تا خدا و دم خدایی توست
معجزات امام رضایی توست

یا امام الرئوف، یا سلطان
شغل ایرانیان گدایی توست

تیغ ابروت کشته می طلبد
سر ما را بزن هوایی توست

ازدحامی که این حرم دارد
از وفور گره گشایی توست

دادن برگه ی امان النّار
گوشه ای از هنرنمایی توست

آنچه ما را کبوترت کرده
هنر گنبد طلایی توست

گرچه دعبل نمی شوم اما
افتخارم غزلسرایی توست

سائلی پشت این درم عشق است
گوشه ای کنج این حرم عشق است

به بد و خوب عنایتی داری
بین دستت چه رحمتی داری

همه جا صحبت تو پیچیده
چه رئوفی چه رأفتی داری

چقدر مثل جدّ خود هستی
با فقیران چه الفتی داری

بنِشین، از خجالت آب شدم
ایستاده! چه عادتی داری!

آنقدر محشری که دور ضریح
لحظه لحظه قیامتی داری

هرکه با لهجه ای تو را خوانَد
از همه فرقه رعیتی داری

به همه گفته ام امام رضا
چه دل با محبتی داری

سرخوش از لطف بی حدت هستم
حاجی حجّ مشهدت هستم

می خری هر دل پریشان
بنده ی عاصی و پشیمان را

تو و معصومه خواهرت آقا
عزّتی داده اید ایران را

هیچ طعمی ندارد ای آقا
مزه ی زعفران و سوهان را

عطر و بوی غذای حضرتی ات
در حرم می کشد سلیمان را

هر ملک غبطه می خورد وقت
هم غذائیت با غلامان را

رخصتی ده که زائرت باشیم
عرفه یا که عید قربان را

با شما رحمت خدایی هست
کربلا هم نشد رضایی هست

می نویسم رضا به جای حسین
می نویسم رضا رضای حسین

آنقدر حاجت مرا داده
تا بِگریَم فقط برای حسین

آمده بین خاک ایران تا
همه باشیم خاک پای حسین

هر غریبی که آشنایش شد
بیشتر گشته آشنای حسین

دست لطف و دعای بارانش
یادگاری است از دعای حسین

شاعری هم نخواست تا باشد
دعبلش وقف بچه های حسین

کوله باری پر از سلامش داشت
هرکسی رفت کربلای حسین

کاش می شد حبیب او باشم
مثل ابن الشبیب او باشم

غصه اش خواست بر ملا بشود
پای گریه به شعر وا بشود

این تعجب نداشت در بیتش
روضه ی کربلا بپا بشود

گفت: ابن الشبیب تا حالا
دیده ای سر ز تن جدا بشود؟!

یا که سر از تنی جدا هم شد
از روی سینه از قفا بشود

وسط رفت و آمد نیزه
نِگهش سمت خیمه ها بشود

پیرهن جای خود، ز کثرت گرگ
تن یوسف ز هم سوا بشود

ناله ای زد ز عمق دل نگران
گفت: ابن الشبیب عمّه مان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.