اشعارشهادت حضرت عباس

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ شاعرناشناس

بسته از خون دلم راه تماشا شده است
تشنگی لب تو حیرت دریا شده است

مادرت ام بنین نیست اگر بر سر تو
همه ی دشت پر از گریه ی زهرا شده است

داغ دست قلم و مشک و علم پیرم کرد
بی تو ناچار ترینم کمرم تا شده است

بین این لشگر سر مست غرور از بدنت
پاسخ گریه ی من خنده و هورا شده است

قسمتی از سر تو ریخته بر شانه ی من
وای بر من چقدر زخم سرت وا شده است

این تمام بدنت نیست علمدار رشید
چقدر فاصله در قدّ تو پیدا شده است

گرچه بد از روی زین نقش زمینت کردند
تکه های بدنت بر سر نی پا شده است

کاسه ی چشم کجا حجم سر تیر کجا
آه در چشم تو شمشیر سه پر جا شده است

میکشم تیر من از چشم تو برخیز ببین
چقدر چشم حرامی به حرم وا شده است

خیمه ی دختر من بی تو در امنیت نیست
سایه ی کعب نی حرمله پیدا شده است

**

اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ علی اصغر ذاکری

دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را
اصلا تمام کرده پس از تو پناه را

لب های خشک و چهره معصوم کودکان
ناچیز کرده بود به چشمت سپاه را

با هیبتت مقابل روباه سیرتان
تصویر کرده بود خدا کوه و کاه را

گفتند بچه ها که عمو می رسد ولی
تیری گرفته بود مسیر نگاه را

خون لخته بسته بود و جهان سرخ سرخ سرخ
گم کرده بودی علقمه تا خیمه، راه را

کم کم صدای هلهله آمد حسین دید
از دست داده است دگر تکیه گاه را

 

************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ داوود رحیمی

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن

اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای
هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن

مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات
یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن

یک “ان یکاد” نذر خودت کن برادرم
خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن

یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من
از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن

دستت که قطع شد همشان جنگ جو شدند
حالا جداجدا شده ای احتیاط کن

ای وای حرمله سر زانو نشسته است
مقصود تیرها شده ای احتیاط کن

آهسته جابه جا شو و کم دست و پا بزن
دیبای نخ نما شده ای احتیاط کن

احساس می کنم پیِ طفلی ز روی نی
خیره به انتها شده ای احتیاط کن

ترسم بیفتی آخر عزیزم تکان نخور
بد روی نیزه جا شده ای احتیاط کن

 

************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ داود رحیمی

ذات این قوم شرور است حواست باشد
کارشان کشتن نور است حواست باشد

زین همه حُسن و ملاحت لَجِشان می گیرد
چشم این طایفه شور است حواست باشد

بی نقاب و سپرت حمله نکن، این لشکر
رسمشان حمله ز دور است حواست باشد

تیرها و قمه ها نیزه و خنجرهاشان
همه در علقمه جور است حواست باشد

نگرانم نکند سوی تو باشد نوکش!
آخر این تیر قطور است حواست باشد

یا که این تیر به مشکت نخورد! مشک امروز
قیمتی تر ز بلور است حواست باشد

آب باید برسد تا به حرم هر طور است
و به هر زحمت و زور است حواست باشد

 

**********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محسن عرب خالقی

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آب های بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد

بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد

 

*******************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی

هرم عطش میان حرم پا گرفته بود
با مشک تشنه ای ره دریا گرفته بود

می رفت تا که زنده کند موج مرده را
روز نبرد هیبت سقا گرفته بود

لبهای تشنه اش ز ادب لب نزد به آب
اوج وفا و عاطفه معنا گرفته بود

باران سرخ نیزه و شمشیر و سنگ و تیر
کارش میان معرکه بالا گرفته بود

می آمد از شریعه و زخم سه شعبه ای
در چشمهای مشک و عمو جا گرفته بود

آبی که ریخت قطره به قطره به روی خاک
از او تمام دلخوشیش را گرفته بود

او دست داده بود و به جایش در آن عروج
بالی به وسعت همه دنیا گرفته بود

اما بپرس از همه نیزه دارها
بر روی نیزه ای سر او جا گرفته بود ؟

گلدشت علقمه که پر از بوی یاس شد
آن روز عطر چادر زهرا گرفته بود

مادر برای روز قیامت به روی دست
اسبابی از شفاعت فردا گرفته بود

آه ای فرات روز عطش نوش حادثه
با من بگو دل تو هم آیا گرفته بود ؟

 

*************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ نادر حسینی

سوار تشنه ای از سمت رود می آید
خدا به خیر کند دیر و زود می آید

کنار رود مگر اتفاقی افتاده
چقدر نیزه در آنجا فرود می آید

ولی شما خبر بد به بچه ها ندهید
کسی به سمت عمو با عمود می آید

مغیره،قنفذ،ملجم و شمر و حرمله ها
گیاه هرزه چرا به وجود می آید

غروب، منتظر مادری در اینجا باش
نشان، که با سر و روی کبود می آید

خدا نکرده مگر خیمه ها در آتش سوخت
میان دشت چرا بوی دود می آید

 

