اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   میلاد حسنی


با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
بس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

حالا دگر بدون عصا می‌خورم زمین
گاهی خودم به حال خودم گریه می‌کنم

می‌پرسم از خودم که چرا بی کفن شدی؟
بر پاسخ سوال خودم گریه می‌کنم

گاهی که یاد عصر دهم می‌کند دلم
بر غارت جلال خودم گریه می‌کنم

من آن کبوترم که ز شلاق ها هنوز
هر شب ز درد بال خودم گریه می‌کنم

ای بهترین برادر دنیا برای تو
تا وقت ارتحال خودم گریه می‌کنم


**************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   محمد علی بیابانی

روی تو خورشید هر روز است و ماه هر شب است
بلکه در هر جلوه اش صدها هزاران کوکب است

خوش به حال آن که تقدیرش گدایی شماست
در سرش سودای خدمت بر تو در آن منصب است

ما نماز اشک را پشت تو قامت بسته ایم
اقتدا بر چشم هایت رکن ما در مذهب است

از خدا در هر قنوت خود فرج را خواستم
روی لب هایم میان ندبه یا رب یا رب است

خوب می دانم اجابت در دعاهایی ست که
در کنارش یک قسم بر عمه جانت زینب است

از حرم کوتاه خواهد ماند دست دشمنش
پرچم عباس وقتی حافظ این مکتب است

در عزای عمه لازم نیست روضه خوان شوی
چشم خون بار تو گویای هزاران مطلب است

لحظه های آخرش جا داده در آغوش خویش
یادگاری را که زخمیِ سمِ ده مرکب است

او که خود با چشم هایش دید در میدان طشت
خیزران درگیر جنگ تن به تن با یک لب است

***************


اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   مرتضی امیری اسفندقه


حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی
حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی


***************


اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   مجید تال


با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر…ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پانشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر،خطر،غم بازار،چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

***************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _  محمد مربوبی


یا حضرت عقیله برایم دعا کنید
لطفی نموده خاک مرا کیمیا کنید

حتی اگر که لایق احسانتان نِیَم
این لطف را بخاطر خیرالنساء کنید

من از قدیم نوکر این خانواده ام
حاشا که دست نوکر خود را رها کنید

چشمم به گریه بر غمتان خو گرفته است
اشک مرا ذخیره ی روز جزا کنید

بیچاره آن کسی که ندارد غم شما
بیچاره تر کسی که غمش را دوا کنید

بی بی سفر به کرب و بلا پا نمی دهد
گویا گره به کار من افتاده ، وا کنید

کم کم بساط نوکری اَم جور می شود
اشکی اگر به دیده ی خشکم عطا کنید

من را که پای عشق شما پیر گشته ام
با گوشه ای ز ماتمتان آشنا کنید

گفتند خوانده اید نشسته نماز را
یعنی که ایستاده نمی شد ادا کنید ؟

پُر شد فضای قتلگه از ناله ی شما :
" دیگر بس است هستی من را رها کنید

شرمی اگر ز خون خدا نیست لااقل
از مادری که آمده اینجا حیا کنید

ما خاندان عصمت و ناموس حیدریم
کمتر نگاه بر من و این بچه ها کنید

باید برای پیکر صد پاره ی حسین
یک بوریا بجای کفن دست و پا کنید "

امشب دگر ز غصه رها می شوید ، آه
مهمان شاه کرب و بلا می شوید ، آه

****************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   علیرضا خاکساری


آمدم سوی غمکده خانم !
که عزای تو آمده خانم !
اذن سینه زدن بده خانم!
جبل الصبر ! سیده خانم !

کوه ایمانی و یقین زینب!

خواهر غصه ! مادر غم ها !
رونوشت صلابت زهرا
ای شکوهت همیشه پابرجا
?السلام علیک یا حلما

خانمی مؤمن و متین زینب!

معجزه به وضوح میکردی
کاه را رشته کوه میکردی
با دمت قبض روح میکردی
خوب فتح الفتوح میکردی

اسدالله چندمین زینب !

تو معلم ندیده استادی
پی تفسیر عدل و بیدادی
دو جوان در مسیر حق دادی
آه ، بانو به زحمت افتادی

درد داری درد دین زینب !

از لبت دائما گوهر میریخت
از دل خطبه ات جگر میریخت
با خروش تو کرک و پر میریخت
رنگ از چهره ی خطر میریخت

زن ندیدم من اینچنین زینب!

عزت و آبروی مکتب من
اسم پاکت نشسته بر لب من
مدح تو نغمه ی مرتب من
شصت و نه بار ذکر هر شب من

فقط إیاک نستعین زینب !

