شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ مهدی رحیمی

 

از دل بی‌تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز، سَم بیرون نرفت

خانه‌ی «موسی»* بدون طور، کوه نور شد
نور در واقع ز بیت‌النور هم بیرون نرفت

بعد شادی -آن رفیق نیمه راه- از سینه‌ام؛
هرچه گفتم غم برو، غم از دلم بیرون نرفت

از همان روزی که با ذکر تو دم در سینه رفت
چونکه یا معصومه گفتم بازدم بیرون نرفت

چون دلم راهی مشهد گشت بر گرد ضریح
هم از این مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت

درحقیقت این خودش اوج کریمه بودن است
مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت

ای دل اندر صحن‌هایش از پریشانی منال
مُحْرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت

دست پُر گرچه نیامد هیچ‌کس اینجا ولی
دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت

از حرم که هیچ، حتی شک ندارم زائرت؛
دست خالی از خیابان اِرَم بیرون نرفت

*اشاره به موسی بن خزرج است که در طول هفده روز اقامت حضرت معصومه سلام‌الله علیها عبادتگاهش منزل حضرت گشت و به بیت‌النور شهرت یافت

****************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ محمدجوادپرچمی

باز هم می‌شوم کبوترتان
زیر این گنبد منورتان
من نمک‌گیر سفره‌ات شده‌ام
دست خالی نرفتم از درتان
مادر من کنیزتان بوده
پدرم نیز بوده نوکرتان
جای کرب و بلا و طوس و نجف
شده‌ام خاک‌بوس محضرتان
ما عجم‌ها چقدر خوشبختیم
شده ایران مسیر آخرتان
اشک‌هایم دخیل می‌بندند
به ضریح فرشته‌پرورتان
از ضریح تو یاس می‌ریزد
مثل چادرنماز مادرتان
چقدر از مدینه دور شدی
پای دل‌تنگی برادرتان
خسته از راه دور آمده‌ای
خسته‌ای از فراق دلبرتان
مثل مادر خمیده‌ای اما
نگرفته به میخ در پرتان
محملت پرده داشت شکر خدا
سایبان بوده بر روی سرتان
گرچه شد حمله بر عشیره‌ی تو
شکر، غارت نگشت زیورتان
در میان هجوم دست نخورد
دست نامحرمی به معجرتان

شد خزان گرچه نو بهار شما
کم نشد لحظه‌ای از وقار شما

غُصه‌ی از همه بریدن تو
غم روی رضا ندیدن تو
گرچه آواره گشته‌ای خانم
گرچه غم دارم از خمیدن تو
ناقه‌ات بین ازدحام نرفت
بی‌خطر بود این پریدن تو
چادرت زیر چکمه گیر نکرد
لحظه‌ی تلخ پرکشیدن تو
بی‌برادر میان کوچه ندید
پشت مرکب کسی دویدن تو
ثبت شد در جریده‌ی تاریخ
قصه‌های به قم رسیدن تو

آمدی شهر قم گلستان شد
پیش  پایت زمین گل افشان شد

شهر قم بر تو احترام گذاشت
پیش رویت فقط سلام گذاشت
پیر قم با بزرگ مردم قم
سر به پای تو چون غلام گذاشت
بهر تو قم گذاشت سنگ تمام
کِی دگر سنگ روی بام گذاشت
کی به قم دختر ولی خدا
پای در مجلس عوام گذاشت

بهترین جای قم سرایت بود
کِی میان خرابه جایت بود

*****************


شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ قاسم نعمتی

تا که دل را آه سینه راهی قم می‌کند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می‌کند

آه چون از دل برآید کار آتش می‌کند
بی‌محابا رخنه‌ای در جان هیزم می‌کند

آن ضریحی که بود گرم طوافش جبرییل
حضرت حق قبله‌ی حاجات مردم می‌کند

هرکه دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سه‌شنبه در حریمت نذر گندم می‌کند