************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ علی ناظمی

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطر و مشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت
سجده برهمت دریایی ایثارش کرد

سردرهم شده اش راسرنیزه بستند
زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

 

********************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد رضا ناصری

هیچ دانی که امید همه عالم شده ای
در نفس های همه سینه زنان دم شده ای

همه دم ذکر تو بر روی منابر بر پاست
نه فقط شورش شب های محرم شده ای

من از این بوی گل علقمه هم دانستم
تو پسر خوانده نبوده که پسر هم شده ای

با نگاهی به تن زخمی این مشک پر آب
گوشه ی علقمه چون چشمه ی زمزم شده ای

دشمنت چوب علم دید و به پیش همه گفت
تو فدایی سرافرازی پرچم شده ای

زینب از چشم پر از خون حسینش پرسید:
نکند رفته برادر که چنین خم شده ای

باورم نیست که این صحنه به تصویر کشم
بعد تو گردن طفلان غل و زنجیر کشم

 

********************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ هادی جانفدا

چند آسمان ورای تمنای ابرها
فریاد میزنند که مولای ابرها

بی تو قرار نیست ببارند غیر خون
این سرنوشت حتمی فردای ابرها

باران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است
لختی بمان به روی حرم جای ابرها

اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند
چون دیدنیست دشت زبالای ابرها

از شرم آب شد بدنت تا بخار شد
از جسم توست تک تک اجزای ابرها

اینگونه شد که راز فراوانی غمت
پیوند میخورد به معمای ابرها

یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست
منظور خواهرت ز تماشای ابرها

در امتداد آبی سیر نگاه تو
پا میگذاشت قافله جا پای ابرها

برخیز چون به علقمه مه گرفته ات
خیره شده خدای تو از لای ابرها

***********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ علی زمانیان

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود و دیگر رباب نیست

شیرازه ات کجاست مفاتیح پاره ام
این برگ های پاره عزیزم کتاب نیست

بازی عشق را توشروع کرده ای ولی
بازی نیمه کاره نه جانم حساب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی
دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو زجا خیز وخود بگو
بی رحم جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

 

**********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ حسن لطفی

گل های خشک بی تو مسیحا ندیده اند
لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اند

برخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده اند

برخیز تا که زود به سمت حرم رویم
نامحرمان هنوز حرم را ندیده اند

چشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر
دیگر کبودی رخ زهرا ندیده اند

این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده اند

حالا بگو که دخترکانم کجا روند
آن ها که غیر سایۀ سقا ندیده اند

 

***********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـشاعرناشناس

چشم کردند حسودان قمرم را، چه کنم؟
این بلایی که غم آورده سرم را، چه کنم؟

تا شکستی همه جایِ تن ِ من تیر کشید
تو بگو پشت و پناهم کمرم را چه کنم؟

نیمه ی جانِ من از داغ پسر رفت ز دست
نیمه جانیست و این مختصرم را چه کنم؟

از خدا بی خبران تیر به مشکت زده اند
عطش اصغر خونین جگرم را چه کنم؟

من چگونه بدنت را ببرم تا خیمه؟
خنده و هلهله ی دور و برم را چه کنم؟

بعدِ تو فاتحه ی چادر و معجر خوانده ست
همه رفتند و تو رفتی و حرم را چه کنم؟

*************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ رضا رسول زاده

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو، از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

…یک جور می دهیم جواب سکینه را
باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

من قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

ام البنین نیامده زهرا که آمده
بی دست من به خاطر زهرا بلند شو

 

*************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد ناصری

ای پهلوان من نخواب عدو شیر میشود
این مرد دل شکسته از غم تو پیر میشود

ای قطره های خون تو نمک کربلای من
میبینم این زمین چگونه نمک گیر میشود

پیداست از نگاه زجر که ای تکیه حرم
کابوس دخترم بدون تو تعبیر میشود

تو فکر رفتنی و بعد تو هل من معین من
با سنگها و چوب و هلهله تفسیر میشود

تو فکر رفتنی و بعد تو من نیز میروم
این دستهای زینب است که زنجیر میشود

عباس چشم دشمنان همه دنبال خیمه هاست
برخیز غیرت خدا به خدا دیر میشود

 

*************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد ناصری

بعد از اذان ظهر زمین پر غبار شد
چشمان خیس علقمه تاریک و تار شد

وقتی عمود بوسه به پیشانی تو زد
قلبم شکست ، چشم قشنگت خمار شد

دستت که قطع شد همگی جنگجو شدند
فریاد میزدند ، چه شیری شکار شد

تو روی خاک بودی و دور و بر حسین
تا چشم کار کرد پر از نیزه دار شد

آن کودکی که جاش روی شانه ی تو بود
پایش به روی خاک پر از نیش خار شد

عباس ! خوب شد ندیدی بدون تو
ناموس اهلبیت به صحرا چکار شد

آه ای رکاب حضرت زینب بدون تو
یک کاروان به ناقه ی عریان سوار شد

شمشیر سیدالشهدا تا شکستنت
از داغ تو خمیده قد ذوالفقار شد

دستت هنوز دور علم بود روی خاک
این خاطره برای ابد ماندگار شد

 

