اشعارشهادت حضرت فاطمه

اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یوسف رحیمی

مِن بعد انیس آسمان باش ای خاک
با شیون و اشک همزبان باش ای خاک
پهلوش شکسته، بازویش مجروح است
با یاس بهشت مھربان باش ای خاک
**
افسوس خزان شده بهارم ، عید‌م
گفتم که فراق را نبینم دیدم
تابوت تو را به روی دوشم بردم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
**
در شیون و ناله و خروشم زهرا
خونبار، دو چشم گریه پوشم زهرا
دیدی که گذاشت جور این قوم آخر
تابوت تو را به روی دوشم زهرا
**
اندوه ‌فراق ، غربتی دیرین است
پیشانی صبر بعد تو پُر چین است
از قد شکسته علی روشن شد
تابوت سبک ولی ‌غمت سنگین ا‌ست
**
این تربت بی نشانه راز من و توست
هم ناله‌ی این سوز و گداز من و توست
بر دوش ببر شبانه زهرا را ، این
فریاد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست
**
ای قوم ‌مرامتان ریا و حسد ‌ا‌ست
بیداد و عداوت ‌شما ‌بی عدد است
در محکمه عدل الهی بی شک
این روی کبود روز ‌محشر سند است
 

 
*********************

ای مرتضای خسته فراموش چشمهات
از من فرار میکند آغوش چشمهات
 
دلتنگم آنقدر که به یک پلک قانعم
پلکی بزن ز صفحه ی گلپوش چشمهات
 
سرد است این فضای غم انگیز پر شرار
دور از فروغ پرتو خاموش چشمهات
 
افتاده بار گریه ی بر غربت علی
ای یار خسته پلک ؛روی دوش چشمهات
 
زهرا منم ، همان که به من خیره میشدی
بودم همیشه واله و مدهوش چشمهات
 
حاجت روا شده ست دلم سالهای سال
بانوی من ز مرحمت گوشه چشمهات
 
افتاده پیش بسترت امشب جنازه ام
پلکی بزن که باز دهی جان تازه ام
 
ای سایه ی نگاه تو بر روی چشم هام
دلتنگ توست پرتو کم سوی چشم هام
 
از دامِ  بی وفاییِ دنیا گریخته
صیاد دلربای من آهوی چشم هام
 
در گیرودار چشم تو لبریز می شوم
وقف نگاه توست هیاهوی چشم هام
 
ای جان من بلند شو جانم به لب رسید
زانو بغل نگیر تو پهلوی چشم هام
 
مهمان بیقراریِ درد دلم شدی
خوش آمدی علی قدمت روی چشم هام
 
این روزها فقط به هوای تو زنده ام
ور نه تمام گشته تکاپوی چشم هام
 
کی می شود برای تو خود را فدا کنم
جانی نمانده جان علی پلک وا کنم
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید مصطفی فهری
 
********************
 
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
**
با اشک دلیل اشک مهتاب شدی
هر نیمه ی شب همین که بیتاب شدی
از بس که غذا نمیخوری مادر من
در عرض سه ماه این همه آب شدی
**
ای کاش که درد سینه غوغا نکند
خیلی نفست فاصله پیدا نکند
پهلوی تو را همین که دیدم گفتم
این زخم خدا کند دهن وا نکند
**
امروز یکی دو رنج مبهم داریم
از چیست که ناخواسته ماتم داریم
در بقچه روبرویمان دقت کن
من فکر کنم که یک کفن کم داریم
**
بیتاب حسین آمده تابش بدهی
انگار بنا نیست جوابش بدهی
اصلاً تو خودت بگو دلت می آید
او تشنه شود نباشی آبش بدهی
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ علی زمانیان
 
*********************
 
اینچنین بعد از تو “غربت” نیز معنا میشود
چاه،تنها محرم یک مرد تنها میشود
 
هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر،فاطمه!
بعد تو حتی نماز او فرادی میشود
 
قطره قطره اشک از چشمان حیدر میچکد
سهم او وقتی فقط رنج تماشا میشود
 
آب میریزد ولی گاهی توقف میکند
زخم های پیکرت دارد معما میشود
 
هر قَدَر شب باشد و چیزی نبیند همسرت
هر ورم زیر لباست زود پیدا میشود
 
آخرش این چوبها گهواره ی محسن نشد
حداقل قسمت تابوت زهرا میشود…
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سینا نژاد سلامتی
 