هاشمی زاده زینت بابا
در مسیر ولایت بابا
وارث  درد و غربت بابا
عمه جان به روایت بابا…

بهترینی تو بهترین زینب !

راه تو راه سرخ عاشوراست
اخت الارباب پرچمت بالاست
عمه جان از خطابه ات پیداست
کربلا در نگاه تو زیباست

به نگاهت صد افرین زینب!

تا ابد هست نوکرت محتاج
به دعای مکررت محتاج
به نگاه برادرت محتاج
و به الطاف مادرت محتاج

أنا مسکین و مستکین زینب !

خودت آتش بزن محافل را
باخبر کن دوباره مقبل را
تا روایت کند مقاتل را
جان زهرا بیا و این دل را

کربلا کن ، فقط همین زینب !

درد ها را به جان خریدی ، آه
دم دروازه تا رسیدی -آه-
طعنه از این و آن شنیدی ، آه
خیری از زندگی ندیدی ، آه

با مصیبت شدی عجین زینب!

عاقبت شام میهمان شدی و…
سر بازار نیمه جان شدی و…
دل پریشان  و قد کمان شدی و…
همه دیدند ناتوان شدی و…

بچه ها از غمت غمین زینب!

ای بزرگ عشیره افتادی
در بلایی کبیره افتادی
در شبی سرد و تیره افتادی
پیش چشمان خیره افتادی

با لگدهای سهمگین زینب !

روضه را بغض در صدایت گفت
تاول روی دست و پایت گفت
ورم زیر چشم هایت گفت
دختر شام ناسزایت گفت

گریه ی شهر را ببین زینب !

همه ی عمر موکنان خواندی
گریه کردی و بی امان خواندی
از یهودی بد دهان خواندی
از سر و تشت و خیزران خواندی

مرثیه هایت آتشین زینب !

