اشعارولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – محمد بختیاری

زنده هستم به عشق دلداری
به امید طلوع دیداری

گاه دنبال زندگی هستم
گاه دنبال چوبه‌ی داری

جرعه‌ای نور ، کاسه‌ای خورشید
مرحمت کن به قلب بیماری

با خیال تو دائم‌الذکرم
موقع خواب و وقت بیداری

ما گرفتار عشق مولائیم
ای به قربان این گرفتاری

شعله‌ی عشق خانمان سوز است
عشق در اصل آتش افروز است

مثل صبح بهار بیدارم
دور تو در مدار تکرارم

لب به لب ابر و باد و بارانم
آسمانم ولی نمی‌بارم

در تکاپوی نور سرزده‌ام
تازه‌ام میل عاشقی دارم

از همان اول تولد ، نه
قبل از آن کرده‌ای گرفتارم

چه بهشتی چه دوزخی باشم
دست از این عشق برنمی‌دارم

خاک عاشق به گریه گِل شده است
دل ما با رقیه دل شده است

موجی از شور و همهمه آمد
دور قنداقه زمزمه آمد

چشم عباس باز روشن شد
دلبر شاه علقمه آمد

کوری چشم دشمنان علی
باز هم بوی فاطمه آمد

فاتح ماجرای کوفه و شام
باعث عزت همه آمد

و برای غرور و غیرت و اشک
معنی و وصف و ترجمه آمد

چه بگویم به وصف این دختر
که هلاکش شده علی‌اکبر

پریِ قصه‌های رؤیایی
چقدر تو شبیه زهرایی

زانوی غم بغل نگیر عشقم
گرچه زخمی ولی مسیحایی

عمه قربان اشک چشمانت
که عزادار مشک سقایی

من که گفتم پدر سفر رفته
از چه در انتظار بابایی

ناگهان یک طبق رسید از راه
با چه شوری و با چه غوغایی…

عکس ولادت حضرت رقیه

 

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – محمد ناصری

او سفیر نهضت کرب و بلاست
پنجه های کوچکش مشکل گشاست

ناز او را عمه جانش می خرد
خندۀ او از حسین دل می برد

طفل اما بر بزرگی فاطمه ست
پارۀ قلب حسین فاطمه ست

طفل اما مثل زینب شیر بود
گرچه کودک بود اما پیر بود

یک سه ساله دختر اما عالمه
صورتش سیب دو نیم فاطمه

طفل اما نور چشمان حسین
ذکر لالاییش قرآن حسین

طفل اما کوه رنج و درد بود
دختری کوچک ولیکن مرد بود

آسمان مبهوت طنازی اوست
حضرت عباس همبازی اوست

دست زینب شانه بر مویش زده
شاه عالم بوسه بر رویش زده

درد عالم را مداوا می کند
با نگاهش کار عیسی می کند!

ماورای درک و عقل این و آن
عمه ی با غیرت صاحب زمان

من فدای نام دلجویش شوم
کاش روزی زائر کویش شوم…

عکس ولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – محسن عرب خالقی

منم و آسمانِ زیبایی
کهکشانی همه تماشایی
منم و روح های روحانی
صاحبان دَم مسیحایی
منم و خانواده ای که خدا
خلقشان کرده است رویایی
من غلام قبیله ای هستم
که غلامیش، باشد آقایی
هرکدامی که نامشان ببری
قبله هستند خود به تنهایی
پسرانِ قبیله مادری اند
دختران قبیله بابایی

دخترانش اگر چه لیلایند
همه مجنونِ عشق زهرایند

همه آب ها که دریا نیست
همه رنگ ها که زیبا نیست
آسمان گر چه هست بالا لیک
هر کجایی که عرش اعلا نیست
گر چه مجنون زیاد هست اما
هر که معشوق شد که لیلا نیست
گر چه از نسل فاطمه اما
هر کسی که شبیه زهرا نیست

