توبه حر

بخش دهم : وقایع صبح عاشورا،دعای امام حسین علیه السلام و توبه حر

وقایع شب تاسوعا

هیچ امّتی از امّتها، مصیبتی دردناکتر و فجیع تر از فاجعه ی کربلا مشاهده نکرده است؛ زیرا هیچ مصیبتی از مصیبتهای روزگار و یا فاجعه ای از فجایع دنیا وجود ندارد که بر سبط پیامبر خدا و ریحانه ی او نگذشته باشد… مصیبتهای آن حضرت، عواطف را اندوهگین و داغدار ساخت و حتی کم احساس ترین مردم و سنگدل ترین آنان را به درد آورد تا آنجا که حتی «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومایه نیز متأثر شد و از مصیتهای هولناک و سنگینی که بر امام جاری گشت، به گریه آمد. در فاجعه ی کربلا، حرمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در عترت و ذریّه اش شکسته شد.
امام رضا علیه السلام می فرماید: «روز حسین، چشمهای ما را مجروح و عزیز ما را خوار ساخت…».
ما اینک به بیان فصلهای آن فاجعه ی جاویدان در دنیای غمها و حوادث دردناک همزمان با آن می پردازیم.

پیشروی لشکر
نیروهای جفاکار با جانهای شرور و سرشار از کینه ها و دشمنیها نسبت به عترت پاک؛ پایه گذاران حقوق مظلومان و ستمدیدگان و آنان که به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پیشروی خود را آغاز نمودند.
پیشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوی امام حرکت کردند؛ زیرا دستورات شدیدی از ابن زیاد به فرماندهی کل رسیده بود که در جنگ، تعجیل نماید تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، چند دستگی ظاهر گردد.
هنگامی که آن لشکر به حرکت درآمد، حضرت حسین علیه السلام جلو چادر نشسته و شمشیر خود را بر زانو نهاده و اندکی خواب او را گرفته بود که خواهرش؛ بزرگ بانوی بنی هاشم، حضرت زینب علیهاالسلام صدای مردان و پیشروی آنان به سوی برادرش را شنید، پریشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بیدار نمود.
امام سربلند کرد و خواهرش را دید، با عزمی ثابت به وی فرمود: «من رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم که فرمود: تو به سوی ما می آیی…».
آن بانوی بزرگ، پریشان گشت و نیرویش سست گشت، بر صورت خود زد و با کلماتی اندوهبار گفت: «وای بر من!…» (۱) .
حضرت ابوالفضل عباس، روی به برادر خود کرد و گفت: ای برادر! این قوم به سوی تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها با خبر شود و فرمود: «تو- که جانم فدایت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو: شما را چه شده است و چه می خواهید؟».
ابوالفضل، به سرعت به سوی آنان شتافت، در حالی که بیست سوار از یارانش از جمله «زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پیشروی آنان پرسید، به او گفتند: «دستور امیر رسیده که بر شما گردن نهادن به حکم او را عرضه کنیم و یا اینکه با شما بجنگیم» (۲) .
حضرت ابوالفضل عباس، به سوی برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه کند، در این حال حبیب بن مظاهر به سوی آن قوم رفت و شروع به موعظه کردن آنان نموده آنها را به یاد سرای آخرت انداخت و گفت: «به خدا! بدترین قومی که فردا بر خدای عزیز و جلیل و بر پیامبرش محمد صلی اللَّه علیه و آله وارد می شوند، آنها خواهند بود که ذریّه و اهل بیتش را- آن پارسایان سحرها که خدای را شب و روز، فراوان یاد می کنند- و شیعیان با تقوای نیکوکارش را کشته باشند» (۳) .
«عزره بن قیس» به وی پاسخ داد و گفت: «ای فرزند مظاهر! خود را پاک قلمداد می کنی!».
«زهیر بن قین» روی به وی کرد و گفت: «ای فرزند قیس! از خدا پروا کن و از کسانی نباش که به گمراهی کمک می کنند و جانهای پاک و طاهر عترت بهترین پیامبران را می کشند» (۴) .
