اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – رضا رسول زاده

 

با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم

ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم

از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم

شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم

اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم

بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری

با جلوه ی محول الاحوال دیگری
امروز داشت بیت علی حال دیگری

حال فرشته های خداوند دیدنی است
مستانه می زنند پر و بال دیگری

زهرا ؟ علی ؟ نبی ؟ نه … خدا نام او نهاد
زینب گرفت نام ، به اجلال دیگری

حتی به دیدن حسن اشکش ادامه داشت
انگار چشم اوست به دنبال دیگری

تا گودی گلوی حسین را نگاه کرد
پر زد دلش به منظر گودال دیگری

آیات عاشقی است که الهام می شود
با دیدن حسین چه آرام می شود

معشوق و عاشقند کنون روبروی هم
هر دو شدند مست شراب از سبوی هم

گنجینه های عرش سرازیر شد به خاک
تا وا شدند چشم دو دلبر به روی هم

از دو بدن عروج به یک روح می کنند
وقتی که می کشند نفس از گلوی هم

لبخند می زنند ولی گریه می کنند
از حال می روند دمادم ز بوی هم

باشند زیر سایه ی هم تا که زنده اند
دارند هر دو در سرشان آرزوی هم

باید که ما ز کوثر و زمزم وضو کنیم
از زینب و حسین سپس گفتگو کنیم

طوفان ظهور زلف پریشان زینب است
دریا نماد قلب خروشان زینب است

تاریخ و صفحه های طلاکوب آن هنوز
برجسته از درخشش دوران زینب است

امروز اگر قیام حسینی نتیجه داد
مدیون خطبه های درخشان زینب است

با صبر او سپاه مخالف اسیر شد
ایوب نیز واله و حیران زینب است

نامش به دست مالک دوزخ نمی رسد
آن کس که جزء خیل محبان زینب است

ما دوستدار زینب کبرای حیدریم
ما خاک پای دختر زهرای حیدریم

بالش شکست و او پر خود را نگاه داشت
بالاتر از همه سر خود را نگاه داشت

او هرچه غم کشید نیفتاد بر زمین
تا نهضت برادر خود را نگاه داشت

چادر به سر ، نقاب به رخ ، تا زمان مرگ
ارثیه های مادر خود را نگاه داشت

نا محرمی نگاه به سویش نمی کند
هر بانویی که سنگر خود را نگاه داشت

زینب همان کسی است که مانند فاطمه
آتش گرفت و معجر خود را نگاه داشت

بر دست غیر رشته ی معجر نداده است
تا سوختن به پای حجاب ایستاده است

ذکر علی الدوام تو غیر از حسین نیست
سر رشته ی کلام تو غیر از حسین نیست

پیوند خورده اند به هم " زینب و حسین "
پس هم ردیف نام تو غیر از حسین نیست

حتی بهشت هم به همین نور روشن است
خورشید روی بام تو غیر از حسین نیست

با نام دلبرت سخن آغاز می کنی
هر صبح السلام تو غیر از حسین نیست

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در خطبه ها پیام تو غیر از حسین نیست

دین جان گرفته است به ایمان تو فقط
تکمیل شد به موی  پریشان تو فقط

عصمت تنیده است به تار نقاب تو
عفت بها گرفت ، ز پود حجاب تو

برداشتی ، گذاشت زمین هرچه فاطمه
مانند مادرت شده رنگ و لعاب تو

حفظ قیام کرب و بلا با تو بود و بس
اسلام بیمه شد به تو و انقلاب تو

حتی خیال هم سخنی با تو کس نداشت
با بودن برادر عالیجناب تو

تا مسجد النبی به زیارت تو رفتی و …
عباس بود تا که بگیرد رکاب تو

یک روز هم رسید که تو باورت نبود
بالا سر تو سایه ی آب آورت نبود




*********************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – مهدی نظری

 

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت

متولد شده بود آینه حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت

بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد
باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت

مانده بودم چه بگویم بخدا این نوزاد
دختری بود که صد آینه آقایی داشت

عشق باباست به دختر همه اش کار دل است
بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت

یاسمن منتظر آمدن دلبر بود
علت این بود اگر دیده دریایی داشت

یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد
ناگهان دیده نورانی خود را واکرد

