اشعارشهادت علی اکبر

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ علیرضاشریف

خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
لشکرِ بغضِ علی دقِ دلی خالی کرد
به سرش ریخت و بر یک نفرم رَحم نکرد
دستِ مِقراض بُرش داد حریرِ بدنش
هر قدر پا به زمین زد پسرم، رَحم نکرد
همه ی فاصله را داد زدم نیزه بس است
نزن اینقدر من آخر پدرم رَحم نکرد
سندِ سخت ترین لحظه ی عمرم این است
داغِ او بر دل و چشم و کمرم رَحم نکرد

پسرم از روی زین بَد به زمین افتادی
نیزه بر پهلویت آمد به زمین افتادی

چقدر فرقِ دو تایِ تو به هم ریخته است
زیرِ پا زُلفِ رَهایِ تو به هم ریخته است
زَجر کُش شد به خدا بس‌که زدی پا به زمین
پیرِمردی که به پایِ تو به هم ریخته است
دیگرم نیست توقع که جوابم بدهی
در گلو تیر صدایِ تو به هم ریخته است
اِرباً اِربا شده زین پس چه صدایت بزنم؟
تیغ از بس که هجایِ تو به هم ریخته است
غُصه ات با دلِ لیلا چه کند وقتی که
گیسوی عمّه برایِ تو به هم ریخته است
چه کنم، تا به حرم بینِ عبا می برمت
زخم ها قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است

*************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ رضارسول زاده

دل مجنون همیشه با لیلاست
می رود سوی هر کجا لیلاست
قدم عاشقی که برداری
بعد از آن اختیار با لیلاست
تپش قلب تو، نمی دانم
تپش قلب من که یا لیلاست
آن که از کار من گره بگشود
با دو دست گره گشا لیلاست
بسته آن که دخیل زلفم را
به سر زلف کربلا لیلاست

کشش عشق تا که پا بر جاست
دل اسیر مزار پایین پاست

پسر پهلوان اربابم
مرتضای جوان اربابم
ای عصای پدر، علی اکبر
ای که هستی توان اربابم
قمر دوم بنی هاشم
ای مه آسمان اربابم
دامنت را نمی دهم از دست
لحظه ای هم به جان اربابم
تو کریمی و از تو شامل ماست
کرم خاندان اربابم

نشده دست رد به کس بزنی
سفره دار مدینه چون حسنی

جز خدا کس نبود در دل تو
من کجا! مدحت خصائل تو
کار من نیست کار جبریل است
تا گدایی کند ز سائل تو
کیستی که معاویه می گفت
به امیرانش از فضائل تو
تا ببیند جمال پیغمبر
چشم عباس بود مایل تو
به نبی رفته بین اهل البیت
بیشتر از همه شمائل تو

اشبه الناس به رسولی تو
نوه ی ارشد بتولی تو

در شجاعت دلاوری اکبر
در بلاغت تو حیدری اکبر
با تمام کریم های شهر
در سخاوت برابری اکبر
پدرت گفته خُلقاً و خَلقاً
تو سراپا پیمبری اکبر
سر و دست است که زمین ریزد
بزنی گر به لشکری اکبر
مشک بر دوش پیش چشم حسین
تو ابالفضل دیگری اکبر

ای ستون خیام ثارالله
ای ذبیح قیام ثارالله

از تو دارم همین غلامی را
کس ندارد چنین مقامی را
تا که میخانه را به هم ریزم
پیش رویم گذار جامی را
السلام علیک یابن حسین
می دهی پاسخ سلامی را؟…
…که فرستاده ام زند بوسه
آن قدم های بس گرامی را
لب خشک تو ظهر عاشورا
شرمگین کرد تشنه کامی را

تشنه لب بودی و دویست نفر
زیر تیغ تو رفت از آن لشکر

در حصاری که تو شدی تنها
بوسه ای زد عمود فرقت را
ریخت خون تو روی چشم عقاب
اشتباهی تو را کشید کجا!؟
وسط جمعیت تنت گم شد
دشمنان علی همه پیدا
بر تن تو ز بغض می کوبید
هر که می برد نیزه اش بالا
با تن قطعه قطعه روی زمین
تو صدا می زدی: بیا بابا

