شعرورودکاروان به کربلا

شعرورودکاروان به کربلا ـ رضادین پرور

تشنگان قبیله ی زهرا
قبضه کردند دشت و صحرا را
می روند عاشقانه سر بر کف
تا بنوشند شهد عاشورا

بی سر و دستهای باده به دست
راهیان غیور جاده به دست
حاملان پیام کرب و بلا
همه قرآنِ دل گشاده به دست

چه جوانهای پاک و زیبایی
چقدر سروهای رعنایی
دلربایانِ دل زکف داده
چقدر دل – جقدر دریایی

جاده ها زیرپایشان محکم
وطنین صدایشان محکم
قلبشان ازگُل اجابت پُر
اعتقاد دعایشان محکم

شده در سینه ها نفس ها حبس
بانگها ناله ها جرس ها حبس
همه آماده عروج عشق
بال و پرهای در قفس ها حبس

شدنی گشته غیر ممکن ها
از جلا و صفای باطن ها
بعد ا… – شد علی اکبر
اشهد اول مؤذن ها

عالمی را به گریه آشفتند
دیده شد روی خاک می افتند
قبله دیدند کربلا را بعد
وحده لاشریک له گفتند

بهترینهای تیره های عرب
فی المثل حضرت امیر ادب
با صلابت گرفته آوردند
دست علیا مخدره زینب

دید وافتاد با چنان حالی
یاد آن خواب و یاد تبخالی
که بجامانده بود یک شب از
چشم خیره به سمت گودالی

که عطش بین آن توقف داشت
که پر از گرگ بود و یوسف داشت
که تنی دست و پازنان میسوخت
قاتلی با سری تعارف داشت

یادش افتاد بچه شیری را
مشک و آب بخورنمیری را
یادش افتاد تیغ و تیر و کمان
رویش نیزه از کویری را

یادش افتاد شد خسوف وکسوف
آتش افتاد برتمام حروف
همه گوشواره ها گم شد
بسکه سیلی شنید گوش لهوف

یادش افتاد دختری سرلخت
باکسی روی نیزه میشد اخت
باکسی که کسی دگر یک شب
باسرش در تنور، نان می پخت

یادش افتاد افت و خیزش را
همه خواب،ریز ریزش را
…که کسی با جسارتش میخواست
ببرد با خودش کنیزش را

مانده بود این زمین تیره کجاست؟
که شنید این صدای خون خداست
-دست برروی شانه اش زد و گفت:
کربلایی که گفته ام اینجاست

**************
شعرورودکاروان به کربلا ـ استادغلامرضاسازگار

از کعبـه آمـدید طــواف خــدا کنید
اکنـون مقــام در حـرم کربــلا کنید

اینجاست آن منای عظیمی که جـای ذبح
بایـد هـزار مـرتبه خـود را فـدا کنید

مکه، صفـا و کرب‌وبـلا مروۀ شماست
باید کـه سعی با سـر از تن جدا کنید

زهـرا به فـردفـرد شمـا می‌کنـد دعا
اینک شمـا بـه دختر زهـرا دعا کنید

تا خـون پاکتـان بـه نمـاز آبـرو دهد
در موج خون به خون خدا اقتدا کنید

دیدید اگر به روی شما بسته شد فرات؛
عبـاس را بـه یـاری اصغـر صدا کنید

خواهیـد اگـر قبول شود حج خونتان
حـق رسـول را بـه شهـادت ادا کنید

باید جـدا شود سرتان در طواف خون
تا سعی خویش را به سر نیزه‌ها کنید

آینــدگان! ثـواب شهـادت نصیبتـان
هر صبح و شام گریه به خون خدا کنید

************

شعرورودکاروان به کربلا ـ محسن حنیفی

او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد
سینه زنی عالم بالا شروع شد

این حس مادرانه که دست خودش نبود
دلشوره های زینب کبری شروع شد

وقت مرور خاطره های گذشته شد
اشک حرم میانۀ صحرا شروع شد

ذکر حدیث پیرهن سرخ کودکی
حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد

وقتی لباس حنجر او را خراش داد
صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد

“واللهِ هاهنا ذُبِح طفلُنا الرَّضیع”
دیگرلهوف خوانی آقا شروع شد

“واللهِ هاهنا سبِی…روضه خوان بس است”
شرمندگی حضرت سقا شروع شد

یک تیغ کند کار خودش را تمام کرد
غارت نمودن تنش اما شروع شد

**********

شعرورودکاروان به کربلا ـ شاعرناشناس

تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت

امروز میان تو و حُر ابن ریاحی
تا صحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت

ای آینه ی خواهر خود تا که غبار
این دشت به دور و برت افتاد دلم ریخت

امروز که یک مرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دخترت افتاد دلم ریخت

درباره ی تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشگرت افتاد دلم ریخت

خورشید من امروز که این سایه ی شوم
سرنیزه به روی سرت افتاد دلم ریخت

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********

شعرورودکاروان به کربلا ـ شاعرناشناس

مردی از کوفه بعید است بیا برگردیم
هیئتش وعده وعید است بیا برگردیم
غم نخور راه تو را بست بیا برگردیم
خانه ی مادری ام هست بیا برگردیم

قدر کافی به غم و غصه دچارم کافیست
طاقت دیدن داغ تو ندارم؛ کافیست
این همه داغ به روی جگرم کافی نیست؟
زخم های فدک بال و پرم کافی نیست

چقدر دلهره و غم سر پیری دارم
پدرم گفت که یک روز اسیری دارم
پدرم گفت که گودال بلا می بینم
سر نی زلف پریشان تو را می بینم
حرمله تا نرسیده ست بیا برگردیم
نقشه ای تا نکشیده ست بیا برگردیم
خواهرم ؛ حق بده والله که بی تقصیرم
خار هم پای تو یک روز رود می میرم

طاقت نیزه به پهلوت ندارم؛ دارم؟
طاقت پنجه به گیسوت ندارم؛ دارم؟
بعد تو جان علی ماندن من جا دارد؟
نیزه خوردن به گلوی تو تماشا دارد؟

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

*************

شعرورودکاروان به کربلا ـ علی اشتری

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصه ی مرگ جوان است بیا برگردیم

صحبت از دیده ی دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است بیا برگردیم

ساربان خیره شده بر خَم انگشتری ات
خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم

خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است بیا برگردیم

یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ
لشگری چشم چران است بیا برگردیم

*************

شعرورودکاروان به کربلا ـ محمدفردوسی

از ره دور خبر می آید
کاروانی ز سفر می آید
راه این قافله را باز کنید
دختر شاه ظفر می آید
معجری را که به سر پوشیده
به رقیّه چقَدَر می آید
آب و آیینه بیارید همه
مادری با دو پسر می آید
وارث رزم حسن،عبدالله
مثل بابا به نظر می آید
قاسم از بسکه شهادت طلب است
از لبش شهد شکر می آید
مشک ها را همه پر آب کنید
کودکی با لب تر می آید
قمر قافله ی هاشمیان
از پس ابر به در می آید
چقَدَر کرب و بلا دلگیر است
از غمش حوصله سر می آید
وای از حال یتیمی،وقتی
از لبش خون جگر می آید
حرمله در پی صیدش دارد
با سه تا تیر سه پر می آید

****************

شعرورودکاروان به کربلا ـ مجتبی حاذق

او که دل کشته ی چشمان سیاهش باشد
می رود کوفه … خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو
سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را
چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟

آه انگار قرار است که در این صحرا
تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش
سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید…
…اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر
نکند دست علمدار سپاهش باشد؟

*****************

شعرورودکاروان به کربلا ـ مهدی رحیمی

آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست
مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره ای پیداست
این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست
آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست
این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست
آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست
اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست
**
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده
کاروانی ز دور می آید
آه از هر جگر بلند شده
چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده
به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده
وای تیر سه شعبه ای انگار
روی پاهای پر بلند شده
روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده
سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده
این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده
نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده
روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده
**
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است
لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است
بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است
لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است
آه خفاش های بی مقدار
کشتن آفتاب نزدیک است
لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ جواد محمد زمانی