آمده آینه حضرت زهرابشود
آمده زینت جان و دل بابا بشود

دختر فاطمه و ام ابیهای علیست
پس عجب نیست که او زینب کبری بشود

نام زینب که می آید به خدا جا دارد
کوه دریا شود و موج زنان پا بشود

می تواند همه دم با نظر فاطمی اش
هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود

شب میلاد قرار دل ارباب حسین
نامه ام را برسانید که امضا بشود

این چنین دختری از فاطمه باید هم که
آبروی نسب آدم و حوا بشود

شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است
هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است

او که عشق پدر حضرت زهرا را داشت
خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت

متولد شد و شیرینی این دنیا شد
آنکه نامش شکر حضرت زهرا را داشت

به دل حیدر کرار جلایی بخشید
آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت

ازبزرگی نگاهش همگی فهمیدند
اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت

مرتضی مست خدا شدکه گلش را بویید
دید عطر سحرحضرت زهرا را داشت

ازگدا پروری و خانمی اش شد معلوم
اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت

بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست
ازخدای خودش این مرتبه دختر می خواست

دختر شیرخدا  آینه شیرخداست
دختر فاطمه والله که دریای حیاست

بعد زهرا بخدا در ادب و علم و حجاب
پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست

زینب آن بانوی با عزت و والایی که
یکی از پابه رکابان حریمش سقاست

جگری نیست کسی را که کشد معجر او
چون که او بنت علی شیرزن کرببلاست

آنقدر مثل پدر مست خداوند شده
که شهادت همه جا درنظر او زیباست

وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب
زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست

از لب خطبه او در و گهر می ریزد
تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد

دست او بسته شد و حوصله او سر رفت
لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت

گفت لاحول ولا قوه الا بالله
همه گفتند که مولابه سوی خیبر رفت

همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است
ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت

ذوالفقاری که به لب داشت در آمد زغلاف
خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت

آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش
آنقدر گفت که شیطان زمانه در رفت

آنقدر گفت که دلهای همه روشن شد
آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت

ناگهان در وسط گریه و اشک مردم
مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت

چشم زینب به سر سوخته ی یار افتاد
فکر آن روز که رفته سر بازار افتاد

*******************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – سید حمیدرضا برقعی

 

گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد

من در اعماق خیالم … چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد

آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی " اعطینا " شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت:

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

********************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – علی اکبر لطیفیان

 

غالباً آن گذری که خطرش بیشتر است
میشود قسمت آن که جگرش بیشتر است

قیمت عبد  به افتادن در سجاده ست
سنگ فرش حرم دوست زرش بیشتر است

خانه ای هست در اینجا که کریم اند همه
سرِ این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است

دل ما سوخت در این راه ولی ارزش داشت
هرکه اینگونه نباشد ضررش بیشتر است

بی سبب نیست که آواره ی هر دشت شدیم
هر که عاشق شود اصلاً سفرش بیشتر است

هرگدایی برسد لطف که دارد، اما
به گدایان برادر نظرش بیشتر است

همه گفتند خدیجه ست ولی ما دیدیم
در جمالش که جلال پدرش بیشتر است

وسعت روح بدن را به فنا میگیرد
غیر زینب چه کسی دردسرش بیشتر است

**

قصد کرده است خدا جلوه ی دیگر بکشد
سوره یِ مریمی از سوره یِ کوثر بکشد

بگذارید همین جا به قدش سجده کنم
نگذارید دگر کار به محشر بکشد

دختر این است اگر، فاطمه پس حق دارد
از خداوند فقط مِنَّت دختر بکشد

مادر دَهر نزائید و نخواهد زائید
آنکه را از سر این آینه معجر بکشد

بالِ جبریل به این قُبه تمایل دارد
تا دمشق هست چرا جای دگر پر بکشد؟!

