اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ علی صالحی

دیگر در آسمان امیدم ستاره نیست
انگار جز یتیم شدن راه چاره نیست
 
حالا که عازم سفری پس مرا ببر
درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
 
معجر ز چهره باز کن امشب که بعد از این
فرصت برای دیدن رویت دوباره نیست
 
جای سلام پلک به هم میزنی چرا
راهی برای حرف زدن جز اشاره نیست ؟
 
این یادگارها که به من هدیه میدهی
در بین شان چرا اثر از گوشواره نیست
 
معلوم شد چرا ز کفن ها یکی کم است
سهمی برای آن بدن پاره پاره نیست
 

 
*******************

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ علی زارعی رضایی

 
لحظۀ گر گرفتن عشق است
مادر هرچه عاشق است تویی
کلبه ای از ملات اشک و غروب
هرچه اینجا شقایق است تویی
**
روی بازوی تو گلی واشد
که خدا بوسه می زند برآن
دور این گل طواف واجب شد
بر تمام فرشته های جهان
**
مادر درد ، مادر باران
پای چشمت چرا سیاه شده
یک نفر مرد توی دنیا بود
او هم از غصه ات تباه شده
**
روی تو ماه بود مادرجان
دستی آمد ، نشست ، سیلی شد
ماه روی تو در خسوف نشست
نقره ناب عشق نیلی شد
**
رنگ خون ، بوی دود و خاک گرفت
دامنت را که سایۀ عرش است
خانه ات سوخت گرچه این خانه
باز تحت الحمایۀ عرش است
**
تکه ای از تن تو را بردند
تکه ای که اگر به جا می ماند
مثل عباس می شد و روزی
قبلۀ سرخ کربلا می ماند
**
ملتمس ، بغض کرده می سوزند
روبرویت چهار تکه بهشت
چارتا بغض که خدا غم را
جز برای نگاهشان ننوشت
**
قلب یک مرد کورۀ درد است
استخوان و گلوش در جنگند
پیش دردی که در دلش دارد
دردهای زمانه می لنگند
**
هرچه من گریه می کنم امشب
قلمم بغض می کند اما
با دوتا چشم خیس با دل تنگ
می نویسم دوباره یازهرا
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ حامد حجتی
 
مثل هرروز، روز خانه ما
با قنوت تو می‌شود آغاز
بعد آغوش می‌گشایی و ما
به هوای بهشت در پرواز
**
جدّمان گفته بود بوی بهشت
از پَر چادرت گرفته وجود
راست می‌گفت، صبح‌ها پیداست
که بهشت برین نگاه تو بود
**
دل مظلوم حضرت مولا
شور می‌زد در این مدینه تو
یادمان هست جدّمان احمد
بوسه می‌زد به دست و سینه تو
**
مثل هر روز زندگی جاری است
تو و دستان نازک و دستاس
با سرانگشت خود بیا و شانه بزن
به سر دختران پراحساس
**
ناگهان در سکوت خانه ما
با صدای مهیبِ دقُ الباب
به خودم آمدم … و ترسیدم …
مادرم رفت سمت در بی‌تاب
**
کیست آن سوی در … نمی‌داند
خانه مرتضی است این خانه
با غلاف غضب که می‌کوبد؟
بر شکوه و جلال کاشانه
**
نعره می‌زد که تازیانه کجاست؟
مادرم پشت در سپر شده بود
آتش از خانه‌مان زبانه گرفت
باز هم مادرم پدر شده بود
**
ناگهان لحظه در سکوت شکست
چشم‌ها را به سمت ماه کشید
میخ آتش گرفته و پهلو
رنگ مادر پرید و آه کشید
**
فضه! آغوش درد را بگشا
رفت انگار مادرم از دست
فضه!… آرام‌تر … تو را به خدا
به گمانم که پهلویش بشکست
**
کاش آتش گرفته بود تنم
تا نمی‌دیدم ماجرای تو را
ریسمان بر دو دست بابا بود
تازه می‌فهمم دردهای تو را
**
مثل هر روز نیست امروزم
تا همیشه پُر است از هجران
با دو دستش قنوت … نه یک دست
آه در بازویش نمانده توان
**
رنگ توفان گرفت بغض پدر
اشک می‌آمد از دو چشم ترم
تا کبودی صورتت را دید
رو گرفتی دوباره از پدرم
**
گفته بودی که داغ تو تلخ است
قصه‌ام هرم و دود دارد و من
مخزن‌العشق فاطمه انگار
داغ‌های کبود دارد و من
**
عطر چادر نماز مادر من
بوی پس کوچه‌های بارانی است
این نماز نشسته‌ات مادر
چقدر بی‌قرار توفانی است
**
آستین در دهان گرفته‌ام و
گریه‌هایم امان نمی‌دهد امشب
بعد این چند سال می‌فهمم
که چرا زود پیر شد زینب
**
ارث بردم من از تو داغت را
کربلا انتهای کوچه توست
آه آتش گرفته پهلویم
روی نی کربلای کوچه توست
**
کربلا داغ‌ها مکرر شد
آمدم کربلا شهید شدم
روی نیزه بلند می‌گویم
پیش داغ تو رو سپید شدم
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ سید مسیح شاه چراغی