کاروانی پر از نسیم سحر
کاروانی ز خویش کرده سفر
در قیام ، آیه های مصحف صبح
در سجود، آینه برای سحر
همه در دشت تازه تر از گل
همه در باغ، میوه ی نوبر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیله هاجر
آری از دودمان ابراهیم
کعبه دل، بت شکن ، به دوش تبر
هر یکی در مقام خود ساقی
هر یکی درمرام خود ساغر
در دل و جان کاروان اینک
می تپد این نهیب، این باور:
نکند شوکران شود معروف
نکند نردبان شود منکر
مرحبا بر سلاله کوثر
هان فصل لربک وانحر
در نزولش زمنبر ناقه
خطبه خوان حماسه آن، خواهر
شد عصا شانه علی اکبر
پای عباس پله منبر
تا نباشد ز بیم آشفته
خواب آرام چند تا دختر
پای عباس می شد بالش
دشت احساس می شود بستر
سرزمین، سرزمین گل ها بود
پهنه عشق بود و پهناور
ناگهان در هجوم باد فراق
کنده شد برگه هایی از دفتر
کاش دستان باد می شد خشک
کاش می شد گلوی گل ها تر
نکند علقمه، عمو را کشت
که پدر می رود خمیده کمر
کیست مردی که می رود میدان
که ندارد به جز خودش لشگر
و زنی روی تل برای نبی
صحنه را می شود گزارشگر
که بیا جای بوسه های شما
شده سرشار بوسه خنجر
می برند از تن حسین تو جان
می برند از تن حسین تو سر
آیه های کتاب آغوشت
دارد از فوج زخم زیر و زبر
آن طرف صحنه شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرم آور
رفته از پای دختری خلخال
رفته از دست مردی انگشتر
می رود کاروان به کوفه و شام
می کند سمت قتلگاه گذر
می رود کاروان ولی خالی است
جای عباس و قاسم و اکبر
آخر داستان ولی این نیست
مانده پایان خوب قصه اگر…

**********************

اشعار شب دوم محرم – سعید توفیقی

امروز آقا شور و حالت بی بدیل است
انگار هنگام نزول جبرئیل است
سرشار از انّا الیه الرّاجعونی
آیات استرجاع تو بانگ رحیل است

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

از ذوالجناح آن عرش پیما مرکب خود
بر خاک نازل گشتی و زیر لب خود
هذا قریر العین می گفتی پیاپی
انگار که دل کنده ای از زینب خود

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

جبریل آمد تا رکابت را بگیرد
شاید که یک کم از شتابت را بگیرد
گفتم که این امّن یجیب از چیست؟ گفتی
شاید دعایم اضطرابت را بگیرد

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

در مَنظر چشمان دل نازک ترینها
یعنی به پیش دیده ی محمل نشینها
دِرهم عطا کردی و ملک خود خریدی
از مستجرهای خودت در این زمینها

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

مانند باران تا که شر شر می زنی تو
بر شیشه ی قلبم تلنگر می زنی تو
حس می کنم که چادرم در دست باد است
در این زمین وقتی که چادر می زنی تو

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

در خواب دیدم معجرم روی تن توست
در دست من یک تکّه از پیراهن توست
فهمیدم از اشک تو و دلشوره ی خود
تعبیر خوابم کربلایی گشتن توست

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ وحید قاسمی

دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر
حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
یک دشت مرد اجنبی دور و برماست
اینجا مزن خیمه، هراسانم برادر
در کاروانت دختران بی شماری ست
می ترسم از آینده ؛ حیرانم برادر
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپس ِ خار مغیلانم برادر
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشکیده لبهای غزل خوانم برادر
دست دخیل خارهای ِ دشت رفته
سمت ضریح پاک ِ دامانم برادر
بادی جسارت کرد و خلخالم  تکان خورد
تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر
با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر
از کودکی با درد ِ چشمم خو گرفتم
در گریه کردن، پیر کنعانم برادر

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ علیرضا لک

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من
سوخته از دست غم بال تپیدنهای من
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند
وای از گودال و وای از داغ دیدن های من
سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من
یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من
با همه می آیم و تنها از اینجا می روم
مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من
داغ ها را یک تنه تا به قیامت می برم
می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ شاعرناشناس

تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت
امروز میان تو و حُرّ ابن ریاحی
تا صحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
ای آینه ی خواهر خود تا که غبار ِ
این دشت به دور و برت افتاد دلم ریخت
امروز که یک مرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دخترت افتاد دلم ریخت
درباره ی تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشگرت افتاد دلم ریخت
خورشید من امروز که این سایه ی شوم ِ
سرنیزه به روی سرت افتاد دلم ریخت

اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ قاسم نعمتی

زمین کربلا اینجاست زینب
دیار پر بلا اینجاست زینب
تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا اینجاست زینب
صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما اینجاست زینب
چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا اینجاست زینب
برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیر ها اینجاست زینب
همان جایی که گفته امّ أیمن
زمین نینوا، اینجاست زینب
بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی اینجاست زینب
همان جایی که قرآنها بیفتد
به زیر دست و پا اینجاست زینب
ببین نرمی زیر حنجرم را
فرود نیزه ها اینجاست زینب
ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا اینجاست زینب
تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا اینجاست زینب
به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء اینجاست زینب
مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا اینجاست زینب
حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا اینجاست زینب

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ شاعرناشناس

دلِ من غرق تمناست بیا برگردیم
عاشقی با تو چه زیباست بیا برگردیم
سرزمینی که تو را عاقبت از من گیرد
آری ای یار همین جاست بیا برگردیم
بین هر خیمه که رفتیم جگرم سوخت حسین
همه جا ناله ی زهراست بیا برگردیم
حیف از حنجر ششماهه که تیرش بزنند
حرمله روبه روی ماست بیا برگردیم
مشکِ عباس اگر تیر خورَد باکی نیست
حیفِ آن دیده ی سقاست بیا برگردیم
اینقَدَر گودی و اینقَدر سراشیبی و سنگ
این زمین غرق معماست بیا برگردیم

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ احسان محسنی فر

اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر ششماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هریک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ حسن لطفی

اینجا به غیر از شوره‌زاری نیست ، برگرد
در این خزان جای بهاری نیست برگرد
دستم به دامانت مکش دامن ز دستم
آرامشم اینجا قراری نیست برگرد
دیدی تمام نخلها سر نیزه بودند
این باغ جز ابر غباری نیست برگرد
اینجا برای سر بریدن دشت در دشت
تیغ است امّا هیچ یاری نیست برگرد
از تیرهای حرمله پیداست حتّی
رحمی به طفل شیر خواری نیست برگرد
وقتی زدستت آب می‌نوشید دشمن
دل گفت اینجا چشمه ساری نیست برگرد
بگذار بوسم بوسه‌گاه مادرم را
آه این گلوی نی‌سواری نیست برگرد

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ علیرضا خاکساری

کربلا منتظر ماست… بیابرگردیم
به خدا محشر کبری ست بیا برگردیم
چه کنم شور عجیبی به دلم افتاده
دیده ام چشمه ی دریاست بیا برگردیم
چه کنم شور عجیبی به دلت افتاده
نگرانی تو پیداست بیا برگردیم
دیدی گفتم خبری هست که ما بی خبریم
راه برگشت مهیاست بیا برگردیم
پرده ها رفت کنار از جلوی چشمانم
فکر بد در سر آنهاست بیا برگردیم
حرمله منتظر ماست به آن جا برسیم
هدفش صورت سقاست بیا برگردیم
صحبت طفل رباب است در آن بحبوحه
صحبت اکبر لیلاست بیا برگردیم
دیدم آنجا که همه حلقه زدند با نیزه
به سر نعش تو دعواست بیا برگردیم
دیدم این سو تو به گودال می افتی آن سو
دشمنت گرم تماشاست بیا برگردیم
دشدشه تا زد و بر سینه ی تو با چکمه
تا نشست ناله ای برخاست… بیا برگردیم

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ حسن لطفی

اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست
این خاک، این غبار پر از غم، مزار کیست
آن تل، تلّ خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست
با من بگو که آن همه نیزه برای چیست
یا آن سپاه دشنه به فکر شکار کیست
وای از رباب… حرمله اینجا چه می کند
وای از رباب… حرمله در انتظار کیست
آن نیزه های مردکُش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیرخوار کیست
برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخم ها ی بیشتر از بی شُمار کیست
برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ علیرضا لک