عزره به وی گفت: «تو نزد ما عثمانی بودی، تو را چه شده است؟».
زهیر گفت: «به خدا! من به حسین نامه ننوشتم و فرستاده ای نزد وی نفرستادم، ولی در راه با وی همراه شدم و هنگامی که او را دیدم به وسیله ی وی، رسول خدا را به یاد آوردم و دانستم که چه بی وفایی می کنید و پیمان می شکنید، راه شما را به سوی دنیا دیدم و تصمیم گرفتم که او را یاری کنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را که شما از حق رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله تباه کرده اید حفظ کنم» (۵) .
حضرت ابوالفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانید. آن حضرت به وی فرمود: «به سوی آنان بازگرد شاید بتوانی آنان را برای فردا به تأخیر اندازی، تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاریم و او را فراخوانیم و از او مغفرت بجوییم که او می داند من نماز و تلاوت کتابش و زیاد ذکر کردن و مغفرت طلبیدن را دوست دارم».
حضرت عباس به سوی آنان بازگشت و آنان را از کلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در میان گذاشت از ترس اینکه مبادا در صورت پذیرش درخواست امام، از او سخن چینی نماید؛ زیرا وی تنها رقیب او برای فرماندهی سپاه و جاسوسی بر علیه او بود و یا اینکه می خواست اگر ابن مرجانه در تأخیر جنگ، از او گله کرد، شمر نیز در مسؤولیت آن، شریک باشد.
به هر حال، شمر در این باره اظهار نظری نکرد و موضوع را به ابن سعد موکول نمود.
«عمرو بن حجاج زبیدی» خودداری آنان از پذیرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللَّه! به خدا قسم!! اگر او از دیلم بود و این درخواست را از شما می کرد، شایسته بود که از او بپذیرید…» (۶) .
فرزند حجاج، چیزی بر آن گفته نیفزود و نگفت که او فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می باشد از ترس اینکه مبادا اطلاعات نظامی، سخن وی را به فرزند مرجانه منتقل کنند و او مورد کیفر یا سرزنش و یا محرومیت از سوی او واقع شود…
فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأیید نمود و به ابن سعد گفت: «آنچه درخواست کرده اند را بپذیر که به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».
ابن اشعث به این جهت این مطلب را گفت که گمان می کرد، امام در برابرابن زیاد کوتاه می آید و لذا تأخیر جنگ را راغب شد، ولی هنگامی که متوجه شد که امام تصمیم بر نبرد دارد، از گفته ی خود پشیمان گشت و گفت: «به خدا! اگر می دانستم که آنان چنین می کنند، ایشان را تأخیر نمی دادم» (۷) .
پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق کوفیان را مقیاسی قرار داد که مردان را با آن می سنجید و گمان کرد که امام، ذلّت و خواری را خواهد پذیرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد کرد و نمی دانست که امام، هستی و جهت گیریهای خود را از جدّ بزرگوارش دریافت می نماید.

تأخیر انداختن جنگ تا بامداد
فرزند سعد، پس از آنکه بیشتر فرماندهان سپاه آن را پذیرفتند به تأخیر جنگ رضایت داد، پسر سعد، به یکی از یارانش گفت تا این مطلب را اعلام نماید. وی به اردوگاه حضرت حسین علیه السلام نزدیک شد و فریاد کشید: «ای یاران حسین بن علی! ما شما را از امروز به فردا تأخیر دادیم، پس هرگاه تسلیم شدید و حکم امیر را گردن نهادید، شما را به سوی او می بریم و اگر خودداری نمودید، با شما به جنگ می پردازیم» (۸) .
