اشعار مسیر کوفه تا شام

اشعار مسیر کوفه تا شام ـ مسعوداصلانی

مثل پرنده بال گشودی رها شدی
کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی

لعنت به لای لایی این نیزه دار تو
باعث شده است بر سر نی بی صدا شدی

زخم سرت برابر زخم عمو شده
بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی

بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد
چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی

بر روی دست باد عزیز دل رباب
مانند زلف های پریشان رها شدی

در آسمان کرب و بلا ردّ خون توست
تو یک تنه برای خودت کربلا شدی

*********************

اشعار مدح حضرت زینب(س) – یاسر مسافر

تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن
تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن

بگو برای من از خاطرات خود بانو
کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن

ز بعد کرب و بلا کودکان بی بابا
شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن

الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت
صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟

بجز شما چه کسی می تواند ای خانم
شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن

و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی
تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن

*********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – علی صالحی

سایه انداخته‌ای از سرِ نِی بر سر من
دوست دارم ولی یک شب برسی در بر من

پیش چشم منی و دور نرفتی امّا
خوش به حالش…به برِ توست سر اصغر من

چند وقت است نوازش نشدم؟ می‌دانی؟
کاش می‌شد بکِشی دست یتیمی سر من

بوسه و بازی و آغوش…همه پیشکشت
شد که یک بار بپرسی چه خبر دختر من؟

شد که یک بار بپرسی ز من و احوالم؟
اصلاً آیا خبرت هست چه شد معجر من؟

خبرت هست چه شد آن همه گیسوی بلند؟
خبرت هست چه آمد به سرِ پیکر من؟

هیچ می‌دانی از آن روز که رفتی چه قَدَر
ضربه‌ی سخت رسیده به تن لاغر من؟

وا نمی‌گردد اگر چشم من ، از سیلی نیست
اثر شعله نشسته روی پلک تر من

عمه تا هست همین یک دو قدم می‌آیم
چه کنم ، تاول پایم شده درد سر من

غل و زنجیر برای مُچِ من سنگین است
ظاهراً کج شده این ساقه‌ی نیلوفر من

خواهرت گفته تحمّل کنم ،‌ امّا بابا
شده این زجرِ لعین مشکلِ زجر آور من

تازیانه به کَفَش بود و به قدری چرخاند
تا که پیچید به دور گلو و حنجر من

می‌خرم هرچه بلا هست به جانم امّا
هرگز اظهار کنیزی نشود باور من

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – یوسف رحیمی

نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت
سر تو قافله سالار و من به دنبالت

چه کرد با جگرت ماتم علی اکبر
که شد کنار تنش مثل محتضر حالت

و عمّه گفت که بعد از عموی لب تشنه
شکست نخل امیدت، دلت، پر و بالت

بهار تیغ به باغ تن تو لاله دواند
خزان نعل ولی حیف کرد پامالت

گرفته زلف سیاه تو رنگ خاکستر؟
دمیده بین تنور آفتاب اقبالت؟

چه کرد با لب تو چوب خیزرانش که
شکفته مثل گل لاله زخم تبخالت

هنوز خون بهار از نگاه من جاری است
به یاد تک تک مرثیّه های گودالت

برایم از تو چه مانده، حسین می دانی؟
میان قلب دو دستم کبود تمثالت!

در این سفر همه ی دلخوشیّ من این است
سر تو قافله سالار و من به دنبالت

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – امیر کریمی

خورشیدی و جبریل کند نوکریت را
سخت است ببینم غم بی یاوریت را

در عرش ملائک همگی جامه دریدند
بردند چو عمامه یِ پیغمبریت را

ای قاری من صوت تو تغییر نموده
این نیزه گرفته نفس حیدریت را

از سنگ زنان من گله مندم که برادر
آشفته نمودند رخ مادریت را

نابود شود عالم اگر مُطَلِع گردد
یک ذره از آن داغ علی اکبریت را

با دست گرفتم جلوی چشم رقیه
بر نیزه نبیند سر خاکستریت را

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – محمد حسن بیات لو

باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ هایِ سرخ ِ حنجرت را پس بگیرم