با سلامی نم‌نم اشک از دو دیده می‌چکد
کاسه‌ی خالی ما لبریز از خم می‌کند

نیمه‌شبها در حرم تا صحن‌گردی می‌کنم
ناگهان دل یاد قبله‌گاه هفتم می‌کند

لفظ خواهر گوییا مانوس گشته با بلا
خون زینب در رگان تو تلاطم می‌کند

کس ندیده تا به حالا خواهری گیسوپریش
جستجوی یار زیر نیزه و سم می‌کند

با وجودی که حدود مقتلش را دیده بود
باز هم جسم عزیز مادرش گم می‌کند

*******************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ رضاباقریان

خشکم زده، ترک ترکم، تشنه ام، چرا
بارانِ رحمتی به بیابان نمی رسد

راهی شدم ز شهر و دیاری که داشتم
چشم ترم به حضرت باران نمی رسد

آه ای برادرم سر و سامانِ من تویی
این خواهرِ تو به سر و سامان نمی رسد

هم نیست قسمتم برسم محضرت رضا
هم بر لبِ ترک زده ام جان نمی رسد

در بینِ بسترم، نفسم با تو می زند
جانانِ من، به این دلِ ویران نمی رسد؟

قسمت نبود پیش تو باشم عزیز من
کارم دگر به دارو و درمان نمی رسد

آنقدرْ ناخوشم که در این لحظه های تلخ
دستم به سمتِ زلفِ پریشان نمی رسد

گرچه برادرانِ مرا سر بریده اند
آهم به آهِ زینبِ نالان نمی رسد

زینب دلش گرفت و صدا زد، خدای من
یک تن به دادِ این لب عطشان نمی رسد؟

شکرخدا نه نیزه، نه شمشیر خورده ای
نه از کمان حرمله ها تیر خورده ای


**************


شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ سید حجت بحرالعلومی طباطبایی

اگرچه بال پریدن به آسمان داری
فرشته ای وبه روی زمین مکان داری

نه از فرشته هم انگار برتری بانو
چراکه دختر موسی ابن جعفری بانو


رسیده از حرمت بی شمار رحمت ها
اگر به پای تو افتاده اند بهجت ها

در بهشت گمانم که نه،بهشت اینجاست
نوشته اند حریم تو مرقد زهراست

چراغ های حریمت ستاره و ماه است
چقدرگوشه ی هرصحن آیت الله است

نشسته ایم و به لب اشفعی لنا داریم
اگر چه بر سر سجاده ربنا داریم

قرار بود قرار دل رضا باشی
چگونه میشود آخر ازو جدا باشی

قرار بود بیایی ولی توانت رفت
به شوق وصل به زهر فراغ جانت رفت

غریب میروی و هیچکس کنارت نیست
تمام زندگیت، هستی ات بهارت نیست

خدا نخواست ببینی غم برادر را
نخواست باز ببیند شکسته خواهر را

زنان طوس به جای تو خواهری کردند
اگر چه نجمه نبوده ست مادری کردند

گمان مکن که شود باز کربلا تکرار
قرار نیست رود خواهری سر بازار

نه طوس کرببلا باشد و نه قم کوفه
نه شهر شام و نه آن روضه های مکشوفه

سری به نیزه ندیدی به پیش چشمانت
طناب داغ اسارت ندیده دستانت

“کسی که داغ برادر کشید زینب بود
کسی که ناله ی مادرشنید زینب بود”

غروب بود ، همین که رسید در گودال
تمام موی سرش شد سفید در گودال

ازاین طرف روی نیزه سر برادر رفت
ازان طرف پی یک گوشواره لشگررفت

بس است تا به قیامت مصیبت زینب
شکست قلب زمین از اسارت زینب

شکست قلب زمین و زمان به تنگ آمد
به سمت معجرزینب همینکه سنگ آمد

*******************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ حسن لطفی

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر

میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم

دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برایِ دیدنم آیا کسی نمی آید؟

نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به رویِ بستر مرگم رضا رضا گویم

اگر فراق برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سَرِ برادر را

تمامِ زمزمه ام زینب است در دَمِ مرگ
که دوخت سویِ عزیزش نگاه آخر را

دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه هایِ مادر را

سرِ پدر به نِی و عمه در هجومِ سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشمِ دختر را

میان بزم شراب و کنارِ نامحرم
چو دید چشمِ ستمگر لبانِ پَرپر را

به پیشِ چشمِ یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبانِ ترک خورده خیزران می زد

*********************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ مجید تال

ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا ، نیست بمانم

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ(ﻉ) ﺍﮔﺮﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ(ﻉ) ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ…

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ ﺑﺨﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!

ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ…

حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﺑﺎﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﯼ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ…

ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﯼ (ﺱ) ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه ها (س) حرف کمی نیست
ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (س) ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ

از مردم نامرد دراینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست

**********************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ  رضاباقریان

آیه ی انتظار معصومه
عزت پایدار معصومه
مایه ی افتخار معصومه
همه جا سفره دار معصومه

دختر و خواهر امامت بود
خانه اش معدن کرامت بود
چه قدَر حامیِ ولایت بود
از پدر یادگار معصومه

دستهای گره گشایی داشت
تا سحر ذکر ربنایی داشت
سجده می کرد و های هایی داشت
عبد شب زنده دار معصومه

روضه می خواند با خودش هرشب
اینچنین بود روضه اش بر لب
السلام علیک یا زینب
عاشق بی قرار معصومه

نیمه شب ناقه را سوار شد و
مثل زینب چه باوقار شد و
به بلا هم کمی دچار شد و
غربت بی شمار معصومه

در دلش عکس ماه افتاده
از مدینه به راه افتاده
در پیِ سر پناه افتاده
دل برید از دیار معصومه

بین راه از دلش هوار کشید
ناله از دل بی اختیار کشید
آه، از هجر روی یار کشید
بارها زد هوار معصومه

غربتش داشت بیشتر می شد
لشکر کفر حمله ور می شد
و به زینب شبیه تر می شد
زینب روزگار معصومه

لشکرش روی خاک افتادند
با تن چاک چاک افتادند
بی نشان و پلاک افتادند
شد به غم ها دچار معصومه

چشم هایش هماره دریا شد
شاهد جسم ارباً اربا شد
کربلایی دوباره بر پا شد
اشک بی اختیار معصومه

حاجتش دیدن امامش بود
یارضا یارضا کلامش بود
خنده این روزها حرامش بود
خواهر غمگسار معصومه

حیف حاجت روا نشد خانم
دردهایش دوا نشد خانم
از روی خاک پا نشد خانم
به رضا جان نثار معصومه

بین بستر دلش قرار نداشت
غیر اوضاع سوگوار نداشت
غیر یک نامه یادگار نداشت
هست ابر بهار معصومه

حال که من نیامدم، تو بیا
نصفی از راه آمدم، تو بیا
من زمینگیرتر شدم، تو بیا
قلب او گشته زار معصومه

گرچه در غربتی رضاجانم!
من هم از راه دور گریانم!
پس به فکر غریب عطشانم
روضه ی آشکار معصومه

بدنت زیر و رو نشد هرگز
با سنان روبرو نشد هرگز
نیزه سهم گلو نشد هرگز
هست در احتضار معصومه

**********************

 

 


شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ محمد قاسمی

" این بارگاه قدس که از عرش برتر است
آرامگاه دختر موسی بن جعفر است "

