انتخاب هجرت به عراق

بخش هفتم: انتخاب هجرت به عراق

 

امام حسین علیه السلام هجرت به عراق را انتخاب کرد نه جای دیگری از سرزمینهای جهان اسلام، در حالی که می دانست اهل عراق به چه وضعی از پادرهوایی و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شاید انتخاب عراق- نه هر جای دیگر- از سوی امام، به عوامل زیر برگردد:
اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامی و جایگاه ثروت و مردان بود که در آن، کوفه به عنوان پادگانی برای سپاهیان اسلام تأسیس گردید و نقش مهمی در حرکت فتح اسلامی داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشارکت نموده که عمر بن خطاب از آن یاری می جسته است.
عمر به والیش «سعد بن ابی وقاص» نوشت: «نیروی فراوانی همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامی به این عبارت، فراوان برخورد می شود که «عمر، از اهل کوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستایش نموده می گفت: «خداوند، اهل کوفه را جزای خیر دهد که حوزه ی خود را کفایت می کنند و به مردم سرزمینهای دیگر مدد می رسانند».
مردی از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجینه ی اسلام هستید، هرگاه اهل بصره از شما یاری بخواهند، به آنان کمک می کنید و اگر مردم شام از شما کمک بطلبند، به آنان مدد می رسانید» (۱) .
علاوه بر اینکه عراق، پایگاهی نظامی بود که از قدیم به میراثش معروف گشته «آنجا قلب زمین و خزانه ی بزرگ مملکت است به اضافه آن نعمتهای اختصاصی که خداوند جلیل به اهل کوفه داده است که عبارتند از: ساخت لباسهای رنگی و ابریشمی و چیزهای دیگری مثل انواع میوه ها و خرماها» (۲) .
امویان آن را به عنوان منبع درآمد مهمی برای بیت المال دمشق (۳) به کار گرفته بودند که درآمد مالیاتی معاویه از کوفه و نواحی آن به پنجاه میلیون درهم بالغ گردیده بود (۴) .و خراج بطائح (۵) به پنج میلیون درهم رسیده بود (۶) .
عراق، قلب تپنده ی دنیای اسلام بود که گوی سبقت را در صحنه های سیاست، اقتصاد و اجتماع از سایر مناطق ربود و همه ی انقلابیون به سوی آن می شتافتند (۷) تا آنرا به عنوان محلی جهت آغاز حرکت به سوی اهداف سیاسی خود قرار دهند… و کوفه، تنها شهر در سرزمینهای اسلامی بود که ارزش حوادث و اهداف جریانهای سیاسی را درک می کرد؛ زیرا بینش اجتماعی تا حد زیادی بر آن حاکم شده بود و کوفیان، خواستهای خود را بر حکامشان تحمیل می کردند و هرگاه خواستهایشان را محقق نمی ساختند، به روی آنان شمشیر می کشیدند و بر علیه آنان به پا می خاستند.
به هر حال، امام، هجرت به کوفه را برگزید، به اعتبار اینکه آن شهر، مرکز قدرت در جهان اسلام بود. «عبدالمتعال صعیدی» می گوید: «امام حسین، به خطا نرفت، هنگامی که تصمیم گرفت به عراق هجرت کند؛ زیرا عراق، مرکز مناسبی برای برپایی حکومتی شامل بود که امر مسلمین را دربرگیرد و لذا آنرا خود انتخاب نمود تا روزگار بعداً، این حکومت را برای عراق محقق ساخت و دولت عباسی در آن به وجود آمد که نزدیک به پانصد سال بر مسلمین حکومت راند» (۸) .
دوّم: کوفه، مهد تشیّع و موطنی از مواطن علویان بود که در بسیاری از مواقع، اخلاص خود را نسبت به اهل بیت اعلام نمود؛ گروهای انقلابیون به فرماندهی «مالک اشتر نخعی» یکی از بزرگان شیعه، به سوی مدینه حرکت کردند و عثمان را محاصره و بر او یورش بردند و امام را برای خلافت نامزد نمودند که بذر تشیع در کوفه از زمان خلافت عمر کاشته شد؛ زیرا از والیان کوفه، «عمار بن یاسر و عبداللَّه بن مسعود» بودند که بزرگواریها و فضایل امام را در محافل کوفه منتشر می ساختند و آنچه را که از حضرت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در حق او روایت شده بود، برای مردم می گفتند تا آنجا که بر محبّت و دوستی آن حضرت بار آمدند، به طوری که کوفیان در جنگ جمل و صفین همراه امام شرکت نمودند و به حضرتش می گفتند: «یا أمیرالمؤمنین! ما را به هر جا که خواهی ببر که ما حزب و یاران تو هستیم، با هر که دشمن تواست، دشمنیم و با هر کس که به سوی تو باز آید و از تو اطاعت کند، همراهی می نماییم» (۹) .
امام امیرالمؤمنین علیه السلام به نیکی آنها را می ستود، زیرا معتقد بود آنان یاران و همدستان مخلص وی هستند و به آنان می فرمود: «ای اهل کوفه! شما برادران، یاران و همدستان من برای حق هستید و اجابت کنندگان برای جهاد با حلال کنندگان حرام هستید، به کمک شما آن کس که روی برتافته را می زنم و امید اطاعت کامل روی آورنده را دارم» (۱۰) .
و می فرمود: «کوفه گنجینه ی ایمان و جمجمه اسلام و شمشیر و نیزه خداوند است که هر جا بخواهد آنرا قرار می دهد» (۱۱) .
عراق، در سخت ترین جنگها و شدیدترین نبردها به خاطر اهل بیت، شرکت کرد و از قاتلان آنان انتقام گرفته به دست انقلابی بزرگ، «مختار ابن ابی عبیده ی ثقفی»،به خونخواهی آنان برخاست، بنابراین، انتخاب هجرت به کوفه از سوی امام به سبب این بوده که اهالی این شهر به دوستی عمیق نسبت به اهل بیت، شناخته شده بودند.
سوّم: کوفه جایگاه اصلی مخالفت با حکومت اموی بود؛ زیرا کوفیان در طول مدت حکومت امویان، دست از معارضه ی با آنان برنداشته، آرزومند زوال دولتشان بودند. «فلهوزن» سبب دشمنی کوفیان نسبت به امویان را ناشی از این می داند که خلافت از «کوفه» به «دمشق» منتقل گردید و اینکه آنان پس از آنکه خود صاحب دولتی بودند، اینک شهرشان تنها ولایتی در دولت جدید گردیده و درآمدشان را از خراج سرزمینی که خود فتح کرده بودند، از دست دادند و حال باید به ته مانده ای که از سفره های اربابان اموی بر آنها فرومی افتاد، قناعت می کردند و متأسفانه، این تلخی را تنها پس از گذشت فرصت، احساس نمودند بنابراین عجیب نبود اگر مردم کوفه حکومت اهل شام را یوغی سنگین برگردن خود ببینند و در انتظار فرصت مناسبی باشند که خود را از آن رها سازند و آنرا دور بیندازند.
از عواملی که خشم کوفیان را بر امویان شدت بخشید این بود که معاویه افراد شناخته شده ی بی صلاحیتی همچون مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه را بر آنها حاکم ساخت و آن دو جور و ستم را در میان آنان گسترش دادند و آسایش و آرامش را از آنها گرفتند و در محرومیت اقتصادی آنان، کوشیدند و سیاست گرسنگی و محروم سازی را در بین آنان به اجرا گذاشتند… کوفه مرکزی برای توطئه بر ضد حکومت اموی گردید و شکنجه، قتل و ستمی که از دست والیان کشیدند نیز آنان را از این کار، باز نداشت.
پس هجرت امام به کوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّی برای انقلاب به اعتبار این بوده است که آنجا تنها شهر دشمن امویان بود که هیجان مخالفت با امویان در آن شهر، پس از مرگ معاویه، به اوج خود رسیده بود.
چهارم: امام حسین علیه السلام هجرت به عراق را به خاطر دعوتهای مکرر و اصرار فراوان اکثریت غالب مردم کوفه برای آمدن آن حضرت، حتی در زمان معاویه، انتخاب کرد؛ زیرا نامه های آنان پی درپی به حضرتش می رسید و او را به حرکت به سوی آنان تشویق می نمود. اگر امام از پاسخ مثبت دادن به آنان خودداری می کرد در برابر خدا و مردم مسؤول می بود، خصوصاً پس از آنکه سفیرش «مسلم بن عقیل» به وی نامه نوشت و او را از یکدست بودن مردم در بیعت با آن حضرت و انتظار قدوم او با خبر ساخت و وی را به سفر به جانب آنان تشویق نمود و آن حضرت علیه السلام چاره ای جز اجابت آنان نداشت.
«دکتر محمد حلمی» می گوید: «حسین، از حجاز به سوی کوفه برای اجابت دعوتهایی که از مردمش به وی رسیده بود و آمدن وی را به سوی آنان تقاضا می کرد تا انقلابشان بر ضد خلافت یزید را رهبری کند، خارج نشد، مگر پس از آنکه آمادگی کوفیان را برای اقدام به این قیام با اعزام نماینده ای امتحان کرد تا میزان این آمادگی را بشناسد. مسلم بن عقیل بن ابیطالب برای این مأموریت رفت و در مدت کوتاهی، موفق شد دوازده هزار نفر را در قیامی خروشان برای بیعت با حسین و خلع بیعت یزید، رهبری کند. مسلم این امر را به حسین گزارش نمود و او تصمیم گرفت حرکت کند تا شخصاً آن قیام را رهبری نماید و لذا حسین در قیام خود، دست پاچه و شتابزده نبوده است؛ زیرا نامه ها برایش آمده بود، حضرت خواست از میزان جدی بودن آنها مطلع شود که با قیام هزاران نفر در آن مدت کوتاهی که نماینده اش فعالیت داشته، مطمئن گردیده بود» (۱۲) .
پنجم: امام حسین علیه السلام اگر به منطقه ی دیگری غیر از کوفه می رفت، سپاه امویان، حتماً در پی او می رفتند و به ناچار شهید شده و مورد سرزنش و نکوهش واقع می گردید و به او گفته می شد: چرا به عراق نرفتی، سرزمینی که یاران و شیعیان تو را در بردارد و مردم آن، هزاران نامه برایت فرستادند و شما را به رفتن نزد آنان تشویق نمودند؟ در آن صورت، آن حضرت چه پاسخی می داشت اگر به سرزمین دیگری می رفت و لشکریان اموی در پی او می رفتند؟
اینها بعضی از عواملی است که امام را به انتخاب هجرت به کوفه کشاند تا آنجا را مقری برای انقلاب خویش قرار دهد.