زینب آنقَدر بزرگ است که آماده شده است
یکسره جام بلای همه را سر بکشد

قبل از اینی که خودش جلوه کند آماده ست
عالمی را به تماشایِ برادر بکشد

*******************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – علیرضا لک

 

با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو

بر دستهای هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟

تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو

مثل خدیجه هستی تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو

از جانب خدای تمامی یاسها
واجب شده برای همه احترام تو

قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی

ای قلّه ی نجابت توحید جایتان
تا آسمان کشیده شده ردّ پایتان

باران هم از لطافتتان حرف می زند
وقتی نزول می کند از چشم هایتان

طوفان نور بال و جبرئیل ریخت
در اولین شب حرم کبریایتان

ای سایه ی ندیده شده، آیه ی حجاب
ارث نجیب فاطمه بوده حیایتان

حالا که بر رسالت محمل نشسته اید
مائیم و خطبه های پس از کربلایتان

دلواپس نگاه حسن ای تب حسین
بنیانگذار عشق، تو ای زینب حسین

مضمون من به قدّ شماها نمی رسد
ذهن حقیر قطره به دریا نمی رسد

از معجزات سوره ی مریم لبالبم
با این همه دوباره مسیحا نمی رسد

ای قبله گاه شمع، از این پس به دست توست
آتش اگر به پیکر پروانه می رسد

چشمان من نشسته سر راه محملت
یا می رسد به پای شما یا نمی رسد

هر دختری که زینب کبری نمی شود
هر دختری به دامن زهرا نمی رسد

آغوش گرم یاس فقط مستحقّ توست
حتی اگر خدات بخوانیم حق توست

سجاده ها دم سحرت را شنیده اند
باران چشمهای ترت را شنیده اند

آه ای قنوت وتر! تمام فرشته ها
توصیف های بال و پرت را شنیده اند

وقتی که حرف می زنی انگار خاطرات
طوفان خطبه ی پدرت را شنیده اند

این ابرهای گریه ی ما قبل کربلا
آن سایه های روی سرت را شنیده اند

پر اضطراب بودی و پروا نداشتی
جز ذکر یا حسین به لبها نداشتی

ای آیه آیه آیه ی تو سرگذشت غم
در رگ رگ جنون من آخر بزن قدم

می آیی از تنفس یک ظهر پر ز آه
ای جبرئیل خسته به طوفان گریه ام

هر قطره قطره اشک تو صد علقمه عطش
هر آه سینه سوز تو صد آسمان حرم

آئینه ی شکسته ی محمل! مسیح زخم
در کوچه های سنگدل کوفیان بدم

با چشم های خیس خودم می نویسمت
من تا ابد تلاطم دریای زینبم

از پشت آن نقاب نجیبت نگام کن
بر روضه های ابری خود مبتلام کن

قلبت تپید و سوره ی مریم شروع شد
تفسیر زخم های مجسم شروع شد

از پشت کوه های ازل با شعاع اشک
نامت طلوع کرد و از آن غم شروع شد

اندازه ی تمامی دنیا دلت شکست
از چشم تو مراثی ماتم شروع شد

از زینبیه سینه زنان تا لب فرات
خون گریه ی سلاله ی زمزم شروع شد

طوفان گرفت و دار و ندارت به باد رفت
پیراهن عزیز بهارت به باد رفت

دار و ندار آخرتان را گرفته اند
بر روی نیزه ها سرتان را گرفته اند

با تازیانه یکنفس از عصر تا به شام
بال و پر مطهرتان را گرفته اند

این لاله های سرزده از باغ مقنعه
سر تا به پای پیکرتان را گرفته اند

چیزی نمانده بر تن این آسمانِ زخم
پیراهن برادرتان را گرفته اند

بی شک اسیر شهر پر از رذل می شوی
وقتی بدون دست ابالفضل می شوی

********************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – محسن عرب خالقی

 

آنان که مشق اشک مرتب نوشته اند
با خط عشق این همه مطلب نوشته اند

آنان که بال گریه در آورده اند را
هم دوش انبیاءِ مقرب نوشته اند

این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خوانده اند که هر شب نوشته اند

تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه لبالب نوشته اند

تکلیف چشم های مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته اند

یعنی که تشنگی ام از این مشرب است و بس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس

ای دختر تجلی توحید آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی

ای لاله ای که قبل شکوفایی ات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید آمدی

