شعربعدازشهادت حضرت زهرا

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،یوسف رحیمی

مِن بعد انیس آسمان باش ای خاک
با شیون و اشک همزبان باش ای خاک
پهلوش شکسته، بازویش مجروح است
با یاس بهشت مھربان باش ای خاک
**
افسوس خزان شده بهارم ، عید‌م
گفتم که فراق را نبینم دیدم
تابوت تو را به روی دوشم بردم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
**
در شیون و ناله و خروشم زهرا
خونبار، دو چشم گریه پوشم زهرا
دیدی که گذاشت جور این قوم آخر
تابوت تو را به روی دوشم زهرا
**
اندوه ‌فراق ، غربتی دیرین است
پیشانی صبر بعد تو پُر چین است
از قد شکسته علی روشن شد
تابوت سبک ولی ‌غمت سنگین ا‌ست
**
این تربت بی نشانه راز من و توست
هم ناله‌ی این سوز و گداز من و توست
بر دوش ببر شبانه زهرا را ، این
فریاد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست
**
ای قوم ‌مرامتان ریا و حسد ‌ا‌ست
بیداد و عداوت ‌شما ‌بی عدد است
در محکمه عدل الهی بی شک
این روی کبود روز ‌محشر سند است

************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،سینا نژاد سلامتی

اینچنین بعد از تو “غربت” نیز معنا میشود
چاه،تنها محرم یک مرد تنها میشود

هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر،فاطمه!
بعد تو حتی نماز او فرادی میشود

قطره قطره اشک از چشمان حیدر میچکد
سهم او وقتی فقط رنج تماشا میشود

آب میریزد ولی گاهی توقف میکند
زخم های پیکرت دارد معما میشود

هر قَدَر شب باشد و چیزی نبیند همسرت
هر ورم زیر لباست زود پیدا میشود

آخرش این چوبها گهواره ی محسن نشد
حداقل قسمت تابوت زهرا میشود…

***********
اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،جواد حیدری

ای گل یاسم که در گلزار پرپر گشته ای
در جوانی باعث پیری حیدر گشته ای

در همین آغاز غسلت از نفس افتاده ام
مثل یک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته ای

آب میریزم ولی خون میچکد از پهلویت
با علی هرگز نگفتی از چه مضطر گشته ای

زخمهایت شرح یک لحظه به پشت در که نیست
گوییا از غزوه ی بدر و احد برگشته ای

زخمهایت از نود زخم تن من بدتر است
تازه با یک زخم خود با من برابر گشته ای

ای ودیعه رفتی از دستم خجالت میکشم
اینچنین مهمان چشمان پیمبر گشته ای

با لحد چیدن بساط عمر من برچیده شد
کوثر من قاتل ساقی کوثر گشته ای

********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س) ،شعرشام غریبان،مسعود اصلانی

نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند

حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری به پا کند

با گریه کار غسل خودش را شروع کرد
باید که مثل شمع نباید صدا کند

بعد از سه ماه روز زدن و رو ندیدنش
وقتش رسیده فاطمه را رو نما کند

هر عضو شستشوش یکی را ز هوش برد
مانده علی چه با جگر بچه ها کند

دستش کجا رسید که دادش بلند شد
مجبور شد که کار خودش را رها کند

مانده که گرم شستن زخم تنش شود
یا فکر جابجا شدن دنده را کند

زهرا چه راحت است و علی پر جراحت است
دنیا نخواست با جگرش خوب تا کند

**********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س) ،شعرشام غریبان،محسن مهدوی

امشب خدا هم از محنت گریه می کند
با مرتضی کنار تنت گریه می کند

هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
با خون زیر پیرهنت گریه می کند