روی گردانی از حجاز
در اینجا یک مطلب باقی می ماند و آن این است که چرا امام در حجاز باقی نماند تا آنجا را جایگاهی برای شروع انقلاب خود قرار دهد؟ شاید علّت رد کردن آن از سوی حضرت، به موارد زیر برگردد:
الف- محیط حجاز، با اندک بودن منابع اقتصادی روبه رو بود؛ زیرا معاویه، فقر و بینوایی را در آن گسترش داده بود و طبیعی است که انقلاب به پشتیبانی مالی زیادی نیازمند بود و با عدم وجود سرمایه در حجاز، امام چگونه می توانست انقلاب خود را شعله ور سازد؟
ب- عدم وجود بینش سیاسی در حجاز؛ زیرا اکثریت غالب آن از مسائل سیاسی دوری گزیده بودند، در حالی که عراق، مشعل آگاهی سیاسی در سرزمینهای عربی بوده است.
ج- حجاز، برای مرکزیت انقلاب، مناسب نبود؛ زیرا پیوسته در معرض حمله ی نیروهای اموی قرار داشت، به همین خاطر بود که یزید نیروهای فراوانی را برای جنگ با ابن زبیر، به فرماندهی برادرش «عمرو بن زبیر»، اعزام نموده بود.
د- حجاز، دارای پادگان نظامی نبود تا امام به آن پناه ببرد تا دفاع و حمایت از او را بر عهده گیرد.
ه- اکثریت غالب مردم حجاز نسبت به اهل بیت علیهم السلام کینه توز و نسبت به بنی امیه متمایل بودند.
«ابوجعفر اسکافی» می گوید: «اما اهل مکه، همگی با علی دشمنی داشتند و همه ی قریش با وی مخالف و اکثریت مردم با بنی امیه بودند» (۱۳) .
امام علی بن الحسین علیه السلام می فرماید: «در مکه و مدینه بیست نفر هم دوستدار ما نیستند» (۱۴) با وجود شایع بودن دشمنی اهل بیت: در حجاز، چگونه امام آن را مقرّی برای خود انتخاب کند؟
امام، در حالی که همه ی حجازیان می دیدند و می شنیدند، از آنجا خارج شد ولی آنان برای همراهی با وی نشتافتند و هیچیک از آنان، جز اهل بیتش، برای یاری و دفاع از آن حضرت، به دنبالش نرفتند.

