اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ احسان محسنی فر

چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی

گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی
عمرم در این قرار به سر شد نیامدی

تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم
غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی

در مسجدیم وطاعت این ماه شغل ماست
بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی

این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد
روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی

رسوایی گدای تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی

از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی
دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی

خسران زده کسی است که از یار غافل است
بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی

از ما که منفعت نرسیده برای تو
هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی

گفتیم لا اقل سر افطار می رسی
دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی

*********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ حمیدرضاگلرخی

ای کاش که یـارِ شهِ بــی یـار شوم
سر مستِ شمیمِ خوشِ دیـدار شوم

ای کاش که در یک شب ماهِ رمضان
با مهـدی فاطمه هــم افطــار شوم

*********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ محمد فردوسی

این روزها که زمزمه ی یار می کنم
خیلی هوای دیدن دلدار می کنم

در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم

یک بار هم نشد بنشینم کنار تو
از بس که بر معاصی ام اصرار می کنم

این نفس سر کش از چه رهایم نمی کند؟!
این چه گناهی است که تکرار می کنم؟!

بار خطا کمیت مرا لنگ می کند
طیّ طریق را ز چه دشوار می کنم؟!

این «تحبس الدّعا» شدنم بی سبب که نیست
از بس که رو به سفره ی اغیار می کنم

گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر
یک شب کنار سفره ات افطار می کنم …

فهمیده ای به درد تو آقا نمی خورم
زیرا خلاف امر تو رفتار می کنم

من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو
خود را به تو همیشه بدهکار می کنم

دل را که حجم معصیت آن را گرفته است
با اشک های روضه سبک بار می کنم

خون جگر ز دیده سرازیر می شود
وقتی که یاد کوچه و دیوار می کنم

سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!
این درد را به جان خود اظهار می کنم

********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ قاسم نعمتی

ز فرط معصیت آهم به سینه کاری نیست
میان آینه ام نقشی از نگاری نیست

قساوت دل آلوده کار دستم داد
دگر ز دیده ام اشک زلال جاری نیست

همه خدایی خود را بگرد و خوب ببین
که رو سیاه تر از من گناه کاری نیست

همه جوارح من با گناه مانوس است
گرسنگی و عطش رسم روزه داری نیست

رفاقت من و تو رنگ و بوی دیگر داشت
به حال و روز دلم جای آه و زاری نیست؟

بیا و بی ادبی های مرا ندیده بگیر
به غیر جود و کرم از تو انتظاری نیست

تمام دل خوشی من محبت علی است
ز هیچ کس به جز آقا امید یاری نیست

حرام باشد اگر رو به غیر او بزنم
کریم تر ز علی هیچ سفره داری نیست

سگ قدیمی دربار شاه لو کشفم
به جز مقابل شه جای خاکساری نیست

قسم به چادر خاکی برای حفظ ولا
شبیه مادر سادات جان نثاری نیست

خوشا به حال کسانی که با بصیرت محض
حمایت از ولی امرشان شعاری نیست

مدال عشق حسین است سینه های کبود
حریف سینه ما شعله های ناری نیست

به گریه بهر حسین یار مادرش هستم
ز هجر کرب و بلایش به دل قراری نیست

خدا ز سوز دل زینب آفریده مرا
به نام سینه زن کربلا خریده مرا

********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ رضا رسول زاده

جدا از این برکات سحر شدن کافی است
بیایی و بروی… بی خبر شدن کافی است

عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم
بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است

ز نان شبهه ببین تحبس الدعا شده ام
دعای هر سحرم بی اثر شدن کافی است

خودت به ترک گناهان مرا بده یاری
که غصه های دلت بیشتر شدن کافی است

چگونه گریه کنم تا به من نگاه کنی ؟
بس است ، این همه دور از نظر شدن کافی است

تو رحم کن به دلی که فقط تو را دارد
به من سری بزن ، این خونجگر شدن کافی است

*******************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

احیا گذشت و شب دیدار نیامد
این جمعه هم از دست شد و یار نیامد
دل خون شد و یوسف سر بازار نیامد
بس دیده به ره مانده و دلدار نیامد

چشمان به ره مانده سراغ از که بگیرند
وقت است که جامانده ز هجر تو بمیرد

سخت است که از محضر تو دور بمانم
وز روی چو خورشید تو مهجور بمانم
تا کی ز فرامین تو معذور بمانم
در دوستی ات وصله ناجور بمانم

عمری ز رهت مانده ام و عار ندارم
حتی به سحر دیده بیدار ندارم

اعمال من مدعی انگار خراب است
با روزه نا خالص من کار خراب است
حالا دل من لحظه افطار خراب است
حال سحرم همچو شب تار خراب است

اصلا نکند نیمه شبم مال خدا نیست
یا چشم و دلم هیچ به دنبال خدا نیست

هم سفره ی ذکر تو نشد یک سحر من
قرآن شب احیا نشد تاج سر من
توبه ز قنوتی که نشد بال و پر من
یک بار حلال تو نشد چشم تر من

