شعروداع باماه رمضان

شعروداع باماه رمضان ـ سیدحجت بحرالعلومی

چشمم به راه آمدن یار مانده است
از نیمه شب گذشته و بیدار مانده است
 
گفتم که بار خویش سبک تر کنم نشد
وقتم تمام می شود و بار مانده است
 
در را نبند ، پشت در خانه ات هنوز
یک چند تا گدای گرفتار مانده است
 
با اینکه از قدیم بدهکار میشود
اینجا گدا هنوز طلبکار مانده است
 
چشمی به هم زدم رمضان هم تمام شد
رویم ز شرم جانب دیوار مانده است
 
گرچه وداع با رمضان می رسد به عید
قلب شکسته باز عزادار مانده است
 
اری وداع لحظه ی تلخ جدایی است
حالا کجا رود دلم انگار مانده است
 
شاید رود مدینه همانجا که فاطمه
مابین درب خانه و دیوار مانده است
 
وقت عبور از در خانه نگاه کن
یک تکه پیرهن سر مسمار مانده است
 
باید دل از مدینه رود سوی کربلا
وقت وداع آخر سردار مانده است
 
زینب کشید ناله ی مهلا اخا حسین
خم کن سرت که بوسه ی دشوار مانده است
 
دستی گذاشت روی دل زینبش حسین
میگفت خواهرم غم بسیار مانده است
 
گریه نکن عزیز دلم صبر کن کمی
گریه میان کوچه و بازار مانده است
 
حالا گذشته بیست شب از روز حادثه
یک کاروان اسیر به انظار مانده است
 
بر دست های بسته ی زینب ز نیزه ها
چشم حسین و چشم علمدار مانده است
 
وای از دل سکینه و وای از دل رباب
بغضی شکسته در دل اشعار مانده است

******************

شعروداع باماه رمضان – احسان محسنی فر

دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم
تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم
ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم
من پُست غلامیِ تو احراز نکردم
 
ساقی بده جامی که تو را درک نکردم
شاید که دگر میکده را درک نکردم
 
من لایق مهمانی ات ای یار نبودم
من قابل الطاف تو ای یار نبودم
بودم به حضور تو و انگار نبودم
در محضر تو بودم و انگار نبودم
 
من بار دگر خسته و تنها شدم ای وای
شرمنده ی تو یوسف زهرا شدم ای وای
 
شب های مناجات و دعا رفت ز دستم
فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم
یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم
همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم
 
جامانده ترین رهروِ این جاده منم من
از پا و نفس بین ره افتاده منم من
 
افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست
آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست
بیمار گناهم چه کنم غافلم ای دوست
بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست
 
راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم
بنگر به «أجِرنا» پیِ احسان مجیرم
 
من جز تو کسی را گل زهرا نستایم
شکرانه به جا آورم از این که گدایم
با عشق تو می سوزم و می سازم و آیم
تا آنکه زنی در حرمت قفل به پایم
 
بگذار سحرها به قنوت تو بمانم
مثل تو سحر ناله ی العفو بخوانم
 
شب های زیارت ز دل خسته دلان رفت
هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت
گریه ز غم قافله ی اهل جنان رفت
تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت
 
هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد
داریم یقین روزیِ او کرب و بلا شد
 
دست کرمت گر ز کسی دست نگیرد
بیچاره شود زار و گنهکار بمیرد
خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد
از لوث گنه پاک شده عید بگیرد
 
بر ما که فقیران ره تزکیه هستیم
عیدی بده ما مستحق فطریه هستیم
 
ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی
هستی به کنار همه و باز نهانی
فرزند رضا ضامن عشاق جهانی
ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی
 
تا آنکه به دست دل تو دل بسپاریم
سر بر قدمت یوسف زهرا بگذاریم

**********************

شعروداع باماه رمضان – شاعرناشناس

 
آی اهل رمضان جا مگذارید مرا
بال من ریخته تنها مگذارید مرا
 
سر مجنون شدنم خار به پایم رفته
باز در کوچه ی لیلا مگذارید مرا
 
قطره ای هستم از رود عقب افتادم
در ره وصل به دریا مگذارید مرا
 
دست گیرید ز من دست نیاندازیدم
پاک بازان به تماشا مگذارید مرا
 
بعد سی روز چو بخشوده نباشم چه کنم؟
باز شرمنده و رسوا مگذارید مرا
 
جان زهرا سند بخشش من را بدهید
این قدر در اگر و شاید و اما مگذارید مرا
 
چقدر دست گرفتی در این یکماهه
بعد از این هم به خودم وا مگذارید مرا
 
گر بنا هست عذابم بکنی حرفی نیست
کاش که در بر زهرا مگذارید مرا
 
قافله ی جان به سوی کرببلا راه افتاد
آی اهل رمضان جا مگذارید مرا
 
خواهرش گفت: حسینم ،علی اکبر ،عباس
بین نامحرم و اعدا مگذارید مرا
 
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.