شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ رضاباقریان

بعد از تو سهمِ فاطمه آزار می شود
این راهِ ظلم، بعد تو هموار می شود

حرف از وداع می زنی و، سقفِ خانه ام
با حرف هات، بر سرم آوار می شود

ای دلخوشیِ فاطمه ناخوش مکن مرا
دارد دلِ شکسته ی من زار می شود

بسترنشینِ من به روی پا بلند شو
افتاده ای و داغ تو غمبار می شود

خیلی وخیم تر شده زخمِ دلم پدر
پیشم بمان وگرنه شبم تار می شود

بالا سرت نشسته ام و فکر می کنم
آیا پس از تو فاطمه بیمار می شود؟

بابا تو را نداشته باشم چه می شود؟
مزد تو گفته ای در و دیوار می شود

تو می روی و بعد تو این شهر کینه توز
از دخترت همیشه طلبکار می شود

تو می روی و بعدِ سه روز از نبودنت
روضه شروع از نوکِ مسمار می شود

*********************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ حسن لطفی

بس که از آه،دلِ شعله ورت می سوزد
با تماشایِ تو قلبِ پدرت می سوزد

ای جگر گوشه ی من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت زِ بس که جگرت می سوزد

زودتر از همه پیشِ پدرت می آیی
زودتر از همه شمعِ سحرت می سوزد

زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا
حیف یک روز تو و بال و پَرَت می سوزد

بعدِ من هر چه بلا هست سرت می آید
بعد من وای که پا تا به سرت می سوزد

گاه در کوچه ای از درد زمین می اُفتی
گاه از دستِ کسی چشم ترت می سوزد

گاه در پشت در خانه ی خود می نالی
چشم وا می کنی و دور و برت می سوزد

یک طرف دست تو در پای علی می شکند
یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد

از صدای تو در آن شعله علی می فهمد
که اگر فضّه نیاید پسرت می سوزد

******

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ  رضاباقریان

بابا پس از تو حُرمتِ ما مستدام نیست
جای من و علی وسط این عوام نیست

تا هستی حُرمتِ حَرمت در مدینه هست
ورنه به اهل بیت تو هیچ احترام نیست

زانو زدم به بی کسی ام گریه می کنم
از گریه ی زیاد اثری در صدام نیست

ماه مدینه هستی و بعد از غروب تو
فرقی دگر میان همین صبح و شام نیست

دلشوره های دختر خود را نگاه کن
تو می روی و دلخوشی اصلاً برام نیست

این خانه بود بابِ حوایج ولی دگر
از این عشیره در حَرمت ازدحام نیست

بابا بمان و اشک مرا بیشتر مکن
زخم مرا به غیر پدر التیام نیست

این روزها نفس زدنت هم به سختی است
خنده دگر به روی لبت ای امام نیست

ارکانِ من تویی و علی، لیک بعد تو
غیر از علی به زندگیِ من قوام نیست

تنها شدی و خونِ جگر بود حاصلت
گفتم که، بینِ این همه یک بامرام نیست

گفتی مباد تشنه بخوابد حسین من
حالا غمی شبیهِ غم کربلام نیست

********************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمدحسن بیات لو

ابر چشمان  خیس  بارانم
میچکد قطره قطره برجانم
چقدر هول کرده ام امشب
چقدر و مضطر و پریشانم
شاید امشب شب جدایی نیست
من چه می گویم و چه می دانم؟
باد تندی وزید و فهمیدم
در مسیر خطیر طوفانم
می رود از زمین سوی بالا
آن که کرده مرا مسلمانم
دستم از دامنش اگر کوتاست
ولی از قاریان قرآنم
من به درکش نمیرسم هرگز
ولی از نوکران سلمانم

ای رسول خدا، امین خدا
رحمت الله مسلمین خدا

شب رحمت شب پیمبر ماست
شب باران دیده ی تر ماست
بعد او نیست یک فرستاده
این پیمبر، سفیر آخر ماست
جای پایش به روی سرها بود
خاک عالم به روی این سر ماست
گر مدینه نرفته ایم امشب
همه تقصیر بال ما،پر ماست
جای او خالی است در اینجا
یاد او پر میان باور ماست
چقدر سنگ خورده بر سر او
او عزیز ز جان عزیزتر ماست
بانی روضه ی عزای نبی
دخترش هست آنکه مادر ماست