  
تا سر زند خورشید او از صبح بامش
یک آسمان مست از تماشای مدامش
 
تا گردباد شوق او در دشت پیچید
صدها رمه آهو نشسته بین دامش
 
در خطبه زار روح بخش او نشستم
دارد عسل می ریزد از شهد کلامش
 
او علت پیدایش نور پدر بود
آری پیمبر غبطه خورده بر مقامش
 
هر کس که زانو می زند در مکتب او
باید بگیرد درس مردی از مرامش
 
اصلا فدک ارزانی دنیایتان باد
وقتی خدا کرده بهشتی را به نامش
 
تا با دل و جان پاسدار کعبه باشد
احرام آتش بسته در بیت الحرامش
 
یک روز آه آینه باید بگیرد
هر قلب سنگی که شکسته احترامش
 
سر تا به پایش ذوالفقار است و رشادت
آمد برون شمشیر مولا از نیامش
 
باید علی را یک نفر پاسخ بگوید
بغض گلوگیری شده زخم سلامش
 
در باغ زخمش کربلایی ریشه کرده است
تصویر زینب مانده در قاب قیامش
 
در انتظارم یک نفر یک روز از راه
شاید بیاید تا بگیرد انتقامش
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س)  وحید قاسمی  

 
دستی زمخت راه نگاه مرا گرفت
قلب خدا ز دیدن این ماجرا گرفت
 
دیدم سپاه غصه حسن را احاطه کرد
در صحن چشم های ترش غم عزا گرفت
 
با رعدو برق سیلی کوبنده ی غضب
ابری سیاه دیده ی من را فرا گرفت
 
نامرد بابت همه ی کشته های بدر
از دختر رسول خدا خونبها گرفت
 
بر نقش یاس گوشه ی پایین معجرم
از خون سرخ لاله ی گوشم حنا گرفت
 
دیدم زمان بوسه ی آجر به معجرم
در کوچه رقص بشکن ابلیس پا گرفت
 

 
*********************
 

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ رضا جعفری

بلبل ز آشیانه خود دست می کشید
گل بر سر جوانه ی خود دست می کشید
 
چون ابر کز تمام خودش دست شسته بود
از اشک دانه دانه ی خود دست می کشید
 
حس کرد عمق کاری زخم غلاف را
وقتی که روی شانه ی خود دست می کشید
 
با مسیح سر برای وضوی جبیره اش
بر جای تازیانه ی خود دست می کشید
 
این آخرین سلام نمازش فقط نبود
از آخرین بهانه ی خود دست می کشید
 
*********************

اشعارشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ـ هادی جانفدا  

 
خلافت ننگ مطلق بود ‌٬ تو تمکین نمیکردی
و عصمت را فدای بیعتی ننگین نمیکردی
 
از آوار ستم شاید قد توحید خم میشد
اگر تو دستهایت را ستون دین نمیکردی
 
تو را بی اخم میبینیم ٬ زخم مهربانیها
که از اندوه پر بودی ولی نفرین نمیکردی
 
سفر پایان سختیهاست این را خوب میفهمم
ولی ای کاش وقتش را خودت تعیین نمیکردی
 
یقینا باد عالم را به سمت نیستی میبرد
اگر تو با وجودت خاک را سنگین نمیکردی
 
و من از شعرهایم مصرعی جایی نمیخواندم
اگر بانو خودت هر بیت را گلچین نمیکردی…
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) حسن اسحاقی

