اشعار شهادت حضرت مسلم

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع) – رضا دین پرور

 

صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها

نامه های کوفه شد، منجر به خیلی چیزها

 

هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست

چشم هایم خورده اینجا بَر، به خیلی چیزها

 

سرصدای چند آهنگر سرم را برده است

“می زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها”

 

سوت و کوریِ در و دیوارشان مصنـوعی است

می خورد این خواب مرگ آور به خیلی چیزها

 

این زبانهای دورو با بغض هر شب میدهند

ناسزا حتی به پیغمبر ؛ به خیلی چیزها

 

خواب دیدم دست و پا میزد سرم بر روی دار

خواب من تعبیر شد آخر به خیلی چیزها

 

تیرها، سرنیزه ها، شمشیرها آماده اند

می شود آویز، اینجا سَر به خیلی چیزها

 

ترس دارم از نظر تنگی دست ساربان

چشم دارد چون به انگشتر به خیلی چیزها

 

اصلاً آقا جان من، جان خودت کوفه میا

صبر کن شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها

 

رضا دین پرور

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

 

کوفه سر فصل خزان است کجا می آیی

حرف کینه به میان است کجا می آیی

 

بامهایی که همه گل به رویم می ریزند

ذاتشان سنگ پران است  کجا می آیی

 

نیّتی که همه دنبال ادایش هستند

کشتن تشنه لبان است کجا می آیی

 

هنر مردم این طایفه مظلوم کشی است

گرگ همدست شبان است کجا می آیی

 

نذر کردند به رویت همه شمشیر کشند

بزمشان روس سنان است کجا می آیی

 

سر آویزه رسیده است به گوشم نرخ

سر شش ماهه گران است کجا می آیی

 

سم اسب است که بر کشته خود می کوبد

نعل هم مهر نشان است کجا می آیی

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع) – سعید خرازی

 

ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا٬ نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

 

برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد

 

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظار تو اِستاده بی حیا برگرد

 

یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

 

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سر طفلش به نیزه ها برگرد

 

سعید خرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع) – محمد امین سبکبار

 

داغ نشسته بر جگرم را شماره نیست

شب هم شبیه چشم ترم پر ستاره نیست

 

خورشید من به سبزی عمامه ات قسم

اینجا هوا گرفته و اصلا بهاره نیست

 

آقا بمان و حج خودت را تمام کن

چشمی به خیر مقدم تو در نظاره نیست

 

پای پیاده در دل هر کوچه دیده ام

حتی برای یاری تو یک سواره نیست

 

گیرم که شب سحر شود اما چه فایده

عمری برای نامه نوشتن دوباره نیست

 

حالا به پای دارم و دستم به دامنت

تنها حلال کن که دگر راه چاره نیست

 

حتما سری به سردر دروازه ها بزن

دیدی اگر سرم سر دارالعماره نیست

 

محمد امین سبکبار

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع) – قاسم نعمتی

 

در وادیِ حسین مجال کلام نیست

غیر از کلام خون به مسیرش پیام نیست

 

با خون به صفحه عرفات دلم نوشت

راهِ وصال جز به شهادت تمام نیست

 

با ترس جان هر آنکه قدم زد در این طریق

والله راه عاشقی اش مستدام نیست

 

عشق و بلا ز روز ازل هم پیاله اند

زیرا به جز بلا قدحی بین جام نیست

 

در زیر جامه ها همه شمشیر بسته اند

این کار هتک حرمت بیت الحرام نیست؟

 

آیا کسی نبود که گوید به حاجیان

آیا بُریدن سر حاجی حرام نیست؟

 

یا در زمان ذبح نماید کسی سوال

این صید زیر دست تو خشکیده کام نیست

 

مسلم بگفت: بر همه پایان راهِ عشق

جز سر جداییِ علنی روی بام نیست

 

ارباب در حجاز و سفیرش به روی بام

راهِ وصال این دو به جز یک سلام نیست

 

رأسش به نی، تنش به روی خاک کوچه ها

میخ قناره جای سفیر امام نیست

 

قاسم نعمتی

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

 

این نامه‌ها به درد ولایت نمی‌خورد

این چهره‌ها به نور هدایت نمی‌خورد

 

بیعت نمی‌کنند مگر با فریبشان

این دستها به درد حمایت نمی‌خورد

 

این راز سر به مهر بماند برای بعد

بازار کوفه جز به جنایت نمی‌خورد

 

این چشم‌های هرزه در این شهر پر گناه

بر بانویی به چشم هدایت، نمی‌خورد

 

یک ذره با اسیر مدارا نمی‌کنند

کردارشان به هیچ حکایت نمی‌خورد

 

از کوچه‌های شهر پر از نیزه‌دارهاست

پس نیزه بر کسی به رعایت نمی‌خورد

 

این حفره دست و پای مرا زخم کرده است

گودالشان به درد سعایت نمی‌خورد

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

————————————

 

اشعار شب اول محرم  – روضه حضرت مسلم(ع) – علی اکبر لطیفیان

 

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بنده ی دربار اباعبدالله

منتظر مانده دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

تا خدا هست خریدار اباعبدالله

 

عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

باز آماده کند جان دگر بارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را

هرکه افتاد پی کار اباعبدالله

 

من پرم را به روی دست گرفتم،دیدم

جگرم را به روی دست گرفتم دیدم

سپرم را به روی دست گرفتم دیدم

تا سرم را به روی دست گرفتم دیدم…

… راهم افتاده به بازار اباعبدالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.