شعروفات حضرت زینب

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – مهدی روحانی کاشمری

چشم من باز شد اول به رخ نیکویت
بعد ازآن مات شدم مات رخ دلجویت
تا سرشتند گلم را زبرای تو حسین
جان من زنده شد از عطر بهشتی بویت
گشت گهواره ام از یمن نگاه تو بهشت
بی سبب نیست نبی بوسه زند بر رویت
سایه ات بر سرمن سایه ی زهرا و علی
تو سرا پا حسنی خلق نبی در خویت
دیدن قامت تو قبل نمازم واجب
تا بدانند که محراب من است ابرویت
ساحل بحر تو آرامگه جان من است
همچنان رود روانم همه جا در جویت
یادم آمد ز سفر کوفه و از شام بلا
بسته بودند سرت را به سر گیسویت
خطبه خوانی من آنجا ثمری داشت حسین
سر خونین من آنجا شده رو در رویت
مجلس بزم شراب و سر تو اندر طشت
چوب خزران بزنند بر لب قرآن گویت

*******

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – حسین قربانچه

نه هم دمی ،نه مونسی ،نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری

گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است
ارثیه ی قد خم من ،هست مادری

عبداله این تن و بدن خسته مرا
تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟

پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم
درد دل و گلایه ی خواهر برادری

در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون
برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری

می خواهم از فراق شکایت کنم به او
در سینه ام غمی است که او هست مشتری

من را زدند ، خب به فدای سرت حسین
هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری

سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب
بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری

عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود
دیگر نمی دوید کسی پشت دختری

در شام و کوفه پا قدم دخترعلی
رونق گرفت کاسبی شال و روسری

خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید
خوش حال باش دست نخورده است معجری

******

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – حسن کردی

گفته بودم که دیر یا زود از
راه می آیی و مرا با خود
بعد یک سال و نیم خون گریه
میبری تا وصال خود، تا خود
**
چقدر چشم من به راهت بود
صبح و شب نامتان به روی لب
آمدی و خوش آمدی اما
دیر کردی و پیر شد زینب
**
نه درست است، اشتباهی نیست
چهره ام یک کمی فقط آخر…
نه که یک سال و نیم کم باشد
بی تو چل سال رفته بر خواهر
**
خب بیا بگذریم وقتش نیست
یک کمی از خودت بگو آقا
خودتان شرح می دهی یا من
روضه را باز تر کنم حالا
**
تشنه لب لحظه های آخر را
از دم آخر تو می گویم
سرِ زینب فدات،دلدار از
رنج های سرِ تو می گویم:
**
زخم زیر گلو؟ نه طاقت نیست
قلب و تیرِ سه شعبه؟ اصلآ نیست
سنگ و شمشیر سختیش مثلِ
لحظه های به نیزه رفتن نیست
**
آسمان ریخت بر سرم وقتی
صوت تکبیر در هوا می رفت
جلوی چشم را نمی دیدم
آفتابم به نیزه ها می رفت
**
روزِ تشییع پیکرت در دشت
پسرت بود و بوریا هم بود
بدنت را به قبر وقتی چید
قطعه هایی ز پیکرت کم بود
**
کوفه بود و جواب خوبی ها
کوفه بود و تلافیِ مردم
پشت بام و هنرنمایی با
سرِ تو سنگ بافیِ مردم
**
تو برای خودت سری بودی
روی نی استوار و پا بر جا
هر زمانم ز نیزه افتادی
می شدی تو دوباره از سر جا
**
آفتابم به خواب خود هرگز
سایه ام را ندیده بود اما
روز محمل سواری ام در شهر
زینبت بی نقاب بود آنجا
**
نفسِ آخرم رسید و من
چشم هایم به سمت آمدنت
یادگاریِ تو به روی قلب
می گذارم دوباره پیرهنت

*******

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – مسعود اصلانی

امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدابزن
امشب بیا به روضه یک خواهرشهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یادخاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا میزدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه :بس کن و اصلا مرا بزن

