شعرشهادت امام صادق

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ یوسف رحیمی

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر و شمیم محمدی دارد
گلِ دمیده ز لب‌های أطهرت آقا
شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی
علوم می‌چکد از خاک معبرت آقا
چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند
رهین مکتب اندیشه گسترت آقا
اشاره‌های نگاهت زُراره می‌سازد
شنیدنی است کرامات محضرت آقا
و دیده‌ایم به وقت جهاد اندیشه
هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا
ببین که شیعه‌ صبح نگاه تو هستیم
در آسمان همیشه منورت آقا
هنوز شیعه و «قال الامامُ صادق» هست
کنار چشمه‌ جاری ِ کوثرت آقا
سبد سبد گل لاله به باغ دل دارم
به احترام دل داغ پرورت آقا
نبود غیر گل آه و غنچه‌ شیون
به باغ بغض گلوگیر حنجرت آقا
مگر نه شیعه‌‌ تو در تنور آتش رفت
چگونه سوخت بهشت معطرت آقا
در آن شبی که تو را پا برهنه می‌بردند
بهشت عاطفه‌ها بود پرپرت آقا
چه کرد با دل تو کوچه‌ بنی هاشم
چه کرد با دل تو داغ مادرت آقا
هنوز غربت و غم ارث خاندان علی است
طناب و کوچه و دست مطهرت آقا
من از حضور شریفت اجازه می‌خواهم
که روضه خوان شوم امشب برابرت آقا
اگر چه حرمتتان را شکسته‌اند آن شب
نبسته‌اند ولی دست خواهرت آقا
چه خوب شد که نشد در مقابل چشمت
کبود ، چهره‌ معصوم دخترت آقا
گل گلوی تو را دشنه‌ای نبوسیده
و ماهِ نیزه نشینان نشد سرت آقا
به حرمت لب تو، چوب پا نزد آنجا
و داغ نعل ندیده است پیکرت آقا

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ وحید قاسمی

گوشه ای از حرای حجرهء خویش
نیمه شبها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد

هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را

هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیرلب با صدای بغض آلود
روضهء تلخ کوچه را می خواند

عاقبت در یکی از آن شبها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند

پیرمرد قبیلهء ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند

ناجوانمردهای بی انصاف
سن وسالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را

پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عباوعصا کجا بردید؟

نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده

ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است

جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر وخُولی نبوده دوروبرت

به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا

به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفتهء محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری

شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجره بریده کنی

************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ قاسم نعمتی

شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید و بماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم

***********

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ حسن لطفی

میدویدم پی شان نیمه شب از کوچه تنگ
با دلی خون که به یاد شب صحرا افتاد
یاد آن دخترکی که عقب قافله ای
چشمهایش به دو چشمان عمو تا افتاد
پلک آتش زده اش گرم شد و خوابش رفت
ناقه کوشید نیفتد ولی آنجا افتاد
آسمان تیره، بیابان همه خارستان بود
خواست تا آه کشد از نفس، اما افتاد
عمه، بابا و عمو را همه را کرد صدا
در عوض زجر رسید و به رخش جا افتاد
یک طرف دخترکی دست به روی سر داشت
یک طرف زجر چه ها کرد که از پا افتاد
یک طرف دخترکی دست به پهلو می رفت
یک طرف از سر نیزه ، سر بابا افتاد

***********

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ استادسازگار

ای پیر خرد طفل دبستان کمالت
ارباب بصیرت همه مبهوت جلالت
دیدار الهی به تماشای جمالت
خلق دو جهان تشنه دریای زلالت
وجه‌الهی و نیست نه پایان نه زوالت
وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار

ای گشته صداقت همه جا دور سر تو
روییده گل معرفت از خاک در تو
شب منتظر زمزمه‌های سحر تو
وحی است سراسر سخن چون گهر تو
عالم چو کف دست به پیش نظر تو
ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار

تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره
گفتار حکیمانه‌ات افزون ز شماره
هر روز… نه! هر لحظه بود بر تو هزاره
علم تو روان‌بخش کمال است هماره
دو مطلع الانوار تو حمران و زراره
یک جابر حیان تو و آن همه آثار

چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق
چون نور که سر برکشد از سینه آفاق
علم تو عیان است در اوراد و در اوراق
عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق
در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق
هارون تو گل داد برون از شرر نار

در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟
با نور تو بر مهر دل‌آرا چه نیاز است؟
با قطره جود تو به دریا چه نیاز است؟
با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟
با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟
ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار

ای کرسی درس تو تجلای قیامت
آویزه گوش همه تا حشر، کلامت
نوشیده همه کوثر توحید ز جامت
در ملک خدا وحی خداوند، پیامت
بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت
گویی سخن اوست همه تیغ شرربار

جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست
در ملک خدا نور به جز نور شما نیست
جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست
این است و جز این نیست درست است و خطا نیست
درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست
آن نهضت پاینده از این درس دهد بار

خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد
مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد
فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد
زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد
والله قسم شاه شهیدان به تو نازد
کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار

تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت
هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت
بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت
گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت
بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت
هر روز از او شد به تن و جان تو آزار

گه برد سوی قتلگهت پای پیاده
گه لب به جسارت به حضور تو گشاده
گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده
با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده
او بر روی تخت و تو سر پای ستاده
حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار

ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت
صد قافله دل آمده زوار بقیعت
مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت
هرچند که ویران شده آثار بقیعت
باشد که شبی در پی دیدار بقیعت
«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی صالحی

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند
این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند
این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند
این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند
اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند
این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند
ابن ِربیع ِ پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند
بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند
تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند
زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ جواد پرچمی

دارد میان هیئت خود گریه میکند
با اهل بیت عصمت خود گریه میکند
با داغ ِ هَتک حرمت خود گریه میکند
دارد برای غربت خود گریه میکند

آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت
بین ِچهار هزار نفر یک نفر نداشت

مشعل به دستها وسط خانه ریختند
یک عده بی هوا وسط خانه ریختند
اموالِ خانه را وسط خانه ریختند
جمع ِحسودها وسط خانه ریختند

بین نماز بود و مجالش نداده اند
حتی امان به اهل و عیالش نداده اند

بین هجوم بی خبر و یادِ مادر است
دیوارهای شعله ور و یادِ مادر است
تنها میان درد سر و یادِ مادر است
افتاده است پشت در و یادِ مادر است

شکر خدا خمیده به دیوار و در نخورد
بال و پرش به تیزی مسمار و در نخورد

این پیر ِسالخورده عصا بر نداشته
آرام تر هنوز عبا بر نداشته
نعلین خویش را به خدا بر نداشته
شیخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته

اورا کشان کشان وسط کوچه میکِشند
در پیش این و آن وسط کوچه میکِشند

این غُصه را به نام مدینه سند زدند
بر آه آهِ خستگی اش دستِ رد زدند
در کوچه ها چقدر به آقا لگد زدند
میگفت نام فاطمه و حرف بد زدند

از بس دویده خمیده شده،بی رمق شده
این پیر ِمردِ غمزده خیس ِ عرق شده

گیرم خمیده در بر انظار رفته است
پای برهنه از سر بازار رفته است
گیرم به پای هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است

شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است
در زیر چکمه ها دهنش پا نخورده است