گاهی برای غربت و تنهایی خودش
گاهی برای سوختنت گریه می کند

امشب بگو چه می گذرد بر دل کفن ؟
وقتی لباس ، بر بدنت گریه می کند

از سوز گریه های غریبانۀ علی
آهسته گوشه ای حسنت گریه می کند

زینب تمام غصّۀ خود را ز یاد برد
از بس حسین بی کفنت گریه می کند

***********
اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،رحمان نوازنی

چشم مهتاب گریه می کرد و
نیمه شب آب گریه می کرد و

در طواف شکسته پهلویی
مثل گرداب گریه می کرد و

غسل می کرد هر چقدر آن شب
باز خوناب گریه می کرد و

گریه ها گر چه بی صدا بودند
دل بی تاب گریه می کرد و

ماه قدش خمیده بود و با
آفتاب گریه می کرد و

مادری پا به پای طفلانش
باز در خواب گریه می کرد و …

هر که با چشم تر زمین می خورد
کوه هم با کمر زمین می خورد

داشت سلمان می آمد از خانه
که سر هر گذر زمین می خورد

کودکی نیز پشت یک تابوت
پشت پای پدر زمین می خورد

که به داد دل علی برسد
گاه گاهی که بر زمین می خورد

راه می رفت با عصا اما
بین دیوار و در زمین می خورد

*********
اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،شاعرناشناس

اى شمع من نبودن نورت مصیبت است
از کوچه رد نشو که عبورت مصیبت است
بعد از عبور زخم غرورت مصیبت است
طى کردن مسافت دورت مصیبت است

زخم زبان براى فدک میخورى نرو
هنگام بازگشت کتک میخورى نرو

هرکس به تو رسید على را صدا بزن
فریاد اگر کشید على را صدا بزن
جانت به لب رسید على را صدا بزن
رنگ از رُخت پرید على را صدا بزن

سد شد اگر که راه تو اصلاً به رو نیار
وقت خطر سریع خودت را بکش کنار

آرامش دَم گذرت میخورد به هم
یک جور میزنند که پرت میخورد به هم
با ضربه ای حجاب سرت میخورد به هم
دیواره ی سنگی و کمرت ؛ میخورد به هم

پا میخوری و جسم تو خون مرده میشود
از ضربه ی لگد تنت آزرده میشود

تا میخوری زمین بدنت تیر میکشد
بال و پرت ز پر زدنت تیر میکشد
تا ناله میزنی دهنت تیر میکشد
مثل سرت سر حسنت تیر میکشد

سر گیجه ای شدید بلای تو میشود
تا که حسن دوباره عصای تو میشود

تب مى کنى و مثل تو سهم تنم تب است
باور بکن که کاسه ى صبرم لبالب است
روز على همیشه از این غصّه ها شب است
صورت کبودِ بعدى این خانه زینب است

پاى برهنه تا که به گودال مى رود
هِى تازیانه میخورد از حال مى رود

لطفااگرشاعرش رامی شناسیداطلاع دهید

*************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،شاعرناشناس

گفتم که شاید او بتواند ولی نشد
خود را ز پشت در برهاند ولی نشد

گفتم که شاید این درِ چوبی پس از لگد
در بین چارچوب بماند ولی نشد

می خواست فضّه قبل هجوم حرامیان
خود را به پشت در برساند ولی نشد

زهرا تلاش کرد که از زیر دست و پا
خود را کنارتر بکشاند ولی نشد

با بازوی شکسته خود خواست شعله را
از پای چادرش بتکاند ولی نشد

لبریز شوق بود که در گوش محسنش
یک روز علی اقامه بخواند ولی نشد

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،وحید محمدی

خانه بود و اشک بود و آه بود
اشک زهرا با علی همراه بود

باب صحبت های پر غم باز شد
درد دل های علی آغاز شد:

