شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – محمود کریمی

 

در گیر و دارِ قافیه ماندن درست نیست
تنها غزل نوشتن و خواندن درست نیست

باید که عاشقانه بلا را به جان خرید
پای غم نگار، نماندن درست نیست

در کوی عشق صحبت دلداگی خوش است
حرف دگر میانِ کشاندن، درست نیست

از دل حرم بساز و بگو یا اَنیسَنا
در سینه غیر یار نشاندن درست نیست

حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست
دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست

گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد
گفتم علی، درون دلم انفجار شد

گفتم علی، دلم به ثریا عروج کرد
بر شانه ی بُراق محبت سوار شد

گفتم علی، جواب شنیدم بلی بلی
دل مستجیرِ مرحمتِ مستجار شد

گفتم علی و سینه ی آشفته گُر گرفت
در شعله ی ولایت مولا دچار شد

از خاطرم کلام نفیسی خطور کرد
هرکس علی نگفت، گرفتار و خوار شد

سرّ خدا برای شما فاش می کنم
زینب اگر که فاتحِ در کارزار شد

در کوچه های کوفه و ویرانه های شام
ذکرش چه بود، دشمن بی ریشه زار شد

یا قاهر العدوّ و یا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی

ساقی بیار باده که مخمور زینبم
محتاج جام باده ی پر زور زینبم

تارم اگر به غصه ی او زار می زنم
چشمم به غیر بسته شده، کورِ زینبم

در خیمه ی حمایت او می زنم نفس
سرمست لطف بی بی مَستوره زینبم

بر من مگیر خرده اگر نعره میکشم
گرمِ دَمِ خدایی و پر شور زینبم

ترسی ندارم از ظلمات زمانه تا
گوشه نشین روضه ی ذوالنّور زینبم

دل داده ی علی ام و افتاده ی حسن
سینه زنِ حسینم و منظورِ زینبم

مجموعه ی جمال و جلال علی ست، او
آئینه دار کلّ کمالِ علی ست، او

زینب تجلی صلواتیِ کبریاست
زینب اساس زندگی دین مصطفی ست

زینب ظهور غیرت زهرای اطهر است
زینب شکوه مرتبتِ شاه لافتی ست

سرّی دگر به اذن خدا فاش می کنم
زینب، نه جزء آل کسا، که خود کساست

زینب شریکه الحسنین است فی المِهَن
زینب انیس خلوت شبهای مجتبی ست

زینب شریکه الحسنین است فی البلا
زینب قوام بخش مصیبات کربلاست

یک گوشه از تجلی او، می شود حفیظ
زینب هوالرّقیبِ یتیمان نینواست

زینب سفینه البرکات محرَّم است
مِهر مدام و چشمه ی فیض دمادم است

زینب نگو، بگو شرر قهر کردگار
زینب نگو، بگو لب برّان ذوالفقار

زینب نگو، بگو خود نهج الفصاحه است
می بارد از شهامت طوفانی اش، وقار

زینب نگو، بگو خود نهج البلاغه است
افتاده است زیر قدم هاش، اقتدار

زینب نگو، بگو همه ی عصمت بتول
حجب و حیا نجابت بانوی بی مزار

زینب نگو، بگو همه ی صبر مجتبی
پیروز عرصه های بلایای ناگوار

زینب نگو، بگو همه ی شور کربلا
نخل قیام با نفسش داده برگ و بار

زینب نگو، بگو قسم مستجاب عشق
زینب نگو، بگو شرف بوتراب عشق

عالم تمام ذره و خورشید، زینب است
ویرانگر عمارت تردید زینب است

بر محور محبت خورشید کربلا
عباس ماه و حضرت ناهید، زینب است

از جمله ی تَقَبَّل او می شود عیان
کوه وقار و قله ی توحید زینب است

کوفه خیال کرد علی روی منبر است
اما به روی محملِ غم دید، زینب است

در جمله ای ز مهدی زهرا رسیده است
در مشکلات مایه ی امید زینب است

از دام درد و غصه و غمها رها شدم
هر دم دخیلِ بی بی مشکل گشا شدم

قدیسه ی مقدسه والا، دَخیلکِ
ای شمسه ی مشعشعه بالا، دخیلکِ

خانم نگاه کن چقدر زار آمدم
ای مهربانی دل طاها، دخیلکِ

بیچاره ام، فقیر و گرفتار و بی قرار
آرامش درونی مولا، دخیلک

روزیِ هر محرَّم ما در نگاه توست
ای دختر مکرم زهرا، دخیلک

چشم مرا همیشه پر از اشک روضه کن
ای کعبه ی مصیبت عظما، دخیلک

بانو، توجهی به پریشانی ام نما
ای آسمان عاطفه، بارانی ام نما

 