************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ شاعرناشناس

حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ مارا نیمه شب بر سینه میزد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
این پیرمرد از این شهر خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است
یک آب خوش از حلق او پایین نرفته
در خانه اش هم او اسیر دشمنان است
اصلاً به فکر آتش ِ مویِ خودش نیست
ناراحتی او برای اهل خانه ست
ای کاش دنبالش یکی دیگر بیاید
زیرا که این نامرد خیلی بد دهان است
حتی برایش راه رفتن هم مُضِرَست
پاهای او دارای دردِ استخوان است
حالا تو او را پشت مرکب میکشانی
آخر ببین که خون ز پاهایش روان است
آنقدر دستش را کشیدی تا زمین خورد
میخواهد او برخیزد اما ناتوان است
ناراحتی ِ او که از دردِ خودش نیست
اشکش برای زجرهای کاروان است
با این نفس ها که به سختی در می آیند
ذکر ِ لبش ای وای ، ای وای عمه جان است
در روز هم باید به دنبالش بگردیم
آنقدر که این قبر بی نام و نشان است

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ شاعرناشناس

زآتش دلِ من صحبتی نکن نامرد
سکوت سبز مرا غیرتی نکن نامرد
بزن تمام تنم را کبود کن اما
به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد

************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر ِتو از در و دیوار ریختند
هرچند بین کوچه تنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران تیر و نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ مسعود اصلانی

فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم

آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد

آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست

ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست

آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه

داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را

پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد

پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد

یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود

نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد

یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت …و جای آبله را

***************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ شاعرناشناس

مادر چه گویمت که عدو جز جفا نکرد
حق تو را ادا ننمود و چه ها نکرد
در خانه دشمنان علی از در آمدند
دشمن ز بام آمد و شرم از خدا نکرد
من در نماز بودم و سجاده را کشید
افتادم و رعایت سن ِ مرا نکرد
چون بید لرزه بر تن اطفال من فِتاد
او هم ز هیچ جرم و جفایی اِبا نکرد
پای و سر برهنه به پیشش دوان دوان
او خود سواره بود و ز جدم حیا نکرد

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

باز گرفته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است، خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا می شود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟!
منحنی قدّت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من! مادر شهیده! خمیده!

کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حُرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟!
آه… همین جا نبود مادرت افتاد؟!
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ یوسف رحیمی

غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود
چقدر روضهٔ کرب و بلا به پا می داشت !
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود !
اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود
همیشه در وسط کوچهٔ بنی هاشم
پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود
شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود
شتاب مرکب و پای برهنهٔ آقا !
میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود
کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چه قدر در نظرش کربلا مجسّم بود
خلاصه لحظه‌ آخر، زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ
شهید بی کفن وادیِ محرّم بود
به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ مجتبی صمدی شهاب

مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
از دودِ آهِ حضرت صادق فضا گرفت
هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
از زهر آه سینه او پر حرارت است
این زهر از او مجال نیاز و دعا گرفت
از آن شبی که شعله در خانه اش زدند
درد قدیمی دل او باز پا گرفت
درد قدیمی دل او داغ مادر است
دردی که جان زپیکر آل عبا گرفت
وقتی که تارموی سفیدش به خاک خورد
شهر مدینه هاله محنت سرا گرفت
وقتی که دست بسته از آتش عبور کرد
مضمون یاس وشعله از آن ماجراگرفت
شکر خدا که دیده ی او میخ در ندید
میخی که در ظرافت یک سینه جا گرفت
این ضربه ها کشید به گودال قتلگاه
وقتی که شمر گیسوی شه ازقفا گرفت
آمد دوازده صدا پشت یکدگر
دریای خون تمام تن کربلا گرفت
سر از بدن جدا شد و برنیزه شد بلند
این منظره توان ززمین وسما گرفت
سنگش زدند و وای که غلطیدبر زمین
بوی سر حسین همه کوچه ها گرفت
بوی تنور و شعله و خاک وزمین چه باک
بوی شراب از لب طشت طلا گرفت
این سر که چیزی از سر ورویش نمانده بود
جان از وجود دخترک بی نوا گرفت

