر تمام توان مرا گرفت
این زخم سر، قرار و امان مرا گرفت
بابا سرم هنوز کمی تیر می کشد
دستی رسید و روح و روان مرا گرفت
تا پیش من رسید دگر مهلتم نداد
انگار از سر تو نشان مرا گرفت
می خواستم که روسری ام را گره زنم
گیسو کشید و نطق زبان مرا گرفت
چیزی نمانده بود که زهرترک شوم
تهدید او صدای فغان مرا گرفت
دانی چرا یتیم تو لکنت گرفته است
با یک کشیده لفظ لسان مرا گرفت
با دست و پا تمام تنم را کبود کرد
بر من امان نداد امان مرا گرفت
دانی چگونه فاطمه آن شب مرا شناخت
از خود نشان قد کمان مرا گرفت
من یک سوال از همه شیعیان کنم
دشمن چه شد امام زمان مرا گرفت؟
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسلمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودی یانش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید
گل سرخی به روی پیرهنش چسبیده
خار صحرا به تمام بدنش چسبیده
زخم رگ های پدر بند نیامد حالا
چندتا لکه روی پیرهنش چسبیده
تشنگی زخم لبش را چقدر وا کرده
بس که خشک است زبان بر دهنش چسبیده
شانه هم بر گره ی موی سرش می گرید
که به هم گیسویش از سوختنش چسبیده
دید انگشتر باباش که با قاتل بود
لخته خونی به عقیق یمنش چسبیده
زجر آرام بکش حلقه ی زنجیرت را
جرم زنجیر تو بر زخم تنش چسبیده
عمه اش با زن غساله به گریه می گفت
تار موی پدرش بر کفنش چسبیده

**********

اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ شاعرناشناس

از راه رفتنم تو تعجب نکن که من
طعم بَدِ شکستن ِ پهلو چشیده ام
پاهای من همه تاول زده ببین
خیلی به روی خار مغیلان دویده ام
چادر ز عمه قرض گرفتم که زیر آن
پنهان کنم ز روی تو گوش دریده ام
بشنو تمام خواهشه این پیر کودکت
من را ببر که جان تو دیگر بریده ام
عمه که پاسخی به سوالم نمیدهد
آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟
پاهای من همه تاول زده ز بس
از ترس او میان بیابان دویده ام

اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************
اشعارشب سوم محرم ـ اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ـ مصطفی متولی

دلخوری نیست در این قافله از هیچ کسی
بخدا منکه ندارم گله از هیچ کسی
خواب بودم اگر از پشت شتر افتادم
طلبی نیست در این مسئله از هیچ کسی
بعد از آن نیمه شب و گم شدن و تنهایی
نگرفتم نفسی فاصله از هیچ کسی
من نمیترسم اگر عمه کنارم باشد
غیر از این زجر و از این حرمله از هیچ کسی
خواستم ، گرچه نشد غیر تو نامی ببرم
در قنوت دل هر نافله از هیچ کسی
زخم زنجیر مرا کشت الهی دیگر
تاب و طاقت نبرد سلسله از هیچ کسی
گریه نگذاشت که پوشیده بماند بابا
مشکل پای من و آبله از هیچ کسی
جز تو و خواهر تو برنمی آید بخدا
خطبه خواندن وسط هلهله از هیچ کسی
کاشکی در بغل فاطمه دق میکردم
تا دگر سر نبرم حوصله از هیچ کسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.