اشعارفاطمیه

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رضادین پرور

بسکه چشم تو تصویرتار میگیرد
تمام آینه ها را غبار میگیرد

سرت چه آمده وقت کشیدن جارو
همیشه فضه ترا ازکنارمیگیرد

چه زحمتی شده این گندم آسیا کردن
چه زودپهلوی تو حین کارمیگیرد

به روی گونه توسیب قرمزی هرشب
زچشمهای ترم اختیارمیگیرد

لباسهای ترا دیدوگفت زینب باز
چقدرمادرم آب انارمیگیرد

نه صبح مانده برایم نه ظهرمانده نه شب
زناله ات کمرم هرسه بارمیگیرد

بخندجان علی جان به لب شدم زهرا
بخندخانه سکوت مزارمیگیرد

******

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سیدپوریاهاشمی

بگو ز جان بهارم خزان چه می خواهد؟
فراغ لعنتی از جانمان چه می خواهد؟
مگر که شوهرت از این جهان چه می خواهد؟
به غیر ماندنت ای نیمه جان چه می خواهد؟

هنوز مانده ام این روزها چه زود گذشت
خوشی و خندهء نه سال ما چه زود گذشت

بنا نداری از این سوز تب رها بشوی؟
برای مدتی از بسترت جدا بشوی؟
قرار نیست در خانه جا به جا بشوی؟
دوباره مادر سرحال بچه ها بشوی؟

به پات اگر که بیفتم چطور می مانی
کنار در که بیفتم چطور میمانی

نمیشود که مرا باز رو به راه کنی
درست مثل گذشته به من نگاه کنی
و کوه درد و غمم را دوباره کاه کنی
حسودهای مرا خوار و رو سیاه کنی

بفکر ریختنم بی ستون تو چه کنم
نمیشود که بمانی بدون تو چه کنم

دو ماه و نیم غمت آتش دلم بود و
دو ماه و نیم فقط گریه حاصلم بود و
دو ماه نیم در خانه قاتلم بود و
دو ماه و نیم مغیره مقابلم بود و

دو ماه و نیم مرا بین کوچه ها دیدند
سلام کردم و جای جواب خندیدند

بلند شو که زمین خوردنم زیاد شده
نرو که دردسر ماندنم زیاد شده
نلرز لرزش دست و تنم زیاد شده
خودت ببین که بمان گفتنم زیاد شده

خدا گواست که مثل تو از جهان سیرم
بدون من بروی زنده زنده میمیرم

********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی اکبرلطیفیان

ای اذان اشهد انّ علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من

چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین “با ” ای نقطه ی در “فا” ی من

یا علی جانم ، فدای عین و لام و یای تو
حرف حرفم : فا و آ و طا و میم و های من

من خودم فکری به حال دردهایم میکنم
جان زهرا تو فقط غصه نخور آقای من

صبح تا حالا نشسته ام چند تا گل چیده ام
ای بزرگ خانه ام ! تقدیم تو گلهای من

هر چه کردم سینه ام نگذاشت ، جان فاطمه
چند بار این بچه هایم را بغل کن جای من

من نمیدانم هر وقت خوابم میبرد
استخوان من میفتد روی هم ، ای وای من

دست تو وا شد خدا رو شکر پس من میروم
راستی تابوت را آماده کرد اسمای من ؟

بعد از این مسجد برو راحت برو راحت بیا
یک سر مویی کم شد ز مویت پای من

پیرهن را بافتم یعنی به دردش میخورد ؟
یا خجالت میکشد این زینب کبرای من

******

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی اکبرلطیفیان

یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی
از درخت “باردارت” بار میگیرد علی

هر چند هم با  احتیاط از پیش در رد میشوم
باز رخت من به این مسمار میگیرد علی

زودتر از کشتن گل باغبان را میکشد
به گلی در باغ وقتی خار میگیرد علی

کار من دیگر گذشته از مراقب بودنم
در نگیرد به سرم دیوار میگیرد علی

فضه زیر بازوی افتاده حالم را، نگیر
از رویم در را فقط بردار، میگیرد علی

کعبه من! با همین وضعی که دارد دست من
دامنت را باز چندین بار میگیرد علی

چهل نفر دارند در را سمت من هل میدهند
یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی

*******

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسن لطفی

دخترت گریه می کند حالا
روی دستش سه تا کفن مانده
بین این بقچه ای که وا کرده
سه کفن دو پیرهن مانده
**
با نفسهای آخرت گفتیش
این کفنها برای خانه ی ماست
پدر و مادر و من اما
پیرهن ها برای کرببلاست
**
اولین پیرهن که میبینی
این که کوچکتر است دخترکم
قسمت محسنم نشد اما
به تنِ اصغر است دخترکم
**
هدیه کن بر رباب و در بغلش
نوه ام را ببوس اصغر را
دوّمین اش برای بی کفن است
به تنش تا که کرد،خنجر را
**
بوسه ای زن به گودی زیرش
قبل تیغ و سنان و سر نیزه
قبل از اینکه خنجرش با زور
می زند نانجیب بر نیزه
**
بعد غارت حرامیان را دید
تبر و دشنه تیز می کردند
با لباسی که از تنش کندند
تیغشان را تمیز می کردند
**
دید حتی لباس اصغر نیست
نخ قنداقه هم به غارت رفت
وای دست رباب را بستند
بین نا محرمان اسارت رفت

********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – امیر عظیمی

ماهی که بی او آسمان معنا ندارد
عقل بشر ظرفیّت او را ندارد
حقّی که در آن شاید و امّا ندارد
روی زمین جز مرتضی همتا ندارد
حالا برای پاشدن هم نا ندارد

او که به غم های دلش غم گریه می کرد
با زخم او هر بار مرهم گریه می کرد
بر آه هایش چشم خاتم گریه می کرد
از بی کسی او خدا هم گریه می کرد
دیگر برای گریه کردن جا ندارد

