اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – موسی علیمرادی

وقتی که طبع من بدمد سورشعر را
در واژ ه ها به عشق تو محشر شود به پا

تا اینکه جایی از غزلت جایشان شود
هر واژه ای به سمت خدا دست بر دعا

در بین حرف ها به تمنای وصف تو
با عین و لام و یا بشود کعبه ای بنا

باید خدا خودش بنویسد ز وصف تو
یا این قلم به دست من و شعر از خدا

شاعر چه زود خسته شد و بر ورق نوشت
بی انتهایی و غزلت نیست کار ما

باید برای شعر شما جبرییل شد
حتما به وحی های الهی دخیل شد

آهوی طبع من به هوایت رمیده است
آوارگی عشق تورا برگزیده است

ابروی تو دوبیتی چشمت رباعی است
نامت غزل بلندی قدت قصیده است

باران شناسنامه دست کریم تو
مهر شناسنامه چشمت سپیده است

عباس و تو دوشعله عشقید ودیده ای
در آسمان دو قرص قمر را ندیده است

جاداشت تا ترک بخورد کعبه باز هم
وقتی شنید حیدر لیلا رسیده است

با خلق توخدا به نبوت اشاره کرد
با قامتت به روز قیامت اشاره کرد

باعشق تو تمام دلم عشق میکند
تا مینویسم از تو قلم عشق میکند

نه اینکه ما فقط به تو دلداده ایم بس
با عشق تو خدای تو هم عشق میکند

هم تو کریم و هم پدر و هم قبیله ات
بر خانواده تو کرم عشق میکند

وقتی به پیش چشم پدر راه میروی
بر قامتت قدم به قدم عشق میکند

وقتی کنارحضرت عباس میرسی
از این سپاه چشم حرم عشق میکند

قلب پدر از عشق تو تسخیر می شود
روحش به چشمهای تو زنجیر می شود

صاحب نفس شدی مسیحای دیگری
اصلا خودت بگو که علی یا پیمبری

می بینمت تورا به بلندای بالها
از تاق عرش یک سرگردن تو سرتری

با این قداستی که تو داری مساجدی
باید بنا شود به رهی گر تو بگذری

بر آسمان اگر که نگاهت گذر کند
خورشید را به نور خود از روی میبری

آقا مگر که عاشق تو میشود نبود
لیلای زاده هستی و استاد دلبری

تصویر رفتن تو سر آغاز عاطفه است
معنای اوج قله پرواز عاطفه است

پر بود چشمهای حسین از محبتت
پربود چشمهای ترت از نجابتت

وقتی قدم به صحنه میدان گذاشتی
مومن شدند چندنفر بر نبوتت

اما تمام دشت به یک بار نیزه شد
وقتی شنید از رجز تو اصالتت

جاداشت از فلک برسد صوت لافتی
هنگام رقص تیغ تو در شان قدرتت

معراج تو میان حرایی زنیزه است
چیزی نمانده شبه پیمبر به بعثتت

بابا به پیش پیکر تو محتضر شود
در بین یک عبا بدنت مختضر مشود

اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – قاسم نعمتی

دل حرم میشود سحر گاهی
که شود صحن دیده تر گاهی

قطرۀ آب در مرور زمان
میکند در حجر اثر گاهی

دل من سخت ترزسنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی

ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی

یعنی آنقدر بی بها هستم
نیستم لایق نظر گاهی

بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب میشود خبر گاهی

بنده ای راکه دست و پا گیراست
همرهت تا خداببر گاهی

قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازینجا کنی گذر گاهی

پسری که کریم زاده بود
میکند جلوه پدر گاهی

تاج اصحاب یا علی اکبر
یابن ارباب یا علی اکبر

تو مطهر شدی زهرچه بدی
تابگوئی ز نسل لم یلدی

صدو ده بار هو کشم زجگر
که تو با کعبه زاده هم عددی

همه دلگرمی ام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»