ای شکوهِ مثالی زهرا
چون تو کس نیست تالی زهرا

پدرت باز شوق دختر داشت
در سر خود هوای کوثر داشت
سخت دلتنگ روی مادر بود
دلی عاشق چنان کبوتر داشت
در قنوتی تمام بارانی
تا که سر را بر آسمان بر داشت
تو رسیدی و بعد از آن بابا
در کنارش دوباره مادر داشت
از سر شوقِ دیدنت ارباب
یکسره دیده سوی خواهر داشت

که رسیده است مادر سادات
خواهرم نذر مقدمش صلوات

تا خدا سایه گستر دنیاست
سایه ی تو همیشه بر سر ماست
تو عنایت شدی اگر بر خاک
از عنایات عالم بالاست
چشمه ای از کرامتت خورشید
قطره ای از محبتت دریاست
مادر تو طلیعه ی نور است
پدر تو امام عاشوراست
همه ی عشق حضرت ارباب
از لبانت شنیدن باباست

روز اول تو را خدای حسین
آفریده فقط برای حسین

پلک هایت اگر شده سنگین
خوش بخواب ای حقیقت شیرین
چشم خود را ببند و در رویا
خواب مادربزرگِ خویش ببین
بین رویا به روی زانویِ
جدّ والا مقام خود بنشین
بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق
بی نمک هست سفره ی رنگین
بی تو در سفره از گلوی عمو
نرود هیچ آب خوش پایین
من دعا می کنم بیا امشب
این دعای مرا بگو آمین

ای خدا جان دختر جانان
فرج صاحب الزمان برسان

ای همه عشق حضرت باری
شب ز نیمه گذشته بیداری
کاروان می رود بخواب آرام
که در آغوش عمه جا داری
تا که دوش عموست لازم نیست
بر زمین پای خویش بگذاری
ترس دارم خدای نا کرده
به گل پای تو رود خاری
یا که آیینه ی رخ زهرا
به تو سنگی رساند آزاری

تو کجا در خرابه خانه کجا؟
تو کجا ضرب تازیانه کجا؟

عکس ولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – حسین قربانچه

باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم
باید خدا روزی کند نوکر بمانیم

باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست
چون نوکر ایل و تبار آسمانیم

