بیشتربود دلش سوخته طفل رباب
گریه و روضه بپابود اگر میدید آب

پیش رویش گلویی بودکه صدپاره شده
وقتی ازحرمله آنروز کشیدند حساب

گریه میکرد به احوال تن بی کفنی
که پی اش نیزه وسنگ همه میشد پَرتاب

تب او بیشتر ازشعله آتش میشد
از نوامیس خدا تا که ربودند نِقاب

آه از آن وقت که زنهای حرم را میدید
همه باساعد و آرنج گرفتند حجاب

عمه اش دست به معجربه زمین میخورد و
داد میزد بگریزید ز خیمه به شِتاب

عاقبت قافله نیزه و سرراه افتاد
روی گهواره نی چشم علی رفت به خواب

هرچه ازکرببلا دور شدند انگاری
سنگ اندازی مردان به زنان میشدباب

چقدرکوفه جفا کرد به اطفال حسین
زینت گردنشان بود فقط ردِ طناب

به دوسه خواهر او انگ کنیزی هم خورد
وسط غائله شام درآن بزم شراب

بدترازآن غل وزنجیر به زنجیر کشید
عابدی را غضب وطعنه مردان خراب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.