 
 
باران گرفت و قصه ی دریا شروع شد
تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد
 
بابا که رفت دختر خود را بغل کند
بغضش گرفت و عشق همانجا شروع شد
 
صف بسته بود جمع ملائک در انتظار
پرده کنار رفت و تماشا شروع شد
 
کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد
جشن و  سرور عالم بالا شروع شد
 
چشمش به چشمهای پدر خورد و بعد از آن
لبخندهای ام ابیها شروع شد
 
تا سالها برای پدر، مادری کند
همراه او بماند و پیغمبری کند
 
تا عشق را نفس بکشد در هوای او
بابا برای او شود و او برای او
 
هی دور او بچرخد و پروانه ای شود
دستش برای موی پدر شانه ای شود
 
خیره شود به صورت او تا به ماه خود
بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود
 
تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش
آئینه ای مقابل شکل و شمایلش
 
تا سالها همین بشود ماجرای او:
بابا برای او شود و او برای او
 
بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد
احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد
 
**
 
خورشید او غروب خودش را بغل گرفت
یخ بست قلب عالم  و گرما تمام شد
 
آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد
آئین مهربانی دنیا تمام شد
 
تنها بهانه بود برای وجود او
راهی شد و بهانه ی  زهرا تمام شد
 
**
 
این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در
باور نکردنیست ، لگد می زند به در؟!
 
مشعل گرفته است که آتش به پا کند
یا با طناب دست شما را جدا کند
 
شاید تو بی علی شوی و او بدون تو…
از پشت در صدا بزنی یا علی نرو!
 
یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها
نامش نیفتد از دهنت تا به انتها
 
یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است
یعنی به او نشان بده تنها نمانده است
 
**
 
اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟
تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!
 
اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!
آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!
 
دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها
بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟
 
این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!
هی دست مشت کرده به دیوار می زند
 
***
 
حق دارد او که طاقت این روز را نداشت
روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت
 
روزی که از صدای غمت شهر خسته شد
روزی که چشمهای تو یکباره بسته شد
 
روزی که زخمهای عمیقت دوا نداشت
روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت
 
ای کاش بر زمین اثری از فدک نبود
ای کاش دست شوهر تو بی نمک نبود
 
***
 
توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد
خون گریه های عالم بالا شروع شد…
 

*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) یوسف رحیمی

 
این روزها مسیر حیاتش عوض شده
شهر مدینه ای که صراطش عوض شده
 
از یاد رفت «آل محمد» به راحتی
بعد از پیامبر، صلواتش عوض شده
 
هیزم کنار خانه‌ی زهرا برای چیست؟
ترحیم مصطفاست، بساطش عوض شده
 
بر آستانه‌ی در «جنت» دخیل بست
حتی مرام شعله‌ی آتش عوض شده
 
باران تازیانه و گلبرگ های یاس؟
این شهر، بارش حسناتش عوض شده
 
اما چرا نشسته به پهلوی فاطمه
انگار میخ در ثمراتش عوض شده
 
این فاطمه ‌ست که ز علی رو گرفته است؟
یا آفتاب خانه صفاتش عوض شده
 
عطری کبود می وزد از سمت معجرش
در بین کوچه ها نفحاتش عوض شده
 
او رفتنی است، این در و دیوار شاهدند
این روزها اگر حرکاتش عوض شده
 
نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضریح
حتی شمایل عتباتش عوض شده
 