هر چند در حجاب ولایت نهفته ای
روشن تر از تمام موالید آمدی

در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید آمدی

راهی دراز را به هوای برادرت
با صد هزار آرزو – امید آمدی

از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب

آیینه نیست این که نشسته برابرت
هم شکل توست، مثل پدر مثل مادرت

سیب بهشت، سیب علی، سیب فاطمه
یک نیمه اش تو هستی و نیمی برادرت

نور است و نور هر طرفی را نظر کنی
لذت ببر از این همه خورشید در برت

قلبت شبیه قبله نما دیده ی تو را
برده به سوی کعبۀ ابروی دلبرت

دختر شدی نه این که فقط خواهری کنی
باید برای اشک پدر مادری کنی

ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو

خالق یکی و عشق یکی و  وفا یکی
نشنیده است گوش  فلک هم دو تای تو

وقتی که رو به قبله کنی جلوه می کند
در آسمان هفتم حق رد پای تو

ما نه که بوده وقت نماز شبانه ات
چشم امام ملتمس یک دعای تو

هر کس شهید عشق تو شد زنده می شود
باید بمیرد آن که نمیرد برای تو

در قدر کس چنان تو جلیله نمی شود
هر بانوی عشیره عقیله نمی شود

چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو
کوچک تر از ستاره از این جا به چشم تو

تو از کدام پنجره دیدی که کربلا
هر "ما رأیت" بود "جمیلا" به چشم تو

انگار فصل بارش چشم تو دائمی ست
آخر که ریخت این همه دریا به چشم تو

در صورت سه ساله چه نقشی نشست که
شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو

مانند تو که طعم بلا را چشیده است؟
دوشت هزار بار مصیبت کشیده است

قلب قرار عرش خدا بی قرار توست
نبض نظام بخش جهان هم جوار توست

تو حیدر میان حجاب و رقیه هم
چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست

با نیم اشاره ات نفس زنگ اشتران
در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست

با خطبه کاخ ظلم و ستم را به هم زدن
یا کار مادر تو بود یا که کار توست

با تیغۀ حجاب تو دشمن شکست خورد
این جنگ تو، حماسۀ تو، کارزار توست

یک گوشه از روایتت آیات مریم است
روز ولادت تو شروع محرم است

هر آیه ای ز اشک تو یعقوب می شود
هر سوره ای ز صبر تو ایوب می شود

یاد طلوع غربتت افتاده ام اگر
تنگ غروب ها دلم آشوب می شود

بر مصحف جبین تو با خط سنگ ها
در شام عمق فاجعه مکتوب می شود

در مجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است
سهم لب برادر تو چوب می شود

بانو دلم گرفته شبیه صدایتان
رخصت بده کمی بنویسم به جایتان

یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده
یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده

با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی، مسیر قافله ات را نشان بده

جانم به لب رسیده، ولی جان نداده ام
گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده

نیزه سوار گشته ای و تند می روی؟
جا مانده ام، برای رسیدن، زمان بده

پایم دگر برای خودم نیست، باغبان!
بر ساقه های مرده ی من، باز جان بده

دیدم که گفت، چشم ربابت به نیزه دار
گهواره ی عزیز دلم را تکان بده

خون تو و حجاب من، ارکان کربلاست
کشتی به گل نشسته، مرا باد بان بده

*******************

اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها – جواد پرچمی

می نویسم از تو یا زینب
ای علمدارکربلا، زینب
دختر صبر مرتضی ، زینب
هل اتی زینب انّما زینب

افتخار قبیله، یا زینب
السلام ای عقیله یا زینب

قاب قوسین عرش، معبر توست
اُو اَدنی، جمال منظر توست
کشتی کربلا، برادرتوست
لنگر آن، نخی ز معجر توست

باد هم سمت معجر تو نرفت
بی اجازه به محضر تو نرفت

ای نبوت به شأن زن، زینب
اسدالله بت شکن، زینب
فاطمه، حیدر و حسن، زینب
یک تنه، کل پنج تن، زینب

عمه جان امام های منی
بهترین احترام های منی

اول عرش ، جان ما ز تو بود
زنده اسلام با نماز تو بود
بس که محو خدا، نماز تو بود
حسرت انبیا، نماز تو بود