نُه سال زهرا خانه داری علی کرد
در هر کجا، هر لحظه یاری علی کرد
بر پیکرش آیینه کاری علی کرد
تنهایِ تنها آه و زاری علی کرد
حالا توان یاری مولا ندارد

با اینکه شمع عمر او می کرد سوسو
با اینکه در شد با تنش پهلو به پهلو
با اینکه در بستر گرفت از مرتضی رو
می گفت با صوتی حزین این ماه بانو
این شاه سربازی به جز زهرا ندارد

در خانه چون مادر شود بیمار سخت است
با دست و بازوی شکسته کار سخت است
دستِ توسل بر در و دیوار سخت است
پوشاندن صورت زِ چشم یار سخت است
این خانه ی بی فاطمه گرما ندارد

جان علی، حالا که دیگر نیمه جان شد
از داغ مولا قامت سروش کمان شد
با اینکه بال و پّرِ مادر ناتوان شد
این یک، دو، سه ماهه خجل از کودکان شد
جز پَر کشیدن در سرش رویا ندارد

وای از کبودی های پا و استخوان درد
از جسم بیمار و وجودی خسته و زرد
وقتی بیفتی دست یک جانیِّ نامرد…
عمّه صدا زد نازدانه زود برگرد
زجر آمده از کشتنت پروا ندارد

*******

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – مصطفی متولی

شبهای درد و نافله و بیقراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش میروم
اشک علیست آنکه میاید به یاری ام

چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام
شرمنده کنیزم از این خانه داری ام

پیری زودرس به سراغ من آمده
برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام

همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
دلگیر از این محله و این همجواری ام

زخمم به یک اشاره دهن باز میکند
شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام

آتش حریف سوره قرآن نمیشود
من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام

من رهبرم علیست که حق در مدار اوست
شکر خدا شهید ولایت مداری ام

**********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علیرضا خاکساری

آفتاب لب بامم، دگر امیدی نیست
رفتنی ام، به دعای سحر امیدی نیست

هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست

گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
دست من نیست علی بر سپر امیدی نیست

به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
میروم از بر تو همسفر امیدی نیست

این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
حتم دارم به علاج  کمر امیدی نیست

احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر
گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست

فضه و زینبم این بار بلندم کردند
به توانایی این بال و پر امیدی نیست

شوهر من به کسی که گله می کرد بگو
خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست

عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست

تو سلامی بده این بار جوابش با من
به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست

بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
” بعد مادر به بقای پدر امیدی نیست “

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – یوسف رحیمی

چندی ست که زندگی برایت زهر، است
چشمان تو با خوشی و خنده قهر است
آن روز کسی به یاری تو نشتافت
خونت به خدا به گردن این شهر است
**
جز با غم و درد و بی کسی خو نگرفت
در نزد علی دست به پهلو نگرفت
در بستر غم سه ماه جان کند اما
جز مرگ کسی سراغی از او نگرفت
**
چشمت به ‌خر‌و‌ش ‌ا‌هل ‌درد‌ی ‌ست ‌که ‌نیست
دستت به امید هم نبردی ست که نیست
این شهر شده دیار اشباه رجال
این راه در انتظار مردی ست که نیست
**
قلب تو از این زمانه دیگر سیر است
آوازه‌ی گریه هات ‌عالمگیر است
می خواند خطابه اشک هایت هر روز
در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است
**
بردند، تب و تاب و امان را بردند
بردند ز چشم تو توان را بردند
جنات فدک که جای خود، این مر‌د‌م
حتی ز ‌سر ‌تو سایه بان را بردند
**
از غربت بی کران خود می سوزد
باناله در این آمد و شد می سوزد
از شعله‌ی آه سینه‌ی ‌سوخته اش
هر روز مدینه تا اُحد می سوزد

********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – یوسف رحیمی

زهرا که رفت از خانه؛  اِبْکِ لِلیَتامَی
با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تابوت من را نیمه‌ی شب مخفیانه
بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

شمع تو دیگر رو به خاموشی‌ست امشب
پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی

با گیسوی آشفته و بی‌تاب زینب
همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

وقتی حسن از خواب کوچه می ‌هراسد
بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی

هر شب لب خشک حسینم را ببین و
با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی

*******
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی حسنی

کاری که با بانوی او مسمار کرده
هفت آسمان را بر سرش آوارکرده

تابوت میسازد میان اشک و اندوه
از بس که بانویش به او اصرار کرده

از رنگ و روی فضه فهمیده است حیدر
نجارٍ در بر درچه میخی کارکرده

دندان گرفته آستینش را ز غربت
رفتارهای دشمنش ناچار کرده

حال و هوای دودی شهر پیمبر
بانوی مولای مرا بیمار کرده

زانو گرفته در میان دستهایش
رخسار زهرا حال او را زار کرده

دیوارهای کوچه ی تنگ مدینه
چشمان زهرای علی را تار کرده

لبخندهای ممتد همسایگانش
این زندگانی را به او دشوارکرده

پروانه را از شمع خود محروم کرده
کاری که با بانوی او مسمار کرده

**********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی حسنی

با تمام درد ها بانو ترحم میکنی
گاه گاهی لحظه ای کم کم تبسم میکنی

چشمهای کودکانت غرق ماتم میشود
تا که در بین قنوتت یاد مردم میکنی

روزهای آخری کمتر به زینب میرسی
کم نوازش میکنی کمتر تکلم میکنی

لاله ی پیراهنت هی آبیاری میشود
روزهای آخری تا پخت گندم میکنی

در میان روز بر پیغمبرت سر میزنی
وقت برگشتن تو گاهی خانه را گم میکنی

آنقدر خونریزی بال و پرت گسترده است
بین معراج شبانه هی تیمم میکنی

مرتضی خوشحال میگردد و خندان میشود
تا که بین خانه اش بانو تلاطم میکنی

در میان بسترت وقتی که میخوابی چرا
آن شهادتگاه محسن را تجسم میکنی

ای پرستوی مدینه حرف رفتن را نزن
از چه رو شعر پریدن را ترنم میکنی

********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد رسولی

چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه

کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه

تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه

دعای توست که مرگت سریعتر برسد
همین شده است دقیقاً دعای همسایه

کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو
به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!

