شعرشب عاشورا

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود
جان زینب برو از کرب و بلا زود برو
مگذاری گره ی معجر من باز شود
آه ، راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه ، راضی نشو موی سر من باز شود
پای دشمن به روی پیکر تو باز شود
روی دشمن به روی معجر من باز شود
جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار
جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود
جان زینب برو مگذار غروب فردا
سمت گودال رهِ مادر من باز شود
حیف از این زیر گلو نیست خرابش بکنند؟!
پس اجازه بده تا حنجر من باز شود
لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
بلکه راهِ نفس آخر من باز شود

*********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ وحید قاسمی

خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم، خواهر
طمعه ی گرگ های وحشی بود
**
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسر نیست
یک جوانمرد با شرف، زینب
بین این سی هزار لشگر نیست
**
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو می بینم
راضی ام بر رضای معبودم
تا سحر بوته خار می چینم
**
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن
**
باغ سرسبز خاطراتت را
غصه پاییز می کند زینب
گوش کن! شمر خنجر خود را
آن طرف تیز می کند زینب
**
عصر فردا ز اهلبیت رسول
زهر چشمی شدید می گیرند
وقت تاراج خیمه های حرم
چند کودک ز ترس می میرند
**
کوفیان شهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگینند
رسم شان است میوه را در باغ
با همان برگ و شاخه می چینند
**
دورکن از زنان و دخترها
هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسائل خود
روسری اضافه هم داری؟
**
عصر فردا بدون شک اینجا
می وزد گردباد خاکستر
با صبوری به معجرت حتماً
گره ی محکمی بزن خواهر

**************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ شاعرناشناس

عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم
عصر فردا ته گودال تو را می بینم
آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم
چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری
از من خسته به والله زمین گیر تری
مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد
من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد
عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن
ته گودال به چشم تر من رحمی کن
من ببینم که تو پیرهَنی می میرم
تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم
آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم
از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم
سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم
سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم
وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم
بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم
سر گودال من از هول و ولا می میرم
زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم
دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم
بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم
پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم
نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم
از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم
خنجری کند به پشت سر تو می بینم
مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم
قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ علیرضا شریف

وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
شیون و گریه و آهم بـه ثریا برسد
به لب خشک تو دق می‌کنم از غصه اگر
تیغ خورشید بـر این پهنه صـحرا برسد
کوکب بخت جدایی ز تو تقدیر من است
چشم از روی تو بر هـم نزنم تا بـرسد
به تن اصغر تو یک سر سوزن حس نیست
با کمی آب تلظّـیش بـه لا لا برسد
علی‌ات را بشناسند نخواهند گذاشت
بویی از پیرهـنش نیـز بـه لیلا بـرسد
بدنش مثل فدک پخش زمین خواهد شد
پـای عباسم اگر بر لب دریا بـرسد
گرگ‌ها یوسف خواهر به سرت می‌ریزند
چاره‌ام چیست اگر کار به اینجا برسد ؟
نیزه ،خون ،چکمه ،سراشیبی گودال ،سرت
عمر زینب به گمانت به تماشا برسد؟
روی تل دختر مضطر شده می‌میرد اگر
پای اسبی به لب تشنهٔ بابا برسد
وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود
دست بی‌عاطفه بر چادر زن‌ها برسد
آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست
هیچ کس نیست به داد من تنها برسد
نذرِ بوسیدن سی جزء توأم تا خود صبح
قبل از آنی که به قرآن تنت پا برسد
نفس سینهٔ زینب،نفست می‌گیرد
وای اگر امشب این دشت به فردا برسد

************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ حسن زحمتکش

قامتت مصداق قامت را کفایت می کند
ناله هایت یک قیامت را کفایت می کند
خواهرم شبها کمی با دختران من بخند
غصه ی من روزهایت را کفایت می کند
گرچه در گودال سر  را میبرند و می برند
حنجر من بوسه هایت را کفایت می کند
لحظه پاکوب اسبان استراحت کن کمی
پیکر من چند ساعت را کفایت می کند
خیمه ها امن ست خواهر جان که پیشانی من
سنگهای این جماعت را کفایت می کند
در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم
جامه ی من جشن غارت را کفایت می کند
گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش
سوز شبهای اسارت را کفایت می کند