روی گردانی از مصر
امام، از مصر، روی گردان شد و با کسی در آنجا مکاتبه ننمود؛ زیرا مردمش، در طول روزگار خلفا و در طول حکومت اموی، به آسایش و آرامش و دوری از جریانهای سیاسی، علاقه داشتند و هیچ نامه ای از آنان به امام نرسید که او را برای رفتن نزد آنها دعوت کنند، پس امام، چگونه به سوی آنان هجرت کند؟ به علاوه در مصر، گرایشی عثمانی وجود داشت و والی آن «عمرو بن عاص» بود که دشمنی و عداوت نسبت به اهل بیت: را در آنجا شایع گردانیده دوستی نسبت به بنی امیه را بر قرار کرده بود، پس چگونه امکان داشت امام عازم آنجا شود؟

روی گردانی از یمن
«ابن حنفیه» و دیگران به امام پیشنهاد کردند که به یمن هجرت کند؛ زیرا در آنجا شیعیانی برای آن حضرت و پدرش بودند، ولی امام، این نظریه را نپذیرفت. علت روی گردانی حضرت از آن، به نظر ما به موارد زیر برمی گردد:
۱- در یمن، پادگان نظامی وجود نداشت که بتواند هنگام یورش بنی امیه از آن حضرت، حمایت و دفاع کند زیرا یمنیها، دارای سلاح و ساز و برگ نظامی نبودند و قدرتی برای دست زدن به عملیات نظامی نداشتند.
۲- توده های مردم در یمن، هنگامی که سپاهیان معاویه به فرماندهی «بسر بن ابی ارطاه» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمایت از سرزمین خویش نپرداختند تا آنجا که آن ستمگر، بسیاری از آنان را کشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند و هر کدام که ساقی درشت تر داشتند به قیمتی بیشتر، فروخته شدند ولی مردم یمن برای دفع از اعراض خود به پانخاستند بلکه خونها و مالهایی را که خواسته دشمن اموی بود، تسلیمشان کردند، با این حال، امام چگونه به یمن هجرت نماید؟
۳- یمن، دچار فقر و بینوایی شد و زندگی اقتصادی آن فلج گردیده بود و مردم آن قدرتی برای تهیه ی اموال و سلاح لازم برای انقلاب نبودند و بسیاری از مردم آن در طلب روزی و رفاه به کوفه آمده بودند.
۴- اگر امام به یمن می رفت، یزید او را رها نمی کرد و لشکریانش را برای جنگ با وی می فرستاد و در این راه خونها ریخته می شد و امام به ایجاد فتنه و تفرقه متهم می گشت و بدین ترتیب، عدالت قیام حضرت، بنا به گفته ی «دکتر احمد محمود صبحی»، از بین می رفت (۱۵) .
از آنچه گفتیم سستی نظریه دکتر «علی حسین خربوطلی» آشکار می شود، وی از امام انتقاد می کند که چرا به یمن نرفت و حجاز را ترک کرد، چون در این دو مکان، یاران حقیقی وی و شیعیان مخلص پدرش وجود داشتند، به علاوه، امتیاز یمن این بود که از مرکز خلافت دور، دژهایش محکم، و درّه هایش (۱۶) فراوان بود. این نظریه هیچگونه نشانی از تحقیق ندارد؛ زیرا امام یارانی حقیقی در حجاز نداشت و اگر می داشت هنگامی که حرکت به سوی عراق را اعلان نمود، همراه وی به پا می خاستند و او را طعمه ای تنها در دست فرزند مرجانه، رها نمی کردند. یمن را هم بیان کردیم که از نظر مسائل استراتژیک، مناسب نبوده است تا امام آن را مقرّی برای انقلابش قرار دهد.

روی گردانی از ایران
امام، از «ایران» روی گردان شد؛ زیرا هیچ پشتوانه ای در آن نداشت و دعوت به سوی اهل بیت علیهم السلام هنوز در آن، متبلور نشده بود تنها پس از گذشت مدتی، مرکزی برای دعوت علویان شد، یعنی هنگامی که مجموعه ی بزرگی از شیعیان که زیاد، آنانرا به ایران تبعید کرده بود، به این سرزمین آمدند و به نشر تشیع در آن پرداختند و داعیان بنی عباس، ثمره ای را که داعیان شیعه در ایران به وجود آورده بود، برداشت کرده ایران را مقری برای خود قرار دادند و از آنجا بود که قیام بر ضد بنی امیه آغاز شد و حکومت و سلطنت آنانرا بر انداخت.

روی گردانی از بصره
امام، از بصره روی گردان شد، زیرا گرایشی عثمانی داشت و بسیاری از مردم آن، پیرو زبیر و طلحه بودند.
«ابوجعفر اسکافی» می گوید: «اهل بصره، همگی علی را دشمن می داشتند» (۱۷) و سبب آن، جنگ جمل بود که سرهای بسیاری از مردم بصره را درو کرد و دلهایشان را از دشمنی نسبت به امام و فرزندانش، انباشت، البته جمعی از شیعیان در آنجا بودند که امام وقتی می خواست به سوی کوفه حرکت کند، با آنان مکاتبه نمود.
به هر حال، کوفه مناسب ترین مرکز برای اعلام انقلاب بر ضد امویان بود؛ زیرا این شهر انقلابی، حرکت مخالفت با بنی امیه را رهبری کرده و پس از هلاک شدن معاویه به طور کامل برای دعوت از امام، آماده شده بود، همچنانکه وطن اصلی شیعیان آن حضرت شمرده می شد؛ دلهای مردمانش مالامال از محبت و دوستی نسبت به حضرتش بود.
انتخاب هجرت به کوفه و نه جایی غیر از آن، از سوی امام علیه السلام مبتنی بر مطالعه ای عمیق نسبت به واقعیت مناطق اسلامی و احاطه داشتن آن حضرت بر جهت گیریهای شهروندان آنها، خواه در صحنه های سیاسی و خواه عقیدتی و میزان قدرت اقتصادی و نظامی آنان بود؛ زیرا امام از همه ی آن موارد اطلاع و آگاهی پیدا کرده بود و هیچ سرزمینی را به غیر از کوفه نیافته بود که استراتژی کامل برای حمایت از انقلاب و تضمین پیروزی در آن فراهم باشد و نیروهای طرفدار آن حضرت و مخالف حکومت اموی را در برگیرد، بنابراین، حرکت به سوی آنجا، ضرورتی بوده که جایگزینی برای آن وجود نداشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) الطبقات الکبری ۱۲۴ /۶٫
(۲) همدانی، مختصر کتاب البلدان، ص ۵۲٫
(۳) فتوح البلدان، ص ۲۹۳٫
(۴) یعقوبی ۲۱۸ /۲٫
(۵) «بطائح» زمین گسترده‏ای میان واسط و بصره که روستاهایی به هم متصل و وسیع بوده است (معجم‏البلدان ۶۶۶ /۱).
(۶) قدامه بن جعفر، الخراج و صنعه الکتابه، ص ۱۶۹٫
(۷) العراق فی ظل الحکم الأموی، ص ۹٫
(۸) مجله‏ی الغری، سال نهم، شماره‏ی ۱۴ -۱۱، ص ۱۰۸٫
(۹) الامامه والسیاسه ۱۲۵/۱٫
(۱۰) همان، ص ۱۲۴٫
(۱۱) ابن‏فقیه، مختصر البلدان، ص ۱۶۳٫
(۱۲) الخلافه والدوله فی العصر الاموی، ص ۱۱۶ -۱۱۵٫
(۱۳) شرح نهج‏البلاغه، ۱۰۳ /۴٫
(۱۴) همان، ص ۱۰۴٫
(۱۵) نظریه‏ی امامت نزد شیعه‏ی اثناعشری، ص ۲۴۳٫
(۱۶) تاریخ عراق در سایه‏ی حکومت اموی، ص ۱۲۱٫ صولی نیز در کتاب خود الدولهالامویه فی الشام، ص ۵۳ همین نظر را داشته است.
(۱۷) شرح نهج‏البلاغه ۱۰۳ /۴٫