به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
گرفته بود ز دستت گدای همسایه

به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
به خانه وا شود اینگونه پای همسایه

نخواستیم جواب سلام ها را، کاش
سلاممان ندهد با کنایه همسایه

چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه

قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر
برام رنگ ندارد حنای همسایه

*********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی حسنی

هجده بهار میگذرد از جوانی ات
قربان لطف و معرفت و مهربانی ات

جمع ملایکه به شما سجده کرده اند
بین قنوت نافله ی آسمانی ات

در خانه ی علی چقدر کار کرده ای
با پهلوی شکسته و با ناتوانی ات

پیغمبری و کار پدر کرده ای شما
با جلوه های چادر پاک یمانی ات

در کوچه ذوالفقار علی بوده ای شما
در بین کوچه دیده شده قهرمانی ات

چشمان مرتضی پر از احساس غم شده
با دیدن هلال رخ ارغوانی ات

حالا میان بستری و گریه میکنی
با غنچه های پیکر رنگین کمانی ات

*********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد امین سبکبار

یک شهر باید با نوای تو بگرید
هق هق کند با های های تو بگرید

آدم زمانی می شود روحش بهاری
که مثل باران در هوای تو بگرید

باید بشوید دست از کارش دو عالم
تا پا به پای گریه های تو بگرید

حالا که ای زهره! زمین گیری یقینا
هفت آسمان هم در عزای تو بگرید

ذکر لبت یا جابر العظم الکسیر است
دست شکسته با دعای تو بگرید

دارو ندارد دنده هایی که ترک خورد
آقا فقط بهر شفای تو بگرید

بازو و پهلو، گونه و چشمت کبود است
با هر تکانی جای جای تو بگرید

امشب بیا و با اشاره گفتگو کن
انگار می خواهد صدای تو بگرید

عجل وفاتی گفتی و قلب حسن ریخت
با رازهای ماجرای تو بگرید

سهم حسین از این کفن ها پیرهن شد
گفتی به او… مادر برای تو بگرید

تو می روی و ناله ات دنباله دارد
تا کربلا زینب به جای تو بگرید

هرکس بخواند شرح عمر کوتهت را
از ابتدا تا انتهای تو بگرید

*******
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – جواد پرچمی

افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست

آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست

دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار کنار بدنم دست خودم نیست

این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
شرمندگی ام از حسنم دست خودم نیست

اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
افتادن و برخاستنم دست خودم نیست

هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
خونی شدن پیروهنم دست خودم نیست

از درد شدید است مرا ضعف گرفته
اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست

از عاطفه ی مادری ام خُرده مگیرید
گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست

********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسن لطفی

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی

پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

از درد شانه، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی

در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سر گذشتم از جدایی بی پناهی

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی

*********

*********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – مصطفی متولی

روی دلها میشود غم بار بعضی وقتها
زندگی هم میشود غمبار بعضی وقتها

در هجوم دردها وقتیکه سینه بشکند
میکشی حتی نفس دشوار بعضی وقتها

شِکوه وقتی جای تشریک مساعی را گرفت
گریه مشکل میشود انگار بعضی وقتها

باورش سخت است اما میشود یک زن شود
با چهل نامرد در پیکار بعضی وقتها

منکر معروف را دیدند و همراهش شدند
حقِّ حق هم میشود انکار بعضی وقتها

عده ای در خانه ای هستند و بالا میرود
دود و آتش از در و دیوار بعضی وقتها

حال و روز بچه ها را سخت میریزد بهم
مادری که میشود بیمار بعضی وقتها

فضّه هم باشد کنارت باز هم بی فایده است
کار وقتی بگذرد از کار بعضی وقتها

بی هوا وقتیکه با شدت به پهلو میخورد
کار خنجر میکند مسمار بعضی وقتها

درد پهلوی شکسته ناله ای دارد که شب
میکند همسایه را بیدار بعضی وقتها

وای از این دنیا که زهرا بین کوچه میشود
روبرو با یک جنایتکار بعضی وقتها

وای از این دنیا که حتی حیدر از ناموس خود
میشود شرمنده در انظار بعضی وقتها

*******
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علیرضا خاکساری

بارالها تو بگو زخم پرم را چه کنم
این همه غصه ی پردردسرم را چه کنم

بعد از آن واقعه ی تلخ و اسف باری که…
تو بگو دختر خونین جگرم را چه کنم

گیرم این دست ورم کرده مداوا کردم
بعد از آن زخم عمیق کمرم را چه کنم

متوجه نشدم من که ز گوشم افتاد…
یادگاری قشنگ پدرم را چه کنم

پابه پای من بیچاره علی جان میداد
درد و دل های یل محتضرم را چه کنم

به علی هم، در و همسایه شکایت کردند
سوز و اشک و غم و حال سحرم را چه کنم

من زمین خوردم و طفلم جگرش گشت کباب
پاره های جگر گل پسرم را چه کنم

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی صالحی

دست نوازشش دگر از کار مانده است
بر بازویش مدال غم یار مانده است

با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده
چون کوه پشت حیدر کرار مانده است

هر شب برای غربت و مظلومی علی
تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است

حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها
غصه زیاد خورده که بیمار مانده است

زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد
در کار این مریضه پرستار مانده است

از نحوه قدم زدنش حدس میزنم
چشمان ضرب دیده او تار مانده است

کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز
بر پیکرش جراحت بسیار مانده است

هر ثانیه تنفس او کند میشود
بد جور در میان در انگار مانده است

از پارگی پیرهنش چند رشته نخ
با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است

ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده
این جای پای کیست به دیوار مانده است؟

*******

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سید مصطفی فهری

ای مرتضای خسته فراموش چشمهات
از من فرار میکند آغوش چشمهات

دلتنگم آنقدر که به یک پلک قانعم
پلکی بزن ز صفحه ی گلپوش چشمهات

سرد است این فضای غم انگیز پر شرار
دور از فروغ پرتو خاموش چشمهات

افتاده بار گریه ی بر غربت علی
ای یار خسته پلک ؛روی دوش چشمهات

زهرا منم ، همان که به من خیره میشدی
بودم همیشه واله و مدهوش چشمهات

حاجت روا شده ست دلم سالهای سال
بانوی من ز مرحمت گوشه چشمهات

افتاده پیش بسترت امشب جنازه ام
پلکی بزن که باز دهی جان تازه ام

ای سایه ی نگاه تو بر روی چشم هام
دلتنگ توست پرتو کم سوی چشم هام

از دامِ  بی وفاییِ دنیا گریخته
صیاد دلربای من آهوی چشم هام

در گیرودار چشم تو لبریز می شوم
وقف نگاه توست هیاهوی چشم هام

ای جان من بلند شو جانم به لب رسید
زانو بغل نگیر تو پهلوی چشم هام

مهمان بیقراریِ درد دلم شدی
خوش آمدی علی قدمت روی چشم هام

این روزها فقط به هوای تو زنده ام
ور نه تمام گشته تکاپوی چشم هام

کی می شود برای تو خود را فدا کنم
جانی نمانده جان علی پلک وا کنم

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – مجتبی صمدی شهاب

دربسترم و خسته ام و تاب ندارم
شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم

انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم

با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص
غیر از دل پر آه به محراب ندارم

از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم
جز خون که زسینه رودم آب ندارم

از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم
خجلت زده ام چهره شاداب ندارم

در صورت من نقش زپستی و بلندی است
جز روی ورم کرده در این قاب ندارم

از ضربه آن دست نشست ابر به رویم
خاموش شدم هاله مهتاب ندارم

چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان
آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سید محمد جوادی

افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت

در گوشه ای نشسته فقط آه میکشد
مادر ، ز دست می رود آخر کبوترت

آبی نخورده است ، غذایی نخورده است
دارد حسین میشکند مثل شوهرت

چیزی بگو گمان کنم امروز بهتری
ساکت نباش فاطمه جان ، جان مادرت

زهرا، برای دلخوشی حیدرت بمان
این مرد خیبر است ، شکسته برابرت

وقتی نفس میکشی ای زخمی علی
آلاله میچکد دل شبها به بسرت

دارد سه ماه میشود ای مادر بهشت
پنهان نشسته چهره ی تو زیر معجرت

بانو ببین برای شما شعر گفته ام
دنیا ، بدون فاطمه ام خاک بر سرت

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد سهرابی

امروز که جز عشق تو پندار ندارم
جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم
اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم
با غیر تو اى شیر خدا کار ندارم

من فاطمه‏ ام واهمه از نار ندارم

امروز به سر چون که تو دستار ندارى
با حکم نبى فرصت گفتار ندارى
لیکن تو مپندار که یک یار ندارى
یا اینکه غریب استى و دلدار نداری

من فاطمه ‏ام مانع گفتار ندارم

فریاد که بردند ز من بوالحسنم را
گم کرده‏ام امروز خدایا وطنم را
پامال نمودند الهى چمنم را
وا مى‏کنم امروز به نفرین دهنم را

در راه تو از نعره زدن عار ندارم

خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر
در محفل من شمع تو افروخته بهتر
آن سینه که شد محرم تو دوخته بهتر
مویى که به کارم نخورد سوخته بهتر

من حوصله ی این همه آزار ندارم

چون پاى تو آید به میان مادّه ی شیرم
گردست دهد در وسط کوچه بمیرم
عالم همه فهمید به عشق تو اسیرم
با نام تو در نار بگویم که مجیرم

من خود شررم واهمه از نار ندارم

جان مى‏دهم امروز که دلدار بماند
بر صفحه جان نقش تو اى یار بماند
زهراى تو بین در و دیوار بماند
قدرى ز لباسم نوک مسمار بماند

من وحشتى از لطمه ی مسمار ندارم

تبدار شده در تب و تاب تو تن من
بیمار شده از غم عشقت بدن من
بشنو تو در این لحظه على جان سخن من
اینگونه مبین سرخ شده پیرهن من

و اللَّه که من جامه ی گل‏دار ندارم

اکنون که عدو دست یداللهى توبست
اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست
بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست
از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است

صد حیف که من رخصت پیکار ندارم

رفتند بنى هاشم و درد است به سینه
تکذیب شده فاطمه از فرقه ی کینه
حیدر شده محزون چو من زار و حزینه
امّید مدد در همه ی شهر مدینه

جز حمزه و جز جعفر طیار ندارم

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – جواد محمد زمانی

زندگی در دل این شهر حرام است علی
به خدا کار من خسته تمام است علی

طایر عشق تو را بال و پری نیست دگر
مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علی

