اشعاروفات حضرت ام البنین

 

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ جواد حیدری

 

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
 
دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست
بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش
 
عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش
 
تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش
 
اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش
 
نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش
 
نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش
 
نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش
 
نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش
 
اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
 
 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ علی صمدی

 
چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند
گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند
 
میرود بالای صورت های قبر
اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند
 
کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع
با همین کارش زیارت را چه آسان می کند
 
آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا
بین بصیرت را فدای حال شیران می کند
 
او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو
او سوالاتش فدای حال سلطان می کند
 
تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف
هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند
 
زینب آورده برایش یادگار از واقعه
یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ مجتبی کرمی 

 
خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد
برای ام بنین یک نفر … خبر دارد
 
خدا کند که مراعات سن او بشود
خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد
 
نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش
سوال بود برایش …حسین سر دارد ؟
 
براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه
به روی آینه اش گرد از سفر دارد
 
تمام واقعه این بود : بین نخلستان
جماعتی سر حمله به یک نفر دارد
 
تمام قامت او را به باد می دهد و
بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد
 
شهید می شود عباس نه !…حسین دمی
که جان سپردن عباس را نظر دارد
 
گذشت واقعه اما تصورش باقیست
هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد
 
زسمت علقمه سمت خیام می آید
چرا که پیکر عباس درد سر دارد
 
ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی
که قصد بی ادبی با سر قمر دارد
 
شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست
چرا که ” ام بنین …لا اقل پسر دارد
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ علی لواسانی

 
وقت غروب ، چشم ترش درد می کند
 ذره به ذره بال و پرش درد می کند
 
کم کم که ماه می شکفد در برابرش
با رؤیت هلال، سرش درد می کند
 
بی اختیار وقت نگاهش به آب ها
قلبش به یاد گل پسرش درد می کند
 
باید که از بقیع به سوی منزلش رود
پر زحمت ست چون کمرش درد می کند
 
هر چند کنج خانه کسی نیست منتظر
این بیت حزن، بوم و برش درد می کند
 
تنها نه محض خاطرآن چار شیر نر
این خانه سال هاست، درش، درد می کند
 
اما هزار شکر که شب ها منور است
از نور خواهری که پرش درد می کند
 
هرشب می آید از پی دلداری زنی
با این که جسم محتضرش درد می کند
 
یک سال و نیم تلخ، شبیه دو ماه و نیم
با یاد کوچه ها جگرش درد می کند
 

 
*******************
 
زبانحال حضرت ام البنین(س) به حضرت زهرا(س)
 
نوید عاطفه در گلشن امیدم من
و تا همیشه به درگاهتان مریدم من
 
به نبض عالم هستی که دست حضرت توست
برای خاطرتان بود اگر طپیدم من
 
قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان
شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من
 
به جای خال خود کاشتی وجود مرا
و از زمین شما تا خدا رسیدم من
 
حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است
اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من
 
میان سرو قدی با رشیدگی فرق است
به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من
 
حضور دختر آیینه ها زدم زانو
و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من
 
اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است
به جایگاه کنیزیتان رسیدم من
 
چهار پاره برایت سرودم و آن وقت
به جای قافیه عکس قمر کشیدم من
 
هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان
شبیه صفحه آینه رو سپیدم من
 
عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما
کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من
 
تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود
برای زینبت عباس پروریدم من
 
یکِ شما به چهارم اگر چه می چربد
به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من
 
چه عزّتی به از این با تمام آدابش
کنیز زاده بمیرد برای اربابش
 
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ علی اکبر لطیفیان 

 
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را

چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را

نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را

چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را

نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه …آه رهگذرها را

ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را

کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
 
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
 
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی

به خانه ی ولله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی

به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی

تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی

پهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی

دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
 
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
 
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد

تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد

به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد

از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد

چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
 
به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ هادی جانفدا 

 
هرگز نبوده بیشهٔ حق را غضنفری
الا که بوده مادر او شیر مادری
 
ام البنین نه، مادر مردان کربلا
تو شیر داده ای به وفا و دلاوری
 
جز تو لبان هیچ مسیحی توان نداشت
بر جسم کربلا بدمد روح حیدری
 
در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست
عشق و وفا و صبر و ادب را پیمبری
 
تا چون تویی نیاورد این چرخ کهنه باز
ماند فلک به حسرت عباس دیگری
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ سینا نژاد سلامتی 

 
باز هم نشسته یک گوشه
طبق رسم همیشه اش:تنها
زیر تیغ آفتاب بقیع
دورتر از هیاهوی دنیا
**
از صدای گرفته اش پیداست
دیشبش سخت گریه می کرده
یاد آن روزی افتاده است که
زینبش سخت گریه می کرده
**
یاد حرفهای زینب افتاده
کم کم آب میشود به پای حسین
باز تکرار کرده،میگوید:
هرچه دارم همه فدای حسین
**
یاد حرفهای زینب افتاده
حسین را تشنگی ش آزرده
وقت میدان از عطش می گفت
از لبان خشک و ترک خورده:
**
خواهرم!تشنگی عجب سخت است
احساس میکنم که سنگینم!
آسمان چرا سیاه شده
هوا را پر ز دود می بینم
**
ام البنین کاش تو هم بودی
آنجا که لحظه هاش پر از غم بود
بین دردهایشان تنها
سایه ی مادری فقط کم بود
 