“خانه مان را آب و جارو کرده ای
گوئیا با دردها خو کرده ای

داری از این خانه غم را می بری
گویی از روز گذشته بهتری

درد پهلویت گمانم بهتر است
دست و بازویت گمانم بهتر است

فاطمه از بسرت گشتی جدا
این دو روزه بهتری شکر خدا

من شنیدم کار خانه کرده ای
موی زینب را تو شانه کرده ای

در زدم تو پشت در  بودی ولی
باز رویت را گرفتی از علی

فاطمه پشت و پناه من تویی
مانده ام تنها، سپاه من تویی

ای تمام دل خوشی بو تراب
ای سلام روزهای بی جواب

بی تو می میرم من ای یار جوان
قول دادی فاطمه، پیشم بمان

خانه و بی همسری سخت است سخت
ماتم بی مادری سخت است سخت

شمع من هستم – و پروانه تویی
گرمی بازار این خانه تویی

زینبت از دوری ات دق می کند
بی امان در اشک هق هق می کند

باب این غم ها ز کوچه باز شد
که سکوت مجتبی آغاز شد”

درد دل های علی پایان نداشت
فاطمه انگار دیگر جان نداشت

از دل مولای ما آمال رفت
روی پایش فاطمه از حال رفت

در کنار بسترش با آه گفت
با نوای پر غمی جانکاه گفت:

گرچه با غم هم نشینی فاطمه
جان زینب کلّمینی فاطمه”

کم کمک چشمان زهرا باز شد
درد دل ها با علی آغاز شد:

“چند وقتی هست سر بارت شدم
تو حلالم کن، بدهکارت شدم

یا علی از درد و غم آکنده ام
یا علی از روی تو شرمنده ام

“”خواستم یاری کنم امّا نشد
بند غم از دست هایت وا نشد””

هر چه را که بوده دیشب گفته ام
حرفهایم را به زینب گفته ام

داده ام یک یک کفن ها را به او
گفته ام از بوسه ی زیر گلو

ای همه جان تو در سوز و گداز
چند روز مانده را با من بساز

با حسن جوری دگر تا کن علی
پیش او کم یاد زهرا کن علی

سایه ی روی سر ایتام باش
فکر حال طفل تشنه کام باش

فکر حال این یتیمان کن علی
قبر من را نیز پنهان کن علی

دور از چشم همه یا مرتضی
مخفیانه، نیمه شب دفنم نما

یا علی چندی کنار من بمان
در کنار قبر من قرآن بخوان …”

**********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،محمد حسین رحیمیان

چه افتخار بزرگی ، گدای فاطمه ایم
همیشه ملتمسین دعای فاطمه ایم
چه خوب شد که غلام وفای فاطمه ایم
مقلدان ره فضه های فاطمه ایم

تمام عمر نشستیم زیر پرچم او
همیشه روی لب ماست اسم اعظم او

خدا به خاطر او داده است ما را جان
به لطف حضرت زهرا شدیم با ایمان
رسیده خیر کثیرش به جمع ما هر آن
اگر نبود ، نبودیم حیدری الآن

هوای حیدریون را همیشه دارد او
رویم سمت جهنم؟! نمی گذارد او

ندیده ایم زنی را ازو خدایی تر
ندیده ایم ازو شیعه ای ولایی تر
برای حضرت مولا ازو فدایی تر
ز فاطمه احدی نیست مرتضایی تر

به جرم اینکه شعار علی علی سر داد
میان شعله ی یک عده بی وفا افتاد

برای اینکه نگویند علی شده بی یار
کشیده حضرت ریحانه زحمت بسیار
شکست حرمت او بین آن در و دیوار
غریب بود میان چهل نفر اشرار

زبان ز گفتن این ماجرا حیا کرده
برای حضرت مولا پسر فدا کرده

نوشته اند که بد کینه ها زدند او را
به پیش چشم علی بی هوا زدند او را
برای کشتن شیر خدا زدند او را
مغیره های بدون حیا زدند او را

هزار روضه نا گفته آمده سر او
سه ماه گریه ی خون بود کار بستر او

ازین زمانه بی رحم خسته بود سه ماه
عزا گرفته ی آن دست بسته بود سه ماه
برای دیدن مرگش نشسته بود سه ماه
شنیده ایم که پهلو شکسته بود سه ماه