پدرت را که دید عمه ی تو
مو پریشان دوید عمه ی تو

*****************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ استادسازگار

ای مرا آشفته کرده حال تو
دیده و جان و دلم دنبال تو
عزم وصل حق تعالی کرده ای
ترک جان یا ترک بابا کرده ای
روح من با این شتاب از تن مرو
ای تمام عمر من بی من مرو
کم زهجر خویش قلبم چاک کن
باز گرد از دیده اشکم پاک کن
راه غم بر قلب تنگم باز شد
غربتم با رفتنت آغاز شد
ای دل صد پاره ام پیراهنت
اشک ثار الله وقف دامنت
می روی این قوم سنگت می زنند
گرگ های کوفه چنگت می زنند
صبر کن بابا تماشایت کنم
سِیر حسن و قدّ و بالایت کنم
بعدِ عمری حاصل من داغ توست
جان بابا قاتل من داغ توست
عهد من با دوست عهدی محکم است
هر چه بینم داغ در این ره کم است
عهد بستم تا که قربانت کنم
غرق خون تقدیم جانانت کنم
عهد بستم تا که درراه خدا
عضوعضوت را کنند از هم جدا
زخم تو مشکل گشایی می کند
مرگ از تو دلربایی می کند
من خلیل الله، تو اسماعیل من
داغ تو تسبیح من تهلیل من
جسم مجروحت گلستان من است
فرق خونین تو قرآن من است
خون گلاب وخاک صحرا مُشک توست
آبروی من دهان خشک توست
زخم ما را خنده بر شمشیر هاست
چشم ما چشم انتظار تیرهاست
گرچه خشک ازتشنگی لب های توست
رو که جدم مصطفی سقای توست
ما به راه دوست هستی باختیم
بعد از آن در قلب دشمن تاختیم

************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ مجتبی روشن روان

ای خفته در مقابل بابا مؤذنم
واکن نگاه بسته ز خونت ببین منم
در پیش دشمنان که من خنده می‌کنند
بالای نعش تو بنگر سینه می‌زنم
شرم از رخ محمدی تو عدو نکرد
ای در نگاه فاطمه‌ رنگ تو مسکنم
با پیکرت چه کرده لب تیغ و نیزه‌ها
پاره زره ز پهلوی پاک تو می‌کنم
در خیمه‌ها سکینه هراسان ز مرگ تو
اینجا کُشد مرا دف و آواز دشمنم
هر شاخه‌ات کناری و صد قطعه شد تنت
ای سرو قد کشیده زیبای گلشنم
برداشتم چو صورت خود را ز صورتت
خون می‌چکید از رخ و از سینه و تنم
برخیز و باز بهر دل من اذان بگو
وقت نماز می‌گذرد ای مؤذنم

*************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ مصطفی متولی

نگاه مختصری کن به چشمهای ترم
که جان سالم از این مهلکه بدر ببرم
لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم
نفس بکش پسرم تا که من فَزَع نکنم
و پیش خنده ی این قوم نشکند کمرم
دل من از پس این داغ بر نمی آید
حریف اینهمه آتش نمی شود جگرم
خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم
پر از علی شده خاک تمام دور و برم
کنار جسم تو باید به داد من برسند
تو این همه شده ای من هنوز یک نفرم