تا پا نهادم روی خاک داغ این جا
طوفان به هم زد ناگهان آرامشم را
یادم نمی آید چه شد از حال رفتم
آن لحظه که دیوار بغضم ریخت در جا
بند دلم شد پاره وقتی که شنیدم
چیزی شبیه ناله ی محزون زهرا
این جا گلوی کودکی لبخند دارد
بر آسمان خونی دستان بابا
یا دختری خوش بین، بگوید عمه زینب
من مطمئن هستم عمو می آید اما
هرگز خبر از آب و از ساقی نیاید
عباس شرمنده شود از خواهش ما
این جا صدای نیزه ها امری طبیعی است
این جا گل زیبای نجمه می شود وا
این جا جمال نوگلی می پاشد از هم
این جا پریشان می شود امید لیلا
این جا همه چشم طمع بر خیمه دارند
بر خاتم وخلخال و حتی روسری ها
ای کاش تشتی را مهیا می نمودم
وقتی حسینم یاد می آرد ز یحیی
این جا زمان بعثت من خواهد آمد
من می رسانم این خبرها را به دنیا

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ یوسف رحیمی

دشت در دشت دلهره می ریخت
هرم صحرا به آسمان می رفت
کاروان در سکوت صحرا، گم
مرگ دنبال کاروان می رفت
**
کاروان رفت تا دیاری که
حزن و اندوه و داغ می بارید
بوی دلتنگی و جدایی داشت
گریه گریه فراق می بارید
**
همه جا بوی تشنگی دارد
بچه ها خواب آب می بینند
هر طرف روی می کنم آقا
چشم هایم سراب می بینند
**
شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست این صحرا؟
این همان وعده گاه موعود است؟
**
در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هایی غریب می لرزد
می روی تا به سمت آن گودال
دل زینب عجیب می لرزد
**
بی مهابا غروب خواهد کرد
در همین خاک تیره ماه من
می شود عاقبت همین گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من
**
این زمین پر شده است از داغ ِ
لاله هایی که تشنه می روید
این چه مهمانی است کز هر سو
نیزه و تیر و دشنه می روید
**
یک جهان ماتم و پریشانی
حاصل اشک و آه زینب بود
حرف های نگفته‌ی بسیار
در غروب نگاه زینب بود :
**
اگر امروز ماتمی دارم
در کنارم شکوه احساس است
این طرف قاسم و علی اکبر
آن طرف شانه های عباس است
**
چه کنم در غروب عاشورا
که نه یاری نه همدمی دارم
دشت پر می شود ز حرمله ها
نه پناهی نه محرمی دارم
**
در هجوم کبود بی رحمی
با پر یا کریم ها چه کنم؟
آتش و تازیانه می بارد
تو بگو با یتیم ها چه کنم؟
**
گفت بابا «ودیعهٌ مِنِّی»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در این غریبستان
خواهرت را به بی کسی مسپار

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ محمود ژولیده

شد زمین و زمان همه در هم
کربلا چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابت سلطان
زیرپای سلطان می لرزید
**
پا ز مرکب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته سلام
آیه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب کرب و بلا
**
چه شده مرکبِ زبان بسته؟
که قدم از قدم نَه برداری
گوشه دیده ات چرا خیس است
مگر از کربلا خبر داری
**
پیش قد رسای ساقی بود
نخلها سر فرود آوردند
کودکان در بر عمو عباس
مشک ها هر چه بود آوردند
**
قول دادند موجهای فرات
که کسی تشنه لب نمی ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمی ماند
**
غیرت کودکانه را بنگر
گریه ها گریه های نوزاد است
حیرت مادرانه را بنگر
خنده ها خنده های صیاد است
**
گفت با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور می بینی؟
ناگهان زد صدا برادر جان
نیزه ها را ز دور می بینی؟
**
دارد از گوشه گوشه میدان
دسته دسته سپاه می آید
نکند اینچنین که می بینم
خبر از قتله گاه می آید
**
این همه لشگر از کجا آمد
پس چه شد وعده های مهمانی
باغهاشان چه میوه ها داده
سفره هاشان پر از پریشانی
**
کوله هاشان چرا پر از تیر است
بارهاشان چرا پر از سنگ است
می شود تا مدینه برگردیم؟
دل من بهر مادرم تنگ است