شبی نبود که مرگ از خدا طلب نکند
برای غربت دلدل سوار تب نکند

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،حسن لطفی

دنبال بهاریم بهاری که نداریم
دریاب زمین را به قراری که نداریم
این چشم بیارا به غباری که نداریم
دنبال مزاریم مزاری که نداریم

عزمی بده تا مرز جهادی تو باشیم
ای کاش بیایی و منادی تو باشیم

عزم من و تو جزم شد و کارگر افتاد
دشمن به عقب رفته و از پشت سر افتاد
تا پای فشردیم از عالم سپر افتاد
با آلِ علی هرکه در افتاد وَر افتاد

ما سخره ی سختیم که از باد نلرزیم
این درس به ما مادر ما داد نلرزیم

هرجا که بلند است به زیر قدم ماست
بر هرچه سه تیغ است شکوه علم ماست
هر بیش که دارند در این پهنه کم ماست
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ما درس جز از محضر اسلام نگیریم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

هر باد مخالف شده جوشن به تن ما
هر تیر توان داد به برخاستن ما
با ماست همیشه نفس بت شکن ما
در سایه ی زهراست تمام وطن ما

این خصم زبون است اگر بد دهنی کرد
وین سیره ی زهراست که دشمن شکنی کرد

بانو چه شگفت است هبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که تو داری
آرامش دریاست سکوتی که تو داری

دریای علی ، غیرت طوفانی ات عشق است
ای مرد ترین مرد ، رجز خوانی ات عشق است

در پای علی درد به بال و پرت افتاد
از دست خزان ساقه ی نیلوفرت افتاد
هر شام و سحر بر سر شاخه سرت افتاد
خون بود که از زخم تو بر بسترت افتاد

این چوب مرا کشت که شد نوبت تابوت
گهواره نشد قسمت و شد قسمت تابوت

با تو چقدر رایحه گلخانه ی من داشت
این نسل کنار تو فقط میل زدن داشت
قبل از زدنت خنده به لب نیز حسن داشت
افسوس که این بغچه ی کوچک سه کفن داشت

این ساعت آخر بنشین زار بگرییم
بر غارت پیراهن و دستار بگرییم

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،حسن کردی

مثل شمع سحری آب شدی از گریه
از خودت بی خبری آب شدی از گریه

بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن
ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن

دل من از نفسِ سوخته ات آگاه است
مثل اینکه شبِ بی مادریم در راه است

لحظه ها سخت تر از سخت به تو میگذرند
زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند

زهره خانه حیدر چه شده خاموشی
ساکتی مادر من یا نکند بیهوشی؟

مثل تنهایی بابا چقدر تنهایی
دور کن از سرِ خود فکر سفر تنهایی

طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده
سایه ای از تن مجروح تو باقی مانده

بعد از آن کوچه ی باریک بهم ریخته ای
از همان لحظه ی تاریک بهم ریخته ای

************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،محسن حنیفی

دو آینه که خدا را به ما نشان دادند
دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند

دو تا کریم دو تا سبز پوش فاطمه خو
دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند

دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند
که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند

دو گریه زاده دو تا ابر بغض کرده اشک
به اشکهای روان گریه یادمان دادند

دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده
که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند

دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند
کنار مادر بی جان خویش جان دادند

برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد
چقدر مادر مظلومه را تکان دادند

مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند
دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند

به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش
کنار او دم جانم حسین جان دادند

علی که آب به روی سر مطهر ریخت
عنان گریه به طشت و به خیزران دادند

**********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،سید حجت بحرالعلومی

هوای خانه شبیه هوای سابق نیست
و خنده بر لب مادر در این دقایق نیست
هزار مرتبه گفتم که رسم عاشق نیست
بگیر روسری از سر ، ولی موافق نیست

چه ارتباط عجیبی است بین خواهش من
و بغض های نشسته ، در گلوی حسن

در این سه ماه شده کار من فقط گریه
به وای وای حسین و حسن فقط گریه
به لکه های روی پیرهن  فقط گریه
به نا توانی این خسته تن فقط گریه

