اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  محمد حسن بیات لو

بردار  از  خاک  کف حجره سرت را
از بی کسی کمترصدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله هایت نیشخند است
اصلا نمی فهمند  چشمان  ترت را

آه جگر سوزت امانت را بریده
اتش زدی با سرفه ات دوروبرت را

حتی  توان  ایستادن  هم  نداری
قوت نداری وا کنی بال و پرت را

باید که تنها در غریبی بگذرانی
در خانه ی خود لحظه های آخرت را

در پیش رویت آب را روی زمین ریخت
می بینی آقا دشمنی همسرت را ؟

*****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  حسین کریمی

گدا فقط گدای تو و آستان شما
گدا فقط گدای تو و خاندان شما
خوشست نغمه‌ی زوزه ز پاسبان شما
غلام حلقه به گوشت به شاه سرور بود

چه خوب میشد اگر تا سحر درون حرم
فقط سه واژه‌ی تنها من و ضریح و سرم
تو هم اگر که بیایی ز اوج لطف و کرم
کدام خاطره از یک خیال برتر بود؟

چنین غریب به چشمش ندیده جهان
چنین اسیر تا ابد هم ندیده زمان
صدای هلهله‌ها، وَ رقص دخترکان
میان آنهمه غوغا میان بستر بود

به دست و پا زدنت نانجیب میخندید
به «آب» گفتن تو ای غریب میخندید
شبیه قاتل «شیب‌الخضیب» میخندید
عدو غریبه اگر بود به ز همسر بود

عطوفت و دل سنگش اگر که نمیمرد
تو را کشان کشان اگر که نمیبرد
کمی ملاحظه میکرد و گر که نمیخورد
لبت به تیزی پله چقدر بهتر بود

به روی بام خانه‌ی خود کشید و رسیدی
دمی که شعله‌ی آفتاب را تو بدیدی
یقین که برای «حسین» آه کشیدی
ولی به روی سرت لااقل که کفتر بود

*****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  پوریا باقری

چشم اگر بی تاب شد ، با قطره ای تَر میشود
مرهمِ زخمِ دلِ هر مرد ، همسر میشود

این وقایع ثبت گشته ، قابلِ انکار نیست…
هر پسر ، در زندگی غمخوارِ مادر میشود

پا گذارَد جای پای "جعده" ، ”امّ فضل” هم…
"داغدارِ کوچه" ، با یک تیر پَرپَر میشود

بینِ حجره ، ساکت و آرام ، هی پا میکشد
با صدایی مادرانه ، شهر مُضطَر میشود

نانجیبی پشتِ دَر کِل میکشد ، کف میزند
خاطرِ آقای ما ، دارد مکدّر میشود…

ناله از دل میکشد ، بی تاب و بی طاقت شده
آسمانِ شهر ، مثلِ روزِ محشر میشود

جسمِ بی جانش فتاده در حیاطِ خانه و…
سایه بانِ پیکرش ، بال کبوتر میشود…

خواهری هم نیست تا سَر را بگیرد در بَرَش
سینه اش ماتم سرای یک برادر میشود

زیرِ لب میگفت با خود دائماً این جمله را:
«جسمِ زخمی ، روی خاکِ دشت بدتر میشود

وای از آن ساعتی که شمر بیرون آید و…
تازه مشغولِ اذیّت های خواهر میشود

تکّه تکّه ، پاره پاره ، داخلِ گودال بود…
دشت ، از خونِ گلوی او معطّر میشود…»