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انتخاب هجرت به عراق

  تصمیم سفر عراق و نامه بنی هاشم

آه از این دنیا! و دور باد این زندگی در حالی که دنیا بر کسی همچون فرزند رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و ریحانه ی آن حضرت، تنگ می شود و امواج غمها او را دست به دست می کنند و نمی داند که به کجا برود و به کجا روی آورد؛ زیرا خبرهایی دریافت داشته است که یزید ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده های کعبه آویزان شده باشد.
سبط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله یقین پیدا کرده بود که یزید او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ریخت و حرمتش را خواهد شکست و این مطلب را در موارد بسیاری بیان فرموده بود، از آن جمله:
۱- «جعفر بن سلیمان ضبعی» روایت کرده که آن حضرت علیه السلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد تا این خون را- در این حال به قلب شریفش اشاره نمود- از درونم خارج کنند و هرگاه این کار را بکنند، خداوند کسی را بر آنها مسلط می کند که آنانرا ذلیل سازد تا آنجا که از کهنه ی کنیزان هم خوارتر شوند» (۱) .
۲- امام علیه السلام به برادرش «محمد بن حنفیه» فرمود: «اگر وارد لانه ی یکی از این خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند» (۲) .
۳- «معاویه بن قره» روایت کرده که حضرت حسین علیه السلام فرمود: «به خدا! به من ستم می کنند آنگونه که بنی اسرائیل در روز شنبه، ستم کردند» (۳) .
حیرت، بر امام مستولی شد و امواجی از حزن و اندوه، آن حضرت را فراگرفت. فضا در برابرش با ابرهای تیره ای از مشکلات هولناک و حوادث سهمگین پوشیده گردید؛ زیرا امام، اگر در مکه می ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوی عراق می رفت،از اهل کوفه مطمئن نبود چون آنان به وی بی وفایی و خیانت خواهند کرد و امام، این مطلب را به کسی که او را در راه دیده بود، بیان کرد، «یزید رشک» در این باره روایت می کند کسی که با حسین برخورد کرده بود، گفت: من چادرهایی را دیدم که در منطقه ای از صحرا، بر پا شده بودند، گفتم: اینها برای کیست؟
گفتند: اینها برای حسین علیه السلام هستند.
پس به سوی او رفتم و دیدم پیرمردی است که قرآن می خواند در حالی که اشک برگونه ها و محاسنش سرازیر است. به او گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! ای فرزند دخت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله! چه چیزی تو را به این سرزمین و صحرایی که کسی در آن نیست، آورده است؟ فرمود: اینها نامه های اهل کوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خویش نمی بینم، وقتی این کار را کردند دیگر هیچ حرمتی برای خدا باقی نخواهند گذاشت، مگر آنکه آنرا می درند، خداوند هم بر آنان کسی را مسلط می سازد که خوارشان نماید تا جایی که از کهنه ی کنیزی هم پست تر گردند (۴) .
آن حضرت، نسبت به اهل کوفه دلخوش نبود؛ زیرا از حیله و بی وفایی آنان آگاه بود که آنها دشمنانی بر ضد وی خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.
به هر حال، ما به بعضی از حوادثی که در مکه پیش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره ای می نماییم و انگیزه های هجرتش به عراق و ماجراهای میان راه را بیان می کنیم.

نامه ی امام به بنی هاشم
هنگامی که امام بر ترک مکه به سوی عراق تصمیم گرفت، این نامه را به بنی هاشم نوشت که در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسین بن علی به برادرش محمد و هر که از بنی هاشم نزد وی باشد، اما بعد: هرکس به من بپیوندد، شهید می گردد و هر کس به من ملحق نشود، به پیروزی نخواهد رسید، والسلام» (۵) .
امام علیه السلام خاندان نبوی را مطلع ساخت که هر کس از آنان به وی ملحق شود،شهادت را به دست می آورد و هر کس به وی نپیوندد، پیروزی را به دست نخواهد آورد، اما این کدام فتح است که امام آنرا در نظر داشته است؟
این همان فتحی است که هیچیک از رهبران جهان و قهرمانان تاریخ، بجز آن حضرت، آنرا به دست نیاورده اند؛ زیرا عقاید وی پیروز گشت و ارزشهای او به بار نشسته و دنیا با فداکاریش درخشان شد و نام وی سمبل حق و عدالت گردید و شخصیت عظیمش اینک از آن یک امّت و نه امّتی دیگر و یا طایفه ای و نه طایفه ای دیگر نیست، بلکه از آن همه ی انسانیّت بی همتا در هر زمان و مکان می باشد، پس کدام فتحی، از این عظیم تر و کدام پیروزی از این پیروزی والاتر است؟

پیوستن بنی هاشم به امام حسین
هنگامی که نامه ی امام در مدینه به بنی هاشم رسید، گروهی از آنان برای پیوستن به وی شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش (۶) در میان آنان بودند همچنانکه محمد بن حنفیه نیز همراه آنان، حرکت کرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولی امام پیشنهاد وی را نپذیرفت، گفتگوی او را در مباحث پیشین بیان کردیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) ابن‏کثیر، تاریخ ۱۶۹ /۸ ابن‏ عساکر، تاریخ ۲۱۶ /۱۴٫
(۲) بحار ۳۷۵ /۴۴٫
(۳) ابن‏ عساکر، تاریخ ۲۱۶ /۱۴ ابن‏کثیر، تاریخ ۱۶۹ /۸٫
(۴) ذهبی، تاریخ اسلام ۱۱ /۵٫ ابن‏کثیر، تاریخ ۱۶۹ /۸٫ تذهیب التهذیب ۸۵۶ /۱٫ ابن‏ عساکر، تاریخ ۲۱۶ /۱۴٫ الدرّالنظیم، ص ۵۴۷٫
(۵) کامل الزیارات، ص ۱۵۷٫ دلائل الامامه، ص ۱۸۸ -۱۸۷، ح ۱۰۷٫
(۶) ابن‏ عساکر، تاریخ ۲۱۱ /۱۴٫

