اشعار ولادت حضرت امام حسین(ع) – مسعود اصلانی
 
امروز را که میهمان آسمانم
در انتظارِ لحظه ی سبز اذانم
 
حتی شده از شوق ،با بال شکسته
خود را به سمتِ آسمان ها می کشانم
 
امشب که گرمِ دادنِ خیرات هستند
خوب است تا وقتِ سحر اینجا بمانم
 
من تا گره را، وا کنم از کارهایم
باید دعایی از صحیفه را بخوانم
 
باید گدایِ حضرت سجاد باشم
طبق وظیفه نوکر این آستانم
 
آمد علیِ سوم این خانواده
ارباب، عقیقه کرده و خیرات داده
 
می خواند در گوشش، عمو، لالایی اش را
هر شب کنارش قصه ی سقایی اش را
 
می شد بفهمی از گلِ لبخند ارباب
بار دگر حالِ خوشِ بابایی اش را
 
می دید، چشم عمه، پشتِ دودِ اسپند
سجاد را، آن خنده ی رویایی اش را
 
مشغول بازی با برادر بود، اکبر
این گونه پُر می کرد او ،تنهایی اش را
 
یا حضرت سجاد، می خواهد غلامت
هم آخرت، هم حاجتِ دنیایی اش را
 
سجادی و عرش خدا سجاده ی توست
از توست دارد این همه بالایی اش را
 
من را به نام نوکریِ خود صدا کن
در بین قربانی شدن هایت، سوا کن
 
روحِ دعایت آبروی صد مسیحاست
از آبروی توست اینکه ، عشق زیباست
 
در چشم هایت موج می زد استجابت
آقا دخیلِ چشم هایت دست دریاست
 
در حالت سجده اگر، چه روی خاکی
زیر پَر و بالت تمام عرش پیداست
 
پرواز را با دست بسته یاد دادی
ردّ قدم هایت میان آسمان هاست
 
تو شهربانو زاده ای و سهم ایران
اصلاً حرم سازیِ تو بر عهده ی ماست
 
وقتی اصالت دارد ایران از تو و او
با تو همیشه پرچم این خطّه بالاست
 
ما قوم و خویش حضرت سجاد هستیم
ما از اهالی حسین آباد هستیم
 
از چشم تو، رنگ دعا می رفت بالا
با جمله ی یا ربنا می رفت بالا
 
سر مست، اهل آسمان پائین می آیند
وقت دعا، تا دست ها می رفت بالا
 
از گوشه ی سجاده ات حاجت گرفته
صدها فرشته بی صدا، می رفت بالا
 
وقت مناجاتت همیشه، نیمه ی شب
از خاک، بوی کربلا می رفت بالا
 
آخر نفهمیدم از چه، بعدِ گریه
آه از نهادت تا خدا می رفت بالا
 
زخمی ترین روحِ مناجات شبانه
در پیش چشمت، نیزه ها می رفت بالا
 
تو سینه را با گریه ات بی تاب کردی
تصویری از کرب و بلا را قاب کردی
 
از درد حتی آسمان ها هم خمیدند
هر شب که از تو روضه ها را می شنیدند
 
در باغ هم، دیدی که بعد از گریه هایت
گل ها به همراه چمن در خون تپیدند
 
تو پا به پای خیمه ها می سوختی که
دیدی گلوی تشنه ای را می بریدند
 
لعنت به آن ها که زمان حمله هاشان
اشک نگاه خواهرانت را ندیدند
 
در چشمهایت، اشک ها دیدند مردم
تصویر صدها نیزه را دیدند مردم
 
مسعود اصلانی
 
*********************
 
اشعار ولادت حضرت امام سجاد(ع) – حسن لطفی
 
اي انيس قديمي دلها
آفتاب بلند ناپيدا
 
تا خدا ميبرد دلِ ما را
پَر ِ سجاده هاي سبز شما
 
من كجا و غبار مقدمتان
تو كجا، كوچه هاي اين دنيا
 
من كي ام از قبيله ي مجنون
تو ولي از عشيره ي ليلا
 
من كي ام بي زبان ترين مردم
تو خداي بلاغتي اما
 
نفسي دِه كه از تو دم بزنم
بال در صحن اين حرم بزنم
 
آسمان موج شد تلاطم كرد
كه خدا جلوه بين مردم كرد
 
آسمان جاي خود از اين محشر
عرش هم دست و پاي خود گم كرد
 
عرش هم جاي خود خدا خنديد
لحظه اي كه لبت تبسم كرد
 
آب با نيت دو ركعتِ عشق
با غبار شما تيمم كرد
 
همه ديدند با دوچشمانت
چشم هاي پدر تكلم كرد
 
خانه ات قبله ي غريبان است
پايتختت تمام ايران است
 
اي سراپاي تو مثال حسين
دومين مرتضاي آل حسين
 
روي دوش تو گيسوان علي
كنج لبهاي توست خال حسين
 
با تماشاي تو به سر ميشد
شب و روز تمام سال حسين
 
خنده اي كن كه در تو گُل كرده
همه زيبايي جمال حسين
 
سير ميديد چهره ات را عشق
به سرش بود اگر خيال حسين
 
شور آب آور حسين هستي
دومين حيدر حسين هستي
 
سرخوش از بانگ اين طرب هستيم
مست شيرين ترين رطب هستيم
 
مثل موسيقي ِ شگفت بهار
نغمه هايي به روي لب هستيم
 
شجره نامه اي اگر داريم
همگي بر تو منتسب هستيم
 
ما همه خانه زاده تو يعني