 
*******************
 

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ حبیب باقر زاده

 
ادب و غیرت ابالفضلت
همه مدیون مادری تو بود
هر کسی لایقش که حیدر نیست
این علامت ز برتری تو بود
**
پسرانت همه مرید علی
این برایت همیشه یک فضل است
افتخار شما همین بس که
پسرت حضرت ابالفضل است
**
تا که دیدی بشیر را گفتی
ای بشیر از حسین من چه خبر
پسرانم همه فدای حسین
از ضیاء دو عین من چه خبر
**
تا شنیدی حسین را کشتند
ناله ات از زمین به بالا رفت
جای زهرا براش ناله زدی
ناله ات تا به پیش زهرا رفت
**
بعد از آن روز گریه کارت شد
بهر دوری چار دلبندت
هر کسی از کنار تو رد شد
گریه کرد از فراق فرزندت
**
یادمانِ غروب عاشورا
روضه میخواندی از دل گودال
روضه میخواندی از غریبی و
روضه از سینه ای که شد پامال
**
تا که نیزه به او اصابت کرد
تیره گون آسمان عالم بود
نانجیبان مگر نمیدانید
این گلو بوسه گاه خاتم بود
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ قاسم نعمتی

 
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
 
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
 
تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
 
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»
 
زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
 
از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی
 
این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی
 
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی
 
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی
 
در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
 

 
*******************
 

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ رحمان نوازنی
 

وقتی که با صدای رسا گریه میکند
گویا تمام کرب و بلا گریه میکند
 
راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است
مادر نشسته مشک تو را گریه میکند
 
با یاد دست های تو هی سینه میزند
زیر علم برای شما گریه میکند
 
وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند
حتما از آن عمود جفا گریه میکند
 
مادر فدای روی خجالت کشیده ات
زهرا برای تو بخدا گریه میکند
 
مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها
دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند
 
یک دست تو که بر سر راه حسین بود
آن دست دیگرت به کجا گریه میکند
 
آن دست را مدینه به یک کوچه دید که…
…بر روی دست مادر ما گریه میکند
 
مادر فدای وفایت شود ببین….
….ام الوفا برای وفا گریه میکند
 
من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست
حالا حسین در همه جا گریه میکند
 

*******************

شعروفات حضرت ام البنین(س)مهدی نظری

 
روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش میگفت:
پسرانم همه فدای حسین
**
از خدا خواست که قد من را
ای خدا بیشتر هلالش کن
دست بر دامن سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
**
زیر این آفتاب چون آتش
بدنش ذره ذره آب شده
تشنه لب مانده آنقدر اینجا
صورتش سوخته، کباب شده
**
بعد آن مشک پاره پسرش
شرم دارد از اینجا چرا زنده است
هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاه رباب شرمنده است
**
در کنار چهار قبر شریف
آنقدر گریه کرده بیحال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است:
**
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
**
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آنکه کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
**
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آبها را ریخت
نگران لب برادر بود
**
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بسکه افتاد مثل اصغر شد
**
تا سر شیر خواره می افتاد
شعله بر قلب کاروان میزد
سر عباس من که، ولی افتاد
رعد و برقی در آسمان میزد
 

 
*****************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ رحیم ابراهیمی 

 
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
 
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر تنها گریه زاری
 
تو پا به پای زینب کبری همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
 
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غم غمگساری
 
روزی که آمد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
 
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟
 
آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟
 
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
آری که تا دنیاست دنیا سوگواری
 
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
 
وقتی شنیدی دست هایش را بریدند
کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری
 
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
 
احساسهای تو سفر کردندو رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
 

 
*****************
 
اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ سید محمد بابا میری 

غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
 
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
 
تا آسمانها میرود دلمویه هایت
 کار دل خونت عجب بالا گرفته!
 
این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
 
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!
 
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
 
تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟
 
اینجا به همراه لب خشک تو مادر!
هر سنگریزه ختم “یا سقا” گرفته…
 

 
*******************
 

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ حسین هدایتی

 
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد   
چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد
 
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین   
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
 
چهار مرتبه شن‏زارهای ظهر، تنت را   
گریستند و تو را داغ‏های مستمر آمد
 
چنان گریسته‏ای روزهای خستگی‏ات را   
که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحه‏گر آمد
 
از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!   
هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
 
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی   
چهار بار تو بودیّ و اسب بی‏پسر آمد
 
تو کوه بودی و از پشتِ شانه‏های بلندت   
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
 

 
*******************

اشعاروفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ـ وحید قاسمی

 
تنها چرا نشسته مگر گریه می کند؟
چون شمع شعله ور به نظر گریه می کند
 
ازمردم مدینه شنیدم که روزها
می آید و ز داغ پسر گریه می کند
 
بالای چار صورت قبری که ساخته
با دیده های سرخ جگر گریه می کند
 
با ذکر جانگداز -حسینم غریب- بود
دائم زند به سینه و سر گریه می کند
 
از سوز روضه خواندن این مادر شهید  
هر عابری میان گذر گریه می کند
 
گاهی دلش برای علی تنگ می شود
گاهی برای روضه ی در گریه می کند
 
بغض نگاه باد صبا گفت با دلم
دیگر غروب شد, چقدر گریه می کند!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.