غم مخور هیچ ، که در شهر سلامت نکنند
به لب بسته ی من باغ سلام است علی

با اشاره غم دل با پسرم میگویم
ذوالفقار حسن من به نیام است علی

تو طبیبانه به بهبود من زار نکوش
عمر بیمار تو امروز تمام است علی

تو و این شهر بگویید به حالم پس از این
به دل قاتل من عیش مدام است علی

شب تشییع ، تنم را تو از آن کوچه مبر
آخرین خواهشم و ختم کلام است علی

***********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد ناصری

من بیشتر برای شما گریه میکنم
دیگر نپرس اینکه چرا گریه میکنم

آقا تمام فاطمه نذر نگاه توست
آری امیر ، داغ تو را گریه میکنم

از دست مهربانی همسایه ها دگر
از این به بعد پیش خدا گریه میکنم

جانی نمانده است که ریزم به پایتان
بی جانم و بدون صدا گریه میکنم

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – شاعرناشناس

گفتم برای فاطمه جانی نمانده است
حتی برای اشک توانی نمانده است

گفتی بمان ، امان بده با حیدرت برو
وقت سفر رسیده امانی نمانده است

بعد از سه ماه ، ماه به تو سرزده بیا
سیرم نگاه کن که زمانی نمانده است

این پیر زن جوانِ دو سه ماه قبل توست
در پیکرم اثر ز جوانی نمانده است

ماهه شکسته ی نود و پنج روزه ام
تا لحظه ی غروب زمانی نمانده است

او رفت و هر چه بود خدا برد با خودش
حتی ز قبر یار نشانی نمانده است

لطفااگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سید حمید رضا برقعی

من میروم دگر ز کنارت پسر عمو
دیدار ما به روز قیامت پسر عمو

من میروم و مونس شب هات میشود
یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو

من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام
از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو

زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان
خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است
برخیز جان من به فدایت پسر عمو

چشمت کجاست قطره اشکی به من بده
میخواهمش برای شفاعت پسر عمو

گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد….
…..کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید
بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو

***********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی اکبر لطیفیان

اگر خشکم اگر زردم درخت رو به پاییزم
تمام برگهایم را به پاهای تو می ریزم

چه نیرو می دهد بر من نگاه چشمهای تو
بیا بنشین کنار من که از عشق تو برخیزم

الا ای دست رحمت دستهایم را نمی گیری
که در این لحظه آخر به دامانت بیاویزم

تو آن تنها ترین هستی یل خانه نشین هستی
من آن تنها زنی هستم که از درد تو لبریزم

الهی بشکند دستی که باعث شد به پیش تو….
….از اینکه مقنعه از چهره برگیرم بپرهیزم

غریبی خوب می دانم ولی کمتر بیا خانه
خجالت می کشم وقتی به پایت بر نمی خیزم

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حامد خاکی

من رفتنی هستم دگر یاری نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

با چاه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غم خواری نداری

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبر داری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها ، کاری نداری؟

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سید محمد جوادی

جز با غم و درد و غریبی خو ندارم
افتاده ام از پا علی نیرو ندارم

با تو امام بی کسِ خانه نشینم
دیگر هوای جنت و مینو ندارم

سیلی چنان نور نگاهم را گرفته
در چشم خیس و زخمی خود، سو ندارم

گفتم که اشک از چشم های تو بگیرم
شرمنده ام ای دست حق، بازو ندارم

گفتم که برخیزم به پایت عفو فرما
آخر دگر ای پهلوان، پهلو ندارم

محسن همان که چهره اش را هم ندیدم
دیگر تمنایی به غیر او ندارم

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – یاسر حوتی

ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند

عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند

بازو  و سینه ـ کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند

ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند

از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس میکنم کمرت را شکسته اند

ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند

دندانه های شانه  پرازخون تازه شد
اصلاً بعیدنیست  ، سرت راشکسته اند

با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آئینه های دور وبرت را شکسته اند

زان آتشی که بر شجرطیبــه زدند
ثلثی زشاخ و برگ وبرت را شکسته اند

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی اکبر لطیفیان

حرفی کلامی مطلبی چیزی جوابی
ساکت تر از هر دفعه ای مثل کتابی

از چه نمی خواهی شفایت را بگیری ؟
تو خود مفاتیح الجنان مستجابی

یک دست تر از رنگ نیلی ات ندیدم
در زیر این چرخ کبود و سقف آبی

امروز با دیروز خیلی فرق کردی
دیروز آئینه ولی امروز قابی

این خانه محتاج کمی نور است ور نه
تو رو بگیری یا نگیری آفتابی

با دست پخت تو سر سفره نشستیم
وقتی نباشی تو چه آبی و چه نانی

پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
شاید شب آخر کمی راحت بخوابی

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – هادی جانفدا

گریه نکن که با همه بیماری ام علی
قد خم نکرد روح سپیداری ام علی

من راز خون سرخ خدایم که تا ابد
در ذوالفقار غیرت تو جاری ام علی

مُردی تو از غریبی و من باز زنده ام
شرمنده ام از این همه کم کاری ام علی

دل داغ بار محسن خود را زمین گذاشت
حالا ببین در اوج سبک باری ام علی

من ناگریز رفتنم آقا حلال کن
همراه نیمه راه مپنداری ام علی

گفتم خدا کند که بمیرم ولی چه سود
ترسم که مرگ هم نکند یاری ام علی

راه مدینه تا به خدا سبز می شود
در خاک بی نشانه که می کاری ام علی

**********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رضا رسول زاده

بی تو به این زمین و زمان احتیاج نیست
وقتی نفس نمانده به جان احتیاج نیست

این خانه سوت و کور شود با نبودنت
فصل بهار حرف خزان احتیاج نیست

از دردهات با خبرم زخمی علی
لبخند تلخ ، فاطمه جان احتیاج نیست

افتاده است دست تو از کار ، یاورم
این درد را مکن تو نهان ، احتیاج نیست

زحمت مکش که نان بپزی خانم علی
قدری نمک که هست ، به نان احتیاج نیست

تا آستانه بردن نعلین من چرا ؟!
این کارها ، خمیده جوان ، احتیاج نیست

از مسجد آمدم اگر امشب ، به پای من
برخاستن به قد کمان احتیاج نیست

فامیل هم به رفتن تو فکر می کنند !
بیمار را به زخم زبان احتیاج نیست …

با من همینکه فاطمه بیعت کند بس است
دیگر به بیعت دگران احتیاج نیست

***********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علی اکبر لطیفیان

اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
**
من میخوام مثل بهار گریه کنم
بشینم با ذوالفقار گریه کنم
تو دلت پره منم دلم پره
پس کمی بخواب بذار گریه کنم
**
من میخوام به پات تمنا بیارم
اشکم و برا مداوا بیارم
پیش دست تو خجالت میکشم
تو خونه دستمو بالا بیارم
**
فاطمه حرف جدایی کم بزن
خودت این تابوتت و بهم بزن
بچه ها دارن تموشات میکنن
هر طوری شده پاشو قدم بزن

