اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ توحید شالچیان ناظر

 

امشب صفا دارد صفای دیگری را
مروه مناحال و هوای دیگری را
 
از سوی شرق و غرب یثرب می شنیده
گوش فلک لبخندهای دیگری را
 
وقت سحر در قاب چشمانش ببیند
شهر نبی خیرالنّسای دیگری را
 
خورشید دیگر سر زده یا این که جبریل
نازل نموده والضحای دیگری را
 
تاریخ عشق از نو شروع شد،ای قلم ها!
از سر بگیرید ابتدای دیگری را
 
در باز مانده مثل این که می پذیرند
افتاده از پا و گدای دیگری را
 
بنده نوازی رسم آیین است اینجا
حاتم گدا،محتاج و مسکین است اینجا
 
وقت دعا را پاسی از شب می شناسند
در صبحدم دل را مقرّب می شناسند
 
شرط پریدن تا خدا بال دعاهاست
معراج را با ذکر یا رب می شناسند
 
اینجا بنای نوکری بر احترام است
ذاتاٌ گدایان را مؤدّب می شناسند
 
معنای صبر و عفّت و حلم و حیا را
در شیعیان با نام زینب می شناسند
 
تنها نه زینب بلکه یک یک بانوانِ
این خاندان را زینت اَب می شناسند
 
حتی گمان دارم ملک رویش ندیده
ازبس که ایشان را محجّب می شناسند
 
وصف حیا مدح و ثنای معجر اوست
عالم دخیل رشته های معجر اوست
 
حوریه ای ! نه…حُسن را اوجی،کمالی
پهنای دشت فاطمّیون را غزالی
 
از باغ سبز مهر تو بس باشدم گر
گیرم بیاید از درختش سیب کالی
 
یک چند وقتی می شود که تنگ دستم
شد کاسه های چشم من از گریه خالی
 
تا بیرق گریه به دست توست، بی شک
این روضه خوانی ها ندارد انحلالی
 
آنقدر بار غصّه روی دوشتان بو
کز پا فتادی و شدی شکل هلالی
 
رویم زمین ننداز…مزد نوکری ها
بانو بیا و از کرم تو در قبالی
 
حاجت روایی کن مرا تازنده هستم
 کرب و بلایی کن مرا تا زنده هستم
 
یاد حسن اشک از دو دیده می فشاندی
وان را سپس بر زخم هایت می کشاندی
 
از کودکی ها سینه ات اُلفت گرفته
با داغ هایی که در آن می پروراندی
 
معراج غم را دیده ای، ام المصائب!
وقتی که در بالای تل خود را رساندی
 
در شام همراه رباب و ام کلثوم
با آه دل ها را به آتش می کشاندی
 
آیینه ها جنس غمت را درک کردند
وقتی که بانو روی محمل سر شکاندی
 
مثل شما تاریخ روضه خوان ندیده
یک یاحسین گفتیّ و گریه می ستاندی
 
ای همنوا با هق هق و اشک سکینه
ای روضه خوان شام دلگیر مدینه
 

 
*********************
 

اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ حسین رستمی 

 