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انتخاب هجرت به عراق

نامه های امام حسین (ع) به زعمای بصره

امام، به رؤسای پنجگانه بصره نامه هایی نوشت و آنهارا برای یاری کردن به وی و گرفتن حقش، به قیام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت که از جمله آنها افراد ذیل هستند:
۱ – مالک بن مسمع بکری.
۲ – احنف بن قیس.
۳ – منذر بن جارود.
۴ – مسعود بن عمرو.
۵ – قیس بن میثم.
۶ – عمر بن عبیداللَّه بن معمر (۱) .
«اما بعد: همانا خداوند محمد صلی الله علیه و آله را از میان خلقش برگزید و او را به نبوتش کرامت بخشید و برای رسالتش انتخاب کرد، سپس او را نزد خود برد، در حالی که بندگانش را دلسوزانه نصیحت کرد و آنچه را که بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اولیا، اوصیا و وارثانش بودند و شایسته ترین مردم به مقامش، اما قوم ما در این مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضی شدیم و تفرقه را نپسندیدیم و آسایش (مردم) را دوست داشتیم در حالی که می دانستیم ما به حقی که استحقاق ما بود از آنها که آن را در اختیار گرفتند شایسته تریم، من فرستاده ام را با این نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می خوانم، زیرا سنّت از بین رفته و بدعت زنده گردانیده شده است، پس اگر گفتارم را بشنوید، شما را به راه رستگاری هدایت خواهم کرد…» (۲) .
این نامه، خلافت اسلامی را بیان می کند که – بنا به فرمایش صریح امام – حق اهل بیت علیهم السلام است؛ زیرا آنان نزدیکترین افراد به رسول خدا صلی الله علیه و آله و آگاهترین مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولی آن قوم، خلافت را برای خود گرفتند و عترت پاک جز صبر چاره ای نداشتند؛ زیرا فتنه را نمی پسندیدند و حفظ وحدت مسلمین را می خواستند…
همچنین این نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهیمش بود، زیرا به زنده کردن کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت می کرد که حکومت اموی به عمد، آنها را از واقعیت زندگی دور کرده بودند…
برخی از نویسندگان در مورد نامه حضرت امام حسین علیه السلام به مردم بصره اظهار نظر کرده و گفته اند:
«نامه حضرت حسین علیه السلام به مردم بصره به ما نشان می دهد که چگونه مسؤولیتش را می شناخت و همراه آن حرکت می کرد؛ زیرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوی شهر خود، دعوت نکرده بودند، آن گونه که اهل کوفه عمل کردند و با این وجود، آن حضرت، به آنان نامه می نویسد و آنها را برای روبه رویی حتمی، آماده می سازد؛ زیرا وقتی که آن حضرت تصمیم گرفت برای دین و امّتش قیام کند، این تصمیم از اعماق روح و ضمیر آن حضرت برخاسته بود، نه از حرکت مردم کوفه و دعوت آنان از آن حضرت».
به هر حال، امام، نامه هایش را به دست یکی از غلامانش به نام «سلیمان» که کنیه اش «ابورزین» بود، برای اهل بصره فرستاد، وی به سرعت راه پیمود تا اینکه به بصره رسید و نامه ها را به صاحبانشان تحویل داد.

پاسخ احنف بن قیس
«احنف بن قیس»، زعیم عراق، در پاسخ امام، نامه ای فرستاد که در آن، این آیه شریفه را نوشت و چیزی بر آن نیفزود: «فَاصْبِرْ إنَّ و َعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و َلا یَسْتَخِفَنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنونَ» (۳) (۴) .
«صبر کن که وعده خدا حق است و آنان که ایمان ندارند، تو را از جای حرکت ندهند».
او از امام خواسته بود شکیبایی پیشه کند و آنان که به خدا ایمان ندارند و ارزشی برای خداوند قایل نیستند، او را از جای حرکت ندهند.

جنایت منذر بن جارود
«منذر بن جارود عبدی» از فرومایگان و بی مایگان عرب بود؛ زیرا فرستاده امام را دستگیر کرد و او را دست بسته نزد ابن زیاد – که دامادش بود – فرستاد، تا بدین وسیله اخلاص و وفاداری خود را ثابت کند. ابن مرجانه نیز در شامگاه شبی که فردایش به سوی کوفه حرکت کرد او را کشت و به دار آویخت. (۵) برخی از مورخان برای «منذر» عذر آورده اند که وی معذور بوده است؛ زیرا می ترسید مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان کند لذا او را به وی تحویل داد، این عذری بی ارزش است؛ زیرا لازم بود ابتدا از وی تحقیق به عمل آورد تا حقیقت کار او، آشکار گردد.

پاسخ مثبت یزید بن مسعود
زعیم بزرگ «یزید بن مسعود نهشلی» ندای حق را پاسخ مثبت داد و با انگیزه ایمان و عقیده به یاری امام برخاست و کنگره ای عمومی منعقد ساخت و قبایل عربی طرفدار خودرا به سوی آن فراخواند، آنها عبارتند از:
۱ – بنی تمیم.
۲ – بنی حنظله.
۳ – بنی سعد.
هنگامی که این قبایل فراهم آمدند، در میان آنان به سخن ایستاد، ابتدا روی به «بنی تمیم» کرد و به آنان گفت: «ای بنی تمیم»! جایگاه من در میان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه می بینید؟!».
صدای بنی تمیم برخاست و وفاداری مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وی اعلام داشتند و یکصدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستی، در شرافت، مرکزیت داری، بیش از هر کسی به آن مقدم می باشی...».
وی از تأیید آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را برای کاری فراهم آورده ام تا با شما مشورت کنم و در مورد آن، از شما یاری بجویم…».
آنان همگی وفاداری و اطاعت خودرا نسبت به وی اظهار نموده، گفتند: «به خدا مخلصانه به تو خواهیم گفت و در اظهار نظر برای تو خواهیم کوشید، پس بگو تا بشنویم».
آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سینه حبس گردید تا سخن آن زعیم بزرگ را بشنوند، وی، به سخن آمد و گفت: «معاویه مرده است که خوار باد! به خدا هلاک شد و نابود گشت، اینک باب ستم و گناه شکسته شده و ارکان ظلم به لرزه افتاده، او بیعتی را منعقد ساخت و گمان کرد که کاری را محکم نموده است، هیهات که آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وی کوشید ولی ناکام ماند و مشورت کرد و بی نتیجه گشت، یزید شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعای خلافت مسلمین را کرده و بدون رضایت آنان بر آنها حکم رانده با کوتاهی اش در حلم و قلّت علم که از حق به اندازه جای دوپایش، چیزی نمی داند، به خداوند قسم! سوگندی پذیرفته شده دارم که جهاد با وی در امر دین، از جهاد با مشرکین برتر است.
این حسین بن علی است علیه السلام، فرزند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله صاحب شرف اصیل و اندیشه راستین که فضیلتی وصف ناشدنی دارد و علمی پایان نایافتنی و به این امر، اولی است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خویشاوندیش، وی بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان می نماید، پس وی را به عنوان رهبر رعیت و امامی راستین که خداوند حجتش را واجب گرانیده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامی بداریم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشید و به راه باطل در آیید، زیرا صخر بن قیس در روز جمل شما را به خواری کشاند پس با حرکتتان به سوی فرزند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و یاری کردن وی، آن ننگ را بشویید که به خدا! هر کس از شما در یاری اش کوتاهی کند، خداوند خواری را در فرزندان و کمی تعداد را در عشیره اش، نصیب وی خواهد کرد. و من اینک، لباس رزم را به تن کرده و زره آن را پوشیده ام، هرکس کشته نشود، می میرد و هرکس بگریزد، از دست نمی رود، پس پاسخی نیکو بدهید، خداوند شما را رحمت کند».
این خطابه شایسته، مسایل بسیار مهمی را شامل بود که عبارتند از:
اوّل: ناچیز شمردن هلاکت معاویه و اینکه با مرگ وی، باب ظلم و جور شکسته شده است.
دوم: انتقاد شدید در گرفتن بیعت معاویه برای یزید.
سوم: بیان صفات شرورانه موجود در یزید نظیر دایم الخمر بودن و نداشتن حلم علم و نا آگاهی از حق.
چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسین علیه السلام به جهت برخورداری آن حضرت از صفات شریفه ای همچون اصالت فکر، فراوانی علم، بزرگی سن، عنایت داشتن به بزرگ و کوچک و دیگر صفات کریمه ای که آن حضرت را شایسته امامت مسلمین ساخته بود.
پنجم: وی به اطلاع مردم رساند که برای یاری رساندن به امام و دفاع از آن حضرت آمادگی کامل دارد.
هنگامی که آن زعیم بزرگ، خطابه اش را به پایان رساند، بزرگان «بنی حنظله» به سخن آمدند و پشتیبانی کامل خود را نسبت به وی اعلام داشتند و گفتند: «ای ابوخالد! ما تیرهای کمانت هستیم و سواران عشیره ات، اگر به وسیله ما تیر بیندازی، اصابت می کنی و اگر به وسیله ما به نبرد پردازی، پیروز می گردی به خدا تو وارد هیچ گردابی نشوی مگر اینکه ما به همراه تو خواهیم بود و با هیچ گرفتاری روبه رو نمی شوی مگر اینکه ما نیز – به خدا قسم! – با آن روبه رو خواهیم شد، با شمشیرهایمان تو را یاری می کنیم و هرگاه بخواهی، با بدنهایمان از تو محافظت می نماییم».
این منطقی افتخار آمیز بود که بر احساسات آنان و ایستادنشان در کنار وی، حکایت داشت. پس از آن، «بنی عامر» برخاستند و از وفاداری عمیق خود نسبت به وی سخن راندند و گفتند: «ای ابوخالد! ما فرزندان پدر تو و هم پیمانان تو هستیم، اگر خشمگین شوی، خرسند نخواهیم شد و اگر حرکت کنی، بر جای نخواهیم ماند، این امر تواست، پس هرگاه خواستی ما را فراخوان…».
اما «بنی سعد»، اظهار تردید و عدم علاقه نسبت به فراخوان وی نمودند و گفتند: «ای ابوخالد! بدترین چیزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأی تو است، صخر بن قیس ما را به ترک نبرد در روز جمل دعوت کرد و ما مورد ستایش قرار گرفتیم و عزّت ما در میان ما باقی ماند، پس ما را مهلت ده تا مشورت کنیم و نظرمان را به تو بگوییم…».
وی از این بر جای ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد کرد و گفت: «اگر این کار را بکنید، به خدا! شمشیر، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشیرتان همچنان در میان شما به کار گرفته خواهد شد…».