*******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  محسن صرامی

این حوالی آتشی گرد قمر پیچیده است
در تمام شهر بغداد این خبر پیچیده است

نقشه ی شومی به سر دارد یقینا ام فضل
زهر را در دستمالی بی پدر پیچیده است

زهر او شد کار گر بر میکر ابن الرضا
دور خود آقایم از سوز جگر پیچیده است

غربتش در خانه اش هم شد گریبان گیر او
چون صدای هلهله در پشت در پیچیده بود

روضه ها یک یک مجسم میشود در چشم او
روضه سمت کربلا با چشم تر پیچیده است

آری آری حضرت ابن رضا هستی غریب
آری آری روضه ات شد روضه ی خدالتریب

همسرت با وعده ی زر بر تنت افتاده بود
بی حیا با نیت شر بر تنت افتاده بود

چند روزی پیکرت روی زمین مانده ولی
سایه صدها کبوتر بر تنت افتاده بود

فرض بر اینکه تنت مانده به زیر آفتاب
دیگر آیاچشم  خواهر بر تنت افتاده بود

بر سر پیراهنت دعوا نشد شکر خدا
یا به قصد قرب لشکر بر تنت افتاده بود؟

روی پشت بام خانه رد شد اسبی از تنت؟
یا هزاران تیغ و خنجر بر تنت افتاده بود

********************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  محسن ناصحی

ارث قبیله است که هرکس جوان تر است
مویش سفید گشته و قدش کمان تر است

این بیست و پنج سال که سنی نمی شود
اما بهار عمر شما پر خزان تر است

تو مجتبای خانه ی موسی بن جعفری
با همسری که از همه نامهربان تر است

زهری کشنده بود و لبت را سیاه کرد
زهری که چوب نیست ولی خیزران تر است…

********************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  کمیل کاشانی

مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلام
ای آشنای هر دل درد آشنا سلام

باب المراد من در دولتسرای تو
بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو

هر قفل با کلید تو وا می شود جواد
سنگ از اشاره ی تو طلا می شود جواد

خیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامده
مولود از تو با برکت تر نیامده

تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت
افتاده بود از نفس و با تو پا گرفت

چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد
در ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شد

تو امتداد نور ، جواد الائمه ای
سرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای

تا کاظمین تو دل من پر گرفته است
بر غربت تو زمزمه از سر گرفته است

با تو چه کرد همسر نامهربان تو
آمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تو

در بسته بود حجره و تو دست و پا زدی
می سوختی و مادر خود را صدا زدی

کف می زدند بر غم بی انتهای تو
نشنید گوش هیچ کسی ناله های تو

فریاد می زدی جگرم سوخت آب آب
لبخند می زدند و نیامد جواب آب

ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو
پایان گرفت قصه ی عمر عجیب تو

******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  محمد مبشری

ما ذیل سایه ی رضوی پا گرفته ایم
از فیض اوست هر چه به دنیا گرفته ایم
هر بار رفته ایم به باب الجواد او
حاجات خود تمامی و یکجا گرفته ایم
هر دفعه گفته ایم به سلطان ارتضا
جان جواد !! عزت عقبی گرفته ایم
این بس که ما ز برکت لطف وسیع او
خادم شدیم و منصب آقا گرفته ایم

این کار عاشقی است که پر باز می کنیم
با شوق یار یکسره پرواز می کنیم

بال و پری گشوده دلم در هوای تو
من زنده ام ز رحمت و جود و عطای تو
دستم پر از نیاز و دلم مملو از امید
با کاسه ای شکسته به درب سرای تو
یا حضرت جواد الائمه عنایتی
من سائل و امید دل من وفای تو
ای آسمان گدای مقام رفیع تو
من هم گدای رحمت بی انتهای تو

نام شما تمام نیاز دل من است
مهر شما قبول نماز دل من است

شیرین تر از عسل به خدا ذکر نام توست
واجب به حکم عشق فقط احترام توست
باران اگر گرفت به لطف شما گرفت
خورشید و ماه وقف درود و سلام توست
جود و کرم همیشه بریزد ز دست تو
احسان به سائلان همه دم در مرام توست
وقت قعود ذاکر ذکر خفّیه ای
لطف و عطا نمایش وقت قیام توست

بر ما بتاب ای نهمین شمسه ی ولا
ای انعکاس فاطمه دردانه ی رضا

بوی بهشت ذره ای از عطر و بوی تو
مستی دائمی ما از سبوی تو
راحت نبود نام تو بردن به روی لب
راحت نبود پر زدن دل به سوی تو
ای سفره ی عنایت تو تا همیشه باز
کی می شود که سر بزنم من به کوی تو
درد آشنای سینه ی هر خسته ای تویی
داروی درد هر دل بیچاره هوی تو