میرود سوی حق به سوی اله
السلام علی رسول الله

سینه ات مثل وادی سیناست
دل پر مهر تو چنان دریاست
سر گذشت تو جاودانه ترین
خاطرات تو اصل مطلب ماست
قلمم کند میرود از چیست ؟
آخر جمله های این انشاست؟
باغبان تمام اهل البیت
بعد تو فصل خشکی گلهاست
اولین کس که می شود ملحق
به حضور تو – دخترت زهراست
بعد  تو جانشین تو حیدر
می نشیند به خانه و تنهاست
چشم تو خوب شد نمی بیند
خانه ی دختری تو غوغاست

کن نگاهی سه نور عینت را
حسن و زینب و حسینت را

******************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ مهدی رحیمی

جنگ با زهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است

زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد، خشکی دهن است

علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است

ای بمیرم! در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است

من از این چند نکته فهمیدم
روضه ی باز، روضه ی حسن است

پیش چشم حسین شرمنده ست
که به هنگام مرگ، در وطن است

پیش ارباب روضه اش این است
برتنش وقت مرگ، پیرهن است

پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دو تا دو تا کفن است

لخته های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی  پُر از سخن است

از بقیعش شناختم که حسن
روضه ی بی صدای پنج تن است

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمدبختیاری

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا

این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار
حرف از وصیت های مادر میزنی بابا

دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم
داری گریزی به غمِ در میزنی بابا

زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست
هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا

یک روز می بینی مرا بین در و دیوار
یک روز می آیی به من سر میزنی بابا

گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو
پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو

****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ سیدهاشم وفایی

در سوک نبی جهان پُر از ماتم شد
زین داغ گران قامت هستی خم شد
دیوار و در مدینه فریادزنان
می‌گفت دل فاطمه پُر از غم شد

**

فتاده ناله‌ای در بندبندم
ز هجران تو بابا دردمندم
شب و روزم شده با گریه همراه
دگر تا آخر عمرم نخندم

***

پس از تو مانده‌ام با اشک دیده
ز بار هجر تو پشتم خمیده
برای تسلیت‌گفتن به زهرا
به جای دسته‌گل هیزم رسیده

***

نشسته بود تنها گریه می‌کرد
غریبانه خدایا گریه می‌کرد
کنار بستر پاک پیمبر
چه مظلومانه زهرا گریه می‌کرد

***
ز هجران تو اشک من روان شد
زبان درد من آه و فغان شد
تو رفتی و پس از تو ای پدرجان
علی تنهاترین مرد جهان شد

***

الا ای قبله‌گاه آرزویم
نشسته بغض داغت در گلویم
اگرچه چشم خود را بسته‌ای باز
تبسّم می‌کنی بابا به رویم

***

پری بشکسته چون پروانه دارم
چو شمعم گریه‌ی مستانه دارم
برای گریه از هجران رویت
میان بیت‌الاحزان خانه دارم

********************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمود ژولیده

اسلام، تا پیمبر اعظم رسیدن است
بعد از رسول بار ولایت کشیدن است

بعد از نبی، هنوز تنش مانده بر زمین …
نوبت به آه و ناله‌ی زهرا شنیدن است

بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی
لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است

اینها کلام آخرِ آقاست با علی
تنها ره امام به خلوت خزیدن است

اهل نفاق بر حَرَمت حمله می‌برند
وز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن است

وقتی که دست قدرتِ تو بسته می‌شود
تکلیف فاطمه پیِ مولا دویدن است

آری سکوتِ تو __ وَ فریاد فاطمه
تنها رهِ به دادِ ولایت رسیدن است

سیلی اگر زدند به زهرا، صبور باش
روی کبودِ او سندِ ظلم، دیدن است

مردم دوباره جاهلیت را رقم زنند
یعنی مسیرشان ز علی دل‌بریدن است

حقِّ تو را سقیفه‌گَران، غصب می‌کنند
باطل هماره در پی مَسنَد گزیدن است

شورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خود
انکار می‌کنند ،که این حق ندیدن است

اول فداییِ رهتان محسنِ شماست
رسمِ ستم، ز شاخه‌ی گُل، غنچه‌چیدن است

خانه‌نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد
سهمِ حسن ز  زهرِ جفا، سرکشیدن است