جنگ تا روز دهم محرم، تأخیر انداخته شد و یاران ابن سعد، منتظر فردا ماندند که آیا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت می کند و یا آن را نمی پذیرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) ابن‏اثیر، تاریخ ۵۶ /۴٫
(۲) انساب‏الاشراف ۳۲۲ /۳٫طبری، تاریخ ۴۱۶ /۵۰٫
(۳) الفتوح ۱۷۷ /۵٫
(۴) همان ۱۷۷ /۵٫
(۵) انساب‏الاشراف ۳۹۲ /۳٫
(۶) ابن‏اثیر، تاریخ ۵۷ /۴٫ انساب‏الاشراف ۳۹۲ /۳٫
(۷) انساب‏الاشراف ۳۹۲ /۳٫
(۸) الفتوح ۱۷۹ /۵٫

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خطبه و اتمام حجت امام با دشمنان

اعتراضات شدید
امام به همراه بزرگان یارانش خواستند بر مردم کوفه، اقامه ی حجّت کنند تا در آنها از وضع خودآگاه باشند و نسبت به گناهی که مرتکب می شدند، آشنایی حاصل نمایند، گناهی که نزدیک بود آسمانها از آن شکافته شوند و زمین پاره گردد و کوهها فروریزند، آنان بسیار فراخواندند و نصیحتها کردند تا آن مسخ شدگان را از خطر جنایتی که آنان را به جهنم می رساند، رهایی بخشند.

خطبه ی امام
امام مرکب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوی اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هیبتی که شکوه جدّش، حضرت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را تداعی می کرد. پس در میان آنان سخنرانی تاریخی خود را ایراد نمود که از شیواترین و رساترین نمونه هایی بر جای مانده در ادبیات عرب می باشد. آن حضرت با صدایی بلند که بیشتر آنان می شنیدند، فریاد زد:
«ای مردم! گفتارم را بشنوید و عجله نکنید تا بر اساس حقی که بر من دارید شما را موعظه کنم و دلیل آمدنم نزدتان را بیان نمایم، که اگر عذر مرا پذیرفتید و گفته ام را تصدیق نمودید و از خودتان به من انصاف دادید، به آن خوشبخت تر خواهید شد و شما را بر من راهی نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذیرفتید و به من انصاف ندادید، پس اندیشه ی خود و شرکایتان را فراهم آورید تا کارتان بر شما اندوهی نباشد، سپس در مورد من قضاوت کنید و مهلتم ندهید که سرپرست من خداوندی است که کتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستی می کند» (۱) .
باد، صدای آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزاد زنان بیت وحی رساند، آنان به گریه افتادند و صدایشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، علی را به سوی ایشان فرستاد و به آن دو فرمود: آنان را ساکت کنید که به جانم گریه آنان فراوان خواهد بود.
هنگامی که ساکت شدند، امام به خطبه ی خود ادامه داد، پس خدای را سپاس گفت و ستایش نمود و بر حضرت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و بر فرشتگان و پیامبران،درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را که بیانش به شمار نیاید و پیش از او و یا بعد از او کسی در منطقش رساتر از او شنیده نشده است (۲) ، پس فرمود:
«ای مردم! خداوند، دنیا را آفرید و آن را سرای فنا و نیستی قرار داد، اهل خود را از حالی به حال دیگر می برد، پس فریب خورده آن است که به آن فریفته شود و بدبخت کسی است که او را مفتون نموده باشد، پس این دنیا شما را فریب ندهد که او امید هر کس را که به آن اعتماد نماید قطع می کند و طمع هر کسی را که به آن طمع ورزد ناکام می سازد. من شما را می بینم بر امری فراهم آمده اید که با آن، خدای را بر خودتان به خشم آورده اید که چهره ی کریمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترین پروردگار، پروردگار ماست و بدترین بندگان، شما هستید. شما به طاعت اقرار نمودید و به محمد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ایمان آوردید سپس این شمایید که به سوی ذریّه و عترتش حرکت نموده خواهان کشتن آنها شده اید، شیطان بر شما چیره گشته و یاد خدای بزرگ را از شما برده است، پس برای شما و آنچه اراده کرده اید نابودی باد! ما برای خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم.
اینان کسانی هستند که پس از ایمانشان کافر شده اند. دوری از آن ستمکاران باد» (۳) .