***********
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رضا قربانی

تا می آیم فاطمه چشم ترت را جمع نکن
ای شکسته بالِ من بال و پرت را جمع نکن

من غریبه نیستم زهرا به پایم پا نشو
استراحت کن عزیزم بسترت را جمع نکن

من خجالت میکشم وقتی خجالت میکشی
ای عروسم رو نگیر و معجرت را جمع نکن

دستِ تو بالا نمی آید چرا نان میپزی؟
خانه دارم، زندگیِّ شوهرت را جمع نکن

پشتِ در آتش گرفتی، سوختی، دیگر چرا
آب و جارو میکنی؟!… خاکسترت را جمع نکن…

************
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسن لطفی

تو راه میروی و خون می چکد ز پیرهنت
تو آه می کشی و سرخ می شود حَسَنَت

تو نان نمیپزی و سفره ی شبم خالی ست
نه آب میخوری و… آب میشود بدنت

ز گیسوان پریشان زینبم پیداست
که مانده زخم قلافی به دست شانه زنت

چگونه در به رُخم باز کرده ای تنها
که غرق خون شده امشب مسیر آمدنت

بگیر پرده ببینم چه آمده به سرت
بلندتر شده این روزها نفس زدنت

تو گریه میکنی و من به سینه می کوبم
برای زخم نگاهت برای زخم تنت

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – مهدی صفی یاری

قلب غریب همسفرت درد می کند
این روزها که بال و پرت درد می کند

ریحانه پیش پای علی کم بلند شو
پهلویِ مانده ، بینِ درت درد می کند

اصلا تکان نخور که به یک جابجایی ات
جسم نحیف و مختصرت درد می کند

این دستمال بسته به پیشانی تو چیست؟
معلوم می شود که سرت درد می کند

دیدم خودم به چشم خودم بارهای بار
جارو که می کشی کمرت درد می کند

بس است درد بازو پهلو و سینه ات
گریه نکن که چشم ترت درد می کند

سیلی زدند بر تو ولی بس که غیرتی است
انگار صورت پسرت درد می کند

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – هادی ملک پور

تا کی دلت از گردش ایام بگیرد
بگذار که این غصه سرانجام بگیرد

مگذار که پژمرده شود غنچه ی نورس
لبخند بزن گل ز تو الهام بگیرد

تا باغ معطر ز نفس های تو باشد
تا چشمه زلالی تو را وام بگیرد

روی تو روا نیست که در ابر بماند
این ماه بنا نیست که هر شام بگیرد

باید که علی در پی یک چاره بگردد
زانوی خمش قوت اقدام بگیرد

یاسی! …ولی از دست خزان هیچ عجب نیست
رخسار تو نیلوفر اگر نام بگیرد

یک بار اگر لب بگشایی به دعایی
شاید دل دردانه ات آرام بگیرد

این داغ تو بغضی است که انگار قرار است
هر لحظه سراغی ز نفسهام بگیرد

دیروز ندادند جوابی به سلامم
فردا دلم از طعنه و دشنام بگیرد

************
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رضا رسول زاده

با سوز مادرانه فقط گریه می کنی
هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی

یک شب ز درد سینه فقط آه می کشی
یک شب ز درد شانه فقط گریه می کنی

می ترسم این سه ساله ی تو کم بیاورد
وقتی میان خانه فقط گریه می کنی

حنانه ام به جان علی آب رفته ای
روزانه و شبانه فقط گریه می کنی

هنگام پخت نان که کمی از دل تنور
آتش کشد زبانه فقط گریه می کنی

من که ندیده ام که چگونه تو را زدند
از درد تازیانه فقط گریه می کنی

حرفی که با علی غریبت نمی زنی
آرام و مخفیانه فقط گریه می کنی

بعد از هزار سال تو بر غربت علی
بانوی بی نشانه فقط گریه می کنی

************
اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رضا رسول زاده

دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود
زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود

دستی که زیر چادر خود می کنی نهان
دیگر سپر به یاری حیدر نمی شود

وقتی که راه می روی از دست من بگیر
دیوار هم برای تو یاور نمی شود

گرچه پس از تو مونس این کودکان شوم
اما کسی به خوبی مادر نمی شود

نام فراق می بری و می کشی مرا
این خانه ام پس از تو منور نمی شود

شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت
یثرب پس از تو شهر پیمبر نمی شود

بالای درب خانه ی حیدر نوشته اند
هر سوره ای که سوره ی کوثر نمی شود

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – مسعود اصلانی

مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند

خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم

بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم

چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
غیرت کودکمان زخمی ناموس شده

وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند

ورنه از خس خس راه نفست می میرم
آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم

اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
شب و درد کمرت کاش امانت می داد

نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش

بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
از لج من به روی بازوی تو آمد زد
خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد

با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
دست من را نفس خسته به زنجیر کشید

در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
در سراشیبی گودال تنی معلوم است
کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است

تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد فردوسی

زهرا گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده

داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده

در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
حالت شبیه حال دل محتضر شده

در خانه هم برای علی رو گرفته ای
این صورت کبود تو هم دردسر شده

حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن
حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده

خیلی دلت برای حسین شور می زند
« جانم حسین » های تو غرق شرر شده

در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟

فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده

کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
خونابه های پهلوی تو بیشتر شده