بعد از حسن، که پاره‌جگر، کشته می‌شود
سهمِ حسینِ من به‌خدا، سر بریدن است

جز راه قتلگاه دگر راه چاره نیست
یعنی نصیب زینب من قد خمیدن است

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ ایمان کریمی

تو رحمتی، اصلا وجودت راز باران است
خورشید هم با گردش چشم تو حیران است

هرم نگاهت گرم تر از آتش زرتشت
از گرمی چشمان تو سلمان، مسلمان است

تو رحمهٌ لِلعالَمین هستی، نمی فهند
بی تو جهان تاریک و بی روح است، زندان است

اینها نمی دانند هرکس با تو در افتاد
ور خواهد افتاد عاقبت، مغضوب قرآن است

هر کس شود منکر تو و اولاد پاکت را
در نطفه اش شک است، پس از نسل شیطان است

در بیشه ی آل نبی، جای شغالان نیست
باید بفهمند این قلمرو جای شیران است

این بار هم خط  مقدم در دفاع از تو
قلب تمام بچه های پاک سلمان است

**************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمد قاسمی

خداوند از اضافی گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کل قرآن را

تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشاق با مهر تو ایمان را

تو آن شاهی که در خیل مقرب های درگاهت
نوشتی نوح و ابراهیم و موسی و سلیمان را

تو آن زیبای بی همتای لبریز از نمک هستی
که مجنون میکنی وقت تجلی ماه کنعان را

به لطف حسن خلق ات بود و لبخند دل انگیزت
که صید دام خود کردی ابوذر را و سلمان را

هزار و چارصدسال است می گویی به هر منبر
برای ما فضیلت های حیدر شاه مردان را

اگر چه در حجاز؛ اسلام آوردی ولی آخر
گرفت آوازه ی نام بلندت کل دوران را

من از “سلمان مناّ “گفتن تو دستگیرم شد
که جور دیگری می خواهی آقا، اهل ایران را

همیشه آخر ماه صفر از گریه سرشارم
بگو آخر چگونه میتوان این درد هجران را

تحمل کرد، تنها راه حل مشکلم این است
ببوسم خاک درگاه شهنشاه خراسان را

****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محسن حنیفی

تشبیه و وصف روی تو کار خیال نیست
آئینه ی وجود خدا را مثال نیست
بر هرچه هست،نام محمّد نوشته اند
آری که اسم و رسم خدا را زوال نیست
این اعتقاد ماست که لقمه به جای خود
حتی نفس کشیدن بی تو حلال نیست
ما را محبّت نبوی رو سپید کرد
رویش سیاه هرکه غلام بلال نیست
از جمع ما ابوذر و سلمان درست کن
این جمله کارها که برایت محال نیست
در خاک ما اویس قرن رشد می کند
وقتی برای دیدن رویت مجال نیست
بال و پر شکسته تو را درک می کند
بی روضه ی تو راه به سوی کمال نیست

روز دوشنبه آمد و حال تو زار شد
زهرا شکست پیش تو و بی قرار شد

روز دوشنبه غصه ی مادر شروع شد
آری عزای داغ پیمبر شروع شد
روح الامین برای تسلیّ نزول کرد
تا گریه های سوره ی کوثر شروع شد
وقت وداع دختر خود را نگاه کرد
حرف از شکست بال کبوتر شروع شد
ذکر حدیث صورت نیلی فاطمه
مرثیه های کوچه و یک در شروع شد
بر سینه اش حسین غریبش که تکیه زد
صحبت ز شمر و سینه و خنجر شروع شد
این پنج تن برای کسی گریه می کنند
گویا که روضه ی علی اکبر شروع شد

این روضه قلب آل علی را به خون کشید
دشمن چه دیر نیزه ز جسمش برون کشید

**************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محسن حنیفی

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت
دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت

رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو
با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت

همسایه ها به گریه من طعنه میزنند
همسایگی و رحم و مروت کنار رفت

دیگر کسی به خانه ما سر نمیزند
از خانواده ام سند اعتبار رفت

با رفتنت کأنّ حسینم ز دست رفت
با رفتن تو حرمت ایل و تبار رفت

تو دست و پا زدی و حسینم شکسته شد
شاید دلش به گودی یک نیزه زار رفت

بعد از تو پهلویم چقدر تیر میکشد
با چشم و صورتم، کمرم تیر میکشد

******************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محسن حنیفی

هر کس خماری می و صهبا کشیده است
خود را به زیر سایه آقا کشیده است

دستی که بالهای مرا التیام داد
من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم
شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم
آقا عبای خود به سر ما کشیده است

ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است
ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

با گریه می رسد نسب ما به دخترش
او قطره را نواده ی دریا کشیده است

حالا کنار بستر او گریه می کنیم
با گریه های دختر او گریه میکنیم

******************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ غلامرضا سازگار

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم را
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم
چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است
دو مـه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود
من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد
قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه
گر بریزند همه اهل مدینه بـه سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا
تا که با دادن جان، جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر
گـر میـان در و دیـوار دهد جان، پسرم

جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»
اجـر ایـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرم

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ شاعرناشناس

رفتی و بی تو راحتی از ما گریخته
شادی ز قلب فاطمه بابا گریخته

امت دگر ز خانه ما پا کشیده اند
چندان که خنده از لب زهرا گریخته

وضع مدینه هم ز خیانت عوض شده است
آن عطر مهر و عاطفه زین جا گریخته

زخم زبان زنند به ما جای تسلیت
از این گروه روح تسلّا گریخته

همسایگان ز گریه مرا سرزنش کنند
شادی ز ما و رحم از این ها گریخته

حتی بِلال هم به علی سر نمی زند
او هم ز سوء واقعه گویا گریخته

*****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ غلامرضا سازگار

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینه آن بضعه الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسه رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
“میثم” بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شراره آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم

**************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ غلامرضا سازگار

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست

قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست

اهل ولا به هوش که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست

قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یا لَلعَجَب! وصی پیمبر، علی، کجاست

دار الولا محاصره، زهراست پشت در
دود وشراره بر فلک از بیت کبریاست

آتش زدن به خانه ی ریحانه ی رسول
پاداش رنج های شب و روز مصطفاست

آزردن بتول پس از رحلت رسول
باللَّه قسم شروع جنایات کربلاست

از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
تا حشر حقّ آل محمد به زیر پاست

هرروز راس شاه شهیدان به نوک نی
هرشب صدای ناله ی زهرا به گوش ماست

میثم! قسم به میثمِ آزاده ی علی
آزادگی ولایت سلطان اولیاست

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ غلامرضا سازگار

نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک
میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

دو گوهری که عزیزند چون نبوت او
یکی کتاب خدا و یکی است عترت او

از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود
همه هدایت او نیز در ولایت بود
مودتی که زما خواست بر ذوی القربی
از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

خطاب کرد که این دو، اعتبارِ همند
هماره تا ابد الدهر در کنار همند

به حق که این دو همانند نور و خورشیدند
که از نخست به قلب بشر درخشیدند
چهارده سده بگذشته هم چنان شب و روز
زهم جدانشدند و فروغ بخشیدند

چنان که نورو چراغند لازم و ملزوم
یکی است مکتب قرآن و چارده معصوم

چنان که شخص محمد جدا زقرآن نیست
بدون عترت، قرآن چراغ ایمان نیست
کسی که مکتب عترت گزید بی قرآن
جدا زعترت و قرآن بُوَد، مسلمان نیست

رسول گفت که اینان چو این دو انگشتند
که متصل به هم و متکی به یک مشتند

سوای قرآن مومن فنا بُوَد دینش
بدون عترت هرکس خطاست آیینش
کسی که گفت کتاب خداست ما را بس
کند هماره خدا و کتاب نفرینش

به آیه آیه ی قرآن قسم، بُوَد معلوم
که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم

چهارده مه تابنده، چارده اختر
چهارده صدف نور، چارده گوهر
چهارده یم توفنده، چارده کشتی
چهارده ره روشن، چارده رهبر

چهارده ولی و چارده مسیحا دم
که هم موید هم بوده، هم مؤیَد هم

هزار حیف که امت ره وفا بستند
پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند
هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک
به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند

به بیت فاطمه ی او هجوم آوردند
به جای گل همه هیزم برای او بردند

مدینه دستخوش فتنه ای عجیب شده
بهشت وحی محیط غم حبیب شده
کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟
علی که نفسِ محمد بُوَد غریب شده

سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد
چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!