با دادن گیسو به دست صاحب خویش
باید اطاعت داشت تا که می توانیم

باید سلوک عشق بازی را بپوئیم
اینگونه در سِلک رقیه جاودانیم

باید دمی محیا تر از عیسی رسد تا
کشتی احساسات مردم را برانیم

عیسی مسیح کوچکِ دنیا رقیه
هذا مقام المستجیر یا رقیه

زرینه خو سیمینه رو ای گوهر عشق
دل را به غارت میبری ای دلبر عشق

زهرا و زینب میشوی تا اینکه باشی
هم مادر و هم خواهر و هم دختر عشق

چون تاجی از یاقوت و مروارید عوض شد
جای تو با عمامهء روی سر عشق

آهِ تو صد تیغ دو دم دارد درونش
ای ذوالفقار بی قرار لشگر عشق

آغوش بابا منتظر مانده بیا و
شیرین زبانی کن به روی منبر عشق

من زندگی را وقف نام عشق کردم
تصمیم دارم تا که دور تو بگردم

با دستهای کوچکت چه دستگیری
سائل هر آنچه باشد آن را می پذیری

دل را روانه کردم از اینجا به کویت
دارم امید امشب تو دستم را بگیری

اسمِ تو را بردم جوابم را خدا داد
فرقی ندارد تو همان جوشن کبیری

چون سنگهایِ بارگاهت رو سپید است
هر بار زائر می شود آنجا فقیری

این گنبدِ کاشی و سنگ اسرار دارد
یک از هزارش این بود که بی نظیری

از آن خرابه که در وادی آن حرم شد
جنگیدن مردانهء تو باورم شد

باید زر اندوده کند بابا تنت را
باید ز خار و خس بگیرد گلشنت را

تکرار کن بابا و عمه دوست دارند
وقتِ نمازت شکل قامت بستنت را

بابا به این امید میبوسد رخت را
تا بنگرد روزی عروسی کردنت را

آغوش عباس است مشتاق تو هر بار
پیش عمو کج مینمایی گردنت را

وقتی سرِ دوش اباالفضلی محال است
خار بیابانها بگیرد دامنت را

تو تا قیامت تا دم محشر بزرگی
در کربلا تو وارث مادربزرگی

آتش زبانه می کشد روزی ز جانت
حق میدهم باشد پدر دل ناگرانت

انگشت دشمن بر دهانت مینشیند
پس روشن است از چیست این لکنت زبانت

آنقدر در خار بیابان میدوی تا
از پیکرت بیرون رود تاب و توانت

وای از زمانی که میوفتی از بلندی
وای از شکاف دنده ات از استخوانت

وای از تماشایِ سری بالایِ نیزه
وای از لباسِ عمه ها و خواهرانت

ای خاک عالم بر سر شاعر چه دیدی
خوابیده بودی با لگد از جا پریدی

عکس ولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – محمدحسین رحیمیان

با فقیران زمین باز خدا راه آمد
مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد
آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع)
نمک سفره شاهانه این ماه آمد
به دل سرد زمین باز امیدی داند
یاس خوش عطر و گلاب حرم الله آمد
همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین
پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد
نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی
قبله بی کسی هر دل آگاه آمد
کوری چشم بخیل همه عایشه ها (…)
همه جا پر شده که فاطمه(س) از راه آمد

حضرت زهره زهرای حرم آمده است
زینت شانه سقای حرم آمده است

رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو
ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو
کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی
می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو
چه قدر در دل دریای عمو جاداری
نشود خسته ابالفضل(ع) ز بوسیدن تو
خنده بر صورت زهرایی تو می آید
عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو
علی ِ اکبر و عباس و حسین و زینب
آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو
مهریان دختر ارباب گدایی به خدا
دست خالی نرود موقع بخشیدن تو
کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت
به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو

محشری ، معجزه ای ، بی بدلی غوغایی
دختری نیست به اندازه تو بابایی

تو طبیبی و به هر درد دوایی داری
مرتضی زاده ای و دست شفایی داری
به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای
چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری
هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده
هرکجا ملک خدا هست گدایی داری
نام تو معجزه حضرت عیسی دارد
مثل بابا دم انگشت نمایی داری
چشم ها خیره شد از گریه طوفانی تو
مثل زینب دل از ترس رهایی داری
آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر
همه دیدند به ویرانه خدایی داری

طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات
پدر از گریه تو گشت قتیل العبرات

حضرت فاطمه دوم این ایل و تبار
مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار !
عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی
یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار
وای من پیر ترین کودک تاریخ تویی
بر یتیمی نشده هیچ کس این قدر دچار
دم افطار به یاد شکم خالی تو
می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار
دست سنگین همه شهر به جانت افتاد
تا که آب آور لبهای تو شد نیزه سوار
دلم از بی کسیت آب شده ای بانو
دردل بر و بیابان به تو دادند مزار

هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم
اسوه کودک بحرین فدای تو سرم

عکس ولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – توحید شالچیان ناظر

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است
تا هست عطای دلبرم بسیار است

از سفره ی با برکت دستان کریم
هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

از درگه یار اگر که پا پس بکشم
فهمیده ام الحق ضررم بسیار است

هر چند که در نهایتش وصل خوشست
خار و خس راه لاجرم بسیار است

تا هست نفس به سینه ام میگویم
تا سوریه قصد سفرم بسیار است

عمریست هوای عشق در سر دارم
طوف حرم دمشق در سر دارم

در زمره ی عشاق سرآمد هستیم
خاک کف پای آل احمد هستیم

ای آینه ی بی کم و کسر مادر
تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم

با پای برهنه گاه در صحن رضا
زائر به نیابت تو مشهد هستیم

بر لعنت آن کسی که شد منکر تو
تا آخر عمرمان مقید هستیم

بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم…
بگذار بگویند که مرتد هستیم

جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم
نزد عقلای شهر نا محترمیم

در بین مسیر بی محابا گریه
پای آبله و درد سراپا گریه

این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش
یک مشک…هزار تیر…سقا…گریه…