در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود

می ریخت روی دامن غربت ستاره را
در دست داشت پیرهن پاره پاره را
در ماندن و نماندن خود مانده بود که
انداخت از نفس نفس استخاره را
چیزی نمانده بود پس از غارت حرم
در دست داشت خاطره گوشواره را
در زیر آفتاب فقط آه میکشید
پنجاه و چند سال ز سینه شراره را
بر روی دست های خودش دست میکشید
حس کرد لحظه ای غمو درد دوباره را
یک سال و نیم هست که همراه آه خود
با زجر میکشدنفس نیمه کاره را
با یادجیغ دختری از خواب میپرید
میگفت : برد عمه کسی گاهواره را

مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر
ای کاش بود پیش برادر به جای شمر

اینجا عروج بال و پرت طول میکشد
تسکین سوزش جگرت طول میکشد
دورو برت شلوغ شده پس نشستن
گرد و غبار دور و برت طول میکشد
طوری تو را زدند که حتی گشودن
لبها و چشم های ترت طول میکشد
با خنجر شکسته در دست قاتلت
معلوم بود ذبح سرت طول میکشد
اینجا چقدر غارت پیراهن تن
عریان همچو محتضرت طول میکشد
با خنجری عذاب تو پایان گرفته است
اما عذاب همسفرت طول میکشد
اینجا چه دردهای زیادی کشیده ای
درد نشسته بر کمرت طول میکشد

ای وای قاتلی نفست را گرفته است
پایش به روی سینه تو جا گرفته است

*****

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – رضارسول زاده

جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین

من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین

چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
این یادگار توست کنون در برم حسین

یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
درد نبودنت بخدا باورم حسین

یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین

پیچیده است وقت اذان توی گوش من
” الله اکبر ” علی اکبرم حسین

یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
افتاد دلهره به میان حرم حسین

بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری…
…شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین

غارت شروع شد همه در خیمه ریختند
بردند گوشوار من و زیورم حسین

چهره کبود بود شب غارت حرم
هر دختری که بود به دور و برم حسین

در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین

هر چه گذشت بین محل یهودیان
با خود به زیر خاک سیه می برم حسین …

*****

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – قاسم نعمتی

هنگامه وصال من و دلبرم شده
این الحسین زمزمه آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من
پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم های من
عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست
غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیرسالخورده ام و دست های من
محتاج شانه های علی اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق
ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم
خون گلوی تو نفس حنجرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین
این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد
نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام
سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت
گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

جان خودت به زور کشیدند چادرم
شاهد ببین که پارگی معجرم شده

*******
شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – موسی علیمرادی

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من

*******

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – شاعرناشناس

پیری زمین گیرم… صبوری ناخوش احوال
یادم نرفته گیر کردی بین گودال….

از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم

از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر

با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم

زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم

از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب

همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد

خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه

رفتم برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم

از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
از خیزران آخر سرت را پس گرفتم

از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایی بسته …

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – حسن لطفی

در چشمهای منتظرم نا نمانده است
یک چشم هم برای تماشا نمانده است

از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم
اشکی برای دختر زهرا نمانده است

نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب
جانی ولی در این تن تنها نمانده است

چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام
جز این لباس کهنه خدایا نمانده است

غارت زده منم که پس از غارت دلم
زلفی برای شانه زنها نمانده است

ای شاه بی کفن،کفنم کن برادرم
با دست خود به چادر مشکی مادرم

آه از خیام شعله ور و از شراره ها
از خنده ها،هلهله ها و اشاره ها

غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند
بستند پیش ما همه ی راه چاره ها