کوری چشم دشمن آل پیمبری
نسلش ادامه یافته از فیض دختری
 
نسلی که بهتر است بگویند شاعران
مِن بعد از این قبیله سادات مادری
 
موضوع بعد روحی این خانواده است
دیگر چه فرق میکند ابعاد پیکری
 
یک وقت جلوه میکند از باطنی زنی
یک وقت ابوالعجائبی از جنس حیدری
 
تا گوش جان به عزت این قوم بسپریم
باید برای روح الأمین ساخت منبری
 
شبنم کجا و ظرفیت درک آفتاب
دریا کجا و کاسه وارونه ی حباب
 
زینب همان کسی است که وقت رسیدنش
از عرش جبرئیل هم آمد به دیدنش
 
با خلقتش خدا به تمام فرشتگان
همواره فخر میکند از آفریدنش
 
قنداقه اش بغل به بغل میرود ولی
آغوش کیست منظره آرمیدنش
 
انگیزه ای به نام حسین آفریده شد
بعداً وِرا به ورطه دنیا کشیدنش
 
ما که دلیل بهتری از این نیافتیم
سخت است از حسین دل بریدنش
 
آخر دعای حضرت زهرا نتیجه داد
بار دگر خدا به محمد خدیجه داد
 
اصلاً عفاف چیست به جز معجر شما
پوشیدگی کجاست به جز محضر شما
 
تا قبل از این کدام زنی این گونه بوده است؟
جز حضرت خدیجه و جز مادر شما
 
بانو قسم به جان حسینت بهشتی است
هرکس شود کنیز شما نوکر شما
 
تفسیر آیه های خدا موج میزند
در برکه های منظره باور شما
 
وقتی به جز اهالی این خاک ؛جبرئیل…
….هم استفاده میکند از منبر شما
 
ما فهممان به درک شما قد نمیدهد
توحید هم اجازه در آن حد نمیدهد
 
خورشیدها مقابل تان مثل شبنم اند
اصلاً زیادها همه پیش شما کم اند
 
بانو برای خاک قدم هایتان شدن
تنها فرشتگان خداوند محرم اند
 
این اسم های آمده از جانب خدا
زینب حسن حسین همان اسم اعظم اند
 
خون حسین صلح حسن صبر زینبی
ارکان استواری قیام محرم اند
 
صد مرده زنده میشود اما به اذن تو
با یا حسین توست که در صور میدمند
 
عمرم تمام و مدح تو مانده ست ناتمام
معنای عشق زینب کبری ست والسلام
 
آنکه مرا برای غلامی خریده است
از ما بقی خاک شما آفریده است
 
بانو نگاه کن چقدر خوب دست حق
عکس تو را به نگاهم کشیده است
 
از لحظه ولادت تو شیر مادرت
با طعم یاعلی به دهانت چکیده است
 
با گریه تا محله سادات هاشمی
امشب گدای شهر مدینه دویده است
 
از خانه علی به همه کوچه های شهر
بوی غذای نذری زهرا رسیده است
 
امشب نگاه من به در خانه شماست
روزی من به دست کریمانه شماست
 
سخت است پا به عرصه دلبر گذاشتن
سخت است واژه بر خط دفتر گذاشتن
 
وقتی سری بریده شد امکان پذیر نیست
آن را به روی دامن مادر گذاشتن
 
در پیش چشم هرزه نامحرمان دشت
سخت است بوسه بر رگ حنجر گذاشتن
 
جسم تو رفت با سرش اما چه سخت بود
جان را کنار جسم برادر گذاشتن
 
تصویرهایی است که هرگز نمیشوند
گاهی به جاش صحنه دیگر گذاشتن
 
تصویر دست و پا زدن از خاطرت نرفت
تصویر نیزه و دهن از خاطرت نرفت
 


 
*********************

اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ حسین رستمی



 
مادرت آسمان خوبی ها
پدرت از اهالی بالا
 
ای که شاگرد اشک تو آدم
ای هوادار عشق تو حوّا
 
گوشه ای از نجابتت مریم
شمّه ای از عروج تو عیسی
 
متحیر ز صبر تو ایوب
متوسل به طور تو موسی
 
همه شاگرد مکتبت هستند
از مسیحی گرفته تا بودا
 
پرچم کربلا به شانه ی توست
ای علمدار عصر عاشورا
 
فتنه ها را تو بر ملا کردی
کربلا را تو کربلا کردی
 
