شعرمناجات باخدا درعرفه

شعرمناجات باخدا درعرفه ـ شاعرناشناس

چون خدا طالب گدا شد باز
 در رحمت به روی ما شد باز
بنده، شرمنده ی خدا شد باز
او خریدار اشک ما شد باز
 
خبر آمد گناه می بخشم
کوه عصیان به کاه می بخشم
 
روز الطاف کبریا عرفه
مژده بخشش و عطا عرفه
روز مهمانی خدا عرفه
السلام علیک یا عرفه
 
من از ماه تو به جا ماندم
بنده ای دور از خدا ماندم
 
به سرم آمده بلا چه کنم
گشته ام سخت مبتلا چه کنم
به خودم کرده ام جفا چه کنم
نپذیری اگر مرا چه کنم
 
هیچ کس همچو من نمی خواهد
عبد توبه شکن نمی خواهد
 
من زمین خورده ام مرا نزنید
عبد افسرده ام مرا نزنید
در گنه مرده ام مرا نزنید
پی به خود برده ام مرا نزنید
 
تو ببین عذر اشتباه مرا
به رویم نزن گناه مرا
 
نشود تا که بنده ات رسوا
خوب و بد را ز هم مساز جدا
درهم اینبار هم بخر ما را
تو و رد کردن گدا هیهات
 
ورنه من از خجالت آب شوم
مپسند پیش کس خراب شوم
 
گر ندارم بها، نگهدارم
گوشه این سرا نگهدارم
تو بیا از خطا نگهدارم
تا رَوَم کربلا نگهدارم
 
جبل الرحمه کوه عشق و صفا
عرفات از حضور تو زیبا
 
کاروانی که لاله ها دارد
ای خدا عزم کربلا دارد
کوفه در سر چه نقشه ها دارد
شهر مکر است و ماجرا دارد…

***************

شعرمناجات باخدا درعرفه شاعرناشناس

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است
 
در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند
وقت کرم تو فقرا فرق ندارند
 
خواندی تو دگر بار به کویت همگان را
هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را
یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را
با خویش بیارد دل و جان نگران را
 
گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی
 
بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم
روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم
 
من آمده ام باز توانم بده امروز
اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز
 
آفت زده بر حاصل من بار ندارد
این بار به غیر از تو خریدار ندارد
این بنده خودش آمده پس جار ندارد
اصلا زمین خورده که آزار ندارد
 
بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند
رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند
 
حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها
حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها
مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها
مگذار شود فاش ز من راز نهان ها
 
من آبرویم در خطر افتاده نظر کن
حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن
 
هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی
نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی
من را برسانید به یار عرفاتی
جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی
 
شرمنده کند باز مرا از کرم خود
ما را به سلامی ببرد در حرم خود
 
این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان
این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان
خواهر شده از لحن دعای تو هراسان
برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان
 
ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا
یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا
 
گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست
هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست
خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست
اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست
 
در روضه ی او عطر گل یاس بیاید
خود گفته که در روضه ی عباس بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.