سر سجاده دل وقت نماز است هنوز
بهترین لطف دعا راز ونیاز است هنوز
عاشقی من وارباب چو راز است هنوز
این در خانه عشق است که باز است هنوز
 
پس بیا عاشق جود و کرم یار شویم
همگی مست می ناب علمدار شویم
 
به روی دست علی ماه هویدا شده است
این قمر آینه هیبت بابا شده است
به رخش شمس خدا محو تماشا شده است
در دل زینب وارباب چه غوغا شده است
 
گفت ارباب به زینب قمرم می آید
دلت آسوده که سردار حرم می آید
 
ناز این دلبر خوش چهره خریدن دارد
بوسه از لعل لبش بَه که چه چیدن دارد
حیدر از لعل گلش میل مکیدن دارد
ماه وخورشید دراین ثانیه دیدن دارد
 
شیر با شیرخودش لرزه به دنیا انداخت
گل بوسه بروی بازوی سقا انداخت
 
جامه ای دوخته مادر، چه به او می آید
واژه یاس معطر چه به او می اید
رفته بر شانه حیدر چه به او می آید
نام فرمانده لشگر چه به او می آید
 
آمده درس ادب را به جهان باب کند
زَهره دشمن خود را به رجز آب کند
 
حلقه دار جنون بر سر گیسو دارد
بَه چه تیغ کجی این طفل به ابرو دارد
بازوانش چو علی قدرت ونیرو دارد
چونکه یا فاطمه را نقش به بازو دارد
 
روی پیشانی خود نور ولایت دارد
یل مولاست که اینگونه شجاعت دارد
 
ساقی ازدست خودت جام می ناب بده
تیغ بردار و کمی پیش پدر تاب بده
خواب راحت به دل ودیده بی خواب بده
 قوت قلب تو به زینب وارباب بده
 
عجبی نیست تو را قبله حاجات کنند
هاشمیون همه شان برتو مباهات کنند
 
آمدی تابشوی در همه جا یار حسین
لحظه لحظه بشوی محرم اسرار حسین
قبل اکبر تو شدی یوسف بازار حسین
تو فقط گشته ای عباس علمدار حسین
 
پابکوبی همه عرض و سما می لرزند
تو چه کردی که همه از غضبت می ترسند
 
در سیاهی زمین روی چو ماهت کافی ست
تاکه والیل شود موی سیاهت کافی ست
علی اکبر که بَرت هست سپاهت کافی ست
تیغ بگذار زمین نیمه نگاهت کافی ست
 
برق چشمت بکند کار دوصد خنجر را
آمدی زنده کنی واژه یا حیدر را
 
با غلامی شما بوده که عزت داریم
از شما درس وفاداری و غیرت داریم
هر چه داریم ازاین گوشه چشمت داریم
دور ایوان شما میل زیارت داریم
 
ما که عمریست گرفتار گرفتار تواییم
کاش یک روز ببنیم که زوار تو اییم
 
جان عالم بشود کاش فدای دستت
پادشاه است به والله گدای دستت
باب حاجات شده نام عطای دستت
روضه ها خوانده ام ای یار برای دستت
 
روز محشر که شود دست تو نزد زهراست
دست تو روز قیامت که شود شافع ماست
 
مهدی نظری

****************************
 
چه خوب شد الطاف بالا بیشتر شد
باران گرفت و خشکی لبها تر شد
چه خوب شد این روزهای آفتابی
ذکر لب نیمه شب ما یا قمر شد
دیشب حسین، امشب ابوفاضل و فردا
چه خوب این شبها دل ما در به در شد
امروز اگر با آبرویم دست من نیست
با معجزات عشق شد کاری اگر شد
بعد از نماز مغرب خورشید وقتی
شب رفت و رفت و رفت نزدیک سحر شد
آمد صدای جبرئیل از عرش بالا
ام البنین مژده که فرزندت پسر شد
   
از این به بعد این مزرعه ها یاس دارد
از این به بعد این روزگار عباس دارد
 
دیشب نشستم چشمهایت را کشیدم
پائین پایت چند تا دریا کشیدم
روح القدس، ارواح ذهنم را مدد کرد
تا عاقبت تصویری از عیسی کشیدم
پای ضریح دستهایت گریه کردم
روح خودم را تا خدا بالا کشیدم
جمعیت روی زمین را تشنه ی آب
تنها تو را در این میان سقا کشیدم
آقا اگر چه مشک تو آبی ندارد
من بین مشکت چند تا دریا کشیدم
 
تو از تمام آبها آبی ترینی
ماهی ولی از ماه، مهتابی ترینی
 
معنا ندارد ماه من بالا نباشی
بالاتر از اندازه های ما نباشی
معنا ندارد ما همه لب تشنه باشیم
عباس ما باشی ولی دریا نباشی
با اینکه نبض نیل در دست تو باشد
اما تو ای مرد خدا موسی نباشی
تو ماهی و فرمانروای آسمانی
فرقی ندارد اینکه باشی یا نباشی
حالا که با زینب برادر می شوی تو
معنا ندارد بچه ی زهرا نباشی
 
