زندگینامه حضرت عبدالله بن الحسن

زندگینامه حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیه السلام

درباره ولادت این یادگارعزیز امام مجتبی علیه السلام چیزی درمقاتل معتبرنیافتیم، به ناچاربرآن شدیم تابه بیان شهادت حضرت قدمی هرچندناچیزدرراه اهل البیت برداشته باشیم.

زندگینامه حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیه السلام
مرحوم صدر قزوینی در حدائق می‌فرماید:شک وشبهه‌ای نیست دراینکه امام حسن علیه السلام دو پسر به نام عبدالله داشتند:یکی عبدالله الاکبر و دیگری عبدالله الاصغر، مادر یکی امّ اسحاق بنت طلحه‌ست و مادر دیگری امّ ولد بوده و هر دو برادر در کربلا شهید شده‌اند.بعضی(۱)نوشته اند: عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، یکى از تاریخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم کوچک تر بوده و سن او را یازده سال نوشته اند.علاّمه‌ی مجلسی در بحارالأنوار نقل می‌کند که البته سنّ شریف عبدالله بن حسن از نُه سال کمتر نبوده و ابوالفرج گوید مادرش بنت سلیل بن عبدالله بَجَلی و به قولی امّ ولد بوده و صاحب کفایه الطّالب گوید مادرش رمله بنت سلیل بن عبدالله بجلی بوده است.

شهادت حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیه السلام
در زمان شهادت وی میان ارباب مقاتل اختلاف است:بعضی در اثناء مقاتله اوّلی حضرت ذکر کرده‌اند و برخی در مقاتله دوّم آن را آورده‌اند، جماعتی در حال رکوب و سواره بودن حضرت دانسته‌اند و گروهی در حال سقوط آن جناب گفته‌اند.بعضى از مورّخان نوشته اند(۲): آنگاه که شمر با جمعى دیگر از دشمنان، امام حسین (علیه السلام) را در گودال قتلگاه محاصره کردند و هرکدام به گونه اى به آن حضرت حملهور شدند، طفلى از خیام امام (علیه السلام) که ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند، سید الشهدا خطاب به خواهرش زینب گفت: او را بازگردان، زینب آمد تا وى را به خیمه بازگرداند لیکن او به شدت مقاومت کرد و از امام جدا نمى شد،امیر محمّد در روضه الصّفاء و طبری (۳) در تاریخ خود می‌نویسد:
بعد از آنکه حضرت در اثناء مقاتله تیر به اسبش خورد و از پای درآمد در میدان حرب پیاده ایستاده مستعد مناجزه (مبارزه و مقاتله) بود و با آنکه پیاده بود کسی جرأت نداشت پیش بیاید و حال آنکه حضرت در غایت ضعف و نهایت عطش بود در این حال عبدالله خردسال بیرون آمد و بعد شهادت وی را نقل می‌نمایند.
شیخ طریحی در منتخب، شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل می‌نماید و می‌فرماید:
«وَدَّعَ اَهْلَهُ وَ اَوْلادَهُ وَداعَ مُفارِقٍ لا یَعُود وَ کانَ عَبْدُاللهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّکِیّ واقِفاً بِاِزاءِ الْخَیْمَهِ هُوَ یَسْمَعُ وَداعَ الْحُسَیْن علیه السلام فَخَرَجَ فی أثَرِهِ وَ یَبْکی وَ یَقُول وَالله لا اُفارِقُ».
یعنی چون امام علیه السلام اهالی خیام و مخدّرات محترمه را وداع کرد و با اولاد و دختران خود خداحافظی نمود که دیگر برنگردد عبدالله یتیم امام حسن علیه السلام فرمایشات عمو را می‌شنید که می‌فرمود: ای بانوان دیگر مرا نمی‌بینید و نیز صوت مرا نمی‌شنوید زیرا می‌روم و دیگر بر نمی‌گردم.
عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و می‌گریست و نیز گریان می‌گفت:
به خدا قسم من از عموی خود جدا نمی‌شوم، عمو جان هر کجا که می‌روی مرا همراه ببر، پدر که ندارم، عمویم که رفت من چه کنم و از عمو جدا نشد تا کشته شد.
البته اکثر از اهل خبر و اثر، واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل می‌کنند نه در حال افتادن به روی خاک چنانچه در السنه ذاکرین عوام معروف است.
بلی، می‌شود که حضرت پیاده بوده و در حال پیادگی مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهی می‌ایستاد و خستگی می‌گرفت و گاهی حمله می‌کرد، در همچو حالی عبدالله خود را به عمو رسانیده است.
از روایت مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف (۴) این طور استفاده می‌شود که حضرت در حال پیادگی بود و ایستاده بود تا خستگی بگیرد، فَلَبِثوا هَنیئَهً ثُمّ َعادُوا اِلَیْهِ، لشکر هم چند دقیقه صبر کردند ولی دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند. فَخَرَجَ عَبْداللهِ بْنِ الْحَسَن علیهما السلام پس در این حال عبدالله خُردسال از خیمه خارج شد.
مرحوم سیّد در لهوف می‌نویسد:
«فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلیٍّ لِتَحْبِسَهُ فَاَبی وَ امْتَنَعَ اِمْتِناعاً شَدیداً»حضرت زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگه دارد آن کودک آرام نمی‌گرفت و برخاسته روی به میدان آورد.