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ سید حمیدرضا برقعی

کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم

علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست

قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچ کس با امام ، صادق نیست

خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست

*****************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ وحید قاسمی

کشید بند طناب و شما زمین خوردی
شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی
تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند
مگر چه قدر شما با صدا زمین خوردی؟
چه عاشقانه سر کوچه ی بنی هاشم
به یاد حضرت خیرالنساء زمین خوردی
شتاب مرکب و زانوی خسته باعث شد
طیّ مسیر، شما بارها زمین خوردی
صدای ناله ی زهرا مدینه را لرزاند
به دست بسته، غریبانه تا زمین خوردی
دلت شکست و به یاد رقیه افتادی
خودت برای رضای خدا زمین خوردی

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند
سر سجاده گریبان تو را میگیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تورا میگیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند

***************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان

پیرمردی که حضرت جبریل
زائر غربت نگاهش بود
کوچه ها را همین که طی میکرد
صد فرشته کنار راهش بود

با ارادت تمامی ارکان
پیش پایش خشوع میکردند
بر قد و قامت کهن سالی
آسمان ها رکوع میکردند

نفس قدسی پُر اعجازش
مایه ی اعتبار عیسا بود
جانماز ِ فرشته بارانش
افتخار تبار عیسا بود

حرف هایش برادر قرآن
سخنش بوی انما میداد
از همان مال فاطمی ِخودش
خرجی راه کربلا میداد

در و دیوار خانه ی آقا
وقت مرثیه های عاشوراست
بخدا خانه نیست این خانه
این حسینیه ی بنی الزهراست

این حسینیه ایست که مردم
از حضورش ستاره میگیرند
هر شب جمعه بین این خانه
روضه ی شیر خواره میگیرند

از سر بی کسی و بی یاری
در و دیوار خانه یارش شد
بهر غم های مادرش آنقدر
گریه کرد عاقبت دچارش شد

آی مردم دویدن آقا
از نفس های خسته اش پیداست
آی مردم شکستگی دلش
از صدای شکسته اش پیداست

خوب شد شب  شد و تورا بردند
دور تا دور شهر گرداندند
خوب شد در شلوغی این شهر
کوچه کوچه تو را نچرخاندند

گریه کردی و زیر لب گفتی
این تو و ریسمان و این سر من
آه ، پیراهنم شده خاکی
آه ، افتاده است پیکر من

*************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ حسن لطفی

منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
روضه ات شعله به دامان ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا می زد
نیمه جانی که در آتش پی ِ طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا میزد
آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا میزد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را میزد

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ محمد ناصری

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
به بی وفائی این روزگار عادت داشت
دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست
شب و سکوت و مناجات دلنوازش بود
فضای شهر پر از عطر جانمازش بود
ز سوز اشک تن پیرمرد می لرزید
وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید
نشانه ها همه آیات شام آخر بود
که این همه به لبش ذکر وای مادر بود
سر نماز و دعا بود دوره اش کردند
چقدر مردم این قوم پست و نامردند
چقدر ساده شکستند خلوت او را
وَ زیر پای نهادند حرمت او را
طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟
برای بردن یک پیرمرد لازم نیست
دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند
امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند
برو فرشته بیاور عبای آقا را
دوباره جفت نما کفشهای آقا را
کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید
که باز کار امامی به قتلگاه کشید
امام پیر پیاده نفس نفس می زد
زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد
به روی خاک کشیدند جسم مولا را
دوباره تازه نمودند داغ زهرا را
شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد
از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد
دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد
امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی صالحی

آن قدر بی‌صدا و خموش از ترانه‌ای
حِس می‌کنم شکسته و بی‌آشیانه‌ای
آقا شنیده‌ام پِیِ مرکب دویده‌ای
پای برهنه،نیمه‌ی شب،چی کشیده‌ای؟

با پنجه زهر بر جگرت چنگ می‌زند
با لکّه‌های خون به لبت رنگ می‌زند

گیسو سفید ، قدّ کمان ، بین بستری
آقا چه قدر پیر شدی…شکل مادری
اشک فراق در نگهت موج می‌زند
دلواپس یتیمیِ موسی بن جعفری
چشم بقیع منتظر مقدمت شده
تو آخرین امانت شهر پیمبری
حالا به یاد خاطره‌ی دست بسته‌ات
گریان برای غربت زهرا و حیدری
آتش گرفت خانه‌ات امّا کسی نشد
در بین شعله کُشته‌ی دیواری و دری
آتش گرفت خانه‌ات امّا در آن میان
از خانواده‌ی تو نبُردند معجری