************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ محمد عظیمی

سپهر چشم من خسته حال بارانیست
به دور خیمه علمدار در نگهبانیست
شبی دگر ز سغر مانده، جمعمان جمع است
فضا صمیمی و این شام شام پایانیست
فضای سینه ام آکنده است از غم دوست
ز فرط عشق برادر به دل دگر جا نیست
یکی کفن به تن و دیگری حنا بسته
بساط عشق مهیّا برای مهمانیست
هراس و هول گرفته دل مرا، آری
هوای دیده ی زینب عجیب طوفانیست
برای آنکه نبیند حسین حال مرا
به زیر چادر من گریه نیز پنهانیست

************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ رضادین پرور

آیه های نورباش، مثل مادرم که بود
یک زن غیورباش، مثل مادرم که بود
من که می روم زدست، بین هاله های خون
خواهرم صبور باش، مثل مادرم که بود

بهت می زنی ولی معجرت نگاه دار
ای عقیله ی علی معجرت نگاه دار
تو بلوغ مرسلی معجرت نگاه دار
یک زن جسورباش، مثل مادرم که بود

این سفرنهایتش بر خدا رسیدن است
درحضور مادرم سرجدا رسیدن است
این سفر خلاصه بر کربلا رسیدن است
تو کلیم طور باش، مثل مادرم که بود

گاه داغ دیدنم خواهرم سکوت کن
بین خون طپیدنم خواهرم سکوت کن
وقت سربریدنم خواهرم سکوت کن
پاسدار شورباش مثل مادرم که بود

دست های بی حیا در کمین معجرند
چشم های من پر از بغض های دخترند
این حرامیان پی ناله های مادرند
مظهر شعورباش، مثل مادرم که بود

آسمان بخت من، کوکب کویری ام
محشری به پاست درامشب کویری ام
پاره پاره می شود این لب کویری ام
سایه عبورباش، مثل مادرم که بود

گرد و خاک می کند در غبارها سرم
می شود عیار با بی عیارها سرم
می رود به غارتِ نیزه دارها سرم
مرد پرغرور باش، مثل مادرم که بود

خاک می خورَ د تنم بین خاک های سرخ
می خزد به سینه ام چند رد پای سرخ
منتشرکند چونی حنجرم صدای سرخ
مصحف زبورباش، مثل مادرم که بود

***********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ استادغلامرضاسازگار

اینک حسین است و شب راز و نیازش
روح تمــام انبیــاء محــو نمــازش
آوای قــرآنش ز قــرآن می‌بَـرد دل
بگذشته از جان و زجانان می‌بـرد دل
بی‌واسطه جایش در آغوش خـدا بود
تنها نه از خلقت که از خود هم جدا بود
می‌گفت:یارب! این من و این بود و هستم
بـود و نبــودم را گــرفتم روی دستم
در عـالم زر بـا تـو بـوده ایـن قـرارم
اینک تو هر چه دوست داری،دوست دارم
ز آن سرفرازم که سرم را دوست داری
گل زخم‌هـای پیکـرم را دوست داری
صد لالۀ پرپر نثارت کردم ای دوست
خون علی‌اصغر نثارت کردم ای دوست
ایثـار جـان و سـر مبـارک باد بر من
داغ عـلی‌اکبر مبــارک بــاد بـر من
فریــاد یــارانم بــه از آوای بــلبل
سم ستوران خوب‌تــر از شاخه گل
سوز عطش از سردی دریاست بهتر
سنگ جبین از لالــه حمراست بهتر
بــوسم به زخم سینه نوک تیرها را
شویم به خوناب جگر، شمشیرها را
زخم زبان‌ها مـرهم زخمند بـر من
این زخم تیغ دوست، این دشنام دشمن
گودال خون بر من گلستان بهشت است
نام بهشت اینجا که جای توست،زشت است
بگذار خون جوشد ز رگ‌های گلویم
بگـذار زیـر تیـغ هـم ذکر تـو گویم
بگـذار طـفلم دامنــش آتش بگیرد
از ترس دشمن در دل صحـرا بمیرد
بگذار تا مهمان شـود سـر در تنورم
بگـذار از مطبخ رود تـا عرش، نورم
چوب جفا و لب چه شیرین است با تو
زخم سر زینب چه شیرین است با تو
روز ازل گفتم بــلا را دوســت دارم
تـا صبح محشر کربلا را دوست دارم