العفو من انگار فراتر ز لبم نیست
مرضی رضای تو مگر نیمه شبم نیست

در پیش نگاه تو از این روی خجل؛ آه
از دست و زبان و قدم و دیده ی دل؛ آه
از تنگی و از تیرگی خانه گل؛ آه
در لحظه یاری تو از حال کسل؛ آه

ای وای اگر از ره تو باز بمانم
در باز کن آن گونه که همراز بمانم

مردیم ز هجران تو ای یار کجایی
گفتیم سحر یا دم افطار بیایی
بد نیست کمی با دل ما راه بیایی
همراه نخواهی مگر ای کرب و بلایی؟

یک بار بخوان نوکر بیچاره خود را
رسوا مکن این عاشق آواره ی خود را

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

ای محو تماشای تو چشمان پری ها
از رایحه ات مست تمام سحری ها

خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خونجگری ها

ای گمشده این دل سرگشته کجائی
بس نیست مگر در طلبت در به دری ها

ای همسفر باد صبا نام مرا هم
کن ثبت نگارا به صف همسفری ها

با سالک بیچاره بگو راه کدام است
باید که به تو ختم شود رهسپری ها

ای یار سحر خیز ، سحر خیز نمایم
محبوب تو باشد سحر و دیده تری ها

باید که نمازی به تمنای تو خوانیم
فارغ ز غم نان و تب سیم و زری ها

ای کاش برای دل من ازغم عشقت
بالا برود زود تب بهره وری ها

شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد
ما را برهان یار از این جان به سری ها

با باد صبا من گله از زلف تو کردم
تا چند بمانیم در این بی خبری ها

تا چند کنی ناز برای من مجنون
تا چند کنی جلوه به چشم دگری ها

شیرین سخنی گر به سخن لب بگشائی
تعطیل شود کارتمام شکری ها

آوای انا المهدی تو از حرم عشق
پایان بدهد بر همه نوحه گری ها

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ محمد فردوسی

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است

گریه فراق گریه فراق این چه رسمی است؟
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن … بس است

خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است

سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
گفتی برو که دست به دامان شدن بس است

باشد قبول می روم امّا دعای تو …
… در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد
قدم یار به هر خانه صفا می بخشد

بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد

از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز
دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد

شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم
کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟

شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا
گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد

رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم
تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد

ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد
پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد

در جواب به علیٍ به علی گفتن ما
مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ موسی علیمرادی

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم

ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم

ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب
با دست آغوشم تو را در بر بگیرم

ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم

ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم

ای کاش می شد تا برای سجده از تو
مهری زخاک تربت مادر بگیرم

تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم
ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم

من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید
ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم

********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

خوش آنکه در غم تو، قلب مبتلا دارد
به دست سبحه ی ذکر و لب دعا دارد

فقیر گوشه نشین محبتت هستم
بساز با دل آنکه، فقط تو را دارد

سحر بدون حضورت، غروب دل تنگی ست
دلم بدون تو کِی، رغبت غذا دارد؟

کنار سفره افطار ما نمی آیی؟
که احتیاط، یقین لقمه های ما دارد…

زمانه پر شده از مکر و حیله و نیرنگ
مگر ز ساعت تو مدعی حیا دارد

چرا ظهور تو را در گناه می جویم؟
تفکری که فقط، حاصل فنا دارد

پناه بر تو از این فرقه های شیطانی
که عزم دشمنی و کینه با شما دارد

اگر چه جاهلم و پرگناه می فهمم
که پیروی ز شما، قیمت خدا دارد

بگو رَوَد به کناری، بمیرد از ذلّت
کسی که دل ز مرام شما جدا دارد

بیا و در شب احیا مرا هم احیا کن
که مرده دل،‌ ز حریم تو جا کجا دارد؟

به قدر ذره شب قدر، اگر مرا نخری
چه ارزشی دگر این عمر بی بها دارد؟

حسین نیت شب زنده داری ام باشد
دلم هوای سحرهای کربلا دارد

طواف مرقد شش گوشه ی حسین غریب…
…امامِ من به خدا با شما صفا دارد

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ محمد فردوسی

گم کرده ام به ظلمت شب نور ماه را
حس می کنم بدون تو سختی راه را

تا کی بناست از غم و داغ مُفارقت
هر صبح و شام سر بکشم جام آه را

این جمعه هم گذشت و ندیدم نگار خود
یعنی نشد که تکیه زنم تکیه گاه را

هر هفته ای که می گذرد آه می کشم
طی می کنم بدون تو هر سال و ماه را

ای کعبه ای که خال سیاهت مطاف ماست
روزی نما که بوسه زنم قبله گاه را

آقا اگر چه نوکر خوبی نبوده ایم
از ما مکن دریغ تو نیمه نگاه را

آخر چگونه بی مدد مهربانیت
جبران کنیم این همه عمر تباه را

مقصود ما در این شب احیا فقط تویی
احیا نما تو این دل غرق گناه را

قرآن به سر بگیر و به زهرا قسم بده
پروردگار بنده ی بی سر پناه را

شاید به آبروی تو و نام مادرت
بخشد خدا معاصی این روسیاه را

آقا بیا به فرق پُر از خون مرتضی
امشب درآر بنده ی در قعر چاه را

********************

اشعارمناجات باامام زمان درماه رمضان ـ مسعود اصلانی

برگرد انتظار اهالی آسمان
خیره به راه آمدنت مانده چشممان

داریم از نیامدنت زجر میکشیم
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