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ حسین ایمانی

سپاه فتنه برای تو نقشه ها دارد
چقدر کرب و بلا قصه بلا دارد
نزن تو خیمه در اینجا که لشگر کوفه
نگاه شوم و عجیبی به خیمه ها دارد
پناه بردن تو بر خدا عجیب نبود
عجب در آنکه کلام تو کربلا دارد
بیا و خواهش خواهر نکن رد و برگرد
که لرزه بر دلم افتاده، تـرس جا دارد
برای حفظ رکابم و ان یکاد بخوان
که پشت نخل کسی هست و فکرها دارد
ربابه را به درون حرم ببر، لشگر
دو چشم خیره به حلقوم طفل ما دارد
تو را به لرز رقیه قسم نزن خیمه
هنوز گوش گلت گوشـواره را دارد
نبر مرا سوی گودال و شرح حال نگو
برای گیسوی تو، هر رگت حنا دارد
عزیز دختر زهرا، غروب عاشورا
چقدر سایه سر روی نیزه ها دارد؟
بیا امید محرم که عمه سادات
برای آمدنت انتظارها دارد

**********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ مریم سقلاطونی

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد
گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست
باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

******************
شعرورودکاروان به کربلا ـ شاعرناشناس

گرد و خاکی ز دور پیدا بود
کاروانی ز نور پیدا بود
کعبه هایی روان ز سمت حجاز
همه ی روشنی دنیا بود
آسمان بر زمین گذر می کرد
یا که خورشید، روی شن ها بود
زیر پایش به جای خاک کویر
بال های فرشته ها وا بود
در میان تمام محمل ها
محملی بی رکاب پیدا بود
گرد گردش عشیرۀ سادات
دست بر سینه های شیدا بود
محملی روی دوش جبرائیل
قبله ای که عجیب گیرا بود
در یمین عون و جعفر و صادق
در یسارش علی لیلا بود
پشت سر شیرهای هاشمی و
پیش رو هم حسین زهرا بود
لیک تنها کنار پردۀ آن
جای مردی بلند بالا بود
محمل عمّۀ امام زمان
که رکابش به نام سقا بود
چون زمان نزول می آمد
گوییا مرتضی در آن جا بود
چشم نامحرمان در آن اطراف
کور می شد اگر که بینا بود

زهر چشمش هزار کابوس است
حرف حرف نزول ناموس است

وقت برپایی حرم شده است
زانوانی غیور خم شده است
لرزه افتاده بر تمامی دشت
وقت کوبیدن علم شده است
چشمش از چادری تبرک کرد
پشت سقا دوباره خم شده است
بر زمین پا نهاد خاتونی
آسمان خاک این قدم شده است
زیر لب یا مجیب می خواند
که وجودش پر از علم شده است
غرق دلشوره است و مثل رباب
چشم هایش مدار غم شده است
لحظه های غروب نزدیک است
کمی از هُرم روز کم شده است
باز آرام با برادر گفت :
دل من تنگ مادرم شده است

چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟
از همین ابتدا کمانم کرد؟

وای از این سرزمین بیا برگردیم
نخل ها را ببین بیا برگردیم
همه جا تیغ و تیر و سر نیزه
همگی آتشین بیا برگردیم
به علمدار تا نظر نزدند
جان ام البنین بیا برگردیم
این تو و این کودکان که می لرزند
این همه لاله چین بیا برگردیم
تا نخندند بر من و اشکم
در غروب غمین بیا برگردیم
تا نبیند نفس نفس زدنم
غرق خون جبین بیا برگردیم
تا نیفتی میان آن گودال
زخمی از پشت زین بیا برگردیم

به گمانم بمیرم از این حال
حرمله آمده زبانم لال

**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

******************

شعرورودکاروان به کربلا ـ قاسمی

کاروان بهشتیان آمد
کربلا میهمان نوازی کن
متبّرک شدی به عطر حسین
برترین خاک؛ سرفرازی کن
**
کربلا دجله را خبر کن زود
قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
شیر خوار رُباب آمده است
**
یاد تیغ و تُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
**
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
**
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
**
ازفرات خودت بگو قدری
ساقی این خیام عباس است
آب سرد و خنک به او برسان
چون به قولی که داده حسّاس است
**
کربلا زینب است این بانو
عزتّش را مگر نمی بینی
هی نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
**
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
کربلا زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز

********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ  شاعرناشناس

کیست زینب همیشه بی همتا
نور مستور عالم بالا
کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا
کیست زینب کسی چه میداند
غیر آن پنج آفتاب هدی
کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا
ذوالفقار علی میان نیام
اوج نهج البلاغه ای شیوا
کیست زینب فراتر از مریم
روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه غیب
صبر اعظم ، صلابت عظما
قلمم بشکند چه می گویم
من و اوصاف زینب کبری ؟
من چه گویم که گفت اربابم
حضرت عشق ، التماس دعا

السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه ، تمامِ حسین

آسمان هم در انحصارش بود
کهکشان گوشه ی نقابش بود
آتش؛ آتش گرفته ی نورش
آب سیراب آبشارش بود
بعد پنجاه و چند سال حسین
باز هم غرق در بهارش بود
قامتش را ندید حتی ماه
که علمدار پرده دارش بود
محرم محملش فرشته نبود
تا علی اکبرش کنارش بود
کاروانِ عشیره ی زهرا
تحت امرش در اختیارش بود
ناقه اش روی بال جبرائیل
کز ندیمانِ بی شمارش بود
حج خود با جهاد کامل کرد
نینوا آخرین دیارش بود
محملش ایستاد و پایین رفت
لحظه ی سختِ انتظارش بود
شور میزد دلش که می دانست
قتلگاهی در انتظارش بود

آه گرمی کشید از جگرش
کربلا را که دید زد به سرش

آه از این خاک و خارها… برگرد
وای از این شوره زارها …برگرد
خوب پیداست جای نخلستان
لشگری در غبارها برگرد
کربلا آمدی و پائیزی…
… میشود این غبارها برگرد
کربلا آمدی و خواهم دید
به تنت یادگارها برگرد
برق نعل است یا که تیغه ی تیغ
آن طرف آن شرارها برگرد
جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد
حرمله آمده ست و بند آمد
نفس شیرخوارها برگرد
دخترانت چقدر میلزرند
از حضور سوارها برگرد
خیمه برپا مکن که پر نشود
گِرد من از مزارها برگرد

ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند

تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی
تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی
تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی
تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی
تا که پیش نگاه کم سویم
از سر نیزه ها رها نشوی
تا که در عمق چشم دخترکت
زخمی از چوب بی حیا نشوی
تا که بین حرامیان نروی
سنگ خورده ترین صدا نشوی
در اِزای دو کیسه ی دینار
گوشه ی یک تنور جا نشوی
تا که در کوچه زائر طفل…
….مانده در زیر دست و پا نشوی

جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد

**
شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*******************

شعرورودکاروان به کربلا ـ قاسم نعمتی

بوی غم بوی جدایی بوی  هجران  می رسد
کربلا  آغوش خود واکن که مهمان می رسد
ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد
حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد
خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
گو فرات بی مروّت اینقدر هوهو مکن
کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد
در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد
قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست  سلیمان می رسد
وای از هنگامه وصلی  که یک نیزه سوار
روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد

*******************

شعرورودکاروان به کربلا ـ محسن عرب خالقی

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست
خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گل چین به غیر چیدن نیست
هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!
در این کویر خود ساقی؛آب می گردد
برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست
لطیف تر ز گل یاس کودکان توأند
که حقشان به دل خارها دویدن نیست
به التماس بگویم بیا که بر گردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

*********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ حسن لطفی

وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟

********************

شعرورودکاروان به کربلا ـ علی اکبر لطیفیان

کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبراییل
یکی از چاکرانشان حورا
گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا
زایر اشکهایشان باران
تشنه مشکهایشان دریا
همه آیات سوره ی مریم
همه چون کاف و ها و یا والی
یوسفان عشیره ی حیدر
مریمان قبیله ی زهرا
کعبه میبیند و طواف ملک
چشم تا کار میکند اینجا
کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب یکجا
هر دلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت همه لیلا
دارد این کاروان صحرایی
دخترانی عفیفه و نو پا
همه با احترام و با عزت
همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمی برد بالا
دور تا دورشان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب وبلا
میرسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا

***************

برای مشاهده متن روضه ،مقتل،سبکهای مداحی و…دوم محرم اینجا راکلیک فرمایید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.