همه ي ما از اين نسب هستيم
 
شكر حق ما ز آستان توايم
همگي از نوادگان توايم
 
به علي رفته اي غديري تو
نه فقط شير ،شيرگيري تو
 
اذن اگر داشتي عيان ميشد
مثل عباس بي نظيري تو
 
هم ركابِ علي اكبرها
هم خروش سفير تيري تو
 
شوره زاريم و خشكسال اما
چشمه ي روشن كويري تو
 
رشته هاي قنات ميجوشد
از قنوتت چه آبگيري تو
 
خوش به حال دو دست خالي ما
لحظه هايي كه دستگيري تو
 
با حضورت غم پدر سر شد
كربلا با تو كربلاتر شد
 
به دلت داغ مادرت افتاد
شعله بر باغ پرپرت افتاد
 
كربلا شد مدينه وقتي كه
رَدِ زنجير بر پرت افتاد
 
بين خيمه تو بودي و بابا
از سر زين برابرت افتاد
 
بين خيمه تو بودي اما آن
شعله بر روي پيكرت افتاد
 
چقدر سنگ و خاك و خاكستر
از سر بام بر سرت افتاد
 
ناله ات بين شام ميپيچيد
عمه آتش به معجرت افتاد
 
گرچه بالت اسير سلسله بود
قاتلت خنده هاي حرمله بود
 
حسن لطفي

 
**********************
 
اشعار ولادت حضرت امام سجاد(ع) – وحید قاسمی
 
روز میلادتان چه روزی بود
در مدینه هوا بهاری بود
برق می زد نگاهتان ازعشق
وقت یک عکس یادگاری بود
**
روز میلادتان چه روزی بود
چشم عالم به دست ِ آقا بود
سر تبریک گفتن ِ به حسین
بین خورشید و ماه عوا بود
**
 روز میلادتان خدا خندید
 فتبارک دوباره نازل شد
حضرت حق برای شیعه ی تو
امتیازات ویژه قائل شد
**
روز میلادتان زحل پا شد
غسل درآب حوض ِکوثر کرد
شادباشش به آسمانی ها
گوش آل امیه را کر کرد
**
روز میلادتان نسیم آمد
غنچه ها را یکی یکی وا کرد
خنده های تو بسکه شیرین بود
هوس شیروشهد ِخرما کرد
**
 ای کلیم مدینه ی نبوی
مرد شب زنده دار سجاده
همه ی عرش تحت سلطه ی توست
حضرت شهریار سجاده
**
 آسمان ها به پات افتادند
هرزمانی به سجده افتادی
با زبور صحیفه ات آقا
درس دلداده گی به ما دادی
**
 آمد ابلیس شکل یک افعی
نقشه ای شوم را رقم بزند
عددی نیست این فرومایه
که نماز تو را به هم بزند
**
پوزه اش را به خاک مالیدی
مرحبا،آفرین،چه پیکاری!
تا سلاح البکاء به دستت هست
چه نیازی که تیغ برداری
**
خاک نعلین هایتان آقا
سرمه ی چشم حوریان بهشت
اشکهای زلال نافله ات
عسل ِچشمه ی روان بهشت
**
 بنده گی را به من بیاموزید
نروم سمت لااُبالی ها
کاش می شد بخواهی و بشوم
از ابوحمزه ی ثمالی ها
**
 سیدالساجدین دعایی کن
گره ی کور خورده در کارم
غیراز اینجا بگو کجا بروم!؟
با امید آمدم، گرفتارم
**
سیدالعابدین نگاهی کن
بی پناهم مرا تو یاری کن
نوکرت کربلا نرفته هنوز!
تا نمُردم زغصه کاری کن
**
کربلا گفتم و…دلت خون شد
یاد گودال ودشنه افتادی
جگرت سوخت از عطش آقا
یاد اطفال تشنه افتادی
**
خنده ی نحس حرمله؛ آقا
شده کابوس هر شبت ای وای
پیش چشم ترت به یغما رفت
چادر عمه زینبت ای وای
 
وحید قاسمی
 
*********************
 
اشعار ولادت حضرت امام سجاد(ع) – سید حمید رضا برقعی
 
بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم
چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم
 
حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است
 
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
 
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
 
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را
 
بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
 
ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت
 
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
 
در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
 
از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است
پیراهن افلاک پر از عطر عبایت
 
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت
 
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده و افتاده به پایت
 
سید حمید رضا برقعی

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.