هر جمعه بغض راه گلوی مرا گرفت
از روزهای سخت بدون تو الامان

یک چشمه اشک گشته و خیره به راه تو…
…مانده دو چشم خسته ی من ؛عشق بی نشان

دوریِ تو خسارت دنیای عاشق است
ما مرده ایم بی تو بیا پیش ما بمان

ما زائران جاده عشق سه شنبه ایم
سنگ صبور این دل مان ،چاه جمکران

********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ مسعود اصلانی

سرد است بی حضور تو حال و هوای ما
بغضش گرفته دست قنوت دعای ما

آقای من زمان ظهورت نیامده؟
یا اینکه بی اثر شده آقا بیای ما

وقتی که نیستی بخدا بی حضور تو
هر شب قدم زده غمِ تو پا به پای ما

از زندگی بدون تو خیری ندیده ام
بی تو چه سخت میگذرد روزهای ما

بی اختیار میچکد اشک نگاه ها
اصلا تو را بهانه گرفته صدای ما

ما قلبمان شکست برای حرم؛ بگو …
… آقا چه شد سفارش کرب و بلای ما

**********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

ماه خدا رسید ولی تو نیامدی
وقت دعا رسید ولی تو نیامدی

ماه از تو ،سفره از تو ،خدایی شدن ز تو
لطفت به ما رسید ولی تو نیامدی

سلطانی و مقربیِ سائلان ز تو ست
شاها گدا رسید ولی تو نیامدی

از دستِ دوری از قدم سست ،عاشقت…
….تا ناکجا رسید ولی تو نیامدی

دل مرده ایم و در ظلمات گنه اسیر
آب بقا رسید ولی تو نیامدی

مهر طبیب و لذت درمان برابر است
دارالشفا رسید ولی تو نیامدی

سر قرار سحرهای ارک مان آقا
هر آشنا رسید ولی تو نیامدی

مست شهادتیم که عطر حضورتان
از لاله ها رسید ولی تو نیامدی

سال امام هادی و انوار جدتان
از سامرا رسید ولی تو نیامدی

از افتتاح و زمزمه ی یا حسین مان
تا کربلا رسید ولی تو نیامدی

**********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ اسماعیل فتحی

هیچ امیدی نباشد بر من و احوال من
مستحق هیــچ پروازی نباشد بال من

کارهای من وصالت را به تاخیر افکند
بوی هجران می دهد پرونده اعمال من

من دگر آن نوکر خوب و قدیمی نیستم
این لباس نوکری گرید بر این احوال من

بارها دستم گرفتی و نمـک گیرت شدم
بارها شد ، جای من تو آمــدی دنبال من

بارها خوردم زمین از جا بلندم کرده ای
شکر یک نعمـت نکرد آخر زبان لال من

یاد آن حال و هوای خلوت با تو بخیــر
با دعای خویش ده تغییر سوء حـال من

تا دم آخر منم شرمنده احسـان تو
من گنه کردم تو کردی گریه براحوال من

**********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ سید مجتبی شجاع

گفتم که بی قرار تو باشم ….ولی نشد
تنها در انتظار تو باشم ….ولی نشد

گفتم به دل که جلب رضایت کند … نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد

گفتم که میرسی تو و من هم دعا کنم
در دولت تو یار تو باشم ولی نشد

گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه ای
در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد

گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد

گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
در روزگار تو باشم ولی نشد

گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت
مانند مهزیار تو باشم ولی نشد

گفتم شمیم ماه مبارک که میرسد
در روضه بی قرار تو باشم ….ولی نشد

**********************

اشعار مناجات باامام زمان درماه رمضان ـ شاعرناشناس

رسد ز نم نم گریه صدای آمدنت
به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت

گذشت نیمه شعبان و من عوض نشدم
چه کار کرده دل من برای آمدنت

چه دیده ها که به راهت سپید شد
چه گریه دار شده ماجرای آمدنت

تو خواستی که بیایی سری به ما بزنی
ولی نبود مهیا فضای آمدنت

در آن میان که بوی گناه می آید
نباشد ای پسر نور جای آمدنت

اگر چه شیعه کند پیشه راه تقوی را
دعا و گریه شود ره گشای آمدنت

سلام ما به شهیدان که با تن بی سر
چه عاشقانه نشستند پای آمدنت

تقاص سیلی نامرد به کوچه می گیری
در ابتدای ظهور و ابتدای آمدنت

چه می شود که بگیریم سر به روی دست
شویم همسفر کربلای آمدنت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.