امام، آنان را با این سخنان که نمایانگر هدایت پیامبرگونه و محنت انبیا از امتهایشان است، اندرز گفت و ایشان را از فتنه و فریب دنیا بر حذر داشت و عواقب زیانبار آن را بیان کرد و آنان را از اقدام به کشتن عترت پیامبرشان برحذر داشت که با آن کار، از اسلام به کفر خارج می شدند و مستوجب عذاب جاویدان خدا و خشم همیشگی او می گشتند.
حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «ای مردم! نسب مرا بگویید که من کیستم؟ سپس به خود بازگردید و خود را سرزنش کنید و ببینید آیا کشتن من و شکستن حرمتم برای شما جایز است؟! آیا من فرزند دختر پیامبرتان و فرزند وصی و عموزاده او نیستم و نخستین ایمان آورنده ی به خدا و تصدیق کننده ی پیامبرش درباره ی آنچه از خدایش آورده بود؟ آیا حمزه ی سیدالشهداء عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا گفتار رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسیده است که: «این دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه می گویم تصدیق کنید- که آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت که دانستم خداوند اهل آن را دوست نمی دارد و با آن، گویندگانش را زیان می رساند و اگر مرا تکذیب کنید، در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، شما را آگاه می سازند، از جابر بن عبداللَّه انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید، به شما خبر می دهند که این گفتار را از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در مورد من و برادرم شنیده اند. آیا این مانع شما از ریختن خون من نمی شود؟»
من سخنی مهربانتر و شیواتر از این خطابه نمی شناسم که هر خطیب با هر مقدار از قدرت بیان، از گفتن چنین کلامی در چنین موضع هولناکی که شیران در آن لال می شوند و قهرمانان از سخن باز می مانند، ناتوان است… این سخن شایسته ی آن بود که خردهایشان را به خود آورد و انقلابی فکری و عملی در صفهایشان ایجاد کند زیرا حضرت از آنان خواست تا به خود آیند و به خردهایشان بازگردند- اگر مالک آنها باشند- تا در مورد او خوب بیندیشند که وی نوه ی پیامبرشان و فرزند وصی او و نزدیکترین خویشاوند به آن حضرت بود،او سرور جوانان اهل بهشت است و در این امر، مصونیتی برای وی وجود دارد که خونش ریخته نشود و حرمتش شکسته نگردد، ولی آن لشکریانی که این منطق پر فیض را نمی فهمیدند، به جنایت روی آورده، بر دلهایشان ابری تیره از گمراهی سایه افکند و یاد خدا را از آنان دور گردانیده بود.

پلید ناپاک، «شمر بن ذی الجوشن» که از غرق شدگان در گناه بود، روی به آن حضرت کرد و گفت: «او خدا را با حرف می پرستد و نمی داند که چه می گویی!».
آن وجدان متحجری که باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمی فهمید و گفتارش را درک نمی کرد.
«حبیب بن مظاهر» به پاسخگویی او پرداخت و به او گفت: «به خدا من می بینم که تو خداوند را با هفتاد حرف می پرستی، من گواهی می دهم که تو راست می گویی چون نمی دانی که امام چه می گوید؛ زیرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».
امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره ی این گفتار، شک داشته باشید، آیا شک می کنید که من فرزند دختر پیامبرتان هستم؟ به خدا! میان شرق و مغرب، پسر دختر پیامبری در میان شما و غیر شما وجود ندارد، عجبا، آیا مرا در برابر کشته ای از شما- که من او را به قتل رسانده باشم- می جویید؟ یا در برابر مالی که آن را نابود کرده باشم؟ یا در مقابل زخمی که زده باشم؟».
زمین در زیرپایشان لرزید و آنان سرگردان ماندند که چه پاسخی به وی بدهند؛ زیرا آنان شکی نداشتند که وی فرزند دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و ریحانه ی اوست و آنها از او طلبی ندارند از خون کسی که کشته یا مالی که از آنان نابوده کرده باشد.