********************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – مسعود اصلانی

 

با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را
مطلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد
مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می داد ز حال خوش خود بالا را

چشمهایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه ی مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازی ش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی ست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره ی مریم قرآن نمی از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه ی دیگر دنیا آمد

*******************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – رحمان نوازنی

 

وقتی که تو را عرش معظم آورد
یک فاطمه زهرای مجسم آورد

قنداق تو را که آسمان می بوسید
جبریل به گریه های نم نم آورد

تو آمدی و همه به هم می گفتند
از صبر دل تو صبر هم کم آورد

وقتی که تو آمدی حسینت می گفت
با آمدنت خدا محرم آورد

وقتی که تو آمدی حسینت پا شد
در پیش تو هفتاد دو پرچم آورد

آنگاه سپرد دست بالا دستت
هفتاد و دو پرچم خدا را دستت

خورشید گرفته نور خود را از تو
دریا هیجان و شور خود را از تو

حتی گل جانماز هم می گیرد
شاداب ترین حضور خود را از تو

لبخند به چهره داری و غم به دلت
دارد غم ما سرور خود را از تو

مردان خدا گرفته اند ای بانو
برگ گذر و عبور خود را از تو

ایوب ترین مرد بلا هم دارد
ایمان دل صبور خود را از تو

ای عمه دلشکسته عاشورا
مهدی طلبد ظهور خود را از تو

ای قبله نمای حاجت یوسف ها
حاجت بده ای عمه حاجات خدا

بانوی ستاره ها و زیبایی ها
بانوی سحر خیز تماشایی ها

در عرش همه از تو سخن می گویند
ای بانوی با کمال بالایی ها

از خانمی توست که هی می ریزد
دور و بر تو این همه آقایی ها

جز تو چه کسی به کربلا می سازد
از این همه اتفاق، زیبایی ها

یک عده تو را فاطمه ات می خوانند
یک عده تو را حیدر زهرایی ها

یک عده گل مریمشان تو هستی
ای مریم قدیسه عیسایی ها

ای دسته گل مریم زیبای علی
مجنون پر از فاطمه! لیلای علی

افلاک حریم تو، جهان اقلیمت
یک عرش پر از فرشته در تعظیمت

با شاخه ی گل هزار پیغمبر هم
ایستاده در این مجالس تکریمت

شرمنده از اینکه دستهایم خالی است
اما همه زندگیم تقدیمت

هر قدر ورق می زنم اوقات تو را
جز نام حسین نیست در تقویمت

با یک سر بر نیزه چه کرده ای که
از کوفه الی شام شده تسلیمت

تو از سر چشمه آب خوردی بانو
تو بر سر نیزه دل سپردی بانو

*******************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – محمد بیابانی

 

