شعرشب تاسوعا

شعرشب تاسوعا ـ سعید خرازی

گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

***************

شعرشب تاسوعا ـ علی اکبر لطیفیان

همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
قرار بود خرابش کند امان نامه
چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
همین که تیر به مشک نگار من پیچید
سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش…
صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
سر عمود سرش را به هر طرف می برد
ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید
گه فرود که برگشت، علتش این بود
رکاب اسب به پای سوار من پیچید
کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
صداش بیشتر از انتظار من پیچید
شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید

**************

شعرشب تاسوعا ـ نادر حسینی

پایش ستون خیمه ی هفت آسمان بوده است
دستش همیشه دستگیر این و آن بوده است
اطراف خیمه رد پاهایی از او مانده است
چندین شبانه روز حتما پاسبان بوده است
این رد پاها، رد پای شخص عادی نیست
این شخص معلوم است خیلی پهلوان بوده است
هر جا که رفته رد پای کودکی هم هست
این پهلوان پیداست خیلی مهربان بوده است
اما نمیدانم چرا این آدم عاشق
هر جا که او رفته است تیری در کمان بوده است
هرگز موافق نیستم او تشنه هم بوده است
این ساقی عطشان خودش آب روان بوده است
اینکه چگونه مشک را از آب پر کرده است
دیگر بماند؛ این خودش یک داستان بوده است
از طرز آب ریخته بر رد پای او
پیداست مشکش یک زمانی بر دهان بوده است
یک مادری هم این طرف ها آمده حتما
این مادر انگاری که خیلی هم جوان بوده است
یک نامه ی کوفی میان دشت پیدا شد
در متن نامه آمده او در امان بوده است

***************

شعرشب تاسوعا ـ محسن مهدوی

من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه…
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم
فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم
چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

***************

شعرشب تاسوعا ـ وحید قاسمی

آب شرمنده ی لبت عباس
تشنگی مُرد از خجالت تو
مرد و مردانگی برای ابد
رفت زیر بلیط غیرت تو
**
به ازاین باش با بَدان؛انگار
باب حاجات بهتر از مایی
جمله ام از حسادت است آقا
بیشتر مال ارمنی هایی
**
آبرودار آسمان هایی
مهربان ِعشیره ی احساس
در شکوه مقامت آوردند :
رَحِم الله عَمی العباس
**
عشق مدیون جان فشانی هات
معرفت از ازل گرفتارت
شیر ام البنین حلالت باد
تا قیامت ادب بدهکارت
**
پدر مشک های دلواپس
ساقی بی شراب و پیمانه
دختری منتظر نشسته؛ بیا
حُرمت قول های مردانه
**
کوری چشم حرمله برخیز
یاعلی! شاه لشگرش پاشید
غیرت الله! خواهرت زینب
خاک غم روی معجرش پاشید
**
یا علی! شاه بی علمداراست
چند متری شیب گودال است
پای دشمن به خیمه ها وا شد
این صداها؛ فغان خلخال است
**
من بمیرم که هرکس و ناکس
روی تو تیغ می کشد عباس
دست هایت چه نعمتی بودند
چادری جیغ می کشد عباس

**************

شعرشب تاسوعا ـ رضا قربانی

خدا کند که کسی تیر اینچنین نخورد
بدون دست به یک لشگرِ لعین نخورد
سه شعبه تا که رها شد نشستم و گفتم
خدا کند که به آن چشم ِ نازنین نخورد
بدونِ دستْ کسی که تنش پُر از تیر است
خدا کند ز بلندی فقط زمین نخورد
کنار ِ پیکرت افتاده استخوانِ سرت
خدا کند که کسی گُرز ِ آهنین نخورد
به رویِ دست زدم تا که دادمت از دست
بدونِ تو که کسی آب بعد از این نخورد

**************

شعرشب تاسوعا ـ قاسم نعمتی

خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست
درد مرا فقط پدرم درک می کند
دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست
ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست

*********

شعرشب تاسوعا ـ موسی علیمرادی

امیر لشگر من دست من به دامن تو
رباب مانده و امید آب بردن تو
به اهل خیمه سپردم که آب گردن من
بلند گر نشوی خون من به گردن تو
ز بس که تیر تنت خورده ماه طایفه ام
نشد که نور بگیرد لبم ز روزن تو
عبای من که نصیب علی شده ماندم
چگونه جمع کنم پاره پاره تن تو
دو تیر با دو کمان و سپاه مژگان کو؟
چه آمده سرچشمان مرد افکن تو
بدون چشم تو تکلیف خیمه روشن نیست
حصار امن خیامم نگاه روشن تو
بلند شو که نشیند هر آنکه استاده
برای کسب غنیمت نشسته دشمن تو
بلند شو گره از کار خیمه ها وا کن
که چشم بسته حرامی به چشم بستن تو