سپس امام، فرماندهان سپاه را که با نامه هایشان آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث! ای زید بن حرث! آیا برای من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغها سبز گشته و تو وارد می شوی بر سپاهی که برای تو آماده گشته است».
آن ضمیرها از خیانت در پیمان و شکستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگی به دروغ روی آوردند و گفتند: «ما چنین نکرده ایم!!».
امام از آن گفته ی آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللَّه! آری به خدا چنین کرده اید».
امام از آنان روی برتافت و خطاب به همه ی واحدهای سپاه فرمود: «ای مردم! اگر از من خرسند نیستید، بگذارید که از نزد شما به سوی جای امنی از زمین بروم».
«قیس بن اشعث» که از شناخته شدگان به حیله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمی به دور بود- و برای وی کافی است که از خاندانی بوده که هرگز فرد شریفی را تحویل نداده است- روی به آن حضرت کرد و گفت: «آیا فرمان عموزادگانت را نمی پذیری؟ آنان جز آنچه را دوست داری چیزی به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هیچ ناخوشایندی به تو نخواهد رسید».
امام به وی پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستی؟ آیا می خواهی که بنی هاشم، بیش از خون مسلم بن عقیل از تو طلب کنند؟ نه به خدا! همچون فردی ذلیل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پای به فرار نخواهم گذاشت. (۴) ای بندگان خدا! من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم، از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد به پرودگارم و پروردگار شما پناهنده می شوم». (۵) .
کشورها از بین می روند و دولتها در پی هم می آیند ولی این کلمات به ماندن شایسته و به جاودانگی بایسته تر از هر چیز است، باقی می ماند؛ زیرا عزت حق و بزرگ منشی آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمایانگر ساخته است.
افسوس که این سخنان تابناک به دلهای آنان راه نیافت؛ زیرا جهل، همه ی درهای فهم را در جانهایشان بسته بود: «خداوند بر دلهایشان مهرزده و بر گوشها و دیدگانشان پرده ای باشد، آیا گمان می کنی که بیشتر آنان می شنوند یا می فهمند؟ آنان همچون چهار پایانند، بلکه از آنها گمراهترند».
آنان به کلی از دعوت امام روی برتافتند و اهمیتی بدان ندادند، راست گفت خدای متعال که می فرماید: «تو مردگان را نمی شنوانی و دعوت را به گوش ناشنوایان نمی توانی برسانی هرگاه پشت کنند و بروند».

سخنان امام حسین برای بار دوم
رحمت و مهربانی امام نسبت به دشمنانش، آن حضرت را بر آن داشت که بار دیگر، آنان را پند و اندرز دهد تا کسی از آنان ادعا نکند که در کار خود آگاه نبوده است، پس به سوی آنها رفت در حالی که کتاب خداوند بزرگ را باز کرده و عمامه ی جدش رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را بر سر نهاده و جنگ افزار آن حضرت را به خود بسته، در هیبتی بود که پیشانیها در برابرش خاضع می شد و چشمها از نگریستن به آن باز می ماند، پس به آنان فرمود:
«نابود و غم، شما را باد ای جماعت! آیا وقتی که مشتاقانه ما را فراخواندید و ما به سرعت شما را اجابت کردیم، شمشیری را که در دست داشتید بر ما افراختید و آتشی را که ما برای دشمنان خود و شما روشن نموده بودیم، بر ضد ما و به نفع دشمنانتان شعله ور ساختید بدون اینکه عدالتی با شما روا داشته باشند، و یا امیدی به آنان داشته باشید، بر ضد دوستانتان فراهم آمدید، آیا گرفتاریها شما را نباشد در حالی که هنوز شمشیری کشیده نشده و خاطری آزرده نگردیده و اندیشه ای به کار نیفتاده است، ولی شما با شتاب سوی آن رفتید، همچون پرواز ملخان نارس و بر آن فراهم آمدید همچون افتادن پشه های کوچک در آتش، آنگاه پیمانها را شکستید، پس فرومایگی از آن شما باد ای بردگان امّت و جدا ماندگان از احزاب و دور شدگان از کتاب خدا و سنّتها! وای بر شما! آیا اینان را یاری می کنید و از یاری ما دست بر می دارید! باری، به خدا! این خیانتی است در میان شما که ریشه هایتان بر آن جای گرفته و شاخه هایتان بر آن روییده و محکم گشته و شما بدترین ثمره گشته اید، بیننده را اندوهگین می سازید و خوراک هر غاصبی می شوید.