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ ناهید قبادی

تو خودت گریه کنان را به عزا می خوانی
ابر این چشم به دست تو شده بارانی
مجلس روضۀ تو عرش خدا گشته حسین
چون خدا بهر عزای تو خودش شد بانی
باید از سوختگان غم تو یادی کرد
یاد دیوان غم محتشم کاشانی
این همه سینه زنان بهر تو این جا جمعند
از عطای تو بود سینه زنی طوفانی
هر دلی که نشد آباد از اندوه غمت
عاقبت می رود آرام سوی ویرانی
هر کجا پرچم تو دید دلم زود دوید
چه کنم با غم عشق تو و سرگردانی
یاد ما نیز نما بین مناجات شبت
امشبی را که حسین در حرمت مهمانی

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ میلاد عرفان پور

چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا
برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا…
همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا…
ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا
ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا
برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا  فردا
برادر! خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه ها فردا
به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟

***********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ جواد حیدری

در میان خیام ثارالله
رنگ هر سجده رنگ میقات است
آنچه آید ز خیمه ها بر گوش
ناله ی یا رب و مناجات است

دختری در کنار خواهرها
معجر از عطر یاس می بندد
کودکی روی دامن مادر
با صفای تمام می خندد

مردها تا به زیر یک خیمه
پای حرف حسین بنشستند
همه پیمان محکم خود را
با امامی غریب می بستند

همه گفتند جان نثار توایم
نه که یک دفعه بل هزاران بار
تو بگویی بمیر می میرم
زنده ایم ما همه برای تو یار

زیر سقف عزای یک خیمه
خواهری دست بر دعا دارد
روبروی دل خودش امشب
از لبش التماس می بارد

آی هستی من حسین بیا
یادگار غریب مادر من
زیر این آفتاب تنهایی
سایه ات را نگیر از سر من

تو اجازه بده به من فردا
خشم حق را عیان کنم یک سر
می کنم موی خود پریشان و
می زنم ناله تا شود محشر

حرف رفتن مزن که می میرم
ای همه دلخوشی من امشب
کن دعا آفتاب فردا را
نکند درک، دیده ی زینب

منکه پنجاه سال دلواپس
بوده ام از رسیدن فردا
کن دعا تا که جان دهد خواهر
نرسم من به دیدن فردا

جد و مادر، پدر، برادر من
همه رفتند، با تو بودم خوش
می کنی صحبت از فراق حسین
خواهر خویش را چنین تو مکش

مادرم در میان بستر غم
داده پیراهنی به دستم اخا
ظهر فردا چسان کنم تن تو
یادگاری مادرم زهرا

تو وصیت کنی صبوری را
می زنی شعله بر دل زینب
دشمنت گر نمی کشد ما را
می شوی خود تو قاتل زینب

گر اجازه دهی به من فردا
کربلا را مدینه می سازم
مثل مادر فدای تو رهبر
دست و پهلو و سینه می سازم