ما را کنار سفره ی جودت مقیم کن
ما را هم از اهالی خُلق عظیم کن

****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  جعفر ابوالفتحی

دستش همیشه باز و خداوند جود ، بود
روی لب ملک ز ثنایش سرود ، بود

تنها دلیل خلقت هر آنچه بود ، بود
عرش خدای عزوجل را عمود ، بود

عالم ز درک مرتبتش کل روز را
نزد مقام و منزلتش در سجود بود

با اینکه از عوام فقط ناسزا شنید
روی لبش همیشه سلام و درود ،بود

مولا مدال و رتبه ای از شاه طوس داشت
از هر شعاع پرتوی شمسش، شموس داشت

در عصر خویش والی نور و امام شد
قائم مقام حضرت خیرالانام شد

فرقی نداشت … با همه "طی اللسان" داشت
با نوح و کوه و روح و ملک همکلام شد

هر ذره از وجود خودش را فدا نمود
تا اینکه نزد شهر "هو الحق" بنام شد

آنقدر روح پاک و شریفش مبارک است
در کاظمین ، بانی "دارالسلام" شد

"مولای کل مومن" و ایمان محض بود
عالم تمام جسم، و او جان محض بود

کم های نطق بی مثلش ازدیاد داشت
در اوج غم دلی شعف انگیز و شاد داشت

حبل اللهی که تا به خدا امتداد داشت
حالی عجیب موقع هر بامداد داشت

آنقدر دلبری ز خلایق نمود که
جا در میان "صحن عزیز" فؤاد داشت

از لطف آن خزانه ی غیبش جواد بود
مال و منال و در و گوهر هم زیاد داشت

اما همیشه از کرمش بذل مال کرد
مردم "الف" ، و قامت خود مثل "دال" کرد

تشنه میان حجره به دنبال آب بود
هردم به یاد طفل رضیع رباب بود

وقتی که رقص و هلهله کردند پشت در
قلبش برای حضرت زینب کباب بود

آن لحظه که نوای "حسن جان" از او دمید
رنگی نداشت بر رخ و در اضطراب بود

مثل حسن غریب و جگر سوز کشته شد
مثل حسین زیر جبینش تراب بود

صد شکر نیزه ای به دهانش نخورده بود
صد شکر خیزران به لبانش نخورده بود

******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  قاسم نعمتی

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفسهای بدون اثرش خندیدند

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

دست پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند

هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی…
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

*******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  قاسم نعمتی

کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر همزبانی من

فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من

کجایی ای پدرم؟حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من

برای مادرم انقدر گریه کردم تا
غم جوانی اش امد سر جوانی من

بیا و خوب ببین کوچه ی بنی هاشم
به جلوه آمده در وقت قد کمانی من

بیا و در رخ من روی مادرت را بین
کبود گشته چو او روی ارغوانی من

میان هلهله ها گمشده نوای دلم
ز بسکه کف زنند وقت روضه خوانی من

چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
عیان بود ز مچ پای ریسمانی من

هزار بال کبوتر نیابتا ز حسین
رسید تا که کند کار سایه بانی من

سلام بر بدن بی عزیز خدا
سلام بر تن عریان سیدالشهدا

******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  قاسم نعمتی

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عباست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش

****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  رضا باقریان

سلام معنیِ توحید یا امام جواد
سلام مَاْمَنِ امیّد یا امام جواد

مدینه نور گرفت از جمال زیبایت
تویی عشیره ی خورشید یا امام جواد

گدا گرسنه نخوابید در مدینه شبی
ز بسکه جود و عطا دید یا امام جواد

تمام شهر درِ خانه ات دخیل شدند
همینکه نام تو پیچید یا امام جواد

مدینه خشک نبود و، همیشه باران هم
به ربنای تو بارید یا امام جواد

تمام جود و عطا را از اول خلقت
خدا به نام تو بخشید یا امام جواد

نقاب چهره ی تو لحظه ای کنار کشید
به عرش نور تو تابید یا امام جواد

به علمِ کودکیت دشمن تو ایمان داشت
سوال از تو که پرسید یا امام جواد

بمیرد آنکه به سن جوانی از ره کین
بساط عمرِ تو برچید یا امام جواد

تمام جسم تو از گریه ی جگر خون شد
ز هم درونِ تو پاشید یا امام جواد

تو زهر خوردی و پشت در ام الفضل
به حال و روز تو خندید یا امام جواد

****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  مجتبی تاجیک (ساده)

ای مرا دلبر و دلدار دلم میسوزد
همچنان شمعِ شب تار دلم میسوزد

بغضِ غربت به گلو بسته خدا آهم را
پشت این آهِ شرربار دلم میسوزد

گُر گرفته جگرم از ستمِ همسر خود
من ز بی مهریِ این یار دلم میسوزد

دست نیرنگ پیِ یاری اُمُّ الفضل است
زآتشِ زهر ستمکار دلم میسوزد

همۀ عمرم از او زخم زبان میخوردم
یارب از اینهمه آزار دلم میسوزد

ظلم بیداد چونان روزِ مرا شب کرده
که چه در خواب و چه بیدار دلم میسوزد

دور تا دور تنم هلهله دارد دشمن
همچنان زینب از این کار دلم میسوزد

این لبِ تشنه مرا بُرد به گودالِ عطش
از غم قافله سالار دلم میسوزد

چشم من روضۀ طفلان حرم میخواند
مثل چشمان علمدار دلم میسوزد

روضۀ علقمه و بوی گل یاس علی
یادِ آن مادر بیمار دلم میسوزد

*******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  مجتبی صمدی

بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن

از درد، صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن

خورشید می سوزد از آه آتشینم
یک چاره بهر این وجود پر شرر کن

کف می زنند این جا به جای ذکر قرآن
تو آبرو داری سر این محتضر کن

هستم جگر گوشه تو را بابا بیا زود
با آستین پاک از لبم خون جگر کن

گفتم که عطشانم ولی آبم ندادند
حدا اقل کام مرا با اشک تر کن

وقت وصیت کردنم محرم ندارم
حتما بیا و مادرم را هم خبر کن

چون مادرم هم دست و پهلویش شکسته است
خود را عصای مادر بی بال و پر کن

بالا سرم وقتی رسیدی روضه خوان شو
همراه من تا مقتل اکبر سفر کن

من می شوم اکبر ولی نه قطعه قطعه
تو نیمه جان، ایفای نقش آن پدر کن

******************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  اسماعیل شبرنگ

تمام حجره ی غم در برابرم می سوخت
درست لحظه ی آخر که پیکرم می سوخت

چه ها که زهر خیانت نکرده با دل من
وجودم از شرر زخم همسرم می سوخت

فقط نه دل؛سر و صورت ، جگر وَ یا چشمم
میان آتش کینه سراسرم می سوخت

چه کرده با جگرم سمّ دختر ماءمون
که مثل آه من اینبار بسترم می سوخت

میان حجره قدم رنجه کرده "مادر آب"
در آن زمان که به دست عطش سرم می سوخت

هنوز دست خودش را به روی پهلو داشت
دل من از اثر درد مادرم می سوخت

حسین گفتم و انگار کربلا رفتم
به پیش چشم منه غمزده حرم می سوخت

اگر چه سایه ی بال کبوتران هم بود
ولی سه روز همین جسم پرپرم می سوخت

شهید بی سر ِ سرنیزه ها "بنفسی انت"
به یاد زخم گلوی تو حنجرم می سوخت

برای درد دل انگار دختری می گفت
عمو نبود که در شعله معجرم می سوخت

شهید اشک عزایم برای عاشوراء
سرم فدای غم سرجدای عاشوراء

****************

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام –  نرگس غریبی

درد این سینه به زخم زهر درمان میشود
مزد لطف من به این انگور جبران میشود

درد جانکاهیست غربت در میان خانه هم
ما مگر داریم اصلا شمع بی پروانه هم؟

آه از من بود  و شور و هلهله از همسرم
خون لب میریخت از خونابه های حنجرم

من جواد اهلبیتم ، جود کار و بار من
از چه اما میرسد بر زهر و کینه کار من

از جگر میریزد امشب ، قصه ی آن کوچه ها
ارث بردم گریه و خون را ، ز جدم مجتبی

سوز زهر این داغها را در نگاهم تازه کرد
بغض را در آیه های خون آهم ، تازه کرد

من زمین میخوردم اما خانه در آتش نسوخت
پیش شمع چشم من ، پروانه در آتش نسوخت

خون به لب می آیداما ، دست من دربند نیست
پاسخ خون گریه هایم چون علی،لبخند نیست

گرچه مظلومم ولی لا یوم ک یومک حسین
زار و مسمومم ولی ، لا یوم ک یومک حسین

روی رگهای گلوی من ثم مرکب نرفت
چوب بر لبهای آتش خورده و پرتب نرفت

خواهرم آواره ی هر کوچه و بازار نیست
اهل بیت من اسیر خانه ی کفتار نیست

هلهله کردند اما خواهری من را ندید
دشنه آوردند اما ، دختری من را ندید

زارو بیمارم ولی نی در گلویم جا نشد
پیکر من جایگاه بوسه ی نی ها نشد

گرچه من هم در غریبی به شما رفتم ولی
من کجا و اربن اربای بیابان ها علی

تشنه ام مثل تو بستند آب را بر روی من
مثل تو با سنگ نشکسته سر ابروی من

سوز می آید ز شعر و قصد من آزار نیست
جای دخترهای زهرا کوچه و بازار نیست

وسعت کرببلا در شعر تنگم جا نشد
هرکجا گشتم غریبی مثل تو پیدا نشد

************************

برای عضویت در کانال تلگرام ما   اینجا  را کلیک بفرمایید

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.