همانا این نابکار نابکار زاده، میان دو چیز را گرفته است، میان شمشیر
کشیدن و خوار گشتن و هیهات که ما خوار شویم، خداوند، پیامبرش و مؤمنان، و دامنهای پاک، مطهّر و همتهای بلند و جانهای با شهامت، آن را برای ما نمی پذیرند که اطاعت فرومایگان را بر شهادتگاه بزرگواران ترجیح دهیم، همانا من با این خانواده با وجود کمی افراد و فروگذاشتن یاری کنندگان، به نبرد می پردازم».
سپس ابیات «فروه بن مسیک مرادی» را بر زبان آورد:
«اگر آنان را فراری دهیم، پیشتر نیز فراری داده ایم و اگر شکست بخوریم، شکست خورده نباشیم».
«بر ما ترسی وارد نمی شود ولی این اجلهای ما و دولت دیگران باشد».
«به شماتت کنندگان بگو از ما عبرت گیرند که شماتت کنندگان آنچه را دیدیم، خواهند دید».
«اگر مرگ از مردمی برداشته شود، با تمام قدرت بر دیگران فرود می آید».
به خدا! پس از آن نخواهید ماند مگر آن مقدار که کسی بر اسب سوار شود که همچون گشتن آسیاب، بر شما بگردد و همچون لرزش محور، شما را خواهد لرزاند، این مطلبی است که پدرم از جدّم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به من گفته است: پس فکر خود و فکر شریکانتان را جمع کنید که کارتان بر شما اندوهی نباشد، آنگاه در مورد من حکم کنید و مهلتم ندهید. من بر خداوند، پروردگار خود و پروردگار شما توکّل کرده ام، نیست جنبنده ای مگر اینکه او، آن را در اختیار داشته باشد که پروردگار من به راه راست باشد». (۶) .
آنگاه دو دست خود را به نفرین کردن بر آنان برداشت و گفت: «خداوندا! باران آسمان را از آنها منع کن و بر آنها سالهایی بفرست همچون سالهای یوسف و غلامی آشنا به کار بر آنان بگمار تا جامی تلخ به آنان بنوشاند؛ زیرا ما را تکذیب نمودند و فروگذاشتند، تو پروردگار ما هستی، برتو توکّل نمودم بازگشت، به سوی تو باشد». (۷) .
امام با این سخنان، همچون آتشفشانی، منفجر شد و از صلابت عزم و قدرت اراده ی خود، نمونه ای ارائه داد که همانند آن دیده نشده است. سخنان حضرت، این نکات را در برداشت:
اولّ: آن حضرت آنان را به شدت، به خاطر تناقض در رفتارشان نکوهش نمود؛ زیرا آنان برای کمک خواستن و یاری طلبیدن از وی شتافتند تا آنان را از ستم امویان و ظلم آنان برهاند و هنگامی که آن حضرت برای یاری آنان به پاخاست، بر او دگرگون شدند و شمشیرهایشان را که لازم بود، بر دشمنانشان کشیده می شدند، بر او کشیدند، آنان که در خوار ساختن آنان و اجبارشان بر آنچه نمی خواستند، بسیار کوشیده بودند.
دوم: حضرت، تأسف فراوان خود را از حمایت آنان نسبت به حکومت اموی ابراز داشت؛ حکومتی که نه عدالتی را در میان آنان اعمال کرده و نه حقی را گسترش داده بود و نه هیچ امید و آرزویی در آن حکومت داشتند.