***************


اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   محمد مبشری


منتظرت ماندم و ، عمر به سر کرده ام
حال از این شام غم ، عزم سفر کرده ام

زنده اگر مانده ام ، ذکر تو دارم به لب
شام بلا را چنین ، بی تو سحر کرده ام

به یادت ای همسفر ، ز کربلا بوده ام
همره این خاطرات عمر به سر کرده ام

تو آن چنان همرهم ، در همه دم بوده ای
که گوییا به نیزه ، بر تو نظر کرده ام

چو زخم تازیانه ، به پیکرم مانده است
از سفر کوچه ها ، بی تو حذر کرده ام

غمزده بگرفته ام ، پیرهنت را به دست
سینه ی خود را ببین ، چه شعله ور کرده ام

به تابش آفتاب ، منتظرت مانده ام
یاد تو هر لحظه با ، خون جگر کرده ام

****************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   رضاباقریان


زیر یک چکمه برادر بدنت را دیدم

آمدم، کاش نمی آمدم و می مردم
وسط هم همه ها، پر زدنت را دیدم

گفتم این معرکه ها در ته گودال ز چیست
ناگهان دست سنان پیروهنت را دیدم

ساربانی که به امید زدن آمده بود
در کفش آه، عقیق یمنت را دیدم

بدنت روی زمین بود و تکان میخوردی
سم اسب و بدنت…لِهْ شدنت را دیدم

*****************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   بهنام فرشی


این خانه گرچه بهرِ تو شاها محقّر است
لطفی کن و بیا که دمِ مرگِ خواهر است

یک عمر زخم بستن و یک عمر اشک و آه
افتاده بر دلم که دگر شامِ آخر است

لبخند چیست? کرده فراموش ذهنِ من
از پنج سالگی فقط این چشمها تر است

اشکم تمام گشته و خون گریه میکنم
امشب همان دو کاسه ی خون خیره بر دَراست

بعد از تو گشته پیرهنت یارِ خاطرم
پیراهنی که با همه عالم برابر است

هرچند ظاهرش شده رنگین ز خونِ تو
بر تار و پود و رگ رگِ آن اشک مادر است

یادم نمیرود ز تنت سخت شد جدا
یادم نمیرود که…! نگوییم بهتر است

پیراهنی که بوی جنان پیشِ او، نسیم
عطرِ تنِ حسین برآن مانده،محشر است

گفتم بیا ولیک دلم شور میزند
تصویر آخرِ بدنت پیشِ منظر است

ترسم دوباره باز شود چشمِ زخمها
یادم نرفته جسمِ شریفی که بی سر است

دارد،هزار شکر،دگر بسته میشود
چشمی که دید زیرِ گلوی تو خنجر است

فرشی به غیر تو به کسی نیست زر خرید
فریاد میزند که در این خانه نوکر است

****************


اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   رضا باقریان


قصد کجا را کرده ای، ای آسمانی؟
پرواز با بال شکسته می توانی؟

پرواز کن تا حاجت خود را بگیری
شاید نمی خواهی دگر زنده بمانی

یک سال و چندین ماه، هرشب گریه کردی
با بال و پرهای کبود و ارغوانی

یک سال و نیم انگار که آبی نخوردی
هرشب به اشک و ناله و غم میهمانی

هرشب دعای رفتنت را دوست داری
بهر ملاقات حسینت بی امانی

اصلاً بیا و فکر کن چیزی ندیدی
با آنکه داری از برادر یک نشانی

در گوشه ی هجره نشستی تا ببینی
یک اتفاقی سرخ، حتی ناگهانی

تو که توان پر گشودن را نداری
قصد کجا را کرده ای، ای آسمانی؟

*****************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   مهدی رحیمی (زمستان)


بس که با خود ماتم از کرب و بلا برداشته
بوی غصه کوچه های شام را برداشته

این دوتا تا عرش بالا رفته که گلدسته نیست
زینب است و دست های بر دعا برداشته

در حقیقت چهره ی آیینه ی کرب و بلا
با وفور اشک های خود جلا برداشته

کوچه و محراب و خون تشت را دیده،ولی
چون عمود نیزه را دیده ست تا برداشته

گوییا بر چهره ی زینب زده آن بی حیا
خیزران را وقتی از تشت طلا برداشته

طاقتش دیگر شبیه سالهای پیش نیست
غصه های خویش را از هم جدا برداشته

پهن کرده دور بستر گریه ی یک عمر را
کوله باری را که از کرب و بلا برداشته

تا همین اندازه می گویم که کوه اهل بیت
چند وقتی می شود با خود عصا برداشته

******************

اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _  روح الله دانش


شدی از کربلا بیمار بانو
وفات تو شهادت وار بانو

تو در کرببلا سختی کشیدی
کشیدی زجرها بسیار بانو

تو وقتی نیزه را دیدی به پهلو
فتادی یاد آن مسمار بانو

تو بودی در کنارش تا همیشه
تو بودی کی جدا از یار بانو

کنار جسم بی جانش فتادی
ولی رفتی تو از اجبار بانو


از آن بعدی برادر را که کشتند
تو را دادند هزار آزار بانو

به راه کوفه و کاخ یزیدان
چه کردند با شما اشرار بانو

تماشایی شدی تو با اسارت
به شهر کوفه و بازار بانو

برای اینکه دشمن خار گردد
تو خواندی خطبه ای پربار بانو

به بازار و به کاخ آن یزیدان
تمامش را تو کردی خار بانو

فرود آمد به جسمت تازیانه
بگو با ما از آن آثار بانو

بمیرم این غریبی تا چه حد است
رقیه مانده در آوار بانو

ز بعد کربلا در کوفه و شام
تو کردی یک تنه پیکار بانو

نمیدانیم چه آمد بر سر تو
بگو با ما ز آن اسرار بانو

به راه کوفه و کاخ یزیدان
چه کردند با شما اشرار بانو

منم یک سینه زن یک آشنایت
بخوان من را ز آن ابرار بانو

هم از باب زیارت، هم حراست
نما من را حرم احضار بانو

نسیبم کن زیارت را به زودی
منم مشتاق یک دیدار بانو

اگر دیدی گنه شد کار نوکر
بده بر نوکرت هشدار بانو

**************


اشعار رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _   رضا باقریان


آن بانویی که خطبه، تبِ دلنشینِ اوست
حبل المتین نخی ز سرِ آستین اوست

سجاده اش، قنوت شبش، هم گواه بود
ذکر حسین، رونق عرش برین اوست

دو شیرزاده، حاصل یک عمر عزتش
کرببلا حماسه ی مرد آفرین اوست

فطرس که بال او ز حسین التیام یافت
در عرش و فرش هم یکی از خادمین اوست

مُشتی که داشت تیغِ زبانش، کسی نداشت
کوفه ذلیلِ تیغِ لبِ آتشین اوست

پیراهن حسین، هنوزم به دست اوست
پیراهنی که خاطره ی، ها و سین اوست

بعد از حسین آب گوارا نخورده است
یک سال و نیم غصه و غم، هم نشین اوست

خیلی میان راه، زمین خورد و راه رفت
دنیای روضه ایست که در اربعین اوست

بالای قتلگاه که آمد، سنان رسید
آثار کعبِ نیزه به روی جبین اوست

در بینِ خیمه معجرش آتش گرفت، حیف
مویی که سوخت، باعث قلب حزین اوست

خیلی برای وصل برادر شکسته شد
وصل حسین، آرزوی آخرین اوست

 

*******************


برای ارتباط با ما در از طریق تلگرام   اینجا   کلیک بفرمایید

3 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.