آه ای سلیمانِ زمانه سَعیَم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم

باید که از سر نیزه هایِ تیز و سنگین
ته مانده هایِ پیکرت را پس بگیرم

باید که از غارتگرانِ نامسلمان
عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم

باید که از آن بی حیایِ پست و نامرد
خلخال پایِ دخترت را پس بگیرم

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – جواد حیدری

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند
ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین
تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند

زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم
غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود
ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست
ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو
تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – شهرام شاهرخی

از زبان حضرت ام کلثوم(س):

وارسی کرد آن حوالی را
پشت هر تپه سنگ بوته ی خار
خیمه در خیمه گوشه در گوشه
بچه ها را شمرد چندین بار
**
چشم هایش به دور و بر چرخید
کاروان را نمود آماده
ایستاد و کمی تامل کرد
هیچ کس از قلم نیفتاده
**
کاروان را شکسته بندی کرد
روی هر زخم مرهمی پیچید
گاه گاهی میان این همه سوز
سر بر نیزه رفته را می دید
**
شانه ها دائماً تکان می خورد
گریه ی بچه ها چه سوزی داشت
داغ ها را کمی تسلی داد
خودش اما چه حال و روزی داشت
**
با تمام وجود می زد شور
رو به رویش سیاهی شب بود
دور تا دور کاروان می گشت
نگران غرور زینب بود
**
تند می رفت و تند بر می گشت
در نظر داشت طول قافله را
بچه ها را یکی یکی می گفت
کم کنید کم کنید فاصله را
**
غیرت حیدریش رو شده بود
چادر مادرانه بر سر داشت
هم حواسش به چشم خواهر بود
هم هوای سر برادر داشت
**
مثل مادر چه غربتی دارد
مثل بابا چقدر مظلوم است
چه کسی گفت آب می خواهم؟
مشک بر دوش ام کلثوم است

***********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – سید محمد رضا شرافت

آب دیدم و به یاد لب تو افتادم
باز هم روضه تو زنده شده در یادم

باز هم نام تو و اشک تلاقی دارند
باز هم دل به مصیبات مقاتل دادم

بر سر نیزه ای و زمزمه دارم بر لب
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

خیزران بر لب تو آه چه بر دل آورد
که کشیده است به وادی غزل فریادم

سر تو ، دختر تو ، نیمه شب… میگریم
چه کند با غم تو طبع خراب آبادم

همه آرزویم از تو نگاهت بوده است
نکند بشنوم از چشم شما افتادم

دیر وقتی است اسیر تو و عشقت هستم
من از آن روز که در بند توام آزادم

***************
اشعار مسیر کوفه تا شام – حضرت رقیه(س) – وحید قاسمی

قافله رفته بود و من بیهوش
روی شن زارهای تفتیده
ماه با هر ستاره ای می گفت:
بی صدا باش! تازه خوابیده
**
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدک
سیب سرخی برای من چیده
**
قافله رفته بود و من بی جان
پشت یک بوته خار خشکیده
بر وجودم سیاهی صحرا
بذر ترس و هراس پاشیده
**
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب، ناتوان ز فریادی
ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست
خواب بودی ز ناقه افتادی
**
قافله رفته بود و دلتنگی
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه دیدم گفت:
طفلکی باز هم که جامانده
**
قافله رفته بود و تاول ها
مانعی در دویدنم بودند
خستگی،تشنگی،تب بالا
سد راه رسیدنم بودند
**
قافله رفته بود و می دیدم
می رسد یک غریبه از آن دور
دیدمش-سایه ای هلالی شکل-
چهره اش محو هاله ای از نور
**
ازنفس های تند و بی وقفه
وحشت و اضطراب حاکی بود
دیدم او را زنی که تنها بود
چادرش مثل عمه خاکی بود
**
بغض راه گلوی من را بست
گفتمش من یتیم و تنهایم
بغض زن زودتر شکست و گفت:
دخترم،مادر تو زهرایم

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – محسن مهدوی

به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم
بخند تا که منم خنده ای دوباره کنم

اگر اجازه دهی لا اقل برای تنت
کمی ز چادر خود را کفن قواره کنم

رسیده وقت نماز و برای قبله نما
به زلف های رهای تو من اشاره کنم

زترس دشمن جانی هراس دارم که
به گوش های زخمی طفل تو گوشواره کنم

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مصطفی متولی

دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر
تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اسرا
گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند:
از رقیه خبری نیست … کجا افتاده؟