سوم: صفات موجود در آنان را مورد انتقاد شدید قرار داد که با داشتن آن اوصاف از پست ترین ملتهای زمین شده بودند؛ زیرا آنان بردگان امّت و منحرفان از احزاب و ناباوران به کتاب خدا و گروه گناهکاران بودند و دیگر سرشتهای نادرستی که در آنها بود.
چهارم: آن حضرت، عدم پذیرش کامل خود در برابر خواست فرزند مرجانه ی ستمگر را اعلام کرد که در برابرش تسلیم شود؛ زیرا ذلّت را برای آن حضرت خواسته بود و هیهات که امام در برابر آن تسلیم گردد؛ چون برای نمایان ساختن انسانیّت و ارزشهای والا آفریده شده بود، پس چگونه در برابر آن نابکار نابکارزاده تسلیم گردد؟
پنجم: آن حضرت تصمیم خود بر جنگ را اعلام نمود و اینکه به همراه خانواده اش که نمایانگر قهرمانیها و ثبات عزیمت و ناچیز شمردن مرگ بودند، وارد میدان نبرد شود.
ششم: آن حضرت سرنوشت آنان را پس از اینکه او را کشتند، به آنان اطلاع داد که خداوند بر آنان کسی را مسلّط خواهد ساخت که جامی تلخ را به آنان بنوشاند و عذاب دردناکی را بر ایشان فرود آورد، مدت کوتاهی نگذشت تا اینکه مختار بر ضد آنها قیام کرد و دلهایشان را پر از ترس و هراس ساخت و به شدت سرکوبشان نمود.
اینها بعضی از نکات حسّاسی است که سخن شریف آن حضرت در برداشت؛ سخنی که با قدرت بیان و عظمت تصمیم ادا شد و سپاه ابن سعد را به سکوت و سرگشتگی انداخت.

توبه حر بن ریاحی علی الرحمه

اجابت حر
جان حرّ به سوی نیکی روی آورد و وجدانش پس از شنیدن سخنان امام، بیدار شد و در آن لحظات سرنوشت ساز از حیاتش، در فکر و اندیشه فرورفت، در حالی که در درون خود با امواج هولناکی از کشمکش نفسانی دست به گریبان بود، آیا به حضرت حسین علیه السلام بپیوندد و زندگی و مقامش را قربانی کند، پس از آنکه فرمانده صاحب منزلتی نزد حکومت بوده که به او اعتماد کرده و او را فرمانده ی پیشقراولان سپاه خود ساخته بودند و یا اینکه در جنگ با امام باقی بماند که در آن عذابی همیشگی وجود دارد؟
ولی حرّ، به ندای وجدانش پاسخ داد و بر کشمکش درونیش چیره گشت و تصمیم گرفت که به حضرت حسین علیه السلام ملحق شود، وی پیش از آنکه به سوی حضرت حرکت کند، نزد ابن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو با این مرد به جنگ می پردازی؟».
ابن سعد، به سرعت و بدون تردید و برای اینکه در برابر فرماندهان یکانها اخلاص خود را به اربابش، فرزند مرجانه نشان دهد، گفت: «آری، به خدا! آسانترین آن این باشد که سرها در آن فروافتند و دستها قطع شوند».
حرّ، به وی گفت: «آیا شما به یکی از پیشنهادهایی که ارائه نمود، رضایتی ندارید؟».
ابن سعد گفت: «اگر امر به دست من بود، عمل می کردم ولی امیر تو آن را نپذیرفته است».
هنگامی که یقین کرد آن قوم، تصمیم به جنگ با امام دارند، در حالی که صفها را می شکافت و لرزه بر اندامش افتاده بود، پیش رفت که مهاجر بن اوس- یکی از یاران ابن زیاد- از این امر در شگفت شد و با صدایی که شک و بدگمانی در آن بود، به وی گفت: «به خدا! وضع تو مشکوک است، به خدا در هیچ موضعی چیزی را که اینک از تو می بینم مشاهده نکرده ام و اگر به من گفته شود،دلیرترین مردم کوفه چه کسی است، از تو نمی گذشتم؟».