غارت شدند جوشن و پیرآهن و علم
حتی زخیمه ها همه ی گاهواره ها

در دستها نبود به جز تازیانه ها
بر پنجه ها نبود به جز گوشواره ها

چیزی نمانده بود که معجر بخوانیش
بر گیسوان شعله ور از تکه پاره ها

در پیش چشم مادر و خواهر به روی نی
می خورد تاب سر شیر خواره ها

از بس زدند بال و پر کودکان شکست
از بس زدند چوب تر خیزران شکست

*********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – حامدفروغی

امید کودک بی آشیانه ، زینب بود
نگاه شوق برانگیز خانه زینب بود
صدای بغض فروخفته در گلوی بحر
شمیم ناله طفلان نازدانه زینب بود
به کاروان حسین آن برادر عاشق
چراغ روشن بُهت شبانه زینب بود
کسی که راه برادر تمام جانش بود
قسم به خون خدا در زمانه زینب بود
کسی که همچو علی منطق بلاغت داشت
عزیز فاطمه تا بیکرانه زینب بود
کسی که جان عدو راگرفت در مجلس
کنار تشت حسین آن میانه زینب بود
کسی که بهر برادر به عشق جان می داد
قسم به خون حسین! عاشقانه! زینب بود
کسی که درس محبت به غمگساران داد
قسم به شیعیان علی جاودانه زینب بود
رقیه را که به آغوش می کشید هر دم
در آن خرابه عزیز یگانه زینب بود
کسی که قصه ی بابا کنار خرابه
شبانه گفته بسی کودکانه زینب بود
کسی که بانگ اناالحق به کاخ باطل زد
بسانِ حیدر کرار در آن میانه زینب بود
کسی که پرچم سرخ کربلا برتافت
طلایه دار دل دانه دانه زینب بود

***********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – شاعرناشناس

ما دسته دسته جزو غلامان زینبیم
تا روز حشر گوش به فرمان زینبیم

گر مهر شیعه گی زده حق بر جبین ما
این است علتش که مسلمان زینبیم

چشم طمع به سفره دنیا ندوختیم
چون کاسه لیس سفره ی احسان زینبیم

وقتی که او مفسر آیات می شود
شاگردهای مکتب قرآن زینبیم

دنیا مجال دم زدن از شأن او نبود
پس در بهشت نیز ثناخوان زینبیم

سوگند بر حلاوت چای ابو علی
ایام اربعین همه مهمان زینبیم

پای حسین ، جان و جوانی گذاشتیم
چون پیروان خط جوانان زینبیم

باید فروخت ناز به جنت چرا که ما
گرد و غبار قالی ایوان زینبیم

این چشم های خشک اگر آب می دهند
مدیون اشک دیده ی گریان زینبیم

حتی شب ولادت با سر سعادتش
گریان حال شام غریبان زینبیم

نشنیده اید قول تشق الجیوب را
دیوانه ایم و پاره گریبان زینبیم

یک یاحسین گفت و مسخر شدند خلق
مدهوش آن طنین حسین جان زینبیم

آماده باش آمده از پادگان عشق
سربازهای جمعه ی گردان زینبیم

گفتند ازچه خلق پریشانتان شدند؟
گفتیم چون مدام پریشان زینبیم

گفتند رد خون به سرو رویتان ز چیست؟
گفتیم زخم خورده ی طوفان زینبیم

ازسهم الارث خویش به ماسوز و اشک داد
میراث دار سینه ی سوزان زینبیم

ما زرخرید گوشه ی چشم کسی شدیم
سائل بگو که برده ی سلطان زینبیم

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – قاسم نعمتی

نماز عشق به پا می کنم به نام حسین
به نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین
به نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف کوی تو را می کنم به نام حسین
به نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو را همیشه صدا می کنم به نام حسین
من از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان سجده دعا می کنم به نام حسین
قسم به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز سوی خدا می کنم به نام حسین
تو آمدی که بگویی برای قرب خدا
وجود خویش فدا می کنم به نام حسین

دمشق و کربلا هر دو تربت عشق است
شب ولادت تو وقت صحبت عشق است

خدا عنان دل ما به دست تو داده
اسیر دام تو اما ز غیر آزاده
اگر پیاله ی ما بوی چشم تو گیرد
شود برای همیشه لبالب از باده
نوای زین ابی را به هرکسی ندهند
که این مدال فقط گردن تو افتاده
چنان سگی به در خانه ات ببند مرا
که نام صاحب کلب است نقش قلاده
اگرکه باز شود دیده ها ز نور اشک
اگر قدم بگذاریم بین این جاده
به چشم خویش ببینیم پای پرچم عشق
هنوز با کمری راست زینب اِستاده
خدا شهود شود بی حجاب در دل شب
نشسته دختر زهرا میان سجاده