قلم به دست گرفتم که باخدا باشم
قلم به دست گرفتم که از شما باشم

قلم به دست گرفتم که از تو بنویسم
و با ثنای تو همدوش انبیا باشم

قلم به دست گرفتم در انزوای خودم
که غرقتان شوم و از خودم جدا باشم

قلم به دست گرفتم که با دوبال غزل
در آسمان تو پروا کنم رها باشم

قلم به دست گرفتم در ابتدا اما
نشد مسافرتان تا به انتها باشم

قلم ز دست من افتاد و دم زدم از عشق
کبوتری شدم و پر زدم به شهر دمشق

برای آمدنت لحظه بیقراری کرد
زمین دوباره خروشید و چشمه جاری کرد

فرشته روی زمین را به مقدمت می شست
ملک زمینه شب را ستاره کاری کرد

مدینه آمدنت را در انتظار نشست
و بهر دیدن تو ثانیه شماری کرد

طلوع اشک فشانت به مادر و پدرت
هوای خانه شان را کمی بهاری کرد

شروع ابری و بارانی تو و چشمت
مسیر آمدنت را بنفشه باری کرد

ولی تمام بهانه ست خوب میدانم
من از نگاه تو شوق حسین میخوانم

تو زینب آمدی و خواهر حسین شدی
تو زینت پدر و مادر حسین شدی

تو آمدی و من از خنده هات فهمیدم
که ناز کرده ای و دلبر حسین شدی

تو در کتاب خدا نه که بین مصحف عشق
نزول کرده ای و کوثر حسین شدی

رسیده ای و خداوند کرده مبعوثت
که بعد واقعه پیغمبر حسین شدی

تمام کوفه به  هم ریخت تا لبت واشد
چو خطبه خوان شدی و حیدر حسین شدی

اگرچه بانویی اما علیِ کراری
فقط به دست خودت ذوالفقار کم داری

کدام واژه رسد بر مقام تقدیرت
کدام شعر و غزل می کنند تصویرت

به فهم و درک مقامت عقول کل بشر
هنوز هم که هنوزست مانده درگیرت

مفسران همه انگشت بر دهان هستند
زآیه ای که شنیدی و طرز تفسیرت

حدیث چشم تو دیده به دیده می چرخد
و اشک ها همه مأمور امر تکثیرت

بدان که بعد علمدار تو علمداری
فدای دست تو و شانه علمگیرت

تو در اسارتی اما جلیله ای زینب
به حق حق که تو الحق عقیله ای زینب

تویی انیس غم و غم مجانبت بانو
که اشک و غصه شده قوت غالبت بانو

چه باشکوه به صحرا رسیدی اما بعد
کسی نماند که باشد مراقبت بانو

از آنطرف که بلا پشت هر بلا دیدی
ولی به عرش رسیده مراتبت بانو

به دستخط خودت حک شده به دفتر غم
تمام آنچه که دیدی ، مصائبت بانو

ز دست می دهد ایوب عنان صبرش را
فقط ز خواندن قدری مطالبت بانو

اگرچه قد رشیدت خمید بی بی جان
کسی شکست شما را ندید بی بی جان

توان بده بپرم در هوای دستانت
توان بده که شوم غمسُرای دستانت

بگو از آنچه که حس کرد دست حیدریت
بگو که شعر بگویم برای دستانت

از آن امام بدون سپاه عاشورا
که بود ملتمس یک دعای دستانت

از آن طناب ضخیم پراز گل سرخی
که داشت شرح غم ماجرای دستانت

از آن سه ساله پیر پر از کبودیها
که گیسویش شده بود آشنای دستانت

من از نسیم دو دست تو یاس می بویم
به ذات فاطمی تو سپاس می گویم

 

*******************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – علی اکبر لطیفیان

 

عاشق شدیم و عاشق حیران ماشدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند

آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند

روح القدس شدیم وتمامی شاعران
گرم غزل سرایی دیوان ما شدند

یوسف شدیم وبهر تماشای حال ما
صدها عزیز راهی زندان ما شدند

آنقدر آمدیم ومسلمان او شدیم
آنقدر آمدند ومسلمان ما شدند

ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم
تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم

مارا نوشته اند برای گدا شدن
سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن

از آنطرف خلاصه دری باز میشود
می ارزد انتظار به این آشنا شدن

عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم
پس واجب است غرق تماشای ما شدن

وقتی مسیر جای قدمهای زینب است
میلی نمیکنیم به جز خاک پا شدن

اول طواف بعد منا پس چه بهتر است
بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن

مارا برای راز و نیاز آفریده اند
این کعبه را برای نماز آفریده اند

این کیست که فرشته گلیم آورش شده
بال وپر فرشته نخ معجرش شده

دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش
دست حسین بالش زیر سرش شده

از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است
با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده

زهرا همان که ام ابیهاش گفته اند
زهرا همان که مادرش پیغمبرش شده

دیروز دختر وجنات خدیجه بود
حالا خدیجه آمده ودخترش شده

اینگونه بود فاطمه شد ریشه بقا
اینگونه بود فاطمه شد ام ابیها

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشت

زینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

زینب اگر نبود حسینی نمیشدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود
اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی شود
حتی عروج اینهمه بالا نمی شود

دیدند صبح آمده اما در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود

یا ایها الزسول چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمی شود

فرمود :زینب آینه ی روی دخترم
آنکه مقام بی حدش املا نمی شود

چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمی شود

**

لبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود

زینب فرشته آینه حوریه عاطفه
از جنس خانواده ای از این قبیل بود

گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود

کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماما اصیل بود

ویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

 