**************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ استادسازگار

مـن کیستم ولـی خداونــد اکبرم
سرتا قدم محمّد و زهرا و حیدرم
قـرآن روی سینه فـرزند فاطمه
فرزند نور و واقعه و قدر و کوثرم
در وصف خلق و منطق و خلقم نظر کنید
زیباتـرین شبیه بـه شخص پیمبرم
زهرا جمال ختم رسل دیده در رخم
لیلا کشیـده شانـه بـه زلف معطرم
جان جهانیان که حسین است بارها
مانند جان خویش گرفته است در برم
همسنگـر شهیـد علمـدار کــربلا
تا روز حشر قلب حسین است سنگرم
مـن پیـر مکتبِ «السنا علی الحق‌«ام
مــن شیـر کربــلا اسداللهِ دیگرم
پا تا به سر چو جانم و جان مجسمم
سر تا به پا چو روحم و روح مصورم
دانــایی امــام حسـن در تکلمـم
زیبایی امــام حسین است منظـرم
مأنوس با شهادت‌ و شمشیر و زخم ‌و خون
ممسـوس در حقیقتِ خـلاقِ داورم
تسبیـح دانـه دانـه سجـادۀ حسین
قـرآن پاره پارۀ زهــرای اطهـرم
خیمه صفـا و مروه بـوَد قتلگاه من
صحرای کربلا عرفات است و مشعرم
مـن پـاره‌ای ز پیکـر پیغمبـرم ولی
گردید پاره پاره ز شمشیـر، پیکـرم
وقتی که قطعه قطعه ز شمشیر می‌شدم
دیـدم ستــاده حضرت زهرا برابرم
اشک روان و مهجۀ قلب حسین بود
خونی‌که شد به ‌صورت من جاری‌ازسرم
با آنکـه در شهادت من قامتش خمید
در نــزد فاطمه است سرافراز مادرم
این غم مرا کُشد که ببینم به نوک نی
سیلی زننـد بـر گلِ رخسارِ خواهرم
ای کاش می‌نشست به قلب شکسته‌ام
تیــری کـه هست سهم گلـوی برادرم
مـن آن شکوفـه‌ام کـه نگه کرد باغبان
چیدنـد بـا شکنجه و کردنـد پـرپـرم
در زیر تیغ بسملِ بشکسته بـال و پـر
در بحر عشق، ماهیِ در خون شناورم
«میثم» اگر به فصل جوانی شدم شهید
هـر پیـر را معلـم و استـاد و رهبـرم

***************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ حسن لطفی

بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟
فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده
چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی
چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده
کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده
نسیم هم بدنت را به دست می گیرد
شبیه مشت پری که در آشیان مانده
شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
شبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست
دوباره میشِمرم چند استخوان مانده
تو را به روی عبا تکه تکه می چینم
بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده
چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست
برای بدر شدن ماه من زمان مانده
چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست
چقدر نیزه شکسته در این میان مانده
تو را از این همه غم میکنم سوا اما
هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده
قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر
هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده
قرار نیست فقط عمه ات بماند و من
ببینی اش که میان حرامیان مانده
کمی به روی سرم باشد و میان حرم
که چند دختر نوپا به کاروان مانده
بدون تو بدَود چند بار تا گودال
ببیندم که نگاهم به آسمان مانده
کمان حرمله تیری به سینه ام زده است
به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده
نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش
برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده

**********************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ محسن حنیفی

تو را به دست گرفته به آسمان بدهد
گل محمدی اش را به باغبان بدهد
که برگهای تو را یک به یک جدا کردند
بغل گرفته به زهرا تو رانشان بدهد
برید صوت تو را نیزه ی حسود کسی
به روی حنجره ات آمده اذان بدهد
تو را بریده بریده صداکند … ولدَی
اگر که هلهله ها یک کمی امان بدهد
بغل گرفته تو را و تن تو می ریزد
خودت بگو که چگونه تو را تکان بدهد
بلند شو پدرت را به خیمه برگردان
وگرنه پیش تن زخمی تو جان بدهد
بلند شو به لبش بوسه دوباره بده
وگرنه بعد تو بوسه به خیزران بدهد

**********************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ استادسازگار

یک لحظه جدا کردم از خویش، جوانم را
گویی که فدا کردم صدمرتبه جانم را
در آتش هجرانش می‌سوخت وجودم را
با رفتن خود از تن می‌برد روانم را
با داغ علی دشمن یک لحظه گرفت از من
هم روح و روانم را هم تاب و توانم را
هنگام وداع هم دادیم نشانِ هم
او حنجر خشکش را من اشک روانم را
سر تا‌ به قدم افروخت از بس جگرش می‌سوخت
داغیِ زبان او سوزاند دهانم را
با کشتن فرزندم تسلیم خداوندم
کردم به جگر پنهان فریاد و فغانم را
ای ماه فروزنده! تسبیح پراکنده
برخیز و فرو بنشان این سوز نهانم را
“میثم!” ز زبان من با خون جگر بنویس
کشتند بهارم را؛ دیدند خزانم را