گرتو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمی رود احدی

ناز تو فاطمی تر از همه است
راه دلبردن از علی بلدی

نوه ارشد دو دریایی
موجی از عشق گاه جذر و مدی

جای مادر بزرگ تو خالی
زود پرزد به وادی ابدی

تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی

جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی

تا خدا پرده ازرخ توکشید
چشم عباس مصطفی رادید

تاکه بابا تورا صدا میکرد
محشری در حرم به پا میکرد

با نگاهی به قد وبالایت
یاد پیغمبر خدا میکرد

توکه هستی که پیر میخانه
بامناجات تو صفا میکرد

ای دل آرام خوش صدای حجاز
موذنه بر تو اقتدا میکرد

آتش روی بام خانه تو
کوچه ها را پر از گدا میکرد

هرکسی داشت نذر پیغمبر
به در خانه ات ادا میکرد

بسکه با غمزه راه میرفتی
پدرت پشت سر دعا میکرد

دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا میکرد

بوسه ای از لب تو هردرد
پدری پیر را دوا میکرد

گوشه ای مینشست و با زینب
نظری سوی مجتبی می کرد

بعد میگفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست

تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری

وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری

گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جدا گانه یک حرم داری

که زیارات کامل و متقن
همچونان سایر امم داری

تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری

مابه نام تو سینه زن شده ایم
حق شاهی بر عجم داری

تو که باب الحوائجی بی شک
بسکه آقایی و کرم داری

یک قدم تو عقب تر از عباس
برسر دوش خود علم داری

شانه هایت ز بس مودب بود
دومین تکیه گاه زینب بود

خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بردل کفار

زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار

نعره ای زن منم علی اکبر
نوه حق حیدر کرار

همچو شیری بزن به قلب سپاه
تابریزی به هم یمین و یسار

ضجه کوفه را درآوردی
ای ابر مرد عرصه پیکار

هر طرف تاب میدهی تیغت
کشته سازی زکشته بسیار

تشنگی را بهانه را فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار

لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار

کی محاسن سپید در بندم
دست خود از محاسنت بردار

تا که دلکنده از تو بابا شد
بالهای شهادتت وا شد

ناگه از دشت یک صدا آمد
ناله ای پدر بیا آمد

پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا امد

پیرمردی کنار نعش جوان
باسر زانو از قفا آمد

روضه ات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله نوا امد

آنچنان نعره زد علی ولدی
ناله اش بین که تا کجا آمد

دست خودرا گرفته روی سر
زینب از سوی خیمه ها آمد

شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد

با تن ریخته به چه کند
نوبت یاری عبا امد

شب جمعه است بس کن ای شاعر
چونکه مادر به کربلا آمد

هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضه خوان کر ب وبلاست

اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – محمد بختیاری

صدای پای بهار آمد
بیا که کوه وقار آمد

به قلب عاشق قرار آمد
به حق‌پرستی عیار آمد

به عرش حق همجوار آمد
به کربلا تک‌سوار آمد

رسولی و کربلا کتابت
نگینی و عالمی رکابت

رسیده پیغمبری دوباره
به عاشقان دلبری دوباره

امیری و سروری دوباره
ادامه‌ی کوثری دوباره

چه گویمش؟ حیدری دوباره
و فاتح خیبری دوباره

نه احمدی و نه حیدری تو
شعاعِ “الله اکبری” تو

نشسته در ذهن من خیالت
میان چشمان من جمالت

منم گرفتار دام خالت
تمام فکرم شده وصالت

منم اسرت منم وبالت
تو شاهزاده تو با اصالت

نه تو خدایی و نه جدایی
که الحق از نسل مرتضایی

منم مریض و تویی مسیحا
منم غلام و تو هستی آقا

تمام عالم نم و تو دریا
تو عشق حیدر تو قلب زهرا

تو وارث خلق و خوی طاها
تو برتری از توهم ما

کران نداری و بی‌کرانی
تو فرق داری ای آسمانی

حسین شد مست شهد کامت
ملائکه در صف سلامت

صنوبر است این و یا که قامت
چه قامتی! پا به سر قیامت

ببر که جانم بهای جامت