چقدر لرزه به دستهای مادر ماست
کنار بستر مادر ، همیشه روضه بپاست

دوباره شب شد و بابا به خانه برگشته
برای گریه ی مادر بهانه برگشته
روی لباس سفیدش نشانه برگشته
گمان کنم که همان درد شانه برگشته

به زحمت از سر بستر جدا شد و افتاد
برای یاری بابا فدا شد و افتاد

بمیرم این دم آخر چه مهربان شده بود
برای سفره ی خانه فکر نان شده بود
دوباره باز بغل های آسمان شده بود
چقدر خسته چقدر نیمه جان شده بود

برای خنده گمان میکنم کمی دیر است
به خنده های حسین اشک من سرازیر است

زمان بازی با بچه ها ز بس افتاد
هزار شعله ی شیون بر این قفس افتاد
میان بستر و مطبخ که پیش و پس افتاد
نشست روی زمین باز از نفس افتاد

غروب در دل بستر نظاره میکردیم
به خون گوشه ی بستر اشاره میکردیم

و داشت لحظه ی آخر مرا صدا میزد
کنار چند کفن حرف بوریا میزد
گریز روضه ی خود را به کربلا میزد
به مقتلی که حسین داشت دست و پا میزد

به روی نیزه برایم سری تجسم کرد
سری که از سر نیزه به من تبسم کرد

**********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،شاعرناشناس

فکر کردن به غم و غصه مادر سخت است
خواندن روضه در چند برابر سخت است

از حسین این همه اصرار : حسن حرف بزن
از حسن بغض پی بغض: برادر سخت است

زیر بار غم تو می شکند پشت پدر
زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است

دل حیدر دل کوه است، دل کوه آری
ولی این داغ برای دل حیدر سخت است

من همان اول بسم الله اشکم جاری ست
چقدر زمزمه سوره کوثر سخت است

خواندن روضه ی در سخت است ای مرثیه خوان
از خداحافظی فاطمه این بار بخوان

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*******

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،علی اکبر لطیفیان

آهسته  می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته میشوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته می شوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را

پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گوید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمینهای سؤالی همسرش را

**********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا (س)،شعرشام غریبان،شاعرناشناس

این تن که غسل میدهم اینجا تن من است
جان داده است لحظه ی جان دادن من است
بی جوشن است گرچه ولی جوشن من است
این قد کمان که رفته ز دنیا زن من است

با حوصله بدون تماس است شستن اش
اسما ببین ز روی لباس است شستن اش

تا میخورم به زخم سرش میخورم زمین
دستش شکسته مثل پرش میخورم زمین
همراه جسم مختصرش میخورم زمین
از داغ حالت کمرش میخورم زمین

لاغر شده است حال تنش فرق کرده است
ماندم چرا لب و دهنش فرق کرده است

با اضطراب دست به زانوش میکشم
گاهی به روی گونه و ابروش میکشم
با چشم بسته دست به پهلوش میکشم
من هرچه میکشم سر بازوش میکشم

یک ضربه ی غلاف غرور مرا شکست
یک ضربه بود بازویش از چند جا شکست

از داغ یاس من ، دل هر خار گریه کرد
تا خورد بر زمین در و دیوار گریه کرد
زد زیر گریه آتش و مسمار گریه کرد
یک بار نه دو بار نه صد بار گریه کرد

خاکسترم ولی ز وجودم گدازه ریخت
هی آب ریختم  ز تنش خون تازه ریخت

گرچه شکسته بود ولیکن بدن که داشت
گرچه شبانه فرصت تشییع تن که داشت
زهرای من غریب شد اما کفن که داشت
حتی اگر نبود کفن ، پیرهن که داشت