تو ماهی اما مثل خورشید شبی تو
این افتخارت بس غلام زینبی تو
 
گفتند دریائی ولی دریا نبودی
گفتند طوبائی ولی طوبا نبودی
تنها نسیمی از نفسهایت مسیح است
گفتند عیسایی ولی عیسی نبودی
تو دستگیر عالمی و ارمنی ها
گفتند موسایی ولی موسی نبودی
دریایی و موسایی و عیسی مسیحی
تو کل اینهائی ولی اینها نبودی
سقاترین بودی و سقایی نکردی
گفتند سقایی ولی سقا نبودی
 
باب النّجاة عالمی مولا اباالفضل  
یا کاشف الکرب الحسین مولا اباالفضل
 
آن روز رفتی و همه ماتم گرفتند
در ماتم تو آسمانها غم گرفتند
آن دستهای سبز نخلستان نشینت
از چشمهای خشک ما شبنم گرفتند
آرامش دنیا نه تنها از رقیه
بعد از عروجت خواب ما را هم گرفتند
شرمندگی از کودکانت بیشتر شد
وقتی دم آب آب عمو مُردم گرفتند
از علقمه تا خیمه گاه شیرخواره
خیل ملائک دسته دسته دم گرفتند
 
سقای دشت کربلا آقام ابالفضل
دستش شده از تن جدا آقام ابالفضل
 
علی اشتری

*********************
 
جمعمان جمع كه تا نقش خيالي بزنيم
كوچه باغي برويم و پر و بالي بزنيم
پاي حافظ مِي اي از شعر زلالي بزنيم
جمعمان جمع بياييد كه فالي بزنيم
 
شاهِ شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
 
بگذاريد از اين فاصله بويي بكشيم
در خُم را بگشاييم و سبويي بكشيم
تيغ ابروي كجش را به گلويي بكشيم
صد و سي و سه نفس نعره ي هويي بكشيم
 
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده
پسر سوم زهراست قيامت كرده
 
ماه و خورشيد دو حيران و دو سرگردانند
سالها دل سر اين طايفه ميگردانند
بال در بال فرشته غزلي ميخوانند
ما همه بنده و اين قوم خداوندانند
 
آمده تا ز علي تيغ دو دَم را گيرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گيرد
 
جمع مِهر و غضب و جذبه و زيبايي را
در تو ديديم مسيحايي و موسايي را
محشري كن كه ببينند دل آرايي را
برده اي ارث از اين سلسله آقايي را
 
حق بده مات شود چشم ، تماشا داري
هرچه خوبان همه دارند تو يكجا داري
 
آسمان پيش قدمهات به حيرت افتاد
كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آنهمه هيبت افتاد
كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد
 
اين علي هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زينب كه ركابش آمد
 
تشنه خاكيم و ترك خورده ولي دريا تو
شوره زاري همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتيم كه يا هيچ پناهي يا تو
دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زيرا تو
 
بعد مرگم به هواي حرمت پر گيرم
من كفن پاره كفن زندگي از سر گيرم
 
رگِ پيشاني تو تا كه تَوَرم ميكرد
لشگر انگار كه با مرگ تكلم ميكرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم ميكرد
بيرقت در وسط دشت تلاطم ميكرد
 
تو سليماني و تختت وسط ميدان است
چقدر سر ز سر تيغ تو سرگردان است
 
ميكشي تا وسط معركه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس ميدان را
 تا كه ارباب بگيرد به سرت قرآن را
ميدرد نعره ي تو زَهره ي سرداران را
 
شور آن قله كه آتش فوران كرد تويي
آن كماندار كه ابروش كمان كرد تويي
 
سايه بان دلِ زينب دلِ ما هم با توست
حاجتي گرچه نگفتيم فراهم با توست
ماهِ شب هاي محرم تويي و دم با توست
اي علمدار  ادب شور محرم با توست
 
دستِ ما نيست كه در پاي غمت ميگرييم
لطف زهراست كه زير علمت ميگرييم
 
بي تو از چشم حرم خونِ جگر ميريزد
خون از ساقه ي صد تير و تبر ميريزد
و رباب اشك به لبهاي پسر ميريزد
خيز از خاك و ببين خاك به سر ميريزد
 
ابرويت بند دلش بود كه از هم وا شد
واي بر حال سكينه كه سرت دعوا شد
 
حسن لطفي

******************************
 
تا نفس هست تا سلامي هست
بالِ پرواز هست بامي هست
مَحرم است آن كسي كه عاشق شد
تا كه ليلا بُود پيامي هست
همه جا گشته ايم و فهميديم
فقط اين گوشه احترامي هست
ما اويسيم و از قَرَن با ما
تا ابد گِرد تو غلامي هست
 