************

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی

مشک تشنه به روی دوشش بود
بی امان سوی علقمه می‌رفت
در نگاهش خروش دریا داشت
آسمان سوی علقمه می‌رفت
**
چشم ها محو شیوه‌ی رزمش
معرکه از صلابتش پُر بود
قلب سقای تشنه لب اما
از تب سرخ «العطش» پُر بود
**
خنکای شریعه را حس کرد
چشم خود را به خیمه ها می‌دوخت
لب او در نهایت ایثار
در کنار فرات هم می‌سوخت
**
مشک از شوق گریه پُر می‌شد
که تو لب تشنه ای و سیراب است
وَ تو از مشک خود پریشان تر
لب خشکت به یاد ارباب است
**
در هیاهوی موج های فرات
لحظه لحظه سراب می‌دیدی
لب خشک علی اصغر را
در زلالی آب می‌دیدی
**
جرعه جرعه وفا، محبت، عشق
مشک نه این سبوی ساقی بود
تو گمان می‌کنی که آب ولی
همه‌ی آبروی ساقی بود
**
پر گشودی دوباره سوی حرم
تیرها نیز پر درآوردند
تا که از راز تشنگیّ تو و
مشک لب تشنه سر درآوردند
**
ناگهان بغض مشک سر وا کرد
یک سه شعبه رسیده بود از راه
چشم های تو بوسه باران شد
در هجوم سه شعبه ها ناگاه
**
حاجت دست‌های پاک تو را
زودتر از خودت روا کردند
دست های گره گشای تو را
یک به یک از تنت جدا کردند
**
سنگ ها گرم استلام لبت
حج سرخت چه زود کامل شد
نیزه ها در طواف پیکر تو
بر سر تو عمود نازل شد
**
رمق از زانوان آقا رفت
بغض أدرک أخا که سر وا کرد
از روی اسب، پرپر و بی دست
سجده ات را که او تماشا کرد
**
تو به آغوش زخم ها رفتی
سایه ات از سر حرم کم شد
کمر کوه از غم تو شکست
قامت آسمان دگر خم شد
**
چشم ها در غروب تو می‌سوخت
دشت از داغ تو لبالب بود
تکیه گاه حرم! فراق تو
اول بی کسی زینب بود
**
بی‌پناهی خیمه ها، بی تو
هر دلی را پُر از محن می‌کرد
همه دیدند بعد تو ارباب
کهنه پیراهنی به تن می‌کرد

 

***********

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ حسین علاالدین

رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم

دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

در هر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است

از علقمه با دیده ی خونبار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دل ها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت

سقای ادب جلوه ی ایثار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجده ی خونین تو محراب دلش ریخت

صد حیف که آن یار وفادار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبار ترین واقعه بر پا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری

این قافله را قافله سالار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر
ای قصه دست تو غم انگیز، برادر
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر

عباس ترین حیدر کرار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”

2 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • ما به پژمردن هر یاس ، بسی حساسیم

    به خراشیدن احساس ، بسی حساسیم

    به غریوانه ی نای و نفسِ نی انبان

    ما به یک خاطره خاص ، بسی حساسیم

    به دِلیری، به وفا ،عشق ،امید ، آزادی

    قبله های دل حساس ، بسی حساسیم

    وقتی از کتف یقین تا به سرانگشت عمل

    فوران می زند اخلاص ، بسی حساسیم

    ما به یک کاسگی زور و زر و عقل و ریا

    شّرِ خَنّاسیِ وسواس ، بسی حساسیم

    به ترازویِ پلشتی که ، زمینی مسلک

    بشود واحد مقیاس بسی حساسیم

    عنکبوتی که دمادم بزند ازکاخش

    گوشه و طعنه به الماس ، بسی حساسیم

    ما به بال و پر ققنوس زمان سالاریم

    به ندای ملک الناس، بسی حساسیم

    به قمر راوی خورشید و به اخترهایش

    ما به این وارث و میراث ، بسی حساسیم

    فرق یأس و دل تاول زده را می فهمیم

    به چروک دل انفاس ، بسی حساسیم

    یوسُف و فوج برادر وَ حسین ، یک عباس

    به همین شاخصِ اشخاص ، بسی حساسیم

    به عطش ، یأس ،عمو، مشک ، وضو در بازو

    ما به سر منشا احساس ، بسی حساسیم

    بگذارید که فریاد زنم بی هر قید

    ما به عباس به عباس ، بسی حساسیم

    فهیم بخشی

    پاسخ
  • اجرتون با حضرت فاطمه(س)

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.