به بی نظیری تو اعتراف باید کرد
شبیه کعبه به دورت طواف باید کرد

زمان بوسه رسیده کمی مدارا کن
رسیده ایی بغل یار دیده ات وا کن
در این نگاه برای همیشه ای خواهر
تمام حسن خداوند را تماشا کن
به فکر عبد گنه کار باش و یک لحظه
به احترام حسین دست خویش بالا کن
به پشت معجر خود با کمی دعا کردن
تمام شهر پر از مور مثل زهرا کن
همه به یاد خدیجه رخ تو بوسیدند
جلال بانوی مکه دوباره احیا کن
ببین چگونه پدر مست دیدن تو شده
نظر به چهره ی پر افتخار مولا کن

سلام دختر حیدر شریکه الارباب
بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب

کسی که دست توسل بر این سرا بزند
قدم به وادی ممنوعه ی خدا بزند
حرام باد به هر عاشقی که بی اذنت
قدم برای زیارت به کربلا بزند
شناختی که من از دستهایتان دارم
بعید باشد اگر دست رد به ما بزند
همین کرامتتان شد سبب هر شب و روز
که حلقه دور نگین کرم گدا بزند
تو قرص نان خودت را به سائلی دادی
که حق به خانه ی تان مهر هَل اَتی بزند
تهجد سحرت بسکه غرق ذات خداست
حسین تکیه ی آخر بر این دعا بزند
از ان دمی که شده احترامتان واجب
به دست های شما بوسه مصطفی بزند
ز محضر عمه سادات عذر می خواهم
اگرکه گفته ام آتش به قلب ها بزند
خدا نیاورد آن روز را که در شهری
کسی به بی ادبی نامتان صدا بزند
به غیر حضرت زهرا کسی اجازه نداشت
که دست بر گره معجر شما بزند…

**********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – حمیدرضاگلرخی

بانوی مرد آفرین

بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است
شیر زنِ میدانِ ایثار و شجاعت زینب است

شهرِ حلم و بینش و ایمان و احسان و وقار
بحرِ علم و دانش و عرفان و حکمت زینب است

چشمه ی صاف و زلالِ پاکی و شرم و حیا
قلّه ی کوهِ صبوری و صلابت زینب است

بر دلِ غمدیده ی تفتیده ی همچون کویر
بارشِ ابرِ بهارِ جود و رحمت زینب است

دستِ خالی رد نمی گردد زِ درگاهش کسی
دخترِ مردِ بزرگِ با کرامت زینب است

ای سلیمان ، بر جلال و شوکتت ، کمتر بناز
صاحبِ جاه و جلال و قدر و شوکت زینب است

ظاهراً اسمش نباشد در میانِ چار و ده
باطناً امّا نگینِ آلِ عصمت زینب است

بابِ حاجت ، بر همه باشد ابوفاضل ولی
رمزِ قفلِ بر روی این بابِ حاجت زینب است

گر حکومت می کند بر کشورِ دل ها حسین
مالکِ اصلی این مُلکِ حکومت زینب است

خیلِ عُشّاقُ الحسین ، دارد هزاران مدّعی
بی گمان ، در این میان ، در اوجِ رتبت زینب است

زینبیون غم ندارند روز حشر ، دانی چرا؟
نایب الزّهرا ، شفیعه ، در قیامت زینب است

محرمِ رازِ دل و غمخوارِ اصحابِ کسا
مطلعِ دیوانِ شعرِ رنج و محنت زینب است

با ولای حیدری و با حجابِ فاطمی
حامی جان بر کفِ دین و ولایت زینب است

کربلا شد کربلا ، از صبرِ اُختُ المجتبی
قافله سالارِ راهِ استقامت زینب است

معنی قلبِ صبور و اُسوه ی صبرِ جمیل
باغبانِ باغِ خونینِ شهادت زینب است

شانه اش در زیرِ بارِ داغِ طفلان خم نشد
مصحفِ تفسیرِ صبرِ بی نهایت زینب است

روحِ نستوهِ علی ، گردیده در او منجلی
در فصاحت ، در بلاغت ، با شهامت زینب است

دشمنان ، یکسر همه ، از خُطبه اش در واهمه
وارثِ زهرایی دارای قدرت زینب است

روز ها از قِصّه ی پُر غُصّه اش ، شب می شود
در مصیبت مادرِ اندوه و کُربت زینب است

یک تنه بارِ اسارت را به دوش خود کشید
در اسارت پاسدارِ اهلِ عترت زینب است

دیده تر ، بر کودکانِ خون جگر ، همچون سپر
سلسله ، بر دست و بر پا ، بی شکایت زینب است