جبرئيلانِ بامِ عباسيم
تا ابد ما غلامِ عباسيم
 
روي شانه بريز گيسو را
در به در كن هزار آهو را
چه كماني درست كرده خدا
تا گره زد به هم دو ابرو را
حق بده، دود مي كنند اسپند
خيره شد هر كه ديد بازو را
سوي محمل نمي رود زينب
تا نسازي ركاب زانو را
 
قمر خانواده¬ي زهرا
سومين شيرزاده زهرا
 
با تو ديديم صد تَهَمتن را
مردِ مرادنِ مرد افكن را
يال و كوپالِ شير مي ريزد
مي كشي تا به شانه جوشن را
رجزي خوان همه بياموزند
شور شور آور مطنطن را
با زره خود و بيرقت ديديم
روي اين اسب كوهِ آهن را
 
نه كه بر خاكها عَلم بزني
واي اگر يك نفس قدم بزني
 
شير در بيشه ها نمي ماند
صاعقه در سما نمي ماند
لشكر آنگونه هست گرمِ فرار
كه به جز ردِّ پا نمي ماند
تا قدم مي زني به ميدان ها
در گلوئي صدا نمي ماند
آنچنان با شتاب مي تازي
ردّي از تو به جا نمي ماند
جگرِ سالمي نمي بيني
جز سر و دست و پا نمي ماند
 
لشكري بود و نيست با عباس
و خدا مست كيست يا عباس
 
سر فراز از تمامي سرها
سروري كن اميرِ سرورها
حضرت نافذ البصيره ما
با تو يك شاخص اند باورها
چقدر خورده اي در روضه
نان و سبزي نذرِ مادرها
چقدر گفت پيشِ تو زينب
خوش به حالِ تمامِ خواهرها
همه در سايه¬ي تو خوابيدند
روي گلها گرفته اي پرها
 
اي تماميِ غيرت حيدر
شرف الشمسِ حضرت حيدر
 
با تو اي ماه روشني داريم
 حرف هاي نگفتني داريم
چه خيالي است از گِره هامان
دست وقتي به دامني داريم
شبِ ميلادِ تو سرِ سال است
بينِ خود چند اَرمني داريم
سينه¬ي ماست جاي غمهايت
آه قلبي شكستني داريم
 
جانِ ام البنين مرا درياب
پشت ما، سرزمينِ ما درياب
 
حسن لطفي

*************************
 
جبریل آمده خبر داده
به همه مژده سحر داده
خبر از فیض مستمر داده
نغمه ای عاشقانه سر داده
 
که خدا رزق بیشتر داده
نخل ام البنین ثمر داده
 
نسل عشق است و پا به پای ادب
مادرش میشود خدای ادب
روشنی بخش کوچه های ادب
پسر کعبه نا خدای ادب
 
ماه شب های عشق آمده است
پاسدار دمشق آمده است
 
هر کسی بوسه از لبش می چید
در نگاهش حسین را میدید
بغل شاه لافتی که رسید
دست و بازوش را علی بوسید
 
مادرش گفت او فدای حسین
پسرم نذر بچه های حسین
 
عبد صالح شد و خدایی شد
بسکه مشغول دلربایی شد
روی خورشید از او طلایی شد
سبک جنگش که مجتبایی شد
 
با حسن گشت و عاقبت یل شد
کسب بازار عشق مختل شد
 
خطبه ای خوانده در سفر با عشق
از کلامش رسیده ام تا عشق
پای وعظش نشسته حالا عشق
عشق هم داد میزند … یا عشق
 
باب نه , نه , نه ,  بیت حاجاتی
تو  مفاتیحی از مناجاتی
 
بیکرانی شبیه دریایی
خوش قد و قامتی و بالایی
قبله گاه هزار لیلایی
در نمازت عجیب شیدایی
 
درس غیرت به آب میدادی
آب را پیچ و تاب میدادی
 
جرعه جرعه حیات می ریزد
یک نظر … کاینات می ریزد
پای مشکت فرات می ریزد
از نگاهت صفات می ریزد
 
باد و باران مسخرت هستند
جمله سرباز لشگرت هستند
 
روز آخر رسیده ، بیماری
حال عشق و تب سفر داری
توی خیمه نگاه تر داری
می روی تا که مشک برداری
 
جای دستت دو بال میخواهی
رخصت اتصال میخواهی
 
در تن تو برو بیا شده بود
جای شمشیر و نیزه ها شده بود
دشمن تو چه بی حیا شده بود
قصد اصلیش خیمه ها شده بود
 
فصل عشق و جنون سرازیر است
از نگاه تو خون سرازیر است
 
ایمان کریمی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.