*************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ محمود ژولیده

اینجا به پشت خیمه صداها چه آشناست
آری صدا صدای مناجات کربلاست
امشب شب نماز و مناجات و گریه است
فردا زمان ، زمانِ ملاقات با خداست
از خیمه ای صدای تلاوت رسد به گوش
این صوت دلنوازِ علی اکبر از کجاست
سوز و دعا و آه و نوا از کجا رسد
گویی حسینِ فاطمه در حال التجاست
انگار این وداع شب آخر است و بس
از هر کسی سراغ کنی ، کار او دعاست
امشب میان خیمه و سجاده و حرم
فردا بخون و خاک ، سلیمان کربلاست
عباس ، در  قنوت شبش آرزو کند
یا رب مرا ببخش اگر آب پر بهاست
سجاد در دعا چه طلب از خدا کند
یا رب : تنِ نهیف من افسوس مبتلاست
زینب دعای نیمه شبش جز حسین چیست؟
تنها نه بر حسین که بر آل مصطفاست
گاهی صدای گریه یک شیرخواره است
لالای دختریست ، چه دردانه ،خوش صداست
این نازدانه ها که دل از خیمه برده اند
یا رب قنوتشان چه غریبانه ، با حیاست
اصحاب ، آنطرف همه مشغول ناله اند
گویی حبیب ، فکر کسی پشت خیمه هاست
گویی به گوش زینب کبری رسیده است
فردا حسین یکه و تنها به نینواست
اصحاب ، آمدند به دلداریِ حرم
انگار زینب از سخنی سخت در نواست
فردا مگر حسینِ من ای قوم ! بی کس است
اینگونه از غریبیِ خود شکوه اش چراست؟
گفتند : یا عقیله ، خدا صبرتان دهد
فردا که گفته یکه و تنها امام ماست؟
ای دختر بتول ! مگر مرده ایم ما؟
جانهای ما همه ، همه قربانی شماست
اینگونه گریه های شما را ندیده ایم!
والله دیدنِ غمتان ننگ این سپاست
بانوی ما ! خدا نکند بی حسین شوی
جانهای ما فدای عزیزان مرتضاست
ما را هزار بار اگر سر جدا کنند
این مرگ در رکاب حسین آرزوی ماست
حالا که هست ، صحبت احلی من العسل
زیباترین سخن به لب ابن مجتباست
اینگونه است مردن شیرین تر از عسل
حالا زمان پَر زدنِ ما سویِ خداست
این صحنه ایست از شب زیبای کربلا
حالا وظیفه چیست؟ که مشتاق کربلاست؟
ما را برای کرب و بلا آفریده اند
یعنی حسین منتظر ما به نینواست

***********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود
جان زینب برو از کرب و بلا زود برو
مگذاری گره ی معجر من باز شود
آه ، راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه ، راضی نشو موی سر من باز شود
پای دشمن به روی پیکر تو باز شود
روی دشمن به روی معجر من باز شود
جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار
جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود
جان زینب برو مگذار غروب فردا
سمت گودال رهِ مادر من باز شود
حیف از این زیر گلو نیست خرابش بکنند
پس اجازه بده تا حنجر من باز شود
لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
بلکه راهِ نفس آخر من باز شود

**************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ وحید قاسمی

خواب دیدم در این شب غربت
خواب دستی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم خواهر
طعمه ی گرگ های وحشی بود
**
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسّر نیست
یک جوان مرد با شرف زینب
بین این سی هزار لشگر نیست
**
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو می بینم
راضیم به رضای معبودم
تا سحر بوته خار می چیینم
**
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن
**
باغ سر سبز خاطراتت را
غصه پاییز می کند زینب
گوش کن شمر خنجر خود را
آن طرف تیز می کند زینب
**
عصر فردا از اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید می گیرند
وقت تاراج خیمه های حرم
چند کودک ز ترس می میرند
**
کوفیان شهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگین اند
رسمشان است میوه را در باغ
با همان شاخ و برگ می چینند
**
دور کُن از زنان و دخترها
هر چه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟
**
عصر فردا بدون شک این جا
می زند گردبار خاکستر
با صبوری به معجرت حتما
گره ی محکمی بزن خواهر