************

شعرشب تاسوعا ـ مجیدخانی

ای عالمین تشنه ی دریای رحمتت
ای آبروی اهل ولا از محبتت

ای ماه هاشمی قمر خانه ی علی
روی خدا عیان شده در نور صورتت

پیشانی بلند تو هر شب به سجده بود
خیل ملائکه همه محو عبادتت

مرد خدایی و به خدا می خورم قسم
حتی خود خداست اسیر محبتت

ای سایه ی بلند قدت بر سر همه
ای سایه سار خیمه ی ارباب قامتت

پشت و پناه زینب کبری دو چشم توست
دشمن فراری از تو و از خشم و هیبتت

شرم از تو دارد آب و ز شرمندگی خود
گردد به دور قبر تو و گرد تربتت

ای کاشف الکروب حسین روی ماه تو
ای غمگسار چهره ی ارباب قامتت

ای حسرت تمام شهیدان مقام تو
عالم اسیر بندگی بی نهایتت

عیسی و خضر و یوسف و باقی انبیا…
در روز حشر ملتمس یک عنایتت

زهرا دو دست پاک تو آرد به روز حشر
حق را قسم دهد به غریبی و غربتت

آن لحظه دست توست که گیرد دو دست ما
به به چه دیدنیست زمان شفاعتت

مهدی برای روضه ی تو زود می رس
دسری نهان بود به میان مصیبتت

ذوب خدا شدی و مطیع امام خود
مانند فاطمه است دفاع از ولایتت

دستت قلم شد و علم از آن جدا نشد
ای تکسوار قافله حاشا به غیرتت

گویی تو را به تیغ امان نامه کشته اند
آن نامه بود نامه ی مرگ و شهادتت

قدت رشیدبوده و قبر تو کوچک است
آبت نموده قصه ی آب و خجالتت

هر کس رسید تکه ای از پیکرت ربود
گرگان کوفه آمده اند بهر غارتت…

*************

شعرشب تاسوعا ـ مهدی نظری

شعراززبان حضرت ام البنین(س) باپسرش حضرت اباالفضل(ع)

ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش وببین شاه شدی
خوش بحال تو اگر عابر این راه شدی

شعر من در پی خود دیده تر می جوید
گوش کن ام بنین باپسرش می گوید:

بازوانت چقدر مثل پدر می ماند
روی نورانی تو مثل قمر می ماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند
صورتت کعبه وخالت چو حجر می ماند

وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم

اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم ودردومحن گریه نکن
بازمین خوردن وافتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن

چونکه در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچه ای افتادن مادر دیده

قسمتم شد دراین خانه کنیزی پسرم
باکنیزیست رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم

بنگرتاب وقرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را

این کبوتر همه جابرپرخود حساس است
نوکرش باش که برنوکرخود حساس است
پسرفاطمه برخواهرخود حساس است
بیشترازهمه برمادرخود حساس است

پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یااگربوسه برویت نزدم گریه نکن

پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او ازتو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد دربراو بوسه نثارت بکنم

نشو دلگیر ازاین قصه نکن مأیوسم
درعوض نیمه شب انقدر تورا می بوسم

بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش ونگهبان ونگهدارش باش
توامان نامه نگیرازکسی و یارش باش
علمش راکه به تو داد علمدارش باش

سعی کن باهمه نیروت علم رابردار
غیرت مادری ات را به تماشابگذار

کربلا می روی ومونس آنها هستی
یک تنه ارتش باغیرت آقاهستی
گوش کن تو سپر عترت زهراهستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی

حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دورو برحضرت زینب باشی

می شوی یک تنه سرلشگروسقای حرم
میشوی مایه آرامش دلهای حرم
پسرم شاهرگت رابده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم

نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یاکه چشمی به قدوقامت زینب باشد

کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایه راحتی ودلخوشی آنهایی
مطمئندکه بامشک پری می آیی

گرچه از سوز عطش پیکر توغرق تب است
قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است

مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی ست
موقع آمدنت حمله اعدا حتمی ست
تیرباران شدن چشم تو آنجا حتمی ست

جای باران پسرم تیرسویت می ریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت می ریزد

ماه دنیایی ومهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمه ای و آب به تو وابسته ست
دل دردانه بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست

تو که برخاک بیافتی سپرش می شکند
علم توکه بیافتد کمرش می شکند

گرچه ازلشگر بی شرم بلا می بینی
درسیاهی زمین نورخدا می بینی
گرچه ازنیزه وشمشیر جفا می بینی
در عوض گل پسرم فاطم را می بینی

پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شده اش را بتکان

************

شعرشب تاسوعا ـ ابراهیم لایق برحق

لذتم هست که دستم به رهت افتاده
قطعه قطعه بدنم دور و برت افتاده
شمس قرآنی و من٬ ماه، ولیکن سایه
نیستم بهر کسوفت، قمرت افتاده
گرچه جان باخته ام، لیک شدم افسرده
سعی من سود نداد و علمت افتاده
پاره شد مشک، جگر سوخت که نومیدی در
بین اطفال و زنان حرمت افتاده
خوب شد پرده ی خون چشم مرا پوشانده
کاشف الکرب نبیند که غمت افتاده
نکند بار دگر بعد علی اکبر تو
سیّدی! “دال” به روی اَلِفَت افتاده
دیده ام خون شده، گوشم شنود هلهله را
دستت ای کوه! مگر بر کمرت افتاده؟
این چه عطری است رسیده به مشامم ز بهشت؟
آری آری بصرم پای جَدَت افتاده
این سرم بر سر دامان پیمبر مانده
بازویم باز به چشم پدرت افتاده
آمد آن یوسف مسموم، و در خاطره ام
چوبه ی تیر به نعش حسنت افتاده
“بارک الله” به من گفته و گویند بیا
حسرت و رشک شهیدان به پرت افتاده
ناله ی “انکسرَ” از تو شنیدم اما
چشم بر مادر ِ با قد خمت افتاده
او به من چیز دگر زمزمه دارد که : قمر!
هیچ تنهایی مولا به سرت افتاده؟
پسرم! زینب و کلثوم و حسینم بنگر
چشمشان منتظر حنجره ات افتاده
یک ” برادر” به زبان آر و دلش شاد نما
چشم او بر بدن بی رمقت افتاده
گر بیایی بزند ناله ی “هل من”، عباس!
آتش پر شررش بر جگرت افتاده؟
«یا اخا» گویم و «ادرک» که دگر طاقت نیست
فاطمه داد نشانم که تنت افتاده

*******************

شعرشب تاسوعا ـ علیرضاشریف

 

چقَدَر خوب که غارتگر ِ دلها شده‌ای
حیدری زاده، پسر خوانده‌ی زهراشده‌ای
حضرتِ ماه که خورشید پناهنده یِ توست
کاشف الکَربِ ولی الَهِ عُظماشده‌ای
قمر ِهاشمیان، سَروِ ِکَلابی هایی
اَلحق عباس، سزاوار ِ تماشا شده‌ای
ضرباتی که به صِفّین زدی محشر کرد
الگوی مشق ِ نبردِ نَخَعی ها شده‌ای
حافظ عصمتِ ناموس ِخدایت کردند
همه ی دلخوشیِ زینبِ کبریشده‌ای
کمترین معجزه ی چشم ِ تو سلمان سازی ست
حیفِ تو نیست بگوئیم مسیحا شده‌ای؟!
دست بر قبضه مَبَر جنگ به تأخیر افتد
مشک کافی ست که تو حضرت سقّا شده‌ای
لشکر از هیبتِ عباسیِ تو ریخت به هم
دل به دریا زده و حسرتِ دریا شده‌ای
روی قولِ تو رقیهچه حسابی وا کرد
ذکر ِ آرامش ِ اصغر شبِ‌ لالا شده ای
زخم ِ شرمندگی اهلِ حرم با تو چه کرد
که زمینگیر ¬ترین ساقیِ دنیا شده‌ای
هیچ کس فکر نمیکرد زمینت بزنند
بَد زمین خورده ولی بر سر ِ نِی پا شده‌ای
چقدر کم شده‌ای! حجم ِ تنت را بُردند
زیر ِ پا سخت در این معرکه پیدا شده‌ای
ای گُل ِ اُمِّ بنین این چه شکوفا شدنی ست؟!
علقمه گُل شده ازبسکه زهم وا شده‌ای
حرمله چَشم ِ تورااز حَدَقه بیرون ریخت
خار ِ چَشم ِ همه ی تنگ نظرها شده‌ای
شیر شد ریخت سر ِشانه سرت را ز عمود
دید وقتی که توبی دستی وتنها شده‌ای
آب گشتی و نشد تا به حصیرت ببرند
ای که در کوچکیِ ‌قبر معمّا شده‌ای

**************

شعرشب تاسوعا ـ قاسم نعمتی

خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست

فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست

از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست

درد مرا فقط پدرم درک می کند
دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست

ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست

تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست

وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست

آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست

وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست

**************

شعرشب تاسوعا ـ وحیدقاسمی

آب شرمنده ی لبت عباس
تشنگی مُرد از خجالت تو
مرد و مردانگی برای ابد
رفت زیر بلیط غیرت تو
**
به ازاین باش با بَدان؛انگار
باب حاجات بهتر از مایی
جمله ام از حسادت است آقا
بیشتر مال ارمنی هایی
**
آبرودار آسمان هایی
مهربان ِعشیره ی احساس
در شکوه مقامت آوردند :
رَحِم الله عَمی العباس
**
عشق مدیون جان فشانی هات
معرفت از ازل گرفتارت
شیر ام البنین حلالت باد
تا قیامت ادب بدهکارت
**
پدر مشک های دلواپس
ساقی بی شراب و پیمانه
دختری منتظر نشسته؛ بیا
حُرمت قول های مردانه
**
کوری چشم حرمله برخیز
یاعلی! شاه لشگرش پاشید
غیرت الله! خواهرت زینب
خاک غم روی معجرش پاشید
**
یا علی! شاه بی علمداراست
چند متری شیب گودال است
پای دشمن به خیمه ها وا شد
این صداها؛ فغان خلخال است
**
من بمیرم که هرکس و ناکس
روی تو تیغ می کشد عباس
دست هایت چه نعمتی بودند
چادری جیغ می کشد عباس

**************

شعرشب تاسوعا ـ محسن مهدوی

من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه…
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.