جانم فدای گنبد زردش که سال هاست
خورشید از تشعشع نورش ، منّور است

بر شانه های گرم حرم تکیه کرده مست
این دو مناره که به بلندای محشر است

در چشم ما ، زمرّد و درّ و عقیق و لعل
گر چه رواق ها همه از سنگ مرمر است

جایی که شهر قم ، حرم آل فاطمه ست
تولیّتش به عهده ی او تا به محشر است

عطر مزار گم شده را پخش می کند
قبری که عکس واضحی از قبر مادر است

او خواهر امام رضا نه ، که عشق اوست
اصلاً بگو که دار و ندار برادر است

از اشتیاق آمدنش سمت شهر طوس
فهمیده ام امام رضا ، جان خواهر است

مثل برادرش شده ، یعنی که پلک هاش
زخمی ز فرط گریه بر آقای بی سر است

با گریه خو گرفته کنارش دو چشم ما
جایی که اشک دیده ی او روضه پرور است

خیلی شبیه حال رباب است حال او
از بس به یاد خشکی لب های اصغر است

زهر جفا چه ها که نکرده ست با دلش
در این دقایقی که نفس های آخر است

هر چند داغ دیده و هجران کشیده ، باز
شکر خدا که روی سرش ، دست مَعجر است

یک لحظه رو به جانب گودال کن ببین
زینب هنوز خیره به رگ های حنجر است

شلاّق و کعب نیزه و سیلی به یک طرف
زخم زبان شمر ز هر چیز بدتر است

*******************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ دکترحسن لطفی

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر

میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم

دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برایِ دیدنم آیا کسی نمی آید؟

نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به رویِ بستر مرگم رضا رضا گویم

اگر فراق برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سَرِ برادر را

تمامِ زمزمه ام زینب است در دَمِ مرگ
که دوخت سویِ عزیزش نگاه آخر را

دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه هایِ مادر را

سرِ پدر به نِی و عمه در هجومِ سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشمِ دختر را

میان بزم شراب و کنارِ نامحرم
چو دید چشمِ ستمگر لبانِ پَرپر را

به پیشِ چشمِ یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبانِ ترک خورده خیزران می زد

***********************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ دکترحسن لطفی

غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

خیالِ غربتِ او می کُشد مرا ، اما
دلم زِ غصه ی زینب غمی دگر دارد :

زِ کاروانِ اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای زِ یتیمانِ در به در دارد

زِ مادری که سپر شد کبود شد خم شد
زِ مادری که زِ غم دست بر کمر دارد

زِ مادری که کنارِ سر دو طفلانش
زِ کوچه های یهودی نشین گذر دارد

زِ دختری که یتیم است و در تمامیِ راه
به سمت نیزه ی بابا فقط نظر دارد

اشاره کرد به لکنت به عمه اش میگفت
بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد

زِ صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم هایِ تر دارد

سرِ پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را زِ خاک بردارد


*********************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ یاسین قاسمی

ماه از برکت نور تو جلا میگیرد
عرش از یمن قدم هات صفا میگیرد

چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند
جبرئیل آمده در راه تو جا میگیرد

یک نفر نیست در این شهر که بیمار تو نیست
تو چه کردی که دوا از تو دوا میگیرد

تو دلیل همه ی معجزه هایی بانو
ساکن طور،ز دست تو عصا میگیرد

تو همان فاطمه ی امّ ابیهایی که
فضّه از خاک قدم هاش،طلا میگیرد

صاحب باطنی پنجره فولاد تویی
دست به دامان رضا از تو شفا میگیرد

بی سبب نیست شما جلوه ی اسرار شدی
اولین فاطمه هستی که حرم دار شدی

همچو پروانه ای و در طلب سوختنی
میشود گفت شما یک تنه یک پنج تنی

ما چرا دست گدایی به غریبه ببریم
با شما هموطن هستیم،غریب وطنی!