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – حضرت رقیه(س) – مهدی رحیمی

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر

هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر

هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر

من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر

بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم
عمه  دقت میکند هر شب به مویم بیشتر

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – وحید قاسمی

کلیم بی کفن کربلای میقاتی
خلیل بت شکن کعبه ی خراباتی

چه فرق می کند آخر به نیزه یا گودال؟
همیشه و همه جا تشنه ی مناجاتی

نخوان که نور کتاب خدا ندارد راه
به قلب سنگی این مردم خرافاتی

کنار نیزه ی تو گریه می کند یحیی
شنیده معنی ذبح العظیم آیاتی

نگاه لطف تو یک دیر را مسلمان کرد
مسیح من چقدر صاحب کراماتی!

توان ناقه نشینی به دست و پایم نیست
خدابه خیر کند،وای عجب مکافاتی

شنیده ام که سفر رفته ای ولی بابا
برای من نخری گوشواره سوغاتی

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – یوسف رحیمی

بر تلّ پایداری خود ایستاده ای
در کربلای دوم خود پا نهاده ای

از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست
دریا دلی به موج بلا، کوه اراده ای!

با پرچم سحر به سوی شام می‌روی
صبح امید قافله! خورشید زاده ای

نشناخته صلابت زهرایی تو را
هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده ای

داغ هزار طعنه به جانت خریده ای
در دست باد رشته‌ی معجر نداده ای

هر چند خم شده قدت از داغ کربلا
تو در مصاف کوفه و شام ایستاده ای

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – علی آذر شاهی

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود
او در آغوش عطش در قلب صحرا مانده بود

گر نمی دانست آیین اسارت را ولی
ناز پرورد اسیران بود ، اما مانده بود

هر چه بابا گفت آن شیرین زبان در طول راه
در جواب بی جوابی های بابا مانده بود

یک بیابان غربت و یک کودک بی سر پناه
بی عزیزانش – زبانم لال  – تنها مانده بود

بر فراز نیزه ها منظومه ای را دیده بود
سِیر چشم مهر جویش سوی بالا مانده بود

خیزران و چره گل نسبتی با هم نداشت
چرخ گردون نیز در حل معما مانده بود

سینه آم اتش گرفت از این مصیبت یا حسین
ز آن که دلبندی سه ساله روی شنها مانده بود

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – وحید قاسمی

نای نی تر شد از فغان افتاد
گوشه ای جام شوکران افتاد

روضه ات را جگر نمی فهمد
رد اشکم به استخوان افتاد

چه قدر گرم ذکر و تسبیحی
تشنه لب، نیزه از دهان افتاد

گیسوانت ضریح حاجات است
سرتان دست این و آن افتاد

یاد انگشتر تو افتادم
تا نگاهم به ساربان افتاد

عاقبت شهر سایه اش را دید
نام زینب سر زبان افتاد

لب یحیایی ات، کلیم شهید
سر و کارش به خیزران افتاد

سیل اشک آمد و غزل را برد
قلم شاعر از توان افتاد

**********************

اشعار مسیر کوفه تا شام – عارفه دهقانی

خورشید،گرمِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تنِ بی جانِ خواهری
صوت خوشِ برادری از روی نیزه ها

آه ای برادرم چقدر قد کشیده ای
با آسمان برابری از رویِ نیزه ها

نه! آسمان مقابل تو کم میاورد
از آسمان فراتری از روی نیزه ها

گرچه شکسته میشوی و زخم میخوری
از هرچه هست، خوشتری از روی نیزه ها

گیسو رها مکن که دلِ شهر میرود
از یوسفان همه،سَری از روی نیزه ها

تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود،
خم شو به سویِ دختری از روی نیزه ها

قرآن بخوان…بگو که مسیرِ نجات چیست؟ً
ای سر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – محمد بیابانی

پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره… به من نه به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات

ترسانده است فاطمه کوچک تو را
خون های جاری از قد و بالای نیزه ات

یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک
باقیش گشته قسمت لبهای نیزه ات