آن که در کرببلا وکوفه و شامِ بلا
تازیانه بر تنش خورده به شدّت زینب است

**************

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – یاسرقربانی

چه صفاییست لب تشنه و تنها مُردن
در عطش سوختن و در غم سقا مُردن
بی کفن ماند حسینم ، چه کنم با این درد؟
چاره ام چیست؟ زدن بر سر و رو تا مُردن
بوریایی بدهیدم که کفن جایز نیست
حق من نیست جدا از همه اینجامُردن
بگذارید که خورشید بسوزد جانم
قسمتم بوده در این شدت گرما مُردن
شد حسینم هدف تیر و سرش بر نی رفت
وای از تشنگی و بر لب دریا مُردن
خیمه ها سوخت ، حرم رفت به یغما ، آری
بی نظیرست رها از غم ، دنیا مُردن
دیدم از دور تن هر دو جوانم بر خاک
ارث زهراست چنین عاشق و شیدا مُردن
مرگ من بود زمانی که حسینم گم شد
تا بیابم بدنش صد ره و صد جا مُردن
گشت خون قلب من از ناله ی محزون رباب
آرزو بود مرا ، در تب صحرا مُردن
آه ، آن شب غم یاران همه یک سو ، یک جا
غصه ی دخترک و در غم بابا مُردن
سهم ما نیست که آسوده بمیریم و تمام
شیوه ی ماست غریبانه و زیبا مُردن

**********

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – سیدپوریاهاشمی

تب کردم از فراغ تو ای یار سرجدا..
یک دم کنار بستر این غمزده بیا..
موی سفید قامت خم گریه ی مدام
دارم به پیکرم زفراغت نشانه ها..
من را زدند پیش نگاه رقیه ات..
من را زدند دسته ی اوباش بی حیا..
با چوب نیزه زد به سرم نانجیب و گفت..
اینقدر آه و ناله نکن زودتر بیا..
دستی رسید و حرمت روبنده ام شکست..
پایی رسیدو چادر من گشت نخ نما..
عمدا مرا مقابل تو بر زمین زدند..
عمدا تورا زدند به پیش نگاه ما..
من مانده ام چگونه بدون تو زنده ام..
دست مرا بگیرو ببر این شکسته را..
رد طناب هست به دستان من هنوز..
جامانده بر رخم اثر مشت بی هوا..
یادت که هست سفره ی احسان یثربم؟؟
زینب کجا و فصه ی خیرات نان کجا؟!
بی تو نفس برای من از زخم بدتر است..
وقتی حسین نیست دگر زندگی چرا؟!
من ماندم و غریبی و اشک یتیم ها..
زینب گرفت روضه ی یک سال و نیم ها

******

شعروفات حضرت زینب سلام الله علیها – قاسم نعمتی

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده
دلم هوای تو کرده که بی قرار شده
تمام موی سرم ، پینه های دستانم
خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده
مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم
همیشه قاتل عاشق غم نگار شده
در احتضار کنار تمامتان بودم
برس به داد دلم وقت احتضار شده
اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من
برای روضه ی تو سفره دار شده
ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا
دوباره دور و بر من پر از غبار شده
به روی چادر من جای پای قاتل توست
لگد به روی لگد بر تنم نثار شده
دم غروب به آتش گرفته ای گفتم
بدو عزیز دلم موقع فرار شده
میان آن همه نامحرمان خودت دیدی
چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده
سر تورا سر بازار بس که رقصاندند
گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده
زنان کوفه همه سنگ باز قهارند
چقدر راس تو با سنگها شکار شده
رباب موی سرش کند و داد زد زینب
ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده
میان بزم شراب آمدم به دنبالت
یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده
حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست
از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.