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ استاد غلامرضا سازگار

اینک حسین است و شب راز و نیازش
روح تمــام انبیــاء محــو نمــازش
آوای قــرآنش ز قــرآن می‌بَـرد دل
بگذشته از جان و زجانان می‌بـرد دل
بی‌واسطه جایش در آغوش خـدا بود
تنها نه از خلقت که از خود هم جدا بود
می‌گفت:یارب! این من و این بود و هستم
بـود و نبــودم را گــرفتم روی دستم
در عـالم زر بـا تـو بـوده ایـن قـرارم
اینک تو هر چه دوست داری،دوست دارم
ز آن سرفرازم که سرم را دوست داری
گل زخم‌هـای پیکـرم را دوست داری
صد لالۀ پرپر نثارت کردم ای دوست
خون علی‌اصغر نثارت کردم ای دوست
ایثـار جـان و سـر مبـارک باد بر من
داغ عـلی‌اکبر مبــارک بــاد بـر من
فریــاد یــارانم بــه از آوای بــلبل
سم ستوران خوب‌تــر از شاخه گل
سوز عطش از سردی دریاست بهتر
سنگ جبین از لالــه حمراست بهتر
بــوسم به زخم سینه نوک تیرها را
شویم به خوناب جگر، شمشیرها را
زخم زبان‌ها مـرهم زخمند بـر من
این زخم تیغ دوست، این دشنام دشمن
گودال خون بر من گلستان بهشت است
نام بهشت اینجا که جای توست،زشت است
بگذار خون جوشد ز رگ‌های گلویم
بگـذار زیـر تیـغ هـم ذکر تـو گویم
بگـذار طـفلم دامنــش آتش بگیرد
از ترس دشمن در دل صحـرا بمیرد
بگذار تا مهمان شـود سـر در تنورم
بگـذار از مطبخ رود تـا عرش، نورم
چوب جفا و لب چه شیرین است با تو
زخم سر زینب چه شیرین است با تو
روز ازل گفتم بــلا را دوســت دارم
تـا صبح محشر کربلا را دوست دارم

***********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ حسین علاء الدین

بوی ایثار و شهادت بوی خون می آید
عشق از پرده ی اسرار برون می آید
این سوی معرکه آوای جنون می آید
آن سوی معرکه پیوسته قشون می آید

این حسین است که سرسلسله ی مستان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

کربلا آینه در آینه حیران حسین
لشگر جن و ملک گوش به فرمان حسین
همه ی کون و مکان دست به دامان حسین
زینب آواره ی گیسوی پریشان حسین

آنچه عشاق ندارند سر و سامان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

ساقی امشب به قدح باده ی غم می ریزد
عصر فردا همه ی عرش به هم می ریزد
خون سقای ادب پای علم می ریزد
دشمن از جانب هر سو به حرم می ریزد

زینب از ماتم فردای حرم گریان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

بین دشمن پسر فاطمه بی یاور بود
شب مظلومیت عترت پیغمبر بود
کربلا شاهد دل کندن یک خواهر بود
بین یک عاشق و معشوق شب آخر بود

شب عاشق کشی و دلبری جانان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

حضرت فاطمه در کرب و بلا بود امشب
دل یاران پر از ایمان به خدا بود امشب
بر لب اهل ولا ذکر و دعا بود امشب
ذکر طفلان حرم (( وا عطشا )) بود امشب

شب پایانی آرامش این طفلان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

بعد سقا نکند از حرم عزت برود
از خیام پسر فاطمه حُرمت برود
نکند دختر زهرا به اسارت برود
مَعجر عمه ی سادات به غارت برود

همه ی دشت پر از عطر خوش ایمان است
((امشبی را شه دین در حرمش مهمان است))