داغ دل شکسته ی من این سخن شده
بر عکس مادری پسرش بی کفن شده

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،رضا یزدانی

چرا باید خروش اشک هایت بی صدا باشد
ببار ای آسمان من که رازم بر ملا باشد

ببار ای آسمان مرتضی هم روز و هم شب را
که تنها گریه تو یار تنهایی ما باشد

چرا از چادرت باید بفهمم حال و روزت را
چرا همراز تو دیگر نباید مرتضی باشد

چرا این قدر رو می گیری از من آفتاب من
نمی خواهی ببینم گوشه چشم تو را؟ باشد

مخوان ای زندگی من دعای مرگ را دیگر
مخواه ای آشنایم غربتم را از خدا باشد؟

تو باید سالهای سال ماه خانه ام باشی
و باید سایه ات روی سر این طفلها باشد

صدای در، نگاه کودکان خیره به سوی توست
ولی ای کاش این بار آشنا باشد

بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته
به طفلانم بگو تا گریه هاشان بی صدا باشد

ولی در زیر پیراهن عجب داغی خدای من
همین؟ می خواستی آتش بگیرم با وفا؟ باشد

************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،محسن حنیفی

در کوچه ای شد راه بندان گریه کردم
با روضه زهرا فراوان گریه کردم

تصویر جنگ سنگ و شیشه دردناک است
میزد به پشت شیشه باران ، گریه کردم

من با لهوف روضه هایش خو گرفتم
با خط به خط بیت الاحزان گریه کردم

در اوج گریه روضه را انکار کردم
آتش برایش شد گلستان ، گریه کردم

دیدم که زیر روسریش گریه می کرد
من نیز چندین بار پنهان گریه کردم

وقتی صدای گریه ام میرفت بالا
با آستین در بین دندان گریه کردم

شد روضه ی غسلش تمام و مثل زخمش
من بعد از آن روضه کماکان گریه کردم

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،موسی علیمرادی

شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید

میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید

با گریه کار غسل شبانه شروع شد
با گریه آستین همه بر دهن رسید

آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند
تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید

می خواست تا که فاطمه را رو نما کند
فریاد های ناله و آه از حسن رسید

بیهوش شد حسن به گمانم که باز هم
بر خاطرات کوچه و سیلی زدن رسید

مانند باغ لاله شده سنگ غسل او
از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید

آثار شعله ها نفسش را بریده بود
هر چه سرش رسید از آن سوختن رسید

اسفند روی آتش غم بود دختری
تا جامه بهشتی مادر کفن رسید

هنگام پر کشیدن تابوت فاطمه
تشییع جسم پرپر هر چار تن رسید

************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،محسن حنیفی

کاش حنانه ی من لب به سخن باز کند
گره از کار من و بند کفن باز کند

دست از جان خودم شستم و او را شستم
ترسم این بود که این زخم دهن باز کند

خاطرم هست پرش را سپرم کرد مگر
ریسمان لااقل ازگردن من باز کند

تازه دیدم وَرم بازوی او را اما
کاش آغوش خودش را به حسن باز کند

چون که صورت به کف پا ش نهاده است حسین
پلک زخمی شده را مطمئنا باز کند

وای اگر باز بگوید که بُنی، ذبحوک
روضه را با دم پر سوز و محن باز کند

حرزی از بوسه به دور گلوی یوسف بست
وای از گرگ که با چنگ زدن باز کند

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،محمد حسن بیات لو

 

امشب کنار قبر تو احیا گرفته ام
با اشکهای خود ره دریا گرفته ام

امشب نهان ز چشم همه کودکان تو
روضه برای داغ تو تنها گرفته ام

امروز با تمام غم وغصه اش گذشت
پیش مزار تو غم فردا گرفته ام

شرمنده ام ز روی نبی گر بپرسدم
آیا چنین عزیز دلش را گرفته ام؟!