پاسخ یزید بن مسعود به امام
«یزید بن مسعود»، نامه ای به امام نوشت که بر شرافت و کرامت وی دلالت داشت و اینکه دعوت امام را پذیرفته است. متن آن نامه چنین است:
«اما بعد: نامه ات به من رسید و آنچه مرا به سوی آن فراخوانده و برای دریافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگاری ام را با سهمی از یاری ات خواسته بودی، معلومم گشت، خداوند هیچگاه زمین را از کسی که در آن به خیر عمل کند و راهنمایی برای راه رستگاری باشد، خالی نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمین هستید، شما شاخه های زیتون احمدی هستید که او اصل و شما فرع آن می باشید. پس حرکت کن که پرنده خوشبختی با تو است، من گردنهای بنی تمیم را برای تو مطیع ساخته و آنها را در طاعت تو شدیدتر از شتران تشنه ای که پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسیده اند، ساخته ام و گردنهای بنی سعد را برای تو به اطاعت کشیده و چرک دلهایشان را به آب ابری بارنده شسته ام، آنگاه که برق آن جهید و درخشان شد…».
این نامه، با ادبی والا و طبعی کریم و تعظیمی شایسته نسبت به امام سرشار است.
بعضی از مورخان می گویند: این نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنکه یاران و اهل بیتش شهید شده بودند به امام رسید، و آن حضرت تنهای بی کس مانده بود و نیروهای غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامی که آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ایمن دارد و روز تشنگی بزرگ، تو را سیراب سازد».
هنگامی که ابن مسعود برای یاری رساندن به امام آماده گشت، خبر کشته شدن آن حضرت به وی رسید و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت (۶) .

پاسخ مثبت یزید بصری
«یزید بن مسعود بصری»، ندای حق را پاسخ مثبت داد. وی – بنا به گفته مورخان – به خانه ماریه دختر سعد یا منقذ، رفت و آمد می کرد چرا که خانه اش یکی از محلهای تجمع شیعیان بود، فضایل اهل بیت علیهم السلام در آنها به اطلاع افراد می رسید و بزرگواریهای آنان منتشر می گشت و هنگامی که امام از اهل بصره دعوت فرمود که او را یاری نمایند، «یزید بن نبیط» به این دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبداللَّه و عبیداللَّه به او پیوستند، ولی یارانش بر او ترسیدند که مبادا مأموران پلیس ابن زیاد او را دریابند، به آنها گفت: هرگاه پاهای مرکبم برزمین هموار صحرا جای گیرد، هر کس به دنبالم بیاید بر من آسان باشد (۷) ، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سیف بن مالک و ادهم بن امیه همراه وی شدند و در مکه به امام پیوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند
ودر کنار آن حضرت در کربلا شهید شدند (۸) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) ابن اثیر، تاریخ، ۲۳/۴٫
(۲) طبری، تاریخ ۳۷۵/۵٫
(۳) روم / ۶۰٫
(۴) سیر أعلام النبلاء: ۲۹۸ / ۳٫
(۵) طبری، تاریخ ۳۵۸ – ۳۵۷/۵٫
(۶) اللهوف، ص۱۹ – ۱۶٫
(۷) طبری، تاریخ ۳۵۴/۵٫
(۸) مقرّم، مقتل، ص۱۴۴ به نقل از ذخیره الدارین، ص۲۲۴٫

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انتخاب هجرت به عراق

علل هجرت از مکه

اما انگیزه های هجرت امام از مکه و خارج شدنش به سوی عراق با این سرعت ممکن است به این موارد برگردد:
محافظت بر حرم
امام ترسید بیت اللَّه الحرام- که هر کس بدان وارد شود، ایمن می گردد- مورد هتک حرمت واقع شود، زیرا بنی امیه، حرمتی برای آن نمی شناختند و یزید به عمرو بن سعید اشدق دستور داده بود با امام به جنگ پردازد و اگر از این کار عاجز است، او را ترور کند و اشدق با سربازان زیادی به مکه وارد شد و هنگامی که امام، مطلع شد، از آن، خارج گردید (۱) و در بیت الحرام پناه نگرفت تا قداست آنرا محافظت نماید.
آن حضرت علیه السلام می فرماید: «اگر یک وجب خارج از آن (یعنی مکه) کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر است».
حضرتش علیه السلام به فرزند زبیر می گوید: «اگر فلان جا کشته شوم، برای من دوست داشتنی تر از آن است که حرمت آنجا (یعنی مکه) شکسته شود» (۲) ، گذشت ایام روشن ساخت که امویان، این بیت عظیم را مقدس نمی شمارند؛ زیرا به هنگام جنگ با پسر زبیر، با منجنیق آنرا سنگباران نمودند و در آن آتش افروختند، همان گونه که پیش از آن، حرمت مدینه را شکسته بودند…
امام به شدت پرهیز می کرد که مبادا حرمت بیت اللَّه شکسته شود، لذا از آنجا سفر کرد تا خونش در آن ریخته نشود.