خواهر و عمّه و عم زاده به شور افتادند
همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند

التماس می‌کردند که مرو، عبدالله راضی نمی‌شد و می‌گفت:
به خدا دست از دامن عمو بر نمی‌دارم، هر جا که او رفته من هم می‌روم، در این وقت صدای شیون از خیام حرم بلند شد. امام علیه السلام را ضعف و فتور عارض گردیده بود به طوری که به روی خاک نشست و چشم مبارک به طرف خیمه‌ها دوخت و گوش فرا داد، صدای شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید که پیوسته تقاضا و درخواست می‌کرد او را رها کنند تا به میدان نزد عمو رود ولی حضرت علیا مخدّره زینب کبری علیها السلام دست عبدالله را گرفته و به سمت خیمه‌ها می‌کشید و از رفتن او به طرف میدان مخالفت می‌فرمود. بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمّه‌اش کشید و درآورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود: «وَیْلَکْ یَابْنَ الْخَبیثَهُ، أتَقْتُلُ عَمِّی» آیا تو می‌خواهی عمویم را بکشی؟

دست خود حائل نمودی چون سپر
بُرد پیش تیغ و گفت ای خیره سر
تو نخواهی داشت دست از کشتنش
من نخواهم داشت دست از دامنش

«فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتقاها الْغُلامُ بِیَدِهِ فَاطنَّها اِلَی الْجِلْد»آن مردود شمشیر را فرود آورده به دست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و به پوست آویخت، شاهزاده فریاد کشید:«یا اُمَّاه» ای مادرم به فریادم برس.امام علیه السلام عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود:
«یَابْنَ أَخى! إِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِکَ، وَاحْتَسِبْ فی ذلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللهَ سَیُلْحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ».

«فرزند برادرم ! برآنچه پیش مى آید صبر کن، این سختى ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مى سازد.»
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (۵)
در این هنگام «فَرَماهُ حَرْمله بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فی حِجْر عَمِّه» حرمله ملعون تیری به طرف او رها کرد و آن تیرعبدالله را در حالی که در دامن عمو بود ذبح کرد و در همان حال جان داد.
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرمله بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (۶)

یکی طفلی برون آمد ز خرگاه      سوی شه شدروان چون قطعه‌ی ماه
هوای دیدن شه داشت بر سر                بُدی شه زاده قاسم را برادر
در آندم خواهران را گفت آن شاه        که این کودک برون ناید ز خرگاه
ندارند این جماعت رحم بر ما                 نه بر کودک نه بر پیر و نه برنا
گریزان از حرم گردید آن ماه                دوان تا رفت در آغوش آن شاه
شهش بگرفت همچون جان شیرین              بگفت از یادگار یار دیرین
چرا بیرون شدی از خرگه‌ای جان               نمی‌بینی مگر پیکان پرّان
به ناگه کافری زان قوم گمراه               حوالت کرد تیغی بر سر شاه
ز بهر حفظ شه کودک حذر کرد          بَرِ آن تیغ، دست خود سپر کرد
جدا گردید دست کودک از بُن          به شه گفتا ببین چون کرد با من
چه دیدش حرمله آن کفر بدبخت       بزد بر سینه‌اش تیری چنان سخت
                        که کودک جان بداد و بی‌محابا             پرید از دست شه تا نزد بابا (عمّان سامانی).

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:

(۱) معالى السبطین، ج۲، ص۲۸۲
(۲). نک : الأمین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۹
(۳)تاریخ طبری ۵ / ۴۵۰٫
(۴) لهوف ص ۱۲۲٫
(۵)الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۱
(۶) اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۵ .
دیگرمنابع:
• ارشاد شیخ مفید ۲ / ۱۱۴٫
• مثیرالأحزان ص ۷۳٫
• وقایع الایام خیابانی ص ۴۸۰٫
• مقتل مقرّم ص ۳۵۴٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.