میشود بی تو امور شدنی،ناشدنی
می شود با تو همه ناشدنی ها،شدنی

چون نگینی که به انگشتری زینت داده
کلّ این خاک رکاب و تو عقیق یمنی

بی سبب دست به خیری نشده شهره ی تو
سفره های تو شبیه اند به خوان حسنی

غم مخور لحظه آخر که برادر داری
دست و پا میکند انگار برایت کفنی

قسمت این بود که قم صاحب دریا بشود
این حرم هم حرم حضرت زهرا بشود


خوب شد این دم آخر گِرِهِ کار نخورد
خوب شد کار تو به مردم بی عار نخورد

خوب شد میخ به پیراهن تو گیر نکرد
گل بی خار به گلبرگ شما خار نخورد

گرچه پشت در این خانه شلوغ است ولی
بی هوا معجرتو به در و دیوار نخورد

خوب شد دور و بر تو همه از سادات اند
چشم ناپاک به این قافله یکبار نخورد

بد به دل راه نده شأن تو را میدانیم
اصلا اینجا که مسیرت سر بازار نخورد

دم دروازه در آن فاصله بلوا که نشد
بین بازار النگوی تو پیدا که نشد…


***********************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ علی اکبرنازک کار

فراق رفته نشانه دلی مطهر را
گرفته بغض به دستش گلوی خواهر را

نسیم با خودش آورده عطرو بوی رضا
کشیده بر رخ خواهر غم برادر را

فقط نه اینکه برادر برای او پدر است
همان که برده دل بی قرار دختر را

یکی به طوس غریب است ودیگری ساوه
کشیده دست فلک عکس هجر دیگر را

شده است حب علی علت غریبی شان
شدند وارث جرمی که کشت مادر را

همان کبوتر زخمی که پشت در افتاد
برای حفظ ولی داد از کفش پر را

همان که خورد لگد از حرامزاده پست
ولی نکرد رها دست های رهبر را

میان جنگ در و سینه میخ شد پیروز
شکست آینه حق نمای حیدر را

همین نبود که، مسمار هم کمک میکرد
زمین زدند به ضربی امیر خیبر را

نفس اسیر قفس شد میان سینه تنگ
که آخر این نفس تنگ کشت کوثر را


*******************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ علی اکبرلطیفیان

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است

یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم
سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته وبا قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد

چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت

…من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟

بنویسید که عشاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید…

روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود

اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

بنویسید سری بر سر نی جا می‌کرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا می‌کرد


**************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ سید پوریا هاشمی

قدمت روی چشم بی بی جان
چه صفایی به خاک ما دادی
به گدایان وادی سلمان
با حضور خودت بها دادی
**
چند روز است در تکاپویم
تا که از جانب ات خبر برسد
لحظه ها را شمرده ایم همه
تا زمان وصال سر برسد
**
سر ما خاک راه ناقه ی تو
میشود میهمان ما بشوی
یک شبی را ز لطف ، مهمانِ
سفره ی آب و نان ما بشوی
**
گرچه ما بی بضاعتیم ولی
سینه چاکان حیدریم همه
از گدایان و از کنیزانیم
مست موسی بن جعفریم همه
**
هرکسی مشک با خود آورده
تا که سیراب آبتان بکند
آری لال گردد اگر کسی اینجا
غیر بی بی خطابتان بکند
**
گرچه دور تو ازدحام شده
چه جوان و چه پیر آمده اند
چشم ها لحظه ای نخورد به تو
مردها سر به زیر آمده اند
**
خبری نیست از دف و از ساز
حال این شهر حال جنگ که نیست
پشت بامی اگر شلوغ شده
خبری از هجوم سنگ که نیست
**
بهترین جای شهر منزل توست
دور تا دور خانه سادات اند
نه به ویرانه میبرند تو را
و نه همسایه هات الوات اند
**
تو به شهر غریبه آمدی و
گل نثار تو شد ولی زینب…
غیرت مردهای این وادی
پاسدار تو شد ولی زینب…
**
صورتش را به دست میپوشاند
تا از این داغ با خبر نشوند
این حرامی که آمده اند اینجا
خیره هستند ، خیره تر نشوند

***************


شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ شاعرناشناس


باز هم میشوم کبوترتان
زیر این گنبد منورتان
من نمک گیر سفره ات شده ام
دست خالی نرفتم از درتان
مادر من کنیزتان بوده
پدرم نیز بوده نوکرتان
جای کرب و بلا و طوس و نجف
شده ام خاک بوس محضرتان
ما عجم ها چقدر خوشبختیم
شده ایران مسیر آخرتان
اشک هایم دخیل میبندند
به ضریح فرشته پرورتان
از ضریح تو یاس میریزد
مثل چادر نماز مادرتان
چقدر از مدینه دور شدی
پای دلتنگی برادرتان
خسته از راه دور آمده ای
خسته ای از فراق دلبرتان
مثل مادر خمیده ای اما
نگرفته به میخ در پرتان
محملت پرده داشت شکر خدا
سایبان بوده بر روی سرتان
گرچه شد حمله بر عشیره ی تو
شکر، غارت نگشت زیورتان
در میان هجوم دست نخورد
دست نا محرمی به معجرتان