با دست خط نیزه و خون گلوی تو
افتاده است هرقدم امضای نیزه ات

لج کرده است تیزی سرنیزه با سرت
چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات

چرخیده است دیده ناپاکشان به ما
این قوم پست بعد تماشای نیزه ات

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – حسن لطفی

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده

با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت

بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود

ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود

یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده

گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند

بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود

بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – یوسف رحیمی

آنشب دلم به شوق رخت پرگرفته بود
جانم زهجر روی تو آذر گرفته  بود

در دشت می وزید نسیم صدای تو
و باز هم دل من و مادر گرفته بود

من دور از تو بودم و افسوس جای من
نیزه سر تو را به روی سر گرفته بود

ای کشته ی فتاده به هامون عزیز تو….
….آن شب دوباره ماتم معجر گرفته بود

در این سفر رباب عجب دلشکسته بود
قنداقه را چه غمزده در بر گرفته بود

در حسرتم هنوز ولی حیف بوسه ها
از پیکر تو نیزه و خنجر گرفته بود

شعری سروده ام به بلندای نیزه ها
اما چه آتشی دل دفتر گرفته بود

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – علی اکبر لطیفیان

روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه ی روزگارها

روشن تر است از همه روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها

خاک رهش بلند که شد”تربت” ش کنید
فرقی نمی کنند تراب نگارها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد
ازهیچ خلق سرنزد اینگونه کارها

این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند
که بارها بلند شود زیر بارها

یک ذره ازتلألؤ خورشیدکم نشد
ذره کجا و جلوه پروردگارها

این دشت با اراده زینب اداره شد
در دست جبر اوست همه اختیارها

زینب سواره است اگرچه پیاده است
اینها پیاده اند، همین ها، سوارها

وا کرده است فکرکنم بال خویش را
بیهوده نیست اینهمه گرد و غبارها

آهش تمام لشگریان را مچاله کرد
از او گرفته اند نسب ذوالفقارها

گیسو اگر شتاب کند گیرمی کند
یعنی به نفع نیست همیشه فرارها

******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – وحید قاسمی

چوب حراج زد به عقیق لب شما
یک ضربه و دو ضربه وباقی ضربه ها….

هرچه گذشت،هیچ کسی مشتری نشد!
بی قیمت است،گوهر گنجینه ی خدا

گوهرشناس واقعی قصر زینب است
تخمین زده است ارزش در کبود را

با دیدن جلال وشکوهت سفیر روم
انگشت بر دهان تعجب گرفته تا….

مانده سر دو راهی فریاد یا سکوت!
آیا قدم جلو بگذارد؟ و اینکه یا؟

افتاد یاد خواب شب قبل که نبی
فرمود بود: اهل بهشتی کنار ما

دل رابه آبهای خروشان عشق زد
سر رابغل گرفت، و شد راز بر ملا

پیغمبرو مسیح برایش گریستند
وقتی سفیر خنده کنان شد سرش جدا

از پله های قصر سرش غلت خورد وگفت:
در راه دوست جان چقدر هست بی بها!

پایین پای حضرت زهرا رسید وبعد
با خون خود نوشت که الوعد الوفا

*******************

اشعار مسیر کوفه و شام – محمد بیابانی

غروب می رود و آفتاب می ماند
و همچنان به دلم اضطراب می ماند

چه دیر سرزدی ای ماه من نگفتی که-
چه چشم ها که به شوقت ز خواب می ماند

تنور وضع سرت را به هم زده اما
به موی سوخته عطر و گلاب می ماند

بگو به نیزه ات آهسته تر قدم بردار
که پای دیده ام از این شتاب می ماند

سرم که هست برای ادای حق سرت
چه غصه دستم اگر در طناب می ماند

به لطف خون تو تنها نه ساقه ی نیزه
زمین هم از برکاتت خضاب می ماند

شکوه نیزه تو بهتر است پس غم نیست
کجاوه ای هم اگر بی حجاب می ماند

به التماس دعاهای سنگ های جفا
سر و جبین و لبت مستجاب  می ماند

میان این همه سر چشم ها چه مبهوتند
به نیزه ای که نگاه رباب می ماند

لبان خشک تو یا چوب می خورد یا سنگ
و همچنان به لبت داغ آب می ماند

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – علی اکبر لطیفیان

ای آنکه شکستی کمر فاصله ها را
بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را