 
*********************

 
اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) ابراهیم قبله آرباطان

 
بانو سلام ! نام تو را بوسه می زنم
چون زخم ، التیام تو را بوسه می زنم
 
با شعر آمدم به تماشای نام تو
آیینه بوی ماه گرفت از کلام تو
 
حس می کنم به غربت خود خو گرفته ای
ای کشتی نجات ! که پهلو گرفته ای
 
در پشت در هجوم خطر را چه می کنی ؟
با آتشی که سوخته در را چه می کنی؟
 
در می زنند و پشت در آتش به پا شده ست
یکباره کوهِ زمزمه ها بی صدا شده ست
 
انگار زخم و کینه دهان باز کرده است
حجم هجوم ، ممتد بی منتها شده ست
 
با تکّه تکّه های دری که شکسته اند!
ارکان خاک یکسره از هم جدا شده ست
 
تکلیف یک کبوتر پهلو شکسته چیست؟
وقتی در آشیانه اش آتش به پا شده ست
 
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
بانوی بی نشان ! به کجا می کشی مرا ؟
 
هرچند شهر، یکسره بیگانگی کند !
آتش به گرد شمع تو پروانگی کند
 
در شام تیره ، قصّه ماه کبود بود
باران شعله شعله و رگبار دود بود
 
در متن شعله قصد خلیلی نداشتی
سیلی زدند و طاقت سیلی نداشتی
 
خورشید ماه در تب و تاب محاق تو
غم ماجرای کوچکی از اتفاق تو
 
بانو سلام ! زمزمه تازه ات کجاست؟
داغی ز داغ های بی اندازه ات کجاست؟
 
آرام و سرد می گذرم از هوای تو
چون خاک سر گذاشته ام روی  پای تو
 
شبگرد کوچه های جهانم گذاشتی
با داغ تازه ای که به جانم گذاشتی
 
در باغ شب ، شکفتن زهرایی ات چه شد؟
دستان گرم ام ابیهایی ات چه شد؟
 
دستت کبود می شود و تار می شوم
هر سال با عزای تو تکرار می شوم
 
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
بانوی بی نشان ! به کجا می کشی مرا ؟…

 
*********************
 

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) یوسف رحیمی

حرفی نداشت چشم ترم جز رثای تو
جاری ست بین هر غزلم رد پای تو
 
هر سال فاطمیه دلم شور می زند
در کوچه های غربت و اشک و عزای تو
 
بگذار ما به جای تو خون گریه می کنیم
دیگر توان گریه نمانده برای تو
 
دیدم چقدر قلب تو بی صبر می شود
با شکوه های بی کسی مرتضای تو:
 
این قدر رو گرفتنت از من برای چیست
حالا دگر غریبه شده آشنای تو؟
 
از گریه ی شبانه و نجوای کودکان
باید به گوش من برسد ماجرای تو
 
بانو کمی به حال حسینت نظاره کن
حرفی بزن که دق نکند مجتبای تو
 
حالا ببین که روضه گرفتند کودکان
در پشت درب خانه برای شفای تو
 
برخیز و با نگاه ترت یا علی بگو
جان می دهد به قلب شکسته صدای تو
 
دیدم تو را که آرزوی مرگ می کنی
بانو بس است! کشته علی را دعای تو
 
هم ناله با وصیت تو ضجّه می زنم
با روضه های بی کفن کربلای تو
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) – شاعرناشناس

 
بیمار خسته است بیا و ثواب کن
جز مرگ هر که خواست عیادت جواب کن
 
آتش به جان من زند آب دو دیده ات
کمتر مرا ز غصه از این بیش آب کن
 
نه سال خاطرات عجب زود سر رسید
بدرود باورق ورق این کتاب کن
 
گر باز هم عدو به در خانه حمله کرد
تا زنده است فاطمه رویش حساب کن
 
از نقش صورتم اثری روی در بجاست
پس بعد من نظاره عکسم به قاب کن
 
دیگر توان روی گرفتن نمانده است
ای سیل سرخ اشک تو کار نقاب کن
 
پیراهنی که دوختم بهر محسنم
زینب بگیر بر تن طفل رباب کن

 
لطفااگرشاعراین شعررامیشناسید اطلاع دهید

 
*********************

 
اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) محسن عرب خالقی

 
آن که باخلقت تو هرچه که بود آورده
جبرییلش به سجود تو سجود آورده
 
نه…غلط گفتم از آغاز خدا با نورت
نه فقط آنچه که بود آنچه نبود آورده
 
سر سجاده شب ماه شب اول ماه
سرتعظیم به پیش تو فرود آورده
 
باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر
یک بغل رایحه عنبر و عود آورده
 