*************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ علی کبیری

شب است و خیمه ها از تاب رفته
به پشت ابرها مهتاب رفته
صدای پای عباس است این جا
که چشم کودکان در خواب رفته
***
در این سو آسمان مهتاب بار است
در آن سو آسمانی تار تار است
در این سو مادری بی تاب فرزند
در آن سو حرمله فکر شکار است
***
رباب است و دلی در خون تپیده
پر از دلشوره، از هستی بریده
چرا می بوسد امشب حلق اصغر
بمیرم باز هم کابوس دیده
***
خدا در دست سقا نهر داده
به چشمش جمع ناز و قهر داده
بیاد چشم هایش حرمله باز
تمام تیرها را زهر داده
***
شب است و گفت کم کم خواهرش را
وصّیت های زهرا مادرش را
ز طرز خنده های شمر، پیداست
که امشب تیز کرده خنجرش را
***
من و راهی که پر سوز و گدازه
تو و غم های تشییع جنازه
خدایا می زنند انگار آن سو
همه بر پای مرکب نعل تازه
***
ببین آتش زدی خاکسترت را
تماشا کن نگاه آخرت را
مرا کشتی بیا امشب برون آر
تو از انگشت خود انگشترت را

*********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ رضااحسان پور

»امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است«
امشب از جام دعا، جام نمازش، مست است
ظهر فردا که شود بر سر نی رقصان است
امشب از شوق شهادت به جهان می‌خندد
ظهر فردا ز غمش، جنّ و بشر گریان است
بوی پیراهن یوسف همه جا می‌پیچد
ظهر فردا همه‌ی کرب و بلا، کنعان است
مرده بودیم ولی عشق تو احیامان کرد
تا ابد در رگ ما، خون تو در جریان است

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ سعید توفیقی

در خیمه ها صدای خدایا بلند شد
زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد
فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش
تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد

پرسید غرق ناله که آقا چه می شود؟‌
تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟‌

سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی
باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی
گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود
خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی

انگار این عمل؛ عمل دل به خواه توست
این تکّه از زمین نکند؛‌ قتله گاه توست

امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست
زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست
حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت
مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست

اشکت به من اجازه آوازه می دهد
دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد

یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت
آری منم که زل زده ام در برابرت
از بس که محو ذات خداوند اقدسی
اصلاً‌ محل نمی دهی امشب به خواهرت

از جان من عروج مکن روح پیکرم
حرفی مزن ز رفتن خود؛ ای برادرم

خون منِ ز خود شده را کم به شیشه کن
زخم فراق؛ ‌کم به دل خسته ریشه کن
یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا
با من مگو عزیز دلم صبر پیشه کن

امشب دلـم اسیــر مــلال اسـت یـــا حسین
من بی تو؛‌ عین فرض محال است یا حسین

گریان ترین دیده دریایی توام
امشب اسیر غصّه فردایی توام
گفتی ز بس که یک شبه تغییر می کنی
من نیز ناتوان ز شناسایی توام

گفتی به ناله غرق تمنا بکن مرا
زینب بیا و خوب تماشا بکن مرا

گفتی تمام پیکر تو زخم می شود
از پای تا دم سر تو زخم می شود
اذنم دهی به صورت خود لطمه می زنم
با من مگو که حنجر تو زخم می شود

گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این
جز تکه بوریا کفنت نیست بعد از این

***********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ قاسم نعمتی

مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم
سایه ات تا بر سرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم

ناز کم کن ای نگار نازنینم یا حسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبرلطیفیان

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
شبیه آیینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی
چه شد که از ته گودال سر در آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی
در این شلوغی گودال تنگ، قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی
تو در بلندترین نیزه منزلت کردی
به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی
جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی
تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی

**********

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ حسین سنگری

از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است
این که می بینم تو را – امشب قرار آخر است
چشم در چشم تو می دوزم، تو می گویی به من
با زبان بی زبانی این بهار آخر است
صبح فردا از ترک های زمین خون می چکد
با خَطِ خون می نویسم انتظار آخر است
می روی و در غبار حادثه گم می شوی
می رسی و می نویسم این غبار آخر است
بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین
عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است
عشق می ریزد زمین از گوشه ی چشمان تو
چشم هایت قسمتی از شاه کار آخر است
قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است
کربلا در کربلا این یادگار آخر است
شعله می پاشند روی خیمه ها، روی دلم
گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است
روی خاک افتاده خورشید و نگاهم می کند
از نگاهش خوب می فهمم که بار آخرست