آموخته درس عاشقی با این ها :
گودال…سرِ بریده…بابا… گریه

سر آمد و سر آمده صبرش از شوق
مانده ست تبسّم بکند یا گریه

میخواست که درد و دل کند با بابا
ناگه نفسش بریده شد با گریه

عکس ولادت حضرت رقیه

اشعارولادت حضرت رقیه سلام الله علیها – مهدی نظری

عجب شبی ست که یک ماه منظر آوردند
برای هاشمیان باز مادر آوردند

زبس حسین دلش تنگ روی مادر بود
شبیه مادرش اینبار دختر آوردند

مثال عمه خود کافتخار حیدر بود
به دختران جهان دختری سرآوردند

درست مثل زمان تولد زهرا
سه آیه ای به بلندای کوثرآوردند

برای اینکه بگیرند گاهوارش را
هزار مریمُ آسیه از در آوردند

عجیب نیست که عباس ماه هدیه کند
شبی که حضرت زهرای دیگر آوردند

برای اینکه غزلهای حق شود کامل
سه بیت از صدُ چارده غزل درآوردند

اگرچه حضرت زهرا ز نسل احمد بود
رقیه را ولی از نسل حیدر آوردند

از این به بعد صفادر قبیله رایج شد
رقیه آمد و باب همه حوائج شد

رسید تاکه شفاعت کند جزا ما را
رسید تا ببرد تا کویر دریارا

نشست در بغل عمه زینبش گویا:
خدیجه دربغلش داشت باز زهرا را

به یوسفی که ته چاه بود وحی رسید
بگیر دامن شیرین زبان آقا را

زبس که آینه فاطمه ست این دختر
رسیدبانفسش جان دهد مسیحارا

به خنده های قشنگش که باغ رضوان است
ربوده است دل عمه ها و بابا را

به پای دل برو پشت در امام حسین
که بشنوی همه دم نغمه های لالا را

برای اینکه به افلاک هم سری بزند
مکان بازی خود کرده دوش سقارا

نگاه کن به خودت کشته مرده اش هستی ؟
شب ولادت بی بی ست زین جهت مستی

ستاره چون گل سر بود روی گیسویش
حسین فاطمه را مست گرده از بویش

ملائکه همه خیل سپاه او هستند
فرشته ها همه هستند خادم کویش

اگرکه عشق علی جاری است در رگهاش
نشان قدرت مولاست روی بازویش

زبان اوست که دارد نشان تیغ علی
جمال حضرت زهرا نشسته بر رویش

رقیه بود که نامش یزید را لرزاند
هلال ماه محرم هلال ابرویش

دو گوشواره او هدیه علی اکبر
و هدیه های عمو بود هر النگویش

بدور ماه رخش جبرئیل می گردید
و هرکه خورد به چشمش خلیل می گردید

میان چشم ترش کوهی از حیا دارد
رقیه است جلالی به ناکجا دارد

اگر که جمله ربند اوست یازهرا
برای اینکه لبش عطر مرتضی دارد

ز روز اول میلاد او مشخص بود
شبیه عمه ی خود میل کربلا دارد

به خاطر گل روی حسین فاطمه است
نگاه مرحمتی هم اگر به ما دارد

گدایی در او پادشاهی دلهاست
گدائیش قد باغ جنان بهادارد

شبی که برسرسجاده می نشیند او
زخاک تادل افلاک رد پادارد

اگر که خادم اویی بناز برنفست
چراکه باغ جنان است قمری قفست

سرحسین سر نی گرفت جانش را
گرفت ضربه سیلی همه توانش را

کبوترانه رسید و اسیر بابا شد
فراق روی پدر سوخت آشیانش را

چه شد که از سرمرکب به روی خاک افتاد
گمان کنم که پلیدی برید امانش را

زضرب سیلی دشمن کبود شد اما
شکست کعب نی آنروز استخوانش را

همان که بین طبق دید رأس بابا را
وهدیه کرد به سر،‌قامت کمانش را

چه شد که آن زن غساله در شب دفنش
نشُست آن بدن مثل ارغوانش را

چه شد که سهم نگاهش صد آسمان غم شد
سه سال داشت ولی سرو قامتش خم شد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.