*****************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ شاعرناشناس

گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است
به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
کار ِاین خیره‌ سران چشم نظر داشتن است
میوه‌ی فصلی و در مرز رسیدن اما
چیدن تو چه نیازی به تبر داشتن است
باید از وسعت این دشت تو را جمع کنم
تازه این کار به اما و اگر داشتن است
زیر بازوی مرا عمه نگه داشته است
داغ تو خاصیتش دردِ کمر داشتن است
پنجه بر زلفِ سیاهت زده دشمن؛ نکند
کعبه‌یِ رویِ تو هم فکر حجر داشتن است
پیش ِ این لشکر فاسق که فقط میخندند
بدترین حال همین دیده‌یِ تر داشتن است
یکی از پشت و یکی از جلو میزد به سرت
عادتِ جنگِ علی زخم به سرداشتن است
درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی
کار تشییع تو محتاج ِ نفر داشتن است
عمه چادر کمرش بسته وبالای سرم
فکر ِبرسرزدن و مقنعه برداشتن است

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ استادسازگار

امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن
به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن
ولی‌الله! ولی‌الله دیگر را تماشا کن
دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن
پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن
بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن

به تن پوشیده با دست حسین‌بن‌علی جوشن
زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن
خدا گوید تعالی‌الله پیمبر گویدش احسن
خوراک ذوالفقارش جرعه‌جرعه خون اهریمن
کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن
بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن

سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر
رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر
نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر
زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر
در امواج خطر از بیم شمشیر علی‌اکبر
فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن

جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو ‌لب، عطشان
به دیدار پدر در خیمه‌گه بشتافت از میدان
سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان
زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان
سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن

زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر
وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر
گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر
پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر
که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر
برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن

برو بابا! که اکنون چشم در راه‌اند قاتل‌ها
برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحل‌ها
برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دل‌ها
برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفل‌ها
برو پرپر بزن در خون خود مانند بسمل‌ها
جمال بی‌مثال حی داور را تماشا کن

دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی
دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی
ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گل‌افشانی
تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی
هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی
بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن

دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش
جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش
پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش
ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش
بیا «میثم»! خدا را دیدۀ دل بازکن سویش
به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن

****************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ قاسم نعمتی

نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد
بس که جسمت ارباً اربا گشته زیر ضربه ها
تا کمی دادم تکانت پیکر از هم باز شد
حالت ترکیب جسمت شد علی در فاطمه
در شکاف فرق و پهلو بغضشان ابراز شد
زیر دست و پای دشمن دنده های تو شکست
هرچه آمد بر سرت از کوچه ها آغاز شد
یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت
هر چه آمد بر سرم با یک نفس احراز شد
می شود از زخم هایت لشکر دشمن شمرد
باز کن بال و پرت را لحظۀ پرواز شد
ای مسیحا مرده بودم پای جسم پاره ات
حرمت گیسوی زینب بود تا اعجاز شد

****************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ مسعود اصلانی

خواستی پر بکشی تا که کبوتر بشوی
از پدر دور شوی عرصه ی محشر بشوی
خواستی که نفر اول میدان باشی
زودتر سر بدهی تا که کمی سر بشوی
یک قدم پیش پدر راه برو بعد برو
تا که یک بار دگر حضرت مادر بشوی
بی سبب نیست پدر پشت سرت راه افتاد
سالها سوخت به پایت علی اکبر بشوی
وسط معرکه حالا تویی و این لشگر
تیغ در دست برو یک تنه لشگر بشوی
این جماعت همه تمثال نبی را دیدند
رجزی سر بده تا حضرت حیدر بشوی
یک پَر از خودِ تو را باد به خیمه می برد
یعنی آنقدر نمانده است که پرپر بشوی

ناله ات رفت که بالا پدر افتاد زمین
بی تعادل شد و از پشت سر افتادزمین

نفسش سرد شد و خون سرش ریخت زمین
مثل اشک پدرش بال و پرش ریخت زمین
ضربه ای آمد و فرق سر او را وا کرد
استخوانش چو ترک خورد سرش ریخت زمین
پدرش داشت دم خیمه تماشا می کرد
از روی اسب تن گل پسرش ریخت زمین
باچه حالی سرنعش علی اکبر آمد
تکه های پسرش دور و برش ریخت زمین
دست تا زیرتنش برد تنش ریخت به هم
بدنش از سر دست پدرش ریخت زمین
همه دشت پر از اکبر لیلا شده بود
پاره شد قلب پدر تا جگرش ریخت زمین
عمه آمد زحرم هلهله می کرد سپاه
جگرش پاره شد از چشم ترش ریختد زمین