*************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ حسن لطفی

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
‏تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم برگلوی تو
‏شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت
می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
‏دارم دعا به زیر لب آن جا نبینمت
غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
‏من نذرکرده ام که به نی ها نبینمت
امشب برای من تو دعاکن که شام بعد
‏بی سر به روی دامن زهرا ببینمت

************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ شاعرناشناس

با هر بهانه،‌ای پری ام گریه میکنی
ای منتهای دلبری ام گریه میکنی
آهسته زیر چادر خود ازغریبی ام
ای یادگار حیدری ام گریه میکنی
امشب به قد وقامت عباس دلخوشی
فردا به بی برادری ام گریه میکنی
آیا کمان حرمله را خواب دیده ای ؟
داری به بی کبوتری ام گریه میکنی
کم گریه کن برای من امشب عزیز ِمن
فردا برای بی سری ام گریه میکنی
درقتلگاه ،‌بعد شهادت ، دم غروب
بر یادگار مادری ام گریه میکنی
بر پاره پاره ی بدنم روی خاک یا
عمامه ی پیمبری ام گریه میکنی
میخندد ای قرار دلم دشمنم به تو
وقتی به پاره حنجری ام گریه میکنی
فردا مسافری واز اینکه ز قتلگاه
همراه خود نمیبری ام گریه میکنی
فردا غروب من به تو میگریم و تو بر
طفل بدون روسری ام گریه میکنی
*
لطفا اگرشاعرش رامشناسید اطلاع دهید

*************

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ رضافرهانی

جنگ نزدیک انتها می شد
کربلا غرق در بلا می شد
گرد گودال ازدحامی بود
محو این صحنه ما سوا می شد
تکیه داده به نیزه ای آقا
خاطرش محو خیمه ها می شد
لشگر کوفه دوره اش کردند
سنگ و تیرش زدند ، تا می شد
آنقدر نیزه خورد بر جسمش
نیزه بر روی نیزه جا می شد
زخمی و بی رمق به خاک افتاد
داشت روح از تنش رها می شد
تا که می خواست باز برخیزد
استخوان شکسته “تا” می شد
لشگر آن دم که بر سرش می ریخت
همه آفاق نینوا می شد
پیکرش را که پشت و رو کردند
زخمها تازه خوب وا می شد
بر سر و صورتش لگد می خورد
غرق خون وجه کبریا می شد
شمر وقتی که روی سینه نشست
کربلا تازه کربلا می شد
هر چه می گشت سینه سنگین تر
نفسش سخت و پرصدا می شد
خنجر از حنجرش نشد ببرد
ولی افسوس ، از قفا می شد
کاش پیش از رسیدن زینب
شمر از روی سینه پا می شد
یا که زینب به خیمه بر می گشت
مات از صبر او خدا می شد
آه ، ناموس حق در آن غوغا
صید صد چشم بی حیا می شد
گفت: جای تو ای برادر کاش
سر زینب ز تن جدا می شد
ناله ی مادرش شنیده که شد
“راز گودال” برملا می شد
صبح فردا و نعل تازه و اسب
بدنش مثل بوریا می شد

*****

شعرشب عاشورا  ـ شعرعصرعاشورا ـ شعر وداع امام حسین علیه السلام ـ شاعرناشناس

عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم
عصر فردا ته گودال تو را می بینم
آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم
چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری
از من خسته به والله زمین گیر تری
مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد
من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد
عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن
ته گودال به چشم تر من رحمی کن
من ببینم که تو پیرهَنی می میرم
تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم
آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم
از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم
سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم
سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم
وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم
بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم
سر گودال من از هول و ولا می میرم
زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم
دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم
بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم
پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم
نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم
از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم
خنجری کند به پشت سر تو می بینم
مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم
قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم
*
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.