خطر ترور
امام از این نگران بود که مبادا در مکه ترور شود و یا اینکه چون طعمه ای آسان به دست امویان بیفتد؛ زیرا یزید مأمورانش را برای ترور آن حضرت فرستاده بود.
«عبداللَّه بن عباس» در نامه اش به یزید می نویسد: «و هرچه را فراموش کنم، این را فراموش نخواهم کرد که تو حسین بن علی را از حرم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به حرم خدا طرد نمودی و سپس افراد خود را برای ترور وی فرستادی و او را از حرم خدا به سوی کوفه روانه نمودی که ترسان و احتیاط کنان از آن خارج شد، در حالی که او خواه در گذشته و خواه هم اکنون در سرزمین بطحا عزیزترین فردش بود و در میان اهل حرمین بیش از همه اطاعت می شد، اگر در آنجا جای می گرفت و نبرد در آن را جایز می شمرد» (۳) .

نامه مسلم
از دیگر عواملی که امام را به خروج از مکه فراخواند، نامه ی سفیرش «مسلم ابن عقیل» بود که او را برای سفر به عراق تشویق می کرد و در آن آمده بود: همه ی اهل کوفه همراه وی هستند و تعداد بیعت کنندگان با وی بیش از هیجده هزار نفر می باشد….
اینها بعضی از عواملی هستند که امام را به خروج به سوی عراق، واداشتند و از سست ترین اقوال، این قول است که حرکت امام از مکه، به وجود فرزند زبیر در آن مربوط است؛ زیرا پسر زبیر، اهمیتی نداشت تا امام به خاطر وی از مکه خارج شود، تنها عواملی که به آنها اشاره نمودیم، مطرح بوده اند، چون مکه بعد از آنکه در معرض حمله لشکریان اموی قرار گرفت، به صورتی درآمده بود که دیگر برای مرکزیت حرکتهای سیاسی مناسب نبود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) مرآه الزمان، ص ۶۷ از کتابهای کپی شده‏ ی کتابخانه‏ ی امام امیرالمؤمنین علیه‏السلام.
(۲) ابن‏عساکر تاریخ ۲۰۳ /۱۴٫
(۳) یعقوبی، تاریخ ۲۴۹ /۲٫

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنرانی امام حسین (ع) در مکه و انجام عمره

هنگامی که امام بر ترک حجاز و حرکت به سوی عراق تصمیم گرفت، دستور داد مردم را جمع کنند تا سخنرانی تاریخی خود را در میان آنان ایراد فرماید. جمع کثیری از حجاج و مردم مکه، در مسجدالحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در میان آنان به سخن ایستاد و سخنان خود را چنین آغاز فرمود:
«سپاس خدای را و آنچه را خدا خواهد آن شود و جز به خدا قدرتی نباشد و صلوات خداوند بر پیامبرش مرگ، بر فرزندان آدم رقم زده شده است همچون گردنبند برگردن دختر جوان. چه مشتاق گذشتگانم هستم همچون اشتیاق یعقوب به یوسف. و من در انتخاب شهادت، مخیر شده ام و گویی می بینم پاره های تنم را گرگان بیابان، میان نواویس و کربلا آنها را از هم می درند و شکمبه های خالی و شکمهایی گرسنه را از آنها پر می کند، از روزی که قلم زده شده است، گریزی نیست، رضای خداوند، رضای ما اهل بیت است که بر آزمایش صبر می ورزیم و پاداش صابران را به ما می دهد. پاره ی گوشت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از او دور نشود بلکه برای وی در حفیره القدس فراهم می آید که چشمش به آنها روشن گردد و وعده اش به واسطه آنان وفا شود، هان! هر کس جان خود را به راه ما می بخشد و خود را برای دیدار خدا مهیا ساخته است، همراه ما حرکت کند که من در بامداد فردا حرکت می کنم، ان شاء اللَّه تعالی» (۱) .
خطابه ای بلیغ تر و اعجاب انگیزتر از این خطابه نمی شناسم که دعوت به حق و ناچیز شمردن زندگی برای خدا را در بردارد. در این خطابه، این نکات آمده است:
۱- آن حضرت، از مرگ خویش خبر می دهد و مرگ را خوشامد می گوید و آن را زینتی برای انسان می شمارد آنگونه که گردنبند، گردن دختر جوان را زینت می بخشد و این تشبیه از دل انگیزترین و زیباترین تشبیهاتی است که در کلام عرب آمده و طبیعی است، مرگی که انسان بدان زیور یابد، همانا مرگ در راه خدا و حق است.
۲- آن حضرت، اشتیاق فراوان خود را به گذشتگان پاکش نشان می دهد، آنها که در راه خدا شهید گشته بودند و اشتیاق وی همچون اشتیاق یعقوب به یوسف بود، آنگونه که خود فرموده است.
۳- حضرت خبر داده است که خدای تعالی شهادت بزرگوارانه و مرگ شرافتمندانه در راه دفاع از حق و حمایت از اسلام، برای آن حضرت، برگزیده است.
۴- آن حضرت، سرزمین پاکی را که خون مبارکش بر آن ریخته خواهد شد، معرفی فرمود که آن جایی است میان نواویس و کربلا و اعضایش در آنجا پاره پاره خواهد شد و نیزه ها بدن شریفش را از هم خواهند درید.
۵- حضرت، خبر داد که گرگهای درنده از وحشیان بنی امیه و پیروانشان، هیچگاه آرام نخواهند نشست تا اینکه شکمهایشان از گوشت و خون آن حضرت پر شود و این کنایه ای است از تسلط آنان بر امّت پس از کشتن وی و تلاش پیگیر آنان در غارت نمودن ثروتها و اموال امّت.
۶- امام خبرداد که آنچه از مصیبتها و سختیها بر آن حضرت خواهد گذشت، امری است که گریزی از آن نباشد؛ زیرا در مورد وی قلم زده شده و در علم خداوند جاری گشته و به هیچ صورت تبدیل یا تغییر آنچه خداوند برایش مقدر فرموده است،ممکن نمی باشد.
۷- امام، اعلام فرمود که خداوند، رضایتش را به رضایت اهل بیت مقرون نموده و طاعتش را با طاعت آنان همراه ساخته و سزاوار است که چنین باشد؛ زیرا آنان دعوت کنندگان به سوی دین خدا و راهنمایان بر رضای او هستند و در راه او متحمل شدایدی گشته اند که توصیف آنها ممکن نیست.
۸- آن حضرت، یکی از صفات اهل بیت: را بیان فرمود که همان صبر و شکیبایی آنان و تسلم در برابر امر خداوند در هر چیزی است که از محنتها و مصیبتهای عظیم بر آنها جاری می شود و خدای تعالی، ثواب فراوان به آنان می دهد و پاداش شکیبایان را به آنها مرحمت می فرماید.
۹- امام علیه السلام خبرداد که واقعیّت درخشان اهل بیت، ادامه ی ذاتی واقعیّت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله می باشد؛ زیرا آنان گوشت وی و فرعی از او هستند و فرع از اصل خویش متفاوت نمی گردد و چشم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در حفیره القدس به عترتش، روشن خواهد گشت، آنها برای ادای رسالتش، شبها را بیدار ماندند و در دفاع از دینش، عظیم ترین جهاد را متحمل شده اند.
۱۰- آن حضرت، مسلمانان را برای نبرد در کنار وی در صحنه های جهاد، دعوت فرمود و اینکه هر کس به همراه او حرکت کند، جان خود را بخشیده و خویشتن را برای دیدار خداوند، مهیّا ساخته است.
این نکات درخشان در سخنرانی آن حضرت، بر این دلالت دارند که حضرتش از زندگی ناامید گشته و عازم مرگ شده و بر فداکاری، عزم بسته بود و اگر آن حضرت خواهان سلطنت بود، چنین مطالبی را مطرح نمی فرمود و لازم بود که به همراهان خود وعده های شیرین و امیدهای پر زرق و برق بدهد.
هیچیک از مردم مکّه و نه کسی از حُجاج، جز عده معدودی از مؤمنین، ندای امام را پاسخ ندادند، این نشان دهنده ی اندک بودن بینش دینی و تخدیر شدن آن جامعه و انحرافش از حق می باشد.