********************
 
وقتی که آسمان و زمین تار میشود
دست سیاه فتنه پدیدار میشود
 
یارب ببین چگونه علمدار لافتی
در حلقه طناب گرفتار میشود
 
در خانه ای که مجلس ترحیم مصطفی ست
کوثر کتیبه در و دیوار میشود
 
هنگام ثبت واقعه غربت علی
خون جوهر و قلم نوک مسمار میشود
 
بر بازویم نوشته که در کوچه شوهرم
با یک غلاف تیغ عزادار میشود
 
وقتی که می دوم سوی حیدر؛نفس زدن…
…با سینه شکسته چه دشوار میشود
 
زینب مریز اشک که این تازیانه ها
در کربلا برای تو تکرار میشود
 
علی صالحی
 
********************
 
 
مثل هر شب نگاه مادر من ، خیره بر چارچوب در شده است
آن قدر خیره مانده یک نقطه ، که نگاهش دوباره تر شده است
 
مادرم از گلایه ها سیر است ، مادرم نوجوان ولی پیر است
مادرم بستری – زمین گیر است ، مادرم دست بر کمر شده است
 
زخم بستر برید امانش را ، سوخت آن قامت کمانش را
طاقتش هرچه قدر کم شده است درد پهلوش بیشتر شده است
 
زن همسایه چند روزی پیش ، با گروهی عیادتش آمد
با همین گوش خود شنیدم گفت: « فاطمه مثل محتضر شده است »
 
جامه ای کرد بر تن حسنش ، کفنی هم گذاشت دست حسین
زینبش را فقط سفارش کرد نکند عازم سفر شده است:
 
« دخترم! کربلا برای حسین ، مثل خواهر نه! مثل مادر باش
چون شنیدم که از مصیبت او سعد وقّاص با خبر شده است »
 
کربلا هیزم تر آوردند ، اشک از دیده ها در آوردند
دامن خیمه های آل الله با همان شعله شعله ور شده است
 
بگذارید نوحه خوان بشوم بگذارید نیمه جان بشوم
بگذارید قدکمان بشوم حرفی از کربلا اگر شده است
 
چهارده قرن مادرم زنده است نور او تا همیشه پاینده است
شرح او بی نهایتی ابدی است قصه اش گرچه مختصر شده است
 
مجید لشگری
 
********************
 
در راه علی درد همان درمان است
این درد غریب هدیه جانان است
 
این روح بزرگ ضربه گیر است هنوز
تا روی کبود از علی پنهان است
 
در هر ستمی بلا کشیدن سخت است
در راه علی درد و بلا آسان است
 
یاری علی هیبت کوثر می خواست
اینکار نه حدّ بوذر و سلمان است
 
هر چند گل لاله گوشم پاچید
غم نیست مرا که فصل گلریزان است
 
رویی که شفق ز پرتوش وا ماند
در کوچه تنگ طعمه طوفان است
 
با یا ابتای خویش گفتم به نبی
این شهر پس از تو شهر نامردان است
 
این امت مرحومه چه بی درد شدند
این اجر رسالت است یا تاوان است
 
تنها سپر علی شکسته اما
شمشیر زبان هنوز در میدان است
 
از پا ننشست هر که زهرایی شد
اسلام مگر که بی سر و سامان است
 
روزی که ز کعبه منتقم می آید
با یار محب و شیعه هم پیمان است

اگرشاعراین شعررامی شناسید لطفااطلاع دهید
 
********************
 
هی بال بال می زند این روز آخری
گشته هوای خانه مادر کبوتری
 
آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادری
 
دست شکسته اش به قنوت دعا شده
مشغول بچه ها شده با دست دیگری
 
پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از
گل های زخم خورده ی ایام بستری
 