حرّ، حقیقت حال خود را برای وی آشکار ساخت و او را بر تصمیم خود آگاه نمود و گفت: «به خدا من خود را میان بهشت و آتش، مخیّر می بینم و چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم، هر چند که قطعه قطعه شوم و سوزانده گردم…».
آنگاه افسار اسب خود را به سوی امام، پیچاند، (۸) در حالی که از شرمساری و پشیمانی، سر به زیر انداخته بود. هنگامی که به امام نزدیک شد، صدای خود را بلند کرد و گفت: «خداوند! به سوی تو باز می گردم، زیرا دلهای اولیای تو و فرزند پیامبرت را هراسان ساختم… یا اباعبداللَّه! من توبه کرده ام، آیا مرا توبه ای باشد؟». (۹) .
سپس از اسبش فرود آمد و در حالی که اشکهایش بر چهره اش می درخشید، در برابر امام ایستاد و با امام سخن گفت و اینگونه به آن حضرت متوسل گشت: «ای فرزند رسول خدا! خداوند مرا فدای تو سازد! من آنم که تو را از بازگشت بازداشتم و تو را به این مکان آوردم، ولی به خدایی که جز او پرودگاری نیست، گمان نمی کردم که این قوم هرگز آنچه را بر آنها عرضه نموده ای، نپذیرند و هرگز با تو به چنین وضعی برسند، پس با خود گفتم: اهمیتی نمی دهم که در بعضی مسائل از این قوم اطاعت کنم و آنها فکر نمی کنند که من از فرمان آنان خارج شده باشم، ولی آنان بعضی از پیشنهادهایت را می پذیرند و به خدا! اگر گمان می کردم که آنها را از تو نمی پذیرند، از تو تخلف نمی کردم و اینک من از آنچه انجام داده ام توبه کننده نزد تو آمده ام تا با جان خود همراه تو باشم و در خدمت تو بمیرم، آیا برای من توبه ای می بینی؟»
امام، به دیدارش شادمان گشت و از او خرسند شد و او را عفو فرمود و به وی گفت: «آری، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو را می بخشد». (۱۰) .
آنگاه حرّ، خوابی را که دیده بود برای امام حکایت کرد و گفت: «سرورم! دیشب پدرم را در خواب دیدم که به من می گفت: این روزها چه می کنی؟ و کجا بودی؟ به او گفتم: در راه، مراقب حسین بودم. به من گفت: وای بر تو! تو را چه باشد با حسین فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله… من از تو می خواهم که به من اجازه ی جنگ دهی تا نخستین کشته در خدمت تو باشم همان گونه که نخستین شورش کننده بر تو بودم». (۱۱) .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
(۱) طبری، تاریخ ۴۲۴ /۵٫
(۲) ابن‏اثیر، تاریخ ۶۱ /۴٫
(۳) بحارالأنوار ۶ -۵ /۴۵٫
(۴) و در روایتی: «همچون بردگان اعتراف نمی‏نمایم».
(۵) طبری، تاریخ ۴۲۵ -۴۲۴ /۵٫ الدرالنظیم، ص ۵۵۳ -۵۵۲٫
(۶) خوارزمی، مقتل حسین (ع) ۷ /۲٫ اللهوف، ص ۱۵۷٫
(۷) ابن‏عساکر، تاریخ ۲۱۹ -۲۱۸ /۱۴٫ خوارزمی، مقتل الحسین(ع) ۸ /۲٫ اللهوف، ص ۱۵۷٫
(۸) طبری، تاریخ ۴۲۷ /۵٫ کامل ۶۴ /۴٫
(۹) صدوق،امالی، ص ۲۲۳٫ ابن‏طاووس، ملهوف، ص ۱۶۰٫
(۱۰) کامل ۶۴ /۴ الدرالنظیم، ص ۵۵۴ -۵۵۳٫
(۱۱) خوارزمی در مقتل حسین (ع) ج ۱۰ /۲٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.