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – شاعرناشناس

آتش زدند بال و پری را که داشتی
زهرا؛ تمام برگ و بری را که داشتی

از بعد ماجرای در، از دست داده ای
دید ضعیف و مختصری را که داشتی

از پیچ و تاب پشت در شاخه چیده اند
با ضربه هایشان قمری را که داشتی

از این به بعد فاطمه باید عوض کنی
دیگر مسیر رهگذری را که داشتی

از کوچه آمدم تو ز جا برنخواستی
با همسرت بگو خبری را که داشتی

طوری زدند پوشیه ات لاله گون شده
طوری که بست چشم تری را که داشتی

شرمنده ام ز روی تو؛ زهرا حلال کن
این چند وقت درد سری را که داشتی

وقت نماز طرز عبادت عوض شده
دیدم عبادت سحری را که داشتی

بازوی تو عجب سپری شد برای من
افسوس که شکسته آن سپری را که داشتی

جان علی به خاطر حیدر بمان نرو
آلاله ی کبود پیمبر بمان نرو

لطفااگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسین قربانچه

فضه در باز کن امروز نگارم خوب است
باغبانم پشت در باغ و بهارم خوب است

از چه با هول و ولا چشم به بستر داری
با علی حرف بزن جان بسپارم خوب است؟

چه کنم این همه از کوثر من خون نرود
مرهم تازه به زخمش بگذارم خوب است؟

فاطمه؛ فاطمه جان؟ همسر خوبم؟ پاشو
این که من بی سپرم یار ندارم خوب است؟

نگران من و این حالم و این خانه نباش
تو که خوبی همه ی ایل و تبارم خوب است

از خدا خواسته ام بعد تو و سوختنت
درب این خانه شود سنگ مزارم؛ خوب است؟

چه کنم فاطمه جان تا که دلت وا بشود
مهر و سجاده و تسبیح بیارم خوب است؟

قول دادم نکنم گریه؛ بخندی که نشد
بزنم زیر همه قول و قرارم خوب است؟

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – سید محمد جوادی

اگر شکسته ولی گوهری، بها داری
که قدر و قیمت خود را تو از خدا داری

تو یاسی و به کبودی نمی رسد نَسبت
چه نسبتی ست که از باغ لاله ها داری

بگو تمام غمت را کمی سبک تر شو
چقدر بانوی مجروح من حیا داری

پدر که رفت چرا این قدر شکسته شدی
مگو غریبم عزیزم، ببین مرا داری

غریبه ها که بماند خودم خبر دارم
هزار غصّه به سینه ز آشنا داری

چقدر فکر حسینی چقدر بی تابی
صبور باش که زینب به کربلا داری

سه ماه روی لبانت ندیده ام لبخند
ببخش، من به تو حق می دهم عزاداری

*************

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – علیرضا لک

گل بودی اما بوی خاکستر گرفتی
آه ای فرشته بین شعله پر گرفتی

با این سرانگشتی که تاول زد در آتش
امشب گره از موی این دختر گرفتی

با من غریبی می کنی در خانه وقتی
چشمت به من افتاده چادر سر گرفتی

ای کاش می مردم نمی دیدم چه زخمی
از ضربه های محکم این در گرفتی

پروانه ها را با تب و تابت مسوزان
با لاله هایی که بر این بستر گرفتی

با دستمال بسته ی دور سر خود
جان مرا ای جان من دیگر گرفتی

دلواپس گلبرگهایت مانده ام من
حالا که ای گل بوی خاکستر گرفتی

*************

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد بختیاری

گرفت ابری از آه دور و برت را
ببین غصه های دل دخترت را
نیاید که خالی کنی بسترت را
برای سفر وا مکن پس پرت را
مرو! یا ببر با خودت حیدرت را

مرا کشته رنگین کمانی که داری
به صورت گل ارغوانی که داری
در این سن و سالت خزانی که داری
هوای پدر کرده جانی که داری
به گریه سبک کن کمی ساغرت را

اگرچه به نور تو شب ریشه کن شد
نفس های بی حال تو بغض من شد
عذاب شب و روزم اشک حسن شد
ولی داغ من لاله ی پیرهن شد
غمت می کشد عاقبت همسرت را

بگو نور تا لامکان قد کشیده
چرا پیش من می رسی قد خمیده
بگو که حسن بین کوچه چه دیده
و یا زینب از دور و بر چه شنیده
که آتش زد این حرف ها دخترت را

تو که یک سپاه از ملک یار داری
چرا دست بر دوش دیوار داری؟
چرا دیده ی نیمه بیدار داری؟
چنان فکر مرگی که انگار داری
ورق می زنی صفحه ی آخرت را

************

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – محمد سهرابی

شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
مثل قدیم، شوهر خود را صدا کنی

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

دیشب دوباره زینبت از من سوال کرد
بابا چه می شود که طبیبی صدا کنی؟

من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام
باید دوباره آرزویم را روا کنی

من آرزو نموده ام ای دختر رسول
تو آرزوی خوب شدن از خدا کنی

طرز قیام تو چو رکوع است در نماز
وقت رکوع از چه قدت را دو تا کنی؟

سائل سراغ نان تنور تو را گرفت
وقتش رسیده فکر به حال گدا کنی

از گودی دو چشم تو روزم سیاه شد
زین کاسه ها تو خون به دل مرتضی کنی

آیا شود که از سفر خود حذر کنی؟
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنی؟