مادرآب تویی و پدرخاک علی
آب و خاکی که گلم را به وجود آورده
 
چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت
شاعران را به سرگفت و شنود آورده
 
هیزم آورد درخانه تو کینه ولی
آتش فاجعه راچشم حسود آورده
 
ای که همرنگ بلالت شده دیوارحرم
چه بلایی به سرت آتش و دود آورده
 
آه…خورشید علی باد مخالف چندی ست
درحوالی رخت ابر کبود آورده
 
باعث سجده به دامان تو در علقمه شد
آنکه بر فرق علمدار عمود آورده

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) وحید قاسمی  

 
     من بودم ودیوارهای کوچه ی بن بست       
با کودکم در انتهای کوچه ی بن بست
 
طوفان گرفت و هردومان از ترس لرزیدیم
لعنت براین آب وهوای کوچه ی بن بست
 
پایم به سنگی گیر کرد و کوزه ام افتاد
من ماندم و هول و ولای کوچه ی بن بست
 
 در گودی زیر دو چشمم می توانی دید
 گودال سرخ کربلای کوچه ی بن بست
 
 زد زیر گریه، خشت خشتِ خانه ی حیدر
از ناله ی واغربتای کوچه ی بن بست
 
دیدم حسن خیلی پی آن گوشواره گشت
با چشم گریان هر کجای کوچه ی بن بست
 
از قعر دریای بلا طفلی نجاتم داد
می خوانم او را ناخدای کوچه ی بن بست
 
تا روز محشر هیئتی ها اشک می ریزند
با شعرهای ماجرای کوچه ی بن بست
 
بر چهره ی سینه زنانم بین هر روضه
حک می شود جغرافیای کوچه ی بن بست
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) محسن مهدوی  

   
 
صحبت از فاطمه سر فصل غزل خوانی ماست
گریه در روضۀ او مسلک عرفانی ماست
 
ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم
غربتش علت این گریۀ طولانی ماست
 
هر کسی در پی دارو و دوا می گردد
نمک روضۀ او نسخۀ درمانی ماست
 
هرکسی رخت عزا کرده به تن می داند
که چنین پیرهنی علّت سلطانی ماست
 
لعن بر قاتل صدیقۀ کبری بی شک
مُهر تأیید و قبولی مسلمانی ماست
 
روضه خوان ، روضۀ دیوار و در و کوچه نخوان
سر شکستن سند غیرت ایرانی ماست
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) علی اشتری

 
عکس مدینه را که به دیوار می زنم
پشت بقیع می روم و زار می زنم
 
حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
حرف از نگفته های تو بسیار می زنم
 
شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم
 
هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
با دست چاره بر سر ناچار می زنم
 
وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
دیوانه وار بر در و دیوار می زنم
 
حس می کنم شکستگی سینه تورا
سینه میان کوچه که هر بار می زنم
 
حجم تمام سینه من تیر می کشد
وقتی گریز روضه به مسمار می زنم
 
گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
از دوری مزار شما زار می زنم
 

 
*********************
 

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) مهدی صفی یاری

ای مه و ماه فدایت مادر
عشق دربان سرایت مادر
 
کوثر رحمتی و در قرآن
کرده تمجید خدایت مادر
 
تو به حدی به پدر نزدیکی
به تو می گفت: فدایت مادر
 
مثل خورشیدی و هی می بارد
نور حق از سر و پایت مادر
 
هر کسی خواست به جایی برسد
چشم دارد به دعایت مادر
 
برسد بر همه ی عالمیان
رزق و روزی ز عطایت مادر
 
چادر خاکی تو خیمه ی عشق
ما غلامان سرایت مادر
 
آرزوی همه ی ما این است
که بمیریم برایت مادر
 
بعد ده قرن هنوز از کوچه
می رسد سوز صدایت مادر
 
کاش وقتی که زمین می خوردی
عرش می ریخت به پایت مادر
 
تو سرآغاز شهادت بودی
کوچه شد کرببلایت مادر
 
کاشکی یک نفر از سینه زنان
پشت در بود بجایت مادر
 
کاشکی صورت ما نیلی بود….
ما بمیریم برایت مادر
 
درد پهلوی تو ما را کشته……
سینه زن هات فدایت مادر
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) محمد مهدی حبیبی کرمانی