الا زخون جگر پر هماره ساغرتان
چه زود قول نبی محو شد ز خاطرتان
مگر نگفت نبی، فاطمه است بضعه ی من؟
مگر نگفت پس از من علی است رهبرتان؟

مگر نگفت که اکمال دین ولای علی است؟
مگر نگفت که این آیه در ثنای علی است؟

چه روی داد که بستید دست مولا را
رها ز بند نمودید دیو دنیا را
چرا رسول خدا را به قبر آزردید
چرا به بیت ولایت زدید زهرا را

طریق دوستی و شیوه ی وفا این بود؟
جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟

عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت
شراره اش حرم الله کربلا را سوخت
نسوخت دامن دخت حسین را تنها
پَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوخت

بُوَد به قلب زمان ها  فرود آن آتش
بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش
که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش
خلاف خلق همان اختلاف اول بود
که شد جدا ره امت زخط راهبرش

هماره میثم طیِ رهِ کُمیت کند
به نظم تازه حمایت ز اهل بیت کند

**************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ سید پوریا هاشمی

چند روزیست بستری شده ای
یا به سر حرف میزنی یا دست
باز از فرط ضعف می افتاد
میبری تا همینکه بالا دست

حال و روز بدت مرا انداخت
یاد غمهای هشت سالگی ام
یاد آنروز که یتیم شدم
من در اثنای هشت سالگی ام

ازهمان روز تا همین حالا
دست لطف تو بر سر من بود
دستهایت پناه خستگی ام
و عبای تو سنگر من بود

آفتاب وجود تو یک عمر
لحظه ای راهی غروب نشد
سال ها از احد گذشت ولی
زخم پیشانی تو خوب نشد..

اگر آماده ای برای سفر
جگرم را ببین و بعد برو
دوسه ماه دگر تحمل کن
پسرم را ببین و بعد برو

چه شده گریه میکنی امروز؟
برده اشک تو صبر و طاقت من
چادرم را نگاه میکنی و
دست خود میکشی بصورت من

باعلی حرف میزدی دیشب
چه به او گفته ای که تب کرده
هی به در میکند نگاه پدر
و مرا باز جان به لب کرده

کاش میشد بمانی و نروی
بی تو میترسم از حسادت ها
از هجوم چهل نفر بر در
آتش و دود و هتک حرمت ها

ترسم اینست که مرا قنفذ
آه با تازیانه حد بزند
تا زمین میخورم به ضرب قلاف
باز بر پهلویم لگد بزند

*****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ مجتبی شکریان

رفتی و دست مهربانت رفت در خاک
رفتی و از داغت عزادارند افلاک

با خویش بردی آن نگاه مهربان را
آن رحمت جاری و پاک و بیکران را

رفتی ولی بوی تو را دارد مدینه
ابری شده از غصه می‌بارد مدینه

یک عمر در راه خدا سختی کشیدی
رفتی ولی از امتت خیری ندیدی

قرآن صدایت می‌زند برگرد احمد
آیات رحمن غرق ذکر یا محمد

برگرد آیات خدا بی‌تو غریبند
آیات نور و انّما بی‌تو غریبند

غار حرا دلتنگ شب‌های تو مانده
در حسرت یک‌بوسه از پای تو مانده

رفتی ولی در قلب‌های دشمن و دوست
آن چهره و لبخند زیبای تو مانده

هر چند نشنیدند یک عده صدایت
در آسمان شهر آوای تو مانده

بر روی پیشانی ایتام مدینه
مثل همیشه جای لب‌های تو مانده

نور علی نور دل غمگین زهرا
در ظلمت این قوم زهرای تو مانده

رفتی برایش ناله مانده درد مانده
رفتی علی در بین صد نامرد مانده

آقا تو رفتی بیت‌الأحزان را ندیدی
سینه‌زدن بر خاک سوزان را ندیدی

رفتی ندیدی ناله‌های دخترت را
خون‌گریه‌ها و ربنای دخترت را

رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند
دستان حیدر را میان کوچه بستند

رفتی سفارش‌های تو روی زمین ماند
بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند

بعد از علی تنها و بی‌یاور حسن شد
خونین‌جگر خونین‌دهن خونین‌کفن شد

رفتی ندیدی ماجرای کربلا را
رفتی ندیدی پیکر در بوریا را

در کربلا اجر رسالت این‌چنین بود
جسم حسینت پاره‌پاره بر زمین بود

بی‌اعتنا از گریه‌‌ی زینب گذشتند
از روی جسمش با سم مرکب گذشتند

این‌جا میان روضه‌ها زینب قدم زد
آتش به جان شعرهای محتشم زد

این کشته‌ی افتاده‌ی بی‌سر حسین است
این که نمانده از تنش پیکر حسین است

این که سپاهی ریخته روی تن او
این شاه بی‌سردار و بی‌لشکر حسین است

این خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب است
حالا اسیر شعله‌ها و آفتاب است