روح مضمون ناب یعنی تو
رمز پاکی آب یعنی تو
 
وامدار تلألؤت خورشید
حضرت آفتاب یعنی تو
 
ملأت کل شی یا زینب
همه با این حساب یعنی تو
 
صاحب رایت القیام حسین
واژه ی انقلاب یعنی تو
 
منجی تنگنای آخرتی
پس حساب و کتاب یعنی تو
 
غیر محرم کسی ندیده تو را
جلوه ی در حجاب یعنی تو
 
جنس نوری عقیله ی عشقی
تو بزرگ قبیله ی عشقی
 
مستجاب دعای بارانی
رحمت لحظه های بارانی
 
گاه گاهی که چشم تو ابریست
رنگ حال و هوای بارانی
 
روی سجاده نم نم باران
نیمه شب ها صدای بارانی
 
آسمان با دل تو میگیرد
پس تو بی شک خدای بارانی
 
بی برادر چقدر میباری
خواهر نینوای بارانی
 
کربلا،کوفه،شام،کرب و بلا
همه جا پا به پای بارانی
 
خرّم و سبز در بهارانی
شیعیان نزول بارانی
 
هم به دنیا هم آخرت هستی
شأن آیات مغفرت هستی
 
ای که در اشک هم مساوی با
اجر هر دو برادرت هستی
 
تو شبیه خدیجه ای بانو
یعنی یار پیمبرت هستی
 
مادری میکنی برای حسین
خوب شد بعد مادرت هستی
 
چوب محمل گواه عاشقی است
پای معشوق با سرت هستی
 
ابر خون روی چهره ات یعنی
و اذا الشمس کورت هستی
 
خواهر بوی سیب بانو جان
یار شیب الخضیب بانو جان
 
آفتاب نگاه تو زیباست
آسمان پناه تو زیباست
 
چشمهایت ندیده جز خوبی
کربلا در نگاه تو زیباست
 
رخ خورشید مغربی شده است
بس که بر نیزه ماه تو زیباست
 
ناله های تو نوحه میخواند
روضه ی اشک و آه تو زیباست
 
کودکان پابرهنه دنبالت
چقدر این سپاه تو زیباست
 
تو و هشتاد و چهار کودک و زن
بی کس و خسته و جدا ز وطن
 
 
 
 
*********************
 

اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ وحید قاسمی 

 
نسیم؛ پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت خودی نشان می داد
 
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
 
شمیم قدسی او در  مدینه پیچیده
بهار آمده بلبل به غنچه خندیده
 
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خندند
 
نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد
 
نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد
 
صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
 
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
 
ستاره گفت به خورشید: بی خبر ؛ساده
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
 
زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
 
حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست
 
بساط فخر فروشی ز آسمان بر چین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین
 
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش حوریان افلاکی
 
نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد
 
هوار می زد و میگفت: وه چه نوری داشت
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت
 
بدون شبه و شک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است
 
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
 
چه کودکیست! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید
 
چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی
دوچشم او شده خیره به ذوالفقار علی
 