فدای چشمت فدای نامت

تو همنشین ستاره‌هایی
اذان سبز مناره‌هایی

تو بر وجود خدا دلیلی
ذبیح لب تشنه‌ی خلیلی

تو اذن پرواز جبرئیلی
تو کوثری و تو سلسبیلی

بدون همتا و بی‌بدیلی
از ایل بارانی و اصیلی

تجلی سرمدی به قرآن
“علی” ولی “احمدی” به قرآن

از عقلم امشب خبر ندارم
به جز دل دربه‌در ندارم

پرنده‌ام بال و پر ندارم
بدون عشقت ثمر ندارم

بجز به دستت نظر ندارم
سر از در خانه بر ندارم

نهال دل را کجا بکارم؟
منی که جز تو کسی ندارم

امان که روزی تو بین صحرا
تنت شد از کینه ارباً اربا

به خاک افتاد سرو رعنا
صدای خنده صدای اعدا

و ناتوان زانوان آقا
رسید عمه به داد بابا

تمام صحرا پر از تن توست
و خون بابا به گردن توست

تو را به چشمان خود کشید و
یکی یکی بر عبات چید و

از این جهان بی‌تو دل برید و
شهادتش را به چشم دید و

صدا زد از خیمه ناامید و
به قتلگاه عمه‌ات رسید و

شکست از داغ رفتن تو
هزار چشمه شده تن تو

اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – مهدی نظری

شب ولادت تو عیدسیدالشهداست
دلم خوش است که میلاد اکبرلیلاست

توآمدی که بگویی حسین تنها نیست
وتاقیام قیامت حسین پابرجاست

همینکه چشم تو واشدمدینه روشن شد
به یمن خاک کف پای تو که عرش خداست

مسیح خانه اربابمان تویی آقا
چراکه در رگ توخون حیدر و زهراست

ستاره ها همه امشب به خاک می ریزند
ومقصد همه پایین پای کرببلاست

خدابه روی تو امشب گلاب می ریزد
برای اینکه لبت مشک حضرت سقاست

برای مادر تو کعبه ای بنا کرده
دوچشم زمزمُ این گونه ها که سعیُ صفاست

شب ولادت تو بوی یاس می آید
یقین بدان تو که مادر بزرگ تو اینجاست

تودرحوالی بالاترین دنیایی
چراکه مهدتو آغوش زینب کبراست

تویی که راه نجات ازنگات معلوم است
وتارموی توتاروز حشرپرچم ماست

توهم شبیه علی افتخار میکده ای
علی خانه اربابمان خوش آمده ای

لب تو واشد و تاریخ را مصفاکرد
توراخدای تو تقدیم دست لیلا کرد

تو رابرای حسین آفرید و ‌کرببلا
و بعد صحنه جنگ تو را مهیاکرد

برای اینکه تو عین پیامبر باشی
تو را شبیه پیمبر امیر دلها کرد کرد

رخ تورا زرخ مصطفی کشید خدا
وبازوان تورابازوان مولا کرد

همینکه قبله تو رادید دستُ پاگم کرد
شدی تو یوسفُ حق کعبه رازلیخا کرد

اذان که گفت در گوش تو امیر عرب
تورا هوائی دیدار روی زهرا کرد

بروی سینه تو تاکه بوسه زدزینب
فضای قلب تورا مثل طور سیناکرد

به بازوان تو وقتی نظرنمود حسین
دلاوری تورا هم تراز سقا کرد

همینکه روی تو واشد ازآسمان خورشید
نشست روی قشنگ تورا تماشا کرد

تویی که در نفست یک جهان غزل داری
بروی باغ لبت کوهی از عسل داری

کسی مثال تو آئینه پیمبر نیست
ویا شبیه تو مثل علی دلاور نیست

توآمدی وشبیه ولادت زهرا
خدانوشت به دلها حسین ابتر نیست

تمام عرش اگر روی کفه ای باشند
به تار موی گدای درت برابر نیست

همیشه تیغ تو چون رعدُ‌برق می برید
چرا که تیغ تو از ذوالفقار کمتر نیست

هزار لشگر جنگی هزار فرمانده
حریف ضربه دست علی اکبرنیست

مرابه خاک درت نوکریست اربابی
چراکه خاک درت کمتر از ابوذر نیست

زخاک پای تو جوشید چشمه کوثر
مقام حضرت لیلا که مثل هاجر نیست

توآمدی که اذان نمازها باشی
توآمدی که گل یاس کربلا باشی

منم گدای قدیمی دستهای شما
من آ فریده شدم تاشوم گدای شما

زناز چشم تو جبریل هم به شک افتاد
پیمبری تو مگر جان من فدای شما

تو بوتراب حسینی پیمبر لیلا
مسیر سبز بهشت است چشمهای شما

ز روی مأ ذنه امشب اذان بگو آقا
که خلق بیمه شوند از دم صدای شما

اگر مقام تو گویم به خلق می میرند
هزار یوسف مصری نشسته پای شما

کرامت تو شبیه امام دوم بود
مدینه سیر شد از نان سفره های شما

معلمان ادب راویان مکتب عشق
گرفته اند همه یک نخ از عبای شما

بیامرا برسان مثل حضرت فطرس
پری بده بپرم باز در هوای شما

به جان مادرت آقا صداقت است اگر
شبی مرا برسانند کر بلای شما

وضو گرفته وذکر حسین می گیرم
به سر زنان وسط گریه هام می میرم

اشعارولادت حضرت علی اکبر
اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – وحید قاسمی