 
در اتاق بدنش غنچه ی بی تاب شده
همچو یک عکس که با میخ درش قاب شده
 
تق تق پای کسی بر سر مسمار در است
به گمانم که به لالای همان خواب شده
 
یک گل یاس که با غنچه در آتش می سوخت
همچو یک شمع که در شعله ی خود آب شده
 
به کدامین گنه آتش زده اندش شاید
جرمش این بود که مهریه ی او آب شده
 
آسمان در حق شب شد و بر صفحه ی آن
محسن و فاطمه چون اختر و مهتاب شده
 
از زمانی که فرو رفت به پهلویش میخ
چیدن غنچه ی شش ماهه دگر باب شده
 
فاطمه کو که ببیند گل شش ماه رباب
روی دستان پدر بوده و سیراب شده
 
مرقد محسن او در بدنش بود ولی
مرقد طفل رباب سینه ی ارباب شده
 

 
*********************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) زینب مسرور

 
 
امشب، مدینه در دلش درد است، بانو
حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو
 
پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو
 
آیینه‏ها، حتی حضورت را ندیدند
سنگی به دستی ناجوان‏مرد است، بانو
 
امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده‏ست
«پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو!»
 
دیشب، غروب غربتت، مولا چه می‏گفت
انگار او هم با تو همدرد است، بانو!…
 
امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو!
حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو!
 

 
*********************
           

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) محمد مهدی خانمحمدی

     
بنویسید این چنین بوده ست
رسمِ تاریخ، رسمِ کین بوده ست
 
بنویسید شب سحر نشده
 زود، حتی علی خبر نشده
 
 تا سلیمان شبی ز پا افتاد
 حلقه در دستِ دیوها افتاد
 
 ماه از هر طرف محاصره شد
 در دل هر ستاره دلهره شد
 
 بین آتش وجودِ ماه گم است
 ماه در این شبِ سیاه گم است
 
 رقصِ آتش، دری که میسوزد
 سوره ی کوثری که میسوزد
 
 نفسش صد بهار می ارزد
 این گلِ پرپری که میسوزد
 
 در دلِ کودکان چه میگذرد؟
 مهربان مادری که میسوزد
 
 یادگاری فقط همین مانده
 تکه ی چادری که میسوزد
 
 چه شده ست ای خدایِ ابراهیم؟
 می رسد های های ابراهیم
 
در طوافند گردِ چادر او
 انبیا پا به پایِ ابراهیم
 
 شمع گشتن جزای هر کس نیست
 نیست آتش برای ابراهیم
 
 تا نگیرد تبر به دستش باز
 شد قلم دست های ابراهیم
 
 بنویسید نیمه شب پنهان
 بنویسید آستین به دهان
 
 ماه گمنام روی شانه ی کوه
 کوهِ قامت شکسته لرزان
 
 خاک شد ماه در سیاهی شب
 این هلال خمیده ی بی جان
 
 جای باران ستاره می ریزد
 ابرها بی قرار و بی سامان
 
خط به خط، صفحهِ صفحه ی تاریخ
این کتابِ قطور بی پایان
 
 هم چنان مثل شمع می بارد
 هم چنان فاطمیه ها دارد
 

 
*************

اشعارشهادت حضرت فاطمه(س) – افشین علاء

 
مرا به خانه زهرای مهربان ببرید
به خاک بوسی آن قبر بی نشان ببرید
 
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
 
مرا اگر شَوَم از دست برنگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
 
کجاست آن جگر شرحه شرحه تا که مرا
به سوی سنگ مزارش ، کشان کشان ببرید
 
مراکه مِهر بقیع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
 
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
 
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
فرشته ها ! سخنم را به آسمان ببرید
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.