دشمن برای قتل تو شمشیر می‌کشید
قلب نبی ز غصه‌ی تو تیر می‌کشید
پیغمبر خدا به کجا بود…کربلا…
آنجا که خون ز فاجعه تصویر می‌کشید

وقتی سر حسین به نیزه بلند شد
کلّ سپاه نعره‌ی تکبیر می‌کشید

*****************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی صالحی

از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک همقدم شده ساعات آخرم
پایم به سوی قبله ، لبم غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم
آه ای بقیع باز کن آغوش خویش را
من آخرین امانت شهر پیمبرم
بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم
یک عالَمه مصیبت و اندوه می‌برم
از غصه آه می‌کشم و ناله می‌زنم
یا رب ببین زمانه چه آورده بر سرم
دشمن شبی که پای برهنه مرا دواند
داغ رقیه بود عیان در برابرم
رحمی نکرد بر من و بر سنّ و سال من
انداخت ریسمان به روی دست لاغرم
ارث علی به من ز همه بیشتر رسید
سوزانده شد دو بار ، حریم مطهرم
کاشانه‌ام اگرچه به آتش کشیده ‌شد
امّا نسوخت چادر و گیسوی همسرم
وقتی که دود خانه‌ی ما را گرفته بود
دیدم فرار می‌کند از شعله دخترم
آنجا به یاد کرب و بلا روضه خواندم از
طفل یتیم و عمّه‌ی محزون و مضطرم
طفلی که ضجّه می‌زد و از ترس می‌دوید
می‌گفت پس کجاست عموی دلاورم
عمّه ! عمو کجاست ببیند که بعد از او
غارت شده‌ست زیور و خلخال و معجرم

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ علی صالحی

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند
این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند
این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند
این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند
اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند
این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند
ابن ِربیع ِ پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند
بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند
تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند
زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند
اینجا مدینه هست ، دگر کربلا که نیست
پس یورشی به معجرِ زنها نمی‌کند

*****************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ حسین صیامی

آتش گرفت خانه سرت درد می کند
انگار باز هم کمرت درد می کند
سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای
دارد تمام دور و برت درد می کند
وقت نماز بود گمانم رسید و بعد
دنیا دوباره در نظرت درد می کند
آن قدر بد تو را وسط کوچه ها کشید
دارد تمام بال و پرت درد می کند
عمامه ات کجاست؟چرا پا برهنه ای؟
از خجلت است چشن ترت درد می کند
دشنام مثل نقل و نبات است بر سرت
این بار قلب پر شررت درد می کند
دستت سپر شده نخورد تازیانه ها
نقطه به نقطه سپرت درد می کند
این روضه یادگاری گودال قتلگاه
با این سخن دوباره سرت درد می کند
یا حضرت حسین فدای لبت شوم
از فرط تشنگی جگرت درد می کند
یا حضرت حسین چرا زیر سم اسب
این جسم ریز و مختصرت درد می کند
بانی روضه ها وسط روضه حسین
اشک روان ز چشم ترت درد می کند

***************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ جعفر ابوالفتحی

وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد
هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد
او هم شبیه مادر سادات فاطمه
از ضربه های دست و لگد درد می کشد
با دست سفت و سخت ، کسی هم بیاید و
سیلی به صورتش بزند درد می کشد
بر ساحت مقدس زهرای مرتضی
وقتی جسارتی بشود درد می کشد
با یاد معجری که به آتش کشیده شد
آقا بدون حد و عدد درد می کشد
با دیدن بقیع ، بگویم برایتان
حتی درون قبر  و لحد درد می کشد