شد خزان گرچه نو بهار شما
کم نشد لحظه ای از وقار شما

غُصه ی از همه بریدن تو
غم روی رضا ندیدن تو
گرچه آواره گشته ای خانم
گرچه غم دارم از خمیدن تو
ناقه ات بین ازدحام نرفت
بی خطر بود این پریدن تو
چادرت زیر چکمه گیر نکرد
لحظه ی تلخ پر کشیدن تو
بی برادر میان کوچه ندید
پشت مرکب کسی دویدن تو
ثبت شد در جریده ی تاریخ
قصه های به قم رسیدن تو

آمدی شهر قم گلستان شد
پیش  پایت زمین گل افشان شد

شهر قم بر تو احترام گذاشت
پیش رویت فقط سلام گذاشت
پیر قم با بزرگ مردم قم
سر به پای تو چون غلام گذاشت
بهر تو قم گذاشت سنگ تمام
کِی دگر سنگ روی بام گذاشت
کی به قم دختر ولی خدا
پای در مجلس عوام گذاشت

بهترین جای قم سرایت بود
کِی میان خرابه جایت بود

غم طفلی عزیز یادت هست
روضه ی پر گریز یادت هست
دختری با سر پدر میگفت
آن همه چشم هیز …یادت هست
بر سر غارت زنان حرم
بین دشمن ستیز یادت هست
وسط شعله ها مرا دیدی؟
پابرهنه گریز یادت هست
ماجرای شراب یادم هست
ماجرای کنیز یادت هست؟
معجر و گوشواره ام به کنار
غارت سینه ریز یادت هست

بدنم درد میکند بابا
دهنم درد میکند بابا

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


**************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ اسماعیل شبرنگ

باصدامید دربه درخانه ات شدم
محتاج یک نگاه کریمانه ات شدم
روز ازل نگاه شما شد نصیب ما
ازاین سبب کبوترآستانه ات شدم
نانی که می خورم همه ازبرکت شماست
مدیون لطف آب و همان دانه أت شدم
عشق رضا، چو ارثیه ای، از شما رسید
مدیونِ ارثِ کامل و جاودانه ات شدم
شمع محبتی که به ما نور می دهی
از لطف یک نگاه تو، پروانه أت شدم

هستی شفیعه ی همه در موسم جزا
دست مرا بگیر، تو ای خواهر رضا

وقتی میان صحن شما می زنم قدم
انگار در بهشت خدا می زنم قدم
آری بَدَم ، ولی به هوای تو آمدم
با ذکر تو، به صحن و سَرا می زنم قدم
در باز کن ، رسیده گدا تا کرم کنی
کنج حرم به شوق عطا می زنم قدم
فرقی که نیست بین حریم تو و رضا
پیش تو در کنار رضا می زنم قدم
شب های جمعه در حرم با صفای تو
انگار بین کرببلا می زنم قدم

بانو میان لطف و عطای شما گُمیم
شکر خدا که زائر معصومه در قُمیم

باز آمدم زیارتِ بالا سَرِ شما
با دست خالی آمده ام بر دَر شما
این روزها که غرق عزای تو عالَمی است
شد روضه خوان ماتم تو، نوکر شما
امّا اگر که جان شما روی لب رسید
دستی نداشت نیّت آن معجر شما
از روی بام که سنگی به تو نخورد
یا خیزران نخورد، لبِ سرور شما
گیرم که زهر تاب و توانِ تو را گرفت
امّا نشد کبود، که بال و پَرِ شما

تا آمدی نثــارِ شما شد ســلام ها
کِی؟ سنگ برتو زد کسی از پشت بام ها

قم از نگاه لطف تو بانو بها گرفت
با مهر تو وجود مراهم خدا گرفت
شب های جمعه در حرَمَت غلغله به پاست
آری دوباره از تو کسی کربلا گرفت