مرگ خود را پدر از دست خدا میخواهد
بردن این بدن پاره عبا میخواهد

****************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ محمودژولیده

ای‌ نور دیده‌ام‌ به‌ پدر دیده‌ باز کن
کمتر برای‌ این‌ پدر پیر ناز کن‌
برخیز و با نگاه‌ نشسته‌ میان‌ خون
پیش‌ سپاه‌ کفر مرا سرفراز کن‌
دستم‌ دراز نیست‌ به‌ سیراب‌ کردنت‌
تا خون‌ بگیرم‌ از دهنت‌ کام‌ باز کن‌
با اینکه‌ شد نصیب‌ تو پیروزی‌ بزرگ
داغت‌ عظیم‌ شد ز سکوت‌ احتراز کن‌
با نغمۀ پیمبری‌ و سوز حیدری‌
از حربگاه‌ مأذنه‌ بانگ‌ نماز کن‌
سرو روان‌، مرو که‌ سرانجام‌ کار شد
صبری‌ به‌ گام‌ آخرم‌ ای‌ سرو ناز کن‌
تا میهمان‌ به‌ دیدن‌ مقتل‌ نیامده
برخیز و عمه‌ را قدمی‌ پیشواز کن‌
شد داغ‌ هلهله‌ ز غم‌ تو کشنده‌ تر
یک‌ حملۀ مجددی‌ ای‌ یکه‌ تاز کن‌
صبری‌ که‌ با تو معبر معراج‌ طی‌ شود
با لفظ‌ عشق‌ معنی‌ این‌ رمز و راز کن

*************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ عطیه سادات حجتی

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر
به دست غصه نده چشم دخترانم را
تمام دلخوشی کاروان علی اکبر
ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم
ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر
عصای پیری بابا مقابلم نشکن
توان بده به من بی توان علی اکبر
کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
نشسته پیر کنار جوان علی اکبر
مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست
عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر
بریده گریه امان مرا کنار تنت
میان هلهله ها الامان علی اکبر
اگرچه پهلوی تو یاد مادر افتادم
شکسته کوفه سرت را چنان علی اکبر

**********************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ استادسازگار

سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجائی ای مه در بحر خون شناور من
ستارۀ سحرم آفتاب صبحدمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من
به مصحف بدن پاره پاره ات گریم
که پاره تر شده از لاله های پرپر من
بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من
نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من
فرات موج زد و من نظاره می کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من
زبان خشک تو را در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من
مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای توآورده آب مادر من
پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمّۀ مظلومه ی تو یاور من
هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من
به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ واعطشای علیّ اکبر من
ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظه های غروب مه منّور من

*********************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ استادعلی انسانی

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم
تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم
چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی
مکن از موی پریشان خود آشفته ترم
بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست
می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم
پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم
چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین
لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم
منکه خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم
چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم
خصم لبخند زند من کف افسوس به هم
بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم
گه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم

*********************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ مصطفی متولی

می روی می بری از سینه ی دل خون پدر
زخمی سوخته ات را کمی آهسته ببر
شانه ی صبر دلم پشت سرت می لرزد
چه کنم، پیر شدم، چاره ندارم دیگر
به پدر حق بده که اینهمه بی تاب شده
بخدا دیدن این منظره سخت است پدر
که ببینم نفست بین گلو ذبح شده
یا که افتاده گلویت سر راه خنجر
ناخود آگاه تمام بدنم تیر کشید
به گمانم باید دست بگیرم به کمر
اگر از داغ غمت دق نکنم می میرم
پای پهلوی تو با هلهله ی این لشگر
عمّه ات را پسرم گرم در آغوش بگیر
شاید آرام شود در بغل پیغمبر
وقت آن است که از خال لبت دل بِکَنم
بعد از امروز دگر داغ تو دارم به جگر
راستی دفعه ی آخر چه اذانی گفتی
با همان لحن بگو باز انابن الحیدر