این پیکری که زینت دوش نبی بود
حالا تمام پیکرش شد خاک آلود

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ سید پوریاهاشمی

اگرچه روز و شب هستیم دائم برسر خوانت
ببخش آقا که کم بودیم عمری مرثیه خوانت

پراز دردم ولی درد من اصلا جسم خاکی نیست
بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت

فقط یا رحمه للعالمین یک گوشه چشمی کن
کویرم خاک بی خیرم منو امید بارانت

مرا همسفره ی یک وعده نان خشک خود گردان
که طعنه میزند برهر ضیافت تکه ی نانت

برای تا خدا رفتن بدستان تو محتاجم
بکش دستی سرم شاید شدم یکروز سلمانت

گدایی را ندیدم از درت نومید برگردد
به هرکس میرسد بی شک و شبهه لطف و احسانت

من اعجاز تو را دیدم میان لحظه هایی که
عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت

چه انسی با حسن داری که باهم سفره وا کردید
میان عرش غوغا کرده آوای حسن جانت

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ حسین رضایی (حیران)

ای شهید زهر ظلم اشقیا
ای تو قبل از مرتضی بابای ما

گو چه دیدی از جفای روزگار
ترک زهرا کرده ای با اضطرار

غصه هایت شیعه را آزرده است
در فراق تو جهان افسرده است

ای که از دشمن جفاها دیده ای
ناسزا و ناروا بشنیده ای

با زبان تلخ و با زخم زبان
حیله ها کردند بر تو روبهان

بر بدن داری جراحات زیاد
رنجهای طائفت آید به یاد

گشته ای حامی به دین با جان خود
گاه در بدر و حنین گاهی احد

خلق و خو وخلقتت خاکی نبود
دشمنان را فهم این پاکی نبود

حال با یک کوله بار رنج وغم
می شوی آسوده از ظلم وستم

خسته و رنجور ونالان می روی
از چه اینگونه شتابان می روی

می روی با کوله بار ماتمت
با مصیبتها و داغ اعظمت

می روی زهرا شود زار و حزین
بعد توگردد علی خانه نشین

بعد تو دشمن جسارت می کند
حق زهرای تو غارت می کند

با جفا و جور وکینه با کتک
گردد او محروم از حق فدک

بعد تو وای از دل تنگ علی
حلقه کم می گردد از دورِ علی

این نمک نشناسها زخمش زنند
ریسمان بر گردنش می افکنند

دست بسته سوی مسجد می برند
همسرش را بین کوچه می زنند

قنفذ از کینه مغیره از جفا
حمله ور گردند سوی مرتضی

فاطمه بهر حمایت رهسپر
بر علی می گردد او همچون سپر

عصمت الله است بین کوچه ها
از علی هرگز نمی گردد جدا

یک تنه جانباز دریای غدیر
می شود او یار مولای غدیر

یک تنه رزمنده ی رزم ولا
افتخار واعتبار مرتضی

یک تنه گردد پرستار علی
یاور و تنها علمدار علی

زنده سازد ذکر مولانا علی
یا علی و یا علی و یاعلی

***************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ ایمان کریمی

تو رحمتی، اصلا وجودت راز باران است
خورشید هم با گردش چشم تو حیران است

هرم نگاهت گرم تر از آتش زرتشت
از گرمی چشمان تو سلمان، مسلمان است

تو رحمهٌ لِلعالَمین هستی، نمی فهند
بی تو جهان تاریک و بی روح است، زندان است

اینها نمی دانند هرکس با تو در افتاد
ور خواهد افتاد عاقبت، مغضوب قرآن است

هر کس شود منکر تو و اولاد پاکت را
در نطفه اش شک است، پس از نسل شیطان است

در بیشه ی آل نبی، جای شغالان نیست
باید بفهمند این قلمرو جای شیران است

این بار هم خط  مقدم در دفاع از تو
قلب تمام بچه های پاک سلمان است

****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ فاطمه سادات مظلومی

آری ستاره ایم که بی خواب می شویم
شب ها بدون ماه، چه بی تاب می شویم

تک مصرعیم بی تو، پراکنده، بی ثمر
اینگونه با تو ما غزل ناب می شویم

ما را ببخش گرچه مسلمان نبوده ایم
توهین شنیده ایم و چنین آب می شویم

خورشید مکه ای و جهان ریزه خوار توست
بی تو پر از سیاهی مرداب می شویم

نبض زمین و نظم زمان، حضرت رسول
اذنی بده، ز خشم چو گرداب می شویم

در خود فرو بریم جهان را، بدون تو
منجی برای مسجد و محراب می شویم

اصلا اگر اجازه دهی ما فداییِ:
جدّ بزرگ حضرت ارباب می شویم

*****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمدکاظمی نیا

تو لیلا باش،مجنون و پریشان بودنش با من
تو سفره دار احسان باش،مهمان بودنش با من
تمام سختی این راه با تو،راحتی با من
مسلمان کردنم با توست،سلمان بودنش با من

به دوش خود کشیدی بار اسلامی که میگفتی
هنوزم مانده ای تو ،یار اسلامی که میگفتی

خودت را سیزده بار دگر تکثیر کردی تو
به پای عشق،پاهای مرا زنجیر کردی تو
برای اینکه من آدم شوم…عاشق شوم،آخر
خودت را با غم آدم شدن ها پیر کردی تو

من امروز آمدم سینه سپر باشم برای تو