بی تو اگرچه زنده ام اما بدان فقط
با خاطرات توست که مأوا گرفته ام

یا رب ببین چگونه غریبانه مجلسی
بهر عزای دختر طاها گرفته ام

*********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،مظاهر کثیری نژاد

 

شب دراز است، تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هرکسی را که در این بزم مقرب مانده

در مدینه همه از مرگ خدا می گویند
فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده

کینه ی بیعت “خم” بوده و سر ریز شده
جام خشمی که از آن روز لبالب مانده

سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه
شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده

جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین
روی دیوار اگر رد مرکب مانده

شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست
که روی در اثرش “خط مورب” مانده

شاهکار است که تا لحظه ی آخر حتی
گیسوی دخترکان تو مرتب مانده

روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی
که خود “صبر” از این واژه معذب مانده

صبر ارثیه ی زهراست به دخترهایش
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،علی اکبرلطیفیان

 

توحید را دردانه مظهر می‌شود زهرا
یکپارچه الله اکبر می‌شود زهرا
اُم ابیهای پیمبر می‌شود زهرا
ساقی اگر مولاست کوثر می‌شود زهرا
شیعه چو فرزند است و مادر می‌شود زهرا
 
اهل کرم ذاتا کریم‌اند و گدا محتاج
جایی ندارد غیر باغ هل أتی محتاج
زهرا کریمه ما تماماً بی‌نوا، محتاج
به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج
تا وارد صحرای محشر می‌شود زهرا
 
محو کمال خویش کرده مرتضی را هم
وقتی دعایش سر زده همسایه‌ها را هم
یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم
جمله به جمله هل أتی، حتی کساء را هم
هر طور بنویسیم محور می‌شود زهرا
 
او مادر آب است و باران را به عالم داد
به سائلان شهر نه، نان را به عالم داد
تنها نه قرص نان که ایمان را به عالم داد
در خانه کوچک بزرگان را به عالم داد
معصومه معصوم‌پرور می‌شود زهرا
 
ما اهل پایینیم بالا را نمی‌فهمیم
ما «نزّل القرآن فیها» را نمی‌فهمیم
گل را نمی فهمیم حورا را نمی‌فهمیم
سیلی زدن بر روی زهرا را نمی‌فهمیم
با یک نسیمی نیز پرپر می‌شود زهرا
 
دیوارهای خانه‌اش دیوار اسلام است
دنبال جاری کردن افکار اسلام است
کار شریف خانه‌اش هم کار اسلام است
تنها پی بیداری انصار اسلام است
دیدی اگر از خانه‌اش در می‌شود زهرا
 
دین در خطر باشد سپر می‌آورد زهرا
مثل علی رو به خطر می‌آورد زهرا
سینه برای میخ در می‌آورد زهرا
این فتنه را از ریشه در می‌آورد زهرا
این بار دیگر مرد خیبر می‌شود زهرا
 
کشتی طوفان‌دیده را با خطبه ساحل شد
با خطبه او بود که اسلام کامل شد
با خطبه روز غدیر خم مکمل شد
خطبه به شکل دیگری در کوفه نازل شد
زینب میان کوفه دیگر می‌شود زهرا
 
راه خدا با شمس، با نور جلی باز است
این راه تنها با ولایت،‌ با ولی باز است
دست علی بسته‌ست دست من ولی باز است
تا دست من باز است پس دست علی باز است
حالا در این اوضاع حیدر می‌شود زهرا
 
این قفل بسته با خلافت وا نخواهد شد
امروز تکلیف است، با فردا نخواهد شد
خسته شدید از دین ولی زهرا نخواهد شد
مولا که تنها نیست و تنها نخواهد شد
بی‌لشکرش کردید، لشکر می‌شود زهرا
 
مردم همان راه شلمچه باز راه ماست
داعش گرفتار سلیمان سپاه ماست
تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست
سید علی فاطمی پشت و پناه ماست
پشت و پناه گرم رهبر می‌شود زهرا
 
دین را فقط از راه زهرا می‌شود فهمید
از استقامت‌های مولا می‌شود فهمید
در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید
از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید
یک روز این دنیا سراسر می‌شود زهرا
 
این رشته تسبیح دانه دانه شد حالا
شمع آب شد پس نوبت پروانه شد حالا
زانوی من افتاد وقت شانه شد حالا
با رفتن تو خانه‌ام ویرانه شد حالا
این خانه دارد قبر حیدر می‌شود زهرا!
 