*******************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – قاسم نعمتی

نماز عشق به پا می کنم به نام حسین
به نای سینه نوا می کنم به نام حسین

تو زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین

به نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف کوی تو را می کنم به نام حسین

به نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو را همیشه صدا می کنم به نام حسین

من از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان سجده دعا می کنم به نام حسین

قسم به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز سوی خدا می کنم به نام حسین

تو آمدی که بگویی برای قرب خدا
وجود خویش فدا می کنم به نام حسین

دمشق و کربلا هر دو تربت عشق است
شب ولادت تو وقت صحبت عشق است

خدا عنان دل ما به دست تو داده
اسیر دام تو اما ز غیر آزاده

اگر پیاله ی ما بوی چشم تو گیرد
شود برای همیشه لبالب از باده

نوای زین ابی را به هرکسی ندهند
که این مدال فقط گردن تو افتاده

چنان سگی به در خانه ات ببند مرا
که نام صاحب کلب است نقش قلاده

اگرکه باز شود دیده ها ز نور اشک
اگر قدم بگذاریم بین این جاده

به چشم خویش ببینیم پای پرچم عشق
هنوز با کمری راست زینب استاده

خدا شهود شود بی حجاب در دل شب
نشسته دختر زهرا میان سجاده

به بی نظیری تو اعتراف باید کرد
شبیه کعبه به دورت طواف باید کرد

زمان بوسه رسیده کمی مدارا کن
رسیده ایی بغل یار دیده ات وا کن

در این نگاه برای همیشه، ای خواهر
تمام حسن خداوند را تماشا کن

به فکر عبد گنه کار باش و یک لحظه
به احترام حسین دست خویش بالا کن

به پشت معجر خود با کمی دعا کردن
تمام شهر پر از مور مثل زهرا کن

همه به یاد خدیجه رخ تو بوسیدند
جلال بانوی مکه دوباره احیا کن

ببین چگونه پدر مست دیدن تو شده
نظر به چهره ی پر افتخار مولا کن

سلام دختر حیدر شریکه الارباب
بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب

کسی که دست توسل بر این سرا بزند
قدم به وادی ممنوعه ی خدا بزند

حرام باد به هر عاشقی که بی اذنت
قدم برای زیارت به کربلا بزند

شناختی که من از دستهایتان دارم
بعید باشد اگر دست رد به ما بزند

همین کرامتتان شد سبب هر شب و روز
که حلقه دور نگین کرم گدا بزند

تو قرص نان خودت را به سائلی دادی
که حق به خانه ی تان مهر هل اتی بزند

تهجد سحرت بسکه غرق ذات خداست
حسین تکیه ی آخر بر این دعا بزند

از آن دمی که شده احترامتان واجب
به دست های شما بوسه مصطفی بزند

ز محضر همه سادات عذر می خواهم
اگرکه گفته ام آتش به قلب ها بزند

خدا  نیاورد آن روز را که در شهری
کسی به بی ادبی نامتان صدا بزند

*******************

شعر ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها – قاسم صرافان

 

آرامش زیبای دو دریاست نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق، علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت، به شکرانه‌ی نوری که رسیده
**
کاشانه‌ی اهل دل و میخانه‌ی هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه! روشن
**
لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمه‌ی تسنیم
کامل شده با آیه‌ی او سوره‌ی کوثر
**
بی تاب شدی، دختر مهتاب رخ عشق!
بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟
گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟
**
باران بهاری شده‌ای دختر حیدر
زهرا چه کند گریه‌ی تو بند بیاید
باید که بگویند: کنار تو حسینت
تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید
**
همسایه ندیده‌ به خدا سایه‌ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری
**
شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است
جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو، حسین تو، قتیل العبرات است
**
اینقدر نریز اشک، صبوری کن و بگذار
هر قطره‌ی این اشک برای تو بماند
وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند
**
یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه
با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه
**
یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را
فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را
**
روزی برسد، … کاش که می‌شد نرسد… نه
آن لحظه‌ی سنگین خداحافظی از یار
ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه‌ بخواهد ز تو دلدار
**
آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایه‌ی سر، بی سر و بی سایه به صحرا
ناموس خدا باشی و بر ناقه‌ی عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.