اشعار وفات حضرت خدیجه

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – وحید قاسمی
 
حتم دارم که رفتنی هستم
به خدا می سپارمت آقا
خواهش ِ مادرانه ای دارم
جان ِ تو، جان ِ دخترم زهرا
**
 حسرت ِ دیدن ِ عروسی او
به دلم ماند،چاره ای هم نیست
درشب ِ خواستگاری دختر
غم ِ بی مادری، غمی کم نیست
**
مادرم، حق بده که بی تابم
چشم هایم به اشک ناچاراست
نیستم پیش او زمانی که
بین دیوار و در گرفتار است
**
 دختر ِ پابه ماه ِ بی مادر
دردهایی نگفتنی دارد
کاش بودم، شنیده ام با او
در و همسایه دشمنی دارد
**
گریه هایت هنوز یادم هست
وقتی از آن چهل نفر گفتی
جان سپردم ز درد، وقتی از
لگدی بی خبربه در گفتی
 
***********
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – علی صالحی
 
از درد غربت داشت کوثر گریه میکرد
زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد
 
خاک مزار مادرش را میگرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد
 
یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد
 
گرم تماشای عزاداری آنها
یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد
 
تکرار شد این قِصه اما در دل شب
این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد
 
بر روی قبر مخفی مادر به یاد
آن شعله ها و یاس پرپر گریه میکرد
 
وقتی که خون تازه از مسمار میریخت
انگار بر حال علی در گریه میکرد
 
دست خدا را دست بسته میکشیدند
زهرا به مظلومی شوهر گریه میکرد
 
صیادها با تازیانه حمله کردند
کوچه قفس بود و کبوتر گریه میکرد
 
یک روز هم زینب به زیر تازیانه
در قتلگه پیش برادر گریه میکرد
 
وقتی که طفلان بین آتش میدویدند
بر نیزه چشم آب آور گریه میکرد
 
********************
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – یوسف رحیمی
 
امشب فرشتگان خدا سوگوار تو
پر می کشند گریه کنان تا دیار تو
هم ناله با دل همهٔ‌ آسمانیان
جبریل روضه خوان شده بانو کنار تو
تنها نه لاله های دل داغدار ما
گلهای اشک چشم ملائک نثار تو
تا صبح ماند مثل تمام ستاره ها
چادر نماز سبز تو چشم انتظار تو
دلخسته ام به وسعت دلتنگی و فراق
زانو بغل گرفته ام امشب کنار تو
می سوزد از فراق تو با قلب دخترت
تا صبح مات و غمزده شمع مزار تو
یادم نمی رود شب آخر شب سفر
باران اشک فاطمهٔ‌ بیقرار تو
 
گفتی به فاطمه غم خود را خدیجه جان
آتش زدی به پهنهٔ‌ دریا و آسمان
 
از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم
یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم
با غربت تو شهر مدینه چه می کند؟
با قلب خسته و نگران گریه می کنم
«چون چاره نیست صبر به ناچار می کنم»
مانند شمع از دل و جان گریه می کنم
دیوار و در، غروب تو را ناله می زنند
پهلو شکسته! ناله زنان گریه می کنم
با روضه های پهلو و بازوی خسته ات
با روضهٔ‌ بلال و اذان گریه می کنم
اصلاً ببین که با همهٔ‌ روضه های تو
اندازهٔ‌ زمین و زمان گریه می کنم
از کوچه های فاطمیه دل نمی کَنَم
هر شب به یاد مادرمان گریه می کُنم
عمریست که در آرزوی خاکبوسی ِ
قبری بدون نام و نشان گریه می کنم
 
کی می شود که جان بدهم در عزایتان
عالم فدای غربت بی انتهایتان
 
******************
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – محمد بیابانی
 
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
 
شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های اینچنینی
 
ده روز آغاز مرا حسن ختامی
یعنی دعای هر شبم را آمینی
 
حسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
 
انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی
 
طرد تو از سمت قریشی های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پابشینی
 
نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی
 
مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق ام المومنینی
 
حالا ببین نسل تو دنیا را گرفته
با این حساب اول شما ام البنینی
 
این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی
 
رخساره ی تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه های واپسینی
 
در چشم هایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی
 
دلواپس ایام تلخ روزگار
بعداز فراق رحمت للعالمینی
 
دلواپس یک سینۀ بی تاب هستی
دلواپس یک میخ داغ و آتشینی
 
رفتی که زهرا دخترت را در هجوم
چل مرد نامرد و فشار در نبینی
 
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی
 
از همسرت جای کفن پیراهنش را
میخواستی… اما چرا با شرمگینی
 
ای وای از آن پیکری که بی کفن ماند
وقتی که می کردند با نی لاله چینی
 
 
*******************
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – مسعود اصلانی
 
تو کیستی که سینه ی ما بی قرار توست
چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست
کم نیست این که مادر زهرای اطهری
سوگند می خورم که همین افتخار توست
در هر کجا همیشه کنار پیمبر و
در هر کجا همیشه پیمبر کنار توست
مادر بزرگ محترم خانواده ای
داماد خانواده علی بی قرار توست
دنیای تو همیشه هوایش بهاری است
در بین خانه ات نوه هایت بهار توست
خیل کثیر خانه ی پیغمبر از تو بود
زهرای خانه ی نبوی یادگار توست
 
بیخود نبی به پای کسی پا نمی شود
هر مادری که مادر زهرا نمی شود
 
دنباله دار عشق و اویس قرن شدی
در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی
جایت اگرچه زیر کسای نبی نبود
مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی
در هر نماز نافله پشت پیمبرت
محو عروج هر شبی خویشتن شدی
دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است
ای مادری که مادر ام الحسن شدی
چندین کفن اگر چه محیای تو شده
مادر بزرگ یک نوه ی بی کفن شدی
گریان روضه های رسول خدا شدی
گریان داغ غربت یک پاره تن شدی
 
جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را
در روی خاک یک بدن پاره پاره را
 
 
*********************
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – محمد فردوسی
 
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم
ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
سینه کبودهای عزای خدیجه ایم
 
از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم
با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم
 
وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد
دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد
با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد
از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!
 
وقف خدا شده همه مال و منال او
پیغمبر خدا شده محو خصال او
 
او اوّلین زنی است که غم پرور نبی است
کوری چشم عایشه … او همسر نبی است
هم همسر نبی است وَ هم یاور نبی است
یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی است …
 
… آثار رنج در وجناتش عیان شده
مانند محتضر شده و نیمه جان شده
 
این روزها که حال و هوایش عوض شده
از بس که گریه کرده صدایش عوض شده
مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده
از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!
 
دختر برای مادر خود گریه می کند
مادر برای دختر خود گریه می کند
 
دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند
دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند
می خواست که خون به دل مرتضی کند
با هیزم آمده که جهنّم به پا کند
 
نامردِ بی حیا … روی او را کبود کرد
با تازیانه بازوی او را کبود کرد
 

*******************
 
اشعار وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها – رحمان نوازنی
 
شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه، یا رب خدیجه را دریاب
**
همانکه هستی خود را به هستی ام بخشید
همانکه سوخت به پای منادی توحید
همانکه گرمی پشت رسالت من بود
و می تپید برای نبوّت خورشید
**
در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو، تیغ تیز و برّان داشت
خدیجه مرهم دلگرمی رهَم میشد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت
**
همانکه درک مقامش مقام می آرد
و جبرئیل برایش سلام می آرد
همان سرشت زلال و مطّهری که خدا
ز نسل پاک و شریفش امام می آرد
**
مقام و منزلتش را کسی چه میداند
شریک امر رسالت همیشه میماند
قد خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول میخواند
**
برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم
**
قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر
الهی مادر یاسم غریب می میرد
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
**
خدیجه گریه نکن این همه از این غم ها
که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
ببوس سینه او را ببوس دستش را
**
اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا میکرد
بجای تکیه بر آن در، تو را عصا میکرد
اگر خدیجه تو بودی، به پشت در زهرا
بجای فضّه در آنجا تو را صدا میکرد
**
خسوف بر رخ ماهش نمینشست ای کاش
و گوشواره ز گوشش نمیگسست ای کاش
میان آن همه نامحرم و به پیش علی
کسی ز فاطمه پهلو نمیشکست ای کاش
**
اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
می آوری تو به مقتل خدیجه، زهرا را
چه می کنی تو در آن لحظه های آمدنت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.