بر مَقدمت تغزل شیوا ترانه ریخت
شوریده وار صد غزل عاشقانه ریخت

دست نسیم بر سر راه عبورتان
بارانی از شکوفه ی سیب و جوانه ریخت

شب گیسوان تیره و آشفته حال را
با شانه ی طلوع سحر؛ روی شانه ریخت

آیینه از نگاه اهورایی شما
صد تکه شد،به پای شما خاضعانه ریخت

تندیس حُسن یوسف مصری شکسته شد
با آذرخش خنده تان صادقانه ریخت

میلادتان به قافیه احساس می دهد
ابیات شعر عطر گل یاس می دهد

یوسف ترین خَلقی و احمد شمایلی
زهرا صفات هستی و حیدر خصائلی

چشمان تان دلیل توالی جز و مد
مهتاب پرفروغ تمام سواحلی

از خانواده ی کرمی ای بزرگوار
بانی خیر سفره ی فضل محافلی

آوازه ات رسیده به دروازهای چین
گنجینه ی سترگ و عظیم فضائلی

شاگرد درس رزم علمدار کربلا
جنگاور بدون رقیب قبائلی

ای دومین قمررخ ایل ابوتراب
تصویری از شجاعت عباس بین قاب

ارباب زاده هستی و مهتاب زاده ای
در بارگاه سلطنتی شاه زاده ای

سرو بلند باغ امید عشیره ای
بر قله ی غرور حسین ایستاده ای

ای تک سوار صاعقه پوش مسیر عشق
در انتهای دورترین جای جاده ای

آیینه ی تجلی اوصاف حیدری
تو صخره ی شهامت و کوه اراده ای

دوم رکاب محمل مستور زینبی
تو پرده دار حرمت این خانواده ای

سایه به سایه هم قدم عصمت خدا
دیوار غیرت حرم عصمت خدا

اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام – استادغلامرضاسازگار

امشب به شباب رهبر آمد
میلاد علی¬اکبر آمد
در ماه نبی علی عیان شد
یا آمنه را پیمبر آمد؟
یا فاطمه باز مجتبی زاد؟
یا آن که حسین دیگر آمد؟
خورشد حسین و ماه لیلا
با چهره نور گستر آمد
از گلبن سبز عشق و ایثار
بوی گل و عود و عنبر آمد
از مدح ملک بسی نکوتر
از وصف بشر فراتر آمد
در دامن کعبه ولایت
امروز دوباره حیدر آمد
عقلی که به دیده¬اش توان دید
روحی که بود مصور آمد
با دیدن او عزیز زهرا
جان دگرش به پیکر آمد
از دامن مادری مکرم
زیبا پسری مطهر آمد

آئینه روی احمد است این
سر تا به قدم محمد است این

ای بحر شرف، گهر مبارک
وی نخل کمال، بر مبارک
بر چرخ ادب، ستاره
در برج ولا، قمر مبارک
در حسن بشر، ملک گرامی
با خوی ملک، بشر مبارک
بر شیر خدا و بر حسینش
دیدار پیامبر مبارک
مرآت جمال دادگر باد
بر حجت دادگر مبارک
در باغ نبوت و ولایت
سر سبزترین شجر مبارک
از این شجر همیشه سر سبز
بر آل علی ثمر مبارک
فرزند بدین جلالت و قدر
بر مادر و بر پدر مبارک

زینب شده بود پای بستش
عباس گرفت روی دستش

این حسن نبی است یا رخ اوست
این تیغ علی است یا دو ابروست؟
این رشته جان ماست یا زلف
این سلسله دل است یا موست؟
این قامت اوست یا قیامت
یا سر و بلند بر لب جوست؟
زیبائی انبیا خلاصه
در مصحف روی آن خدا روست
هم چار امام محو رویش
هم ختم رسل ورا ثناگوست
در برگرفته همچو جانش
از بس که حسین داردش دوست
رویش همه را چراغ ایمان
کویش همه را بهشت مینوست
گلبوسه باب بر، جبینش
هر چیز به جای خویش نیکوست
از او نشوم جدا اگر چه
دشمن کند از تنم جدا پوست