*************

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – شاعرناشناس

دردهایم را اگر با تو بگویم بیشتر
لحظه لحظه میشود بغض گلویم بیشتر

پشت پرچین نگاهت چین پیشانی من
خوب معلوم است دقت کن به رویم بیشتر

مانده ام آیینه ی از چند جا افتاده ام
تکّه هایت را کجا باید بجویم بیشتر

با تو بودن خاطره ، روی تو دیدن آرزوست
خاطراتم مُرد اما آرزویم بیشتر

خوب شد مسجد نمی آیی ببینی قاتلت
تازگی ها مینشیند روبه رویم بیشتر

زیر نور ماه میفهمم که پهلوی تو را
از تمام عضوها باید بشویم بیشتر

**
لطفااگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسین رستمی

فاطمه فاطمه ی دوره ی پیغمبر نیست
یا نه این فاطمه آن فاطمه ی حیدر نیست

چه سوالی ست که میپرسی علی جان خوبی؟
من کجا خوبم اگر حال شما بهتر نیست

غیر از این دردِ حجابی که گرفتی از من
بستری بودنت آنقدر عذاب آور نیست

فضه میگفت بیایید غذا آماده ست
زینبت گفت نمیآیم اگر مادر نیست

گریه آور شده این آمد و رفتی که مراست
وای از این خانه که دارای در دیگر نیست

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – رحمان نوازنی

سایه بالا سرم از سر من کم نشو
روی نگیر از علی؛پیش علی خم نشو

ای گل بیمار من چقدر تب کرده ای
آب نشو پیش من اینهمه شبنم نشو

پا نشو کاری نکن این همه زحمت نکش
تازه زمین خورده ای باز مجسم نشو

دست قنوتت چرا رو به علی می کند
خجالتم می دهی کعبه دردم نشو

زمزمه شهر را می شنوی ای فاطمه
برو که راحت شوی اسیر این غم نشو

گریه ات این روزها کرببلا می کند
مادر کرببلا ماه محرم نشو

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – حسین رستمی

همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری الحمدلله
همین که در زدم دیدم دوباره
خودت پشت دری الحمدلله
***
شنیدم بسترت را جمع کردی
و با سختی پرت را جمع کردی
شنیدم آب دادی به حسینم
حواس دخترت را جمع کردی
***
تو دیگر با حجابت خو گرفتی
به چندین علت از من رو گرفتی
گمان کردی ندیدم زیر چادر
چطوری دست بر پهلو گرفتی
**
جواب حرف هایم شد همین! نه؟
غریبه بودم اما این چنین نه!
ببینم! قصد رفتن که نداری؟
نرو! جان امیرالمومنین، نه!

**********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – وحید قاسمی

دوباره سفره ی اشک مرا تو گستردی
چرا محدثه تابوت خانه آوردی

اثر نداشت مگر دستمال زرد نبی
هنوز مثل گذشته دچار سر دردی

تمام پنجره ها را گشوده ام زهرا
کمی نسیم بیاید، چقدر تب کردی

اگر چه دنده ی یک دنده با تو لج می کرد
صبور بوده به روی خودت نیاوردی

چه آمده به سر چشم هایت ای بانو
که با دو دست پی جانماز می گردی

***********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – شاعرناشناس

می‎شود پرواز معضل با پری که سوخته
شاخه را مایوس سازد نوبری که سوخته

چند بار از صبح تا حالا زمین افتاده‎ام
هی سیاهی می‎رود چشم تری که سوخته

تو سپر دادی که من باشم سپاهت، حیف که
حال ، بی کس مانده‎ای با لشکری که سوخته

قاتل جانم شده پهلو به پهلو کردنم
وقت چرخیدن به روی پیکری که سوخته

کافی است این روسری را یک کمی محکم کنم
صد برابر میشود دردِ سری که سوخته

گیسوان دخترانه سخت مشکل می‎کند
شانه کردن را برای مادری که سوخته

چهل نفر به یک نفر ای کاش در آن کشمکش
در نمی‎چرخید روی محوری که سوخته

آرزوی محسنم را با خودم بردم، علی
با تقلا کردنم زیر دری که سوخته

می‎شود جایِ نمازِ مستجابِ دخترم
بعد رفتن هم، این معجری که سوخته

لطفااگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید

*********

اشعارفاطمیه – زبانحال حضرت فاطمه(س)وحضرت علی(ع) – شاعرناشناس

یاد دارم بعثت پیغمبر اسلام را
دوره دینداری و پیکار با اصنام را
سنگباران مسلمانان ز روی بام را
سختی شعب ابی‌طالب در آن ایام را
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد دارم هجرت و دل کندن از بیت خدا
قبل رفتن بر مزار مادرت اشک تو را
قهر بود آن روزها یک خواب خوش با مرتضی
تا که برگرداندمت سالم به دست مصطفی
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری مصطفی از امر حیّ کردگار
نغمه «ناد علی» سر داد بین کارزار؟
جبرئیل آمد میان معرکه با این شعار:
لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری که شبی با بی‌قراری آمدم
سر به زیر انداخته، با شرمساری آمدم
ساده و با چشم چون ابر بهاری آمدم
گونه‌های سرخ بهر خواستگاری آمدم
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری لحظه شوق رسول‌الله را
تا نشانم داد آن شب، قرص روی ماه را؟
می‌شنیدی ضربه قلب ولی‌الله را
آمدی و من به دست باد دادم آه را
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری سادگی زندگی با یکدگر؟
روز میلاد حسن مادر شدی و من پدر
با حسین آرام شد دنیای ما از هر نظر
داد حق بر من دو تا دختر دو زهرای دگر
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری حج آخر، روز پیمان غدیر
وحی منزل آمد از درگاه دادار قدیر
کای نبی دست علی خویش را بالا بگیر
با همه اتمام حجت کن به بیعت با امیر؟
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری تا پیمبر بود نه غم داشتیم
نه سر موی سفید و نه قد خم داشتیم؟
بر تمام دردهای با عشق مرهم داشتیم
صورتی چون گل، نفس‌های منظم داشتیم
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

یاد داری بر حسن قرآن که می‌آموختی
همزمان بهر حسینت پیرهن می‌دوختی؟
آتشی در جان من با آه خود افروختی
لیک خود در شعله‌های آتشِ در سوختی
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود

لطفااگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • علی نعیمی پور
    دسامبر 1, 2018 10:25 ق.ظ

    با سلام و تحیت

    اشعار زیبایی را انتخاب کرده اید .

    شاعر شعری که با مطلع ( دردهایم را اگر با تو بگویم بیشتر ) شروع می شود مسعود اصلانی می باشد .

    امیدوارم همواره سلامت ، موفق و عاقبت بخیر باشید .

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.