***************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ رضا قربانی

اسب برعکس نرو ، خیمه ی ما اینطرف است
آنطرف مطمئن هستم گذر ِ مقراض است
تا سر ِ پاست برم زود به دادش برسم
من اگر دیر کنم در خطر ِ مقراض است
کار از کار گذشت و پسرم گیر افتاد
آه پروانه یِ من در شرر ِ مقراض است
سر ِ زانوم کمک کرد که بیایم به سرت
محتضر کردن من هم هنر ِ مقراض است
آه ای بلبل ِ خوش خوان و اذان گویِ حرم
رویِ بال و پر ِ تو ردِّ پر ِ مقراض است
تیغ اینطور، تنی را متلاشی نکند
ارباً اربا شدنت زیر ِ سر ِ مقراض است
قسمتی از بدنت دور و برم افتاده
قسمتی از بدنت دور و بر ِ مقراض است
باید آهسته عبا رد کنم از زیر ِ تنت
سخت تشییع شدنت از ضرر ِ مقراض است
بهتر است چند سِری پیکر ِ تو بُرده شود
اینهمه ریخت و پاشت اثر ِ مقراض است

***************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ کرامت نعمت زاده

چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است
شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است
برای بندگی ام هست، از تو می گذرم
برای بندگی ام هست، منتها سخت است
اگر چه دشمنم از هق هقم به وجد آید
کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است
عصای پیری من بود خرد شد مردم
وَ راه رفتن این پیر بی عصا سخت است
ستاره های بنی هاشمی کجا هستید
رساندن مه لیلا به خیمه ها سخت است
تمام پیکر او را به یک عبا ببرید
که بردن علی اکبر جدا جدا سخت است

****************

اشعارشهادت علی اکبر علیه السلام ـ حسن لطفی

پیش از دمی که چهره به خاک آشنا کنی
برخیز تا که آرزویم را روا کنی
مُردم به روی جسم تو برخیز تا مرا
با رشته رشته های تنت بوریا کنی
می بوسم از لب و دهن و زخمهای تو
شاید برای دلخوشیم چشم وا کنی
یا پا به خاک می کشی یا چنگ می زنی
جان می کنی که قبر مرا دست و چا کنی؟
هر تیغ از وجود تو سهمی ربود و رفت
چیزی نمانده از تو که رویی به ما کنی
خونت هنوز می چکد از نیزه هایشان
تسبیح پاره ای که به صد رشته جا کنی
پهلو شکسته آمده پهلو دریده ام
برخیز تا که روضه ی مادر به پا کنی

***************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ رحمان نوازنی

این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن
همراه زخم های پدر خوب تر شدن
باید هوای شوق تو ما را بگیرد و
پروازمان دهد به هوای سحر شدن
آنگاه من کبوتر پایین پا شوم
مانند آسمان پر از بال و پر شدن
بر خیز خیمه ی آشفته را ببین
بعد از تو سهم خیمه شده دربه در شدن
از ناله حسین فلک خم شد و نوشت:
بعد از تو سهم عشق شده بی پسر شدن
آیا رواست پیش تو از زخم طعنه ها
سهم امام تو بشود خونجگر شدن

**************

اشعارشهادت علی اکبرعلیه السلام ـ سید محمد جوادی

پدر بیا و ز مقتل تن پسر بردار
پسر نه، از دل دریای خون جگر بردار
قسم به جان رقیه حسین می میری
از این شکسته ی پهلو کمی نظر بردار
نشانه رفت دلت را هزار خنده ی تیر
ز اشک ای پدر خم شده سپر بردار
برای آنکه نیفتد به زیر پای کسی
بیا و جان خودت را ز رهگذر بردار
کسی ز خیمه رسیده که سخت بی تاب است
برای خاطر خواهر ز خاک سر بردار

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • برزو محمودی
    سپتامبر 10, 2021 9:18 ق.ظ

    با سلام لطفاً اگه میشه این نوحه –میگذرد اکبر زاده پیغمبر. ( از سر و از جانش (۲). چون به شب افزود هستی او سوزد (با همه شیدایی)(۲). مثل بچه‌های آباده از تلویزیون پخش شد .حدودٱ سال دهه هفتاد ۷۵….۷۶ نمیدونم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.