خاک در اوست آبرویم
هر جا که روم کنار اویم

ای یوسف مصر عشق بازی
عشق از تو نموده سرفرازی
افتاده به پات سربلندی
گردیده گدات بی¬نیازی
یوسف به ثنات لب گشوده
در مصر به نغمه حجازی
از ماست هماره چاره جوئی
از توست همیشه چاره سازی
رخسار تو شمع دلفروزی
لبخند تو روح دلنوازی
بر دادن جان به راه جانان
پیش از شهدات پیشتازی
بی فیض محبت تو باشد
یک عمر نماز، بی نمازی
جز عشق تو ای حقیقت عشق
عشق دگران، بود مجازی
لبخند تو را از شب ولادت
با قلب حسین کرده بازی
اوصاف تو را حسین گوید
ما را نرسد زبان درازی

تنها نه علی اکبری تو
زهرا و حسین و حیدری تو

اشعارولادت حضرت علی اکبر

اشعارولادت حضرت علی اکبر علیه السلام –علی اکبرلطیفیان

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
نانی که می پزند به همسایه می رسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
این سفره دارها که شدم میهمان شان
بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند
بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند

وقتی دخیل ها گره این درند و بس
این خانواده نیز گداپرورند و بس
اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند
از کودکی قبیله ی شان زرگرند و بس
در آستان شمع که طور مقدس ست
پروانه ها همیشه مقرب ترند و بس
دل دادن و ندادن ما دست ما نبود
اینان به شیوه ی خودشان دل برند و بس
بگذار بشکنند دلم را یکی یکی
اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس
ارباب زاده ها همه ارباب میشوند
چون بنده زاده ها که همه نوکرند و بس
این خانواده ای که مرا صید کرده اند
حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس
وقتی میان کوچه ما راه می رود
یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس

ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها
پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها

بیدار بود از سر شب تا سحر، پدر
می زد صدات با همه جای جگر، پدر
آهویی و به دام تو افتاده است شیر
عمه اسیر توست، ولی بیشتر، پدر
لیلا زیاد محضر آن دو نمی رسید
تا خوب ارتزاق کند از پسر، پدر
خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی
خیلی نیاز داشت بگویی: پدر، پدر
تو یوسفی و دور مشو از مقابلش
وابسته است بر روی تو آنقدر پدر
پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن
در آرزوی سرو رشید است هر پدر
ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو
این قدر احترام نکرده مگر پدر
به به، به این مقام که پایین پا پسر
به به، به این مقام که بالای سر پدر

از بس نشسته موی تو را شانه کرده است
حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است

حاضر شدم برای اویس قرن شدن
شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن
حاضر شدم برای “تو” از خویش بگذرم
دیگر مرا بس ست گرفتار “من” شدن
ما را که نیست جرات پیشت نشستن و
با ابروی کشیده ی تو تن به تن شدن
لب های تو همین که به خود آب میزند
نزدیک می شود به عقیق یمن شدن
میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست
پس واجب است محو درین خویشتن شدن
تنها تو می توانی ازین کارهاکنی
ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن
ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم
من عبد تو شدن، و تو هم رب من شدن
دل آن زمان که خانه مهر تو می شود
اقرار می کند به بهشت عدن شدن

ای خاک پای مرکب تو کیمیای من
جنت برای مردم و خاکت برای من

وقتی که نیست خاک رهت، سر برای چه؟
وقتی که نیست در حرمت، پر برای چه؟
اهل کرم مقابل در ایستاده اند
با این وجود پس، زدن در برای چه؟
وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای
پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟
گر تو ادامه علی کوفه نیستی
پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟
ای خاک بر سر همه، تاج سرم شکست
افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟
مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم
بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟
ما سعی می کنیم ولی یک عبا کم ست
اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟
عمه اگر برای من و تو نیامده ست
پس دست برده است به معجر برای چه؟

ای سایه تو بر سر عمه، بلند شو
به احترام معجر عمه بلند شو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.