*************

شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ حسن ایمانی

ما اهل تمنــّای عروجیم و به اوجیم
دریای شما بوده که دلداده ی موجیم

عمریست ملقــّب به غلامیِّ نگاریم
ما شیفته ی گفتن از این ایل و تباریم

همسایه ی دیوار به دیوار حریمم
جیره خور هر روزه ی احسان کریمم

از گنبد تو می شنوم سوره ی کوثر
آید به مشام دل و جانم بوی مادر

دلها همه در فصل مناجات و نیاز است
دستم به هوای کرمت باز دراز است

لبخند لب حضرت خورشید ببینید
آرام دل رهبر توحید ببینید

این فاطمه ی موسیِّ جعفر گل زهراست
معصومه ی زینب صفت گلشن طاهاست

روزی خور احسان کریمه دو جهانند
زُوّار حرم ساکن قطعیِّ جــَنانند

در مدح قم او قلم عشق نوشتهَ ست
اینجا سه در از هشت در باغ بهشت است

در مرتبت و علم رسیده به کجاها؟!
فرموده امامش که فِداها وُ أبوها

ای جلوه ای از جمعه ی جاری شدن رب
در صورت تو سیرت زهراست مرتــّب

تو عالمه و فاضله و هانیّه هستی
در فکر رضا هر نفس و ثانیّه هستی

مهتاب شب غربت شمس حُــججی تو
راه دل ما سوی دعای فرجی تو

در صحن و سرای کرم آرام گرفتم
از کوثر الطاف حرم جام گرفتم

با نوکریّت شهره ی شهری شده ام من
با عشق رضا تا به حرم آمده ام من

دلتنگ خراسانم و شبهای گوهرشاد
بنداز دلم را گره بر پنجره فولاد

اینبار اگر پنجره فولاد بگیرم
می خواهم از الله سر ِ راه بمیرم

یا رب نظری کن شوم از جمع شهیدان
با دیدن دلدار سفر کرده دهم جان

جز حب ُّو ولایت به خدا توشه ندارم
ای کاش شود گوشه ی شش گوشه مزارم

****************


شعر وفات حضرت معصومه سلام الله علیها ـ رضاقربانی

اومدی پاییزمون بهار بشه
دلای ما همه نو نوار بشه
اومدی تا با تو و برادرت
سفره ی موسوی برقرار بشه
**
توو صفات تو خدا رو میبینم
عمه ی کرب و بلا رو میبینم
وقتیکه به گنبدت خیره میشم
انگاری امام رضا رو میبینم
**
میشه که حضرت زهرا به تو گفت
پدرت همش فِداها به تو گفت
بعضی حرفامو به هیچکی نمیگم
باید این حرفا رو تنها به تو گفت
**
همه خوبا همه حیرون تواند
مریم و آسیه دربون تواند
افتخار میرزا قمی ها اینه
توی قبرستون شیخون تواند
**
اونقدَر امامتو صدا زدی
ناله ی رضا رضا رضا زدی
مثل زینب تو هم آواره شدی
به کوه و دشت و بیابونا زدی
**
هرچی هم شد پسرت رو نزدند
جلو چشمات قمرت رو نزدند
پسرِ اَشعث ملعونی نبود
با سیلی برادرت رو نزدند
**
هرچی شد وارد مقتل نشدی
دیگه گریون بالای تل نشدی
سه روز و سه شب توی بیابونا
پشت دروازه معطل نشدی
**
توی قم بال و پرت ریخته نشد
غریبه دور و برت ریخته نشد
از رو پشت بومای خونه هاشون
آتیش و سنگ رو سرت ریخته نشد
**
توی قم بی احترامی ندیدی
نگاه مردای شامی ندیدی
توو خرابه های قم نبردنت
بخدا بزم حرامی ندیدی

**
به تو هیچکی کمتر از عزیز نگفت
هیچکسی حرفای تند و تیز نگفت
بین نا محرما یک برده فروش
زبونم لال به شما کنیز نگفت

 

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.