از چشم‌هایم می‌نشینم خار می‌گیرم
من انتقامت را ز این مسمار می‌گیرم
حالا منم که دست بر دیوار می‌گیرم
تا زنده‌ام از چشم‌هایم کار می‌گیرم
حالم فقط با گریه بهتر می‌شود، زهرا!
 
گل‌ها به جایی‌شان بگیرد خار می‌میرند
مادر نباشد کودکان انگار می‌میرند
یک بار جان دادی ولی صد بار می‌میرند
با دیدن حتی در و دیوار می‌میرند
زینب بدون تو چه لاغر می‌شود زهرا!
 
آه آن زمانی که گرفتاری فراوان است
آثار جهل بی‌بصیرت‌ها نمایان است
قرآن ناطق در حصار نیزه‌داران است
سهم تن باران رحمت تیرباران است
تاج سر اسلام نشتر می‌شود زهرا!
 
مثل حسینت هیچ کس گریان نخواهد شد
مهریه‌ات آب است، پس عطشان نخواهد شد
با این لباس بافته عریان نخواهد شد
هرچند می‌گویم که این و آن نخواهد شد
اما خبر دارم مقدر می‌شود زهرا!
 
آمد به خیمه ذوالجناح اما سوارش نیست
سر به زمین می‌کوبد و دیگر قرارش نیست
این کیست که یار همه‌ست و هیچ یارش نیست
این کیست که افتاده مادر در کنارش نیست
خواهر برایش مثل مادر می‌شود زهرا

***********

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،سید محمد جوادی

 

کعبه بودم در کنار تربتت زمزم شدم
گل شدی یک عمر روی گونه ات شبنم شدم

هرکه می پرسد ز حالم مختصر می گویمش
سرو بودم، داغ دیدم، غصه خوردم، خم شدم

ماه می داند، بپرس از او که هر شب دیده است
همدمم رفته است و من با چاه ها همدم شدم

تو نبودی پیر اما از غمم کم کم شدی
من نبودم پیر اما از غمت کم کم شدم

ریختم تا خاک روی پیکرت، بانوی آب
در غریبی اولین مرد همه عالم شدم

******************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،علی اکبرلطیفیان

 

رفتی  پژمردنم و ندیدی
رفتی زمین خوردنم و ندیدی
 
تو کوچه ها راه من و می بندن
همه دارن به شوهرت می خندن
 
یه فکری هم به حال بچه ها کن
یه سر بیا زندگیم و نیگا کن
 
اگه بیای با دل بی غم می ریم
اصلاً از این مدینه با هم بریم
 
بازم بمون و دست به پهلو بگیر
عیبى نداره از على رو بگیر
 
کارم شده یه گوشه ای ببارم
بچه هات و سر خاکت بیارم
 
دل من از همه کنار می گیره
حالا علی دست به دیوار می گیره
 
میشه بیای دو قطره زمزم بدی
یه ظرف آب بیاری دستم بدی
 
چه مادری ز دخترم گرفتند
خواب و ز چشمای ترم گرفتند
 
این چادر پاره من و می کشه
این خون گوشواره من و می کشه
 
بلند شو دستات و حنا بذارم
تابوتت و بگو کجا بذارم؟
 
تو خونه یاد اون روزا می افتم
برم بیرون تو کوچه ها می افتم
 
بی مادری نصیب دخترم شد
خبر داری چه خاکی بر سرم شد
 
خیر نبینه اون که به ما جفا کرد
ما دو تا رو از همدیگه جدا کرد
 
تو چشم تو زد چشم و پر آب کرد
خونش خراب که خونه مو خراب کرد
 
نقشه کشیدن مبتلامون کنن
کی فکر می کرد یه روز جدامون کنن؟

***************

اشعارفاطمیه، شعربعدازشهادت حضرت زهرا(س)،شعرشام غریبان،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.