انجام عمره
هنگامی که امام بر ترک مکه تصمیم گرفت، برای «عمره ی مفرده» احرام بست و طواف خانه ی خدا و سعی و تقصیر نمود و طواف نساء را به جای آورد و از عمره ی خویش مُحل گشت. شیخ مفید نوشته است که امام حسین هنگامی که قصد حرکت به سوی عراق نمود، طواف خانه ی کعبه و سعی صفا و مروه را به جای آورد و احرام خود را گشود و آنرا عمره قرار داد؛ زیرا نمی توانست حج خود را به پایان برساند از ترس اینکه مبادا در مکه دستگیر و به نزد یزید، فرستاده شود (۲) این مطلب خالی از تأمل نیست؛ زیرا کسی که از حج بازداشته می شود، بنابر آنچه فقها گفته اند، گشودن احرامش به قربانی کردن است،نه اینکه حج را به عمره بازگرداند که این امر، موجب بیرون آمدن از احرام حج نمی شود. آنچه بیان کردیم را دو روایت تأیید می کند که آنها را شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعه، کتاب حج، باب «جایز بودن عمره مفرده در ماههای حج (۳) و رفتن به هر جا که می خواهد» آورده است. آن دو روایت عبارتند از:
الف «ابراهیم بن عمر یمانی» از امام صادق علیه السلام روایت کرده که از آن حضرت، در مورد شخصی که در ماههای حج برای عمره خارج شود و سپس به سوی وطنش برگردد سؤال شد، فرمود: اشکالی ندارد، حتی اگر در آن سال به حج برود و حج افراد به جای بیاورد- که نیازی به قربانی ندارد- همانا حسین بن علی علیه السلام روز ترویه به سوی عراق حرکت کرد در حالی که عمره مفرده به جای آورده بود.
ب- «معاویه بن عمار» می گوید: به امام صادق گفتم: فرق عمره تمتع و عمره مفرده در چیست؟ فرمود: عمره تمتع به حج مربوط و متصل است اما عمره مفرده که انجام شد، می توان هر جا رفت، همانا حضرت حسین علیه السلام در ذیحجه، عمره مفرده به جای آورد سپس روز ترویه در حالی که مردم به منی می رفتند او به عراق رفت، به جای آوردن عمره مفرده در ذیحجه برای کسی که قصد حج نداشته باشد، اشکالی ندارد (۴) این روایت، بر آنچه بیان کردیم، صراحت دارد (۵) .

خروج قبل از حج
مطلب سؤال برانگیز این است که امام علیه السلام مکه را در روز هشتم ذیحجه ترک و آن روزی است که حجاج برای رفتن به عرفه آماده می شوند، چرا حضرت، حج خود را تمام نکرد؟ و به نظر ما عوامل چندی وجود دارند که آن حضرت را برای خروج از مکه با این سرعت، فراخواندند که آنها عبارتند از:
۱- حکومت چنان بر او سخت گرفته بود که آن حضرت مطمئن گردید باب جنگ با وی را خواهد گشود و یا او را در حال انجام مناسک حج، ترور خواهد کرد و بدین ترتیب حرمت حج را خواهد شکست. و اهداف مقدسش را بر باد می دهد که از جمله آنها آزاد کردن امّت به طور کامل از ذلت و بردگی بوده است.
۲- اگر حکومت با وی در ایام مناسک حج به جنگ نپردازد، پس از مراسم حج به جنگ می پرداخت آنگاه وی در مکّه یا در حال جنگ خواهد بود و یا کشته می شد، در هر دو حالت، در بیت حرام و ماه حرام، خونریزی پیش می آمد، آن حضرت برای حفظ مقدسات اسلامی، مکه را ترک فرمود.
۳- خروج آن حضرت در آن وقت حساس، از مهمترین وسایل تبلیغاتی بر ضد حکومت در آن روزگار بود، زیرا حجاج بیت اللَّه الحرام، خبر خروج امام در آن وقت از مکّه را در حالی که بر ضد حکومت اموی، خشمگین بود، به سرزمینهایشان بردند و اینکه آن حضرت، انقلاب بر ضد یزید را اعلام فرمود و در مکّه، حفاظتی برای بیت حرام باقی نمانده است که به دست امویان مورد هتک حرمت واقع نشود.. اینها بعضی از عوامل هستند که امام را به خارج شدن پیش از انجام حج، واداشته بودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) الحدائق الوردیه ۱۱۴ /۱٫ مفتاح الافکار، ص ۱۴۸٫ کشف الغمه ۲۹ /۲٫
(۲) شیخ مفید، الارشاد ۶۷ /۲، و شیخ طبرسی آنرا در اعلام الوری، ص ۲۲۷ ذکر نموده است.
(۳) ماههای: شوال، ذیقعده و ذیحجّه را ماههای حج گویند (مترجم).
(۴) وسائل الشیعه ۲۴۷ -۲۴۶ /۱۰٫
(۵) مسایل مربوط به حج و عمره، احکام مفصلی دارد که باید به فتاوا و رساله‏های فقهای عظام مراجعه کرد (مترجم).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.