کربلا، مرحبا به تو گفته
التماس دعا به تو گفته

وقت اوجت، همه حقیر شدند
خطبه های تو بی نظیر شدند
همه ی کوفه، سر به زیر شدند
تو که نه، کوفیان اسیر شدند

کارهای پیمبری کردی
صد و ده بارحیدری کردی

ازهمین جا به گنبد تو سلام
به نگهبان مرقد تو سلام
به مقامات بی حد تو سلام
به سپاه زبانزد تو سلام

گر غباری رسد به قبر شما
زیر و رو میکنیم دنیا را

سالها ما به سر زدیم همه
با نگاه تو آمدیم همه
احدی و موحدیم، همه
مرجعی و مقلدیم، همه

پای درست خداشناس شدیم
ما همه کربلاشناس شدیم

سه برادر کبوترت بودند
بچه های برادرت بودند
راه بندان معبرت بودند
پاسبان های معجرت بودند

همه دور و بر شما، خانم
که مبادا به کوچه ها، خانم

به کجا کارها کشیده شده
سر بازارها کشیده شده
به پَرَت خارها کشیده شده
روی تو بارها کشیده شده

معجر سوخته، حجابت شده
گوشه ی آستین ، نقابت شده




*******************

اشعار ولادت حضرت زینب کبری(س) – محمد حسین رحیمیان

 

خوبان روزگار مسلمان زینبند
دیوانه حسین و پریشان زینبند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامان زینبند

در جنت الحسین تمام حسینیان
هستند غرق ناز که مهمان زینبند

مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان
بیچاره طنین حسین جان زینبند

هفتاد و چند کشته آقای کربلا
مردان آسمانی گردان زینبند

عباس با تمام جلال و ابهتش
بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش

مدیون او کرامت صاحب کمال ها
شد نام او اجازه پرواز بال ها

یک شب بدون نافله از عمر او گذشت
این جمله را نوشته خدا در محال ها

کوری چشم خیره ابن زیاد ها
زیباست در نگاه ظریفش ملال ها

او مثل مادر و پدرش بی قرینه است
شرمنده می شوند ز وصفش مثال ها

شعرم به درد مدح و مقامش نمی خورد
زینب کجا و بازی این قیل و قال ها

دنیا شوند شاعر او باز هم کم است
مکتب نرفته عالمه ی هر دو عالم است

کعبه رقیب حرمت زینب نمی شود
عالم حریف هیبت زینب نمی شود

این ها که گفته اند ز عیسی مسیح ها
یک قطره از کرامت زینب نمی شود

تنها به احترام حسینش اسیر شد
هر عاشقی که حضرت زینب نمی شود

هر جا که حرف اوست همان جاست کربلا
در هر مکان که صحبت زینب نمی شود

باید به سوی عرش خدایش سفر کند
روی زمین رعایت زینب نمی شود

زینب اگر نبود محرّم نداشتیم
هیئت نبود ، این همه آدم نداشتیم

استاد حفظ منزلتش مجتبای او
ارباب ما ز ملتمسین دعای او

تا لحظه ی شهادت پیغمبر حرم
نشنیده اند غیر محارم صدای او

فرعون شام را سر جایش نشاند و رفت
موسی شد و شجاعت او شد عصای او

بوده سه سال حضرت ریحانه الحسین
شاگرد درس عفت و حجب و حیای او

حتی ز کودکان شهیدش نبرد نام
قربان نذر دادن بی سر صدای او

ما بندگان بی سر و سامان زینبیم
دیوانه ی نگاه دو طفلان زینبیم

وقتی غرور حیدری اش جلوه گر شود
هرکس که هست مرد خطر بی جگر شود

او دختر علی است همین جرم کافی است
تا در میان خیره سران در به در شود

تنها پیمبری است که باید چهل مسیر
با شمر ها و حرمله ها همسفر شود

بین حرامیان سپر هر اسیر شد
اما کسی نبود برایش سپر شود

با دست های بسته نمی شد به سر زند
سر را شکست تا کمی آرام تر شود

نفرین به دست آن که به او وحشیانه زد
ای خاک بر سرم به تنش تازیانه زد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.