 
*********************

اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ شاعرناشناس



 
دوباره تشنه لب از چشم، بارشی می خواهم
ز خاطرات گذشته نگارشی می خواهم
 
ز خاطرات خوش درس و مشق شب هایم
سوال های شب امتحان بابایم
 
ز اعتماد دلم بر زبان دستانم
ز روزها که چکید از میان دستانم
 
چه شد حروف الفبای عشق من، پَر زد
که بی هوا به سرِ شانه ی دلم، در زد
 
کسی که کاسه ی قلب شکسته را می بُرد
همان مرکّب این چشم خسته را می بُرد
 
به خود که آمدم از دست رفته ای بودم
و به خیال خودم، چند هفته ای بودم
 
دوباره نقطه سر خط شروع خواهم کرد
به آن کلاس قدیمی رجوع خواهم کرد
 
من آمده ام که بپرسم در این دیار جنون
چگونه خوانده شود حا و سین و یا و نون
 
من آمده ام بنویسم دروس هر شب را
دوباره یاد بگیرم حروف زینب را
 
من آمده ام بنویسم دبیر ما زهراست
کلاس فلسفه ام اشک سید الشهدا ست
 
پلاک مدرسه ی عشق ماست، شصت و نه
سلیقه ی خود ذات خداست، شصت و نه
 
شب است و دفتر من سیر از مرکب شد
دوباره مشق شبم آب، نان و زینب شد
 
خدا مدد بکند در میان مردم ایل
که ما شویم از این درس، فارغ التحصیل
 
که بوده است مگر زینب این همه اجلال
که بوده است به احوالش این همه اقبال
 
گمان کنم که بُود دایرالمعارف عشق
نه اشتباه مگو، زینب است عارف عشق
 
هر آنچه آمد از عشق، آفریده ی اوست
خدا گواه ست، که قرآن ما چکیده ی اوست
 
شرمنده چه بی سواد به قدرش، تمام حورالعین
به صفحه صفحه ی قلبش فقط نوشته حسین
 
دوباره مسأله ای سخت روی تخته سیاه
چگونه زینب کبری شود مساوی ؛ آه
 
دوباره جمع حسین است و زینب و گریه
دوباره روضه ی هر روز و هر شب و گریه
 
چه شد که قوس دو ابروی عشق بر هم خورد
حساب حضرت یاس دمشق بر هم خورد
 
اگرچه ضرب عدو کشته ای ثمر داده
ببین چقدر به عشاق چشم تر داده
 
به آن سوار که دستان او قلم باشد
حساب می شود این اشک هر رقم باشد
 
کتاب عشق، حسین است و شیعه، حاشیه اش
برای شیعه همین حاشیه است، آتیه اش
 
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 
*********************

اشعارولادت عقیله بنی هاشم ـــ محسن عرب خالقی

 

 
با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم
از فرط شور باده طوفان گرفته ایم
در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم
امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم
 
شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم
شکر خدا که گوشه نشیان زینبیم
 
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور و شگفتی است و شبیه عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
 
امشب تمام گرمی بازار زینب است
امشب شب ملیکه دادار زینب است
 
فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است
ای قطره های تب زده دریا رسیده است
زیباترین حماسه دنیا رسیده است
زینب به دست حضرت زهرا رسیده است
 
چشمی گشود و چشم شقایق به خواب شد
زیباترین دعای علی مستجاب شد
 
باور نداشت چشم فلک دختر این چنین
در بین چند کعبه دل دلبر این چنین
از هرچه سرفراز زنی سرتر این چنین
غیر از خدا نداشت کسی باور این چنین
 
حتی فلک به چشم خواب خیالش ندیده است
امشب خدا دوباره حسین آفریده است
 
تا کوچه اش قبیله لیلا ادامه داشت
تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت
در قامتش قیامت مولا ادامه داشت
زینب که بود حضرت زهرا ادامه داشت
 
زهرا نبود زهره دگر نُه فلک نداشت
زینب نبود سفره خلقت نمک نداشت
 
زینب اگر نبود اثر از کربلا نبود
زینب اگر نبود علم حق به پا نبود
زینب اگر نبود کتاب خدا نبود
یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
 
بیخود که نیست عاشق و مجنون زینبیم
این یا حسین را همه مدیون زینبیم
 
ای برترین عقیله ی ایل و تبارها
صبرت صلابت همه ی اقتدارها
ای کرده با صدای علی کارزارها
ای خطبه ات برنده تر از ذوالفقارها
 
با خطبه هات ها حید کرار زنده شد
در هیبتت شکوه علمدار زنده شد
 
نهج البلاغه خوان علی آتشِ کلام
ای مرتضای دوم کوفه ؛حسین شام
حُسن ختام کرب و بلا تیغ بی نیام
با خطبه ات گرفته ای از دشمن انتقام
 
ای زینب مدینه و زهرای کربلا
تو تیغ میگرفتی اگر وای کربلا
 
تو آمدی که صبر شوی مجتبی شوی
تو آمدی حسین شوی کربلا شوی
تو آمدی به آل کسا هم کسا شوی
هم ما رأیت سمت جمیلا رها شوی
 
تو آمدی که کعبه دل کربلا شود
در سینه ها حسینیه غم رها شود
 
از کودکی برای برادر گریستی
از کودکی به خاطر مادر گریستی
گاهی کنار سرو صنوبر گریستی
گاهی کنار پیکر بی سر گریستی
 
حقت نبود تا که به زنجیرتان کشند
با خط تازیانه به تفسیرتان کشند
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.