*****************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ مهدی نظری

میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همانکه ناله  اوشعله تاخدامیزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
تمام حاجت او انتقام سیلی بود…
….از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
شراره ها به دل حضرت رضا میزد
صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
گریز روضه او را به کربلا میزد
دلش گرفت برای کسی که در گودال
عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
همان کسی که سر شاه را جدا کرده
سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
برای اینکه نبیند دوباره این ها را
میان حجره غریبانه دست و پا میزد

*****************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ مجتبی خرسندی

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند
نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند
بی مروّت ها سوار مرکب ودنبال خود
پیرمرد ی را پیاده ،بی عصا یش می کشند
با طناب ودست بسته،سیلی و آتش به درب
لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند
نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور
درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند
روضه هارا در خیالش هی مجسم می کنند
از مدینه نا گهان تا کربلایش می کشند
زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند
شاه غیرت روی خاک افتاده وبی غیرتان
نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند
چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند
کاروان عصمت وتوحید را،نامحرمان
کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند
اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده
با سر باباش جان را از صدایش می کشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها
ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند

**************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ حمید رمی

نفس نفس زدنم را حسین می بیند
جراحت بدنم را حسین می بیند
نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله های تنم را حسین می بیند
دویدن از پیِ مرکب برای من سم است
نحیف تر شدنم را حسین می بیند
حریم شخصی من جای این اراذل نیست
غریبی وطنم را حسین می بیند
چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد
ندای واحَسَنم را حسین می بیند
شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم
عزای سوختنم را حسین می بیند
تمام فکر من این است لحظه ی تدفین
سفیدی کفنم را حسین می بیند
فقط برای حسین سینه زن شوید امّا
دو دست سینه زنم را حسین می بیند

********************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ حاج غلامرضا سازگار

گر چه در خاک رفت ، پیکر تو
دیگر از تن جدا نشد سر تو
دود آتش ز خانه ات بر خواست
پشت در جان نداد همسر تو
ظلم بر عترتت رسید ولی
به اسیری نرفت دختر تو
بدنت آب شد ز زهر ولی
تازیانه نخورد خواهر تو
قامتت گشت خم ولی نشکست
پشت تو در غم برادر تو
ظلم دیدی و لیک کشته نشد
کودک شیرخواره در بر تو
سوخت قلبت ولی نشد صد چاک
تن فرزند در برابر تو
زهر دادند بر تو لیک نخورد
چوب کین بر لب مطهر تو
سوخت پا تا سرت ز زهر ولی
پاره پاره نگشت پیکر تو
می سزد در غم تو گریه کند
چشم شیعه به جد اطهر تو
بوده یک عمر در عزای حسین
اشک ، جاری ز دیده تر تو

نه از این غم سرشک «میثم» ریخت
اشک خونین ز چشم عالم ریخت

********************

شعرشهادت امام صادق علیه السلام ـ محسن حنیفی

به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
به زخم های دلت مرهمی نشد پیدا
که زهر از جگرت طرح پاره پاره کشید
تو را میان دعا، بی نمازها بردند
تو را پیاده به کوچه یکی سواره کشید
میان کوچه تن خسته ات زمین تا خورد
نکرد رحمی و دشمن تو را دوباره کشید
سریع خانه برو دختر تو ترسیده است
که ارث مادریت را کسی شراره کشید
گرفته خانه تو رنگ خیمه های حسین
دوباره گریه چشمت به سوگواره کشید
دوباره آتش و خیمه غروب عاشورا
دوباره کرببلا را به استعاره کشید
تمام اهل و عیالش فرار می کردند
و دختری که خودش را به یک کناره کشید
به چند زخم پدر مرحمی ز گریه گذاشت
دوباره در بر خود جسم پاره پاره کشید
به پیش پیکرش از دشمنی شکایت کرد
که معجر از سر و از گوش گوشواره کشید

****************

برای مشاهده سبکهای مداحی ،متن روضه،مقتل و…. شهادت امام صادق علیه السلام اینجا کلیک فرمایید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.