از برکت چشمان مسلمان تو داریم
سوگند به سجاده ی تو نافله ها را

ای آنکه کشیده ست بیابان به بیابان
رد قدمت زحمت این آبله ها را

بگذار به جای تو در این قافله باشم
شاید بتوانم بکشم سلسله ها را

یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت
تا اینکه ببینم گذر زلزله ها را

غیر از تو کسی همت اینگونه ندارد
پایان برساند همه غائله ها را

آن روز که پابوس حریم تو بیائیم
احرام ببندیم تن قافله ها را

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مهدی محمدی

ببین گرفته صدای من از صدا زدنت
مگر به نیزه چه گفتی که بی هوا زدنت

تمام خاطره ام از سفر فقط این است
تمام راه به پیش نگاه ما زدنت

هنوز صدای ناله ی طفلت نرفته از یادم
که گفت با نفس آخرش چرا زدنت

هنوز پیش نگاه من است چون کابوس
به زیر دشنه و سر نیزه دست و پا زدنت

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مجید لشگری

با تو تمام حادثه تقدیر می شود
بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود

زنگارِ قلب خسته ی آلوده ای چو من
با اشک های ناب تو تطهیر می شود

آتش به جان گریه کُنان شعله می کشد
وقتی حدیث محمل و زنجیر می شود

در اوج رنج های اسارت به هر زمان
ذکر مدامتان، همه تکبیر می شود

در شام و کوفه، خطبه ی جانسوز تو عجیب!
بر قلب دشمنان تو شمشیر می شود

امروز رمز زندگی شیعه بی دریغ
با آن توجّهات تو تعبیر می شود

عباس، مشک، دست، عَلَم، کربلا، حسین
با صبر بی نظیر تو تصویر می شود

هر وقت لب به وصف تو بگشود این حقیر
در حیرتم چه زود زمان دیر می شود

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مهدی رحیمی

اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد

به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد

و ماه آمده تا با هلال انگشتش
نشانه های سرت را به این وآن بدهد

نشانه های سری که اگر نگاهش را
به قدر یک سر سوزن به کهکشان بدهد

ستاره دست به گوش از همیشه بالاتر
به روی مأذنه ی آسمان اذان بدهد

به روی نیزه پریشان نموده ای شب را
چوآن شهاب که گاهی خودی نشان بدهد

روایتی دگر از آفتاب برخیزد
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – حاج علی انسانی

دل سوزان بود امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا چشم ، به راه من و تو

من به تو دوخته ام دیده تو برمن، از نی
یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو

اُسرا با من و راس شهدا با تو به حق
چشم تاریخ ندیده ست سپاه من و تو

روی تو ماه من و ماه تو عباس امّا
ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو

آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من تا دانند
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو

هر دو نستوه چو کوهیم بر سیل امّا
عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو

مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما
بی خبر زآن که غروب ست پگاه من و تو

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – اشعار روضه حضرت زینب(س)

ما که از یاد نبردیم همان گاهی که
میکشیدیم نفس در غم جانکاهی که

آتش انداخته به جان دل بیچاره ما
ما به همراه سرت آن سر چون ماهی که

سفر شام نگاهش به من زینب بود
مردم از درد چنان آه کشم آهی که

داغ هفتاد و دو گل در نظرم زنده شود
دل من سوخته صد بار از آن گاهی که :

رفتی و چشم من غمزده دنبال تو بود
رفتی و پای نهادیم بر آن راهی که….

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*******************

مسیر کوفه تا شام – اشعار روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت
رفتی و رفت خنده ز لب‌های خواهرت

هرکس که دید روی تو بر اوج نیزه‌ها
آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت

تا بیش‌تر به گریه‌ی من خنده سر دهند
آورده‌اند محمل من را برابرت

از دوش نیزه‌دار تو فهمید کاروان
خون می‌چکد هنوز ز رگ‌های حنجرت

یک تیر بوسه‌ات زد و شد روز من سیاه
حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت

هرگز نمی‌رود ز خیال من این سه داغ
رنگ پدر… گلوی تو… لبخند آخرت

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – وحید قاسمی

بـر نیـزه روی پا ی خــودت ایستاده ای
مردی شدی برای خودت ایستاده ای

مـثـل بـزرگـهای قبـیـله چـه بــا غرور
بـر پـای ادعـای خـودت ایـسـتاده ای

شانه به شانه همه سـرهای قافله
هـمراه مـقـتـدای خودت ایستاده ای

تو پـای به پای اکبر و عباس بر سنان
تنـها بـه اتـکای خـودت ایـستاده ای

ذبـح عـظیـم بـت شـکـن پـیــر کـربلا
در ودای مـنای خـودت ایـستـاده ای

ای خضرتشنه کام دراین گوشه کویر
بر چـشمه بقـای خودت ایستاده ای

ما بـیـن نـاقـه هـای من وعـمه زینبت
در مروه و صفای خودت ایـستاده ای

را ست چگونه بر سر نی بند میشود؟
بی شک توبا دعای خودت ایستاده ای

در آسـمان ابـری سنـگ و کلوخ شهر
بـا سـعـی بالـهای خودت ایستاده ای

پیـش سپـاه ابـرهــهِ عـابـران شــام
مانند کعــبه جـای خـودت ایستاده ای

مـن را دعـا کن از سر نی کودک رباب
در محضـر خـدای خـودت ایستاده ای

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مصطفی متولی

شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب

به سوز سینه ی گهواره داغ غم زده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب

و تار صوتی آتش گرفته می فهمد
که آمده چه بلایی سر صدای رباب

برای کودکش آنقدر آه و ناله نکرد
که چشم مشک پر از اشک شد بجای رباب

به جان گریه ی شش ماهه روی دست حسین
کسی نریخته اشکی مگر به پای رباب

قنوت صبر گرفته برای حلق علی
خدا کند به اجابت رسد دعای رباب

میان هلهله ی چنگ و های و هوی رباب
سه شعبه زخم زد و ناله شد نوای رباب

و ناگهان پر و بال فرشته ها تر شد
به خون کشته ی مظلوم کربلای رباب

“رقیه” آمده از یک فرشته می پرسد
پیام تسلیت آورده ای برای رباب؟

و فکر می کنم آب فرات گل شده است
که ریخته به سرش خاک، در عزای رباب

خدا به داد دل خاطرات او برسد
چه می کشند خیالات انزوای رباب

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – علیرضا قزوه

شکسته میگذرم از کنار نام شما
شکسته اند مگر حرمت امام شما ؟

هنوز از غمتان بی قرار میسوزم
از آتشی که گرفتست در خیام شما

همین که عطر حضورت گذشت از سر دشت
به پا شدند درختان به احترام شما

سلام حضرت بانو چقدر پیر شده ای !
نداده اند مگر پاسخ سلام شما

چقدر کودکتان تشنه و شما بی تاب
مرا ببخش مگر هاجر است نام شما ؟

چه دیده اید مگر پشت خیمه ها بانو ؟
که تلخ شد همه ی آبها به کام شما

غزل نخواست به اتمام ماحرا برسد
به احترام غزل های نا تمام شما

*******************

اشعار مسیر کوفه تا شام – مهدی رحیمی

چقدر سرخ و سپید و نجیب می‌خندد
چقدر سرخ و… ولیکن عجیب می‌خندد

زمان گریه دو چشمش دو ابر بارانی
زمان خنده به شکلی غریب می‌خندد

زمان گریه، اناری است دانه دانه زلال
زمان خنده، درختی که سیب می‌خندد

شمال تا به جنوب، از حدود غرب به شرق
دهان گشوده شبیه صلیب می‌خندد

همین که گریه‌ی خود را به خنده می‌افتد
دهان آیه‌ی امّن‌یجیب می‌خندد

به روی پیکر خود، چون سری‌ است سر در خود
به روی نیزه چه‌سان دل‌فریب می‌خندد

به روی خاک چه ردّ‌الطریق مجنون است
به روی نیزه چه «شیب الخضیب» می‌خندد

چو عاشقی که دهان تا چگونه از خنده است
چو عاشقی که به روی حبیب می‌خندد

رسیده است به محبوب خود ولی انگار
هنوز هم به زبانی غریب می‌خندد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.