در این موسم کمی مرد خطر باشم برای تو

زبان وا کرده دشمن تا دلم را سرد گرداند
ز بد گفتن به تو،خوشحالی ام را درد گرداند
نمیداند که در طوفان مشخص میشود مردی
رسیده کفر،تا ما را قوی تر مرد گرداند

ارادت های ما پیداست به پیغمبر اکرم
نماز ما سلام ماست به پیغمبر اکرم

تو حقا حقی و هیچ اند در پیش تو ناحق ها
نمیفهمند «احمد» بودنت را قوم احمق ها
بساط آدمیت پهن شد با دست لطف تو
بدون عشق تو می افتد از بازار،رونق ها

تمام انبیا از خوبیت گفتند،قرآن هم
کسی که از تو بد میگوید آدم نیست،حیوان هم

تمام حرف ،بر نقاشی بی رنگ یک بوم است
«هنر» دست معاند ها بیفتد،مرغکی شوم است
تمسخر کردن «خورشید» یعنی آنکه این نقاش
تمسخر میکند خود را که از این نور محروم است

سخن گفتن به هجو و طعن، در حق تو بی معناست
تو بالایی و کسر شأن،در حق تو بی معناست

*******************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ محمدجوادشیرازی

کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد
چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد

رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام
رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد

عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت
حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد

بعدِ تو حرمت کاشانه ی حق حفظ نشد
پای اولاد حرامی به حریمت وا شد

دخترت پشتِ در و… آتش و دود و مسمار…
خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد

خبرِ پر زدن فاطمه، حیدر را کشت
چند باری به زمین خورد علی تا پا شد

روضه ها هست، بمانند… ولی عاشورا
تشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شد

از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید
صحبت از غارت معجر ز سر زن ها شد

زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا
منزلش خار و خس بادیه و صحرا شد

خاتمش را ته گودال به دشمن بخشید
بار دیگر به خدا جود و سخا معنا شد

کاش انگشتری اش تنگ نبود… اما بود…
عاقبت نیمه ی سبابه ی او پیدا شد؟!

داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو…
گوش نحسش نشینید و قد مادر تا شد

سر او تا که جدا شد زره اش را بردند
زرهش هیچ… سرِ پیرهنش دعوا شد

اجرِ پیغمبری ات بود که مردم دادند
ظلم هایی که پس از تو به ذَوِی القُربی شد

*******************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ حسن لطفی

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم

ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو

او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد
روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد
 
یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت

آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد

بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد
 
تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

*****************

شعر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ استاد غلامرضاسازگار

یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام
چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام

دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک
خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام

من همه بارِ گنه، تو رحمهٌ للعالمین
رحمهٌ للعالمین، بار گناه آورده ام

اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت
جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام

پرده های معصیت بستند چشمم را ولی
رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام

روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام
هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام

یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت
نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام

چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه
یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام

یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام
از خراسان رضا روحی فداه آورده ام

با همه آلودگی محصول من مهر شماست
میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.