گاهی میان گریه ی خود حرف می زد و
می گفت آه ای پدر آیا دم دری؟
 
اسپند دود می کند اسما برای او
کوری زخم چشم مدینه که بهتری
 
اسما غروب شد دل خانم گرفته است
باید لباس رفتن او را بیاوری
 
رحمان نوازنی
 
********************
 
تا بیاید اجلش ذکر هوالهو دارد
بانویی که همه شب دست به پهلو دارد
 
چند وقتی ست که پنهان شده زیر چادر
تا نفهمیم چه رازی به گُل رو دارد
 
اصلا انگار نه انگار تنش خرد شده
بسکه این یار فداکار علی تو دارد
 
این سوالی است که زینب ز حسن میپرسد
دستش آیا رمق بافتن مو دارد؟
 
اشتباه است گمان کردی اگر رفته رکوع
کار پیری است چنین دست به زانو دارد
 
قاتل محسنش امروز عیادت آمد
ای خدا کافر ملعون چقدر رو دارد
 
آمده بود بفهمد که چه شد ؟ آیا مُرد؟
بی حیا نیت دق دادن بانو دارد
 
پر و پا قرص ترین یار ولایت زهراست
سندش هست مدالی که به بازو دارد
 
باز اگر پاش بیفتد به خدا آماده است
قدر مردن به ره یار که نیرو دارد؟
 
آخرین روز هم از زندگیش غافل نیست
با همان حال بدش دست به جارو دارد
 
دست زینب شب اسرار کفن ها را داد
ولی اینکه سه کفن بود کمی بو دارد
 
علی صالحی
 
********************
 
در روضه های آل عبا قد کشیده ام
این خانواده را ز ازل برگزیده ام
 
همچون کبوتری که به دنبال دانه است
هرجا که روضه ای شده بر پا پریده ام
 
این جا گدا شدن به خدا اوج عزت است
این را من از کلام سلیمان شنیده ام
 
من اهل روضه ام به دعاهای مادرم
گفته تو را برای همین پروریده ام
 
دست خودم نبوده که اینجا نشسته ام
ممنون لطف بانوی قامت خمیده ام
 
لبخند من به عرش خدا میرسد اگر
زهرا بگویدم که تو را من خریده ام
 
یا فاطمه به چادر تو میدهم قسم
با گریه بر شماست به جایی رسیده ام
 
از برکت همین دهۀ فاطمیه است
عمری به زیر بیرقتان آرمیده ام
 
انّ القلوب حرم الله یک کلام    
بشنو ز دل که فاطمه عشق است  والسلام

 
اگرشاعراین شعررامی شناسید لطفااطلاع دهید
 
********************
 
این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد
از صحنه ی شکستن یک در شروع شد
 
وقتی چهل نفر به درخانه می زدند
درد شدید پهلوی مادر شروع شد
 
می خواست تا دفاع کند از علی،ولی
باران تازیانه به کوثر شروع شد
 
پا در میان گذاشت غلاف و بهانه شد
تا خون سرخ بال کبوتر شروع شد
 
افتاد کنج بستر و دیگر مریض شد
ازاین به بعد،روضه ی دخترشروع شد
 
دستی رسید و صورت مادرکبودشد
اینبار روضه از سوی دیگر شروع شد
 
چندیست روی مادرخود را ندیده ام!
دیگر بهانه های برادر شروع شد
 
کم بود داغ محسن و ازهرکجای شهر
زخم زبان وطعنه به حیدر شروع شد
 
وقتی امان فاطمه را زخم هابرید
دیگر وصیت شب آخر شروع شد
 
جای کفن به بی کفنی پیرهن رسید
تا درد روضه ها دو برابرشروع شد
 
درقتلگاه سینه زنان دید مادری
سرمی بُرند و خنده لشگر شروع شد
 
چشم طمع به پیرهن پادشاه خورد
در اوج روضه غارت پیکر شروع شد
 
این روضه ها تمام شد و روضه ای جدید
اینبار با اسیری خواهر شروع شد
 
مهدی نظری
 
*********************
 
 فدای گریه ی خونین چشم بیمارت
چه سخت میگذرد لحظه های تبدارت
 
تمام شهر دعا می کنند جان بدهی
تمام شهر ندارند چشم دیدارت
 
کسی به خانه ما سرنمی زند دیگر
مگر به نیت سوزاندن دلِ زارت
 
پدر رسیده و در می زند ولی تنها
چگونه می روی این راه را پیِ یارت
 
دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه
تو می روی و به سر می زند پرستارت
 
دوباره پهلوی تو درد میکند مادر؟
که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت
 
برای نیم نفس هم نمیشوی آرام
که می دهد ترک کنج سینه آزارت
 
حسن لطفی
 
********************
 
می آمد از آن دور و به دستش تبری بود
انگار در آن کوچه خاکی خبری بود
 
دیری نگذشت از غم خاتم که زمانه
آبستن پیشامد جانسوز تری بود
 
ای کاش مسیرت سر آن کوچه نمی خورد
آن کوچه کمین کرده کفتار نری بود
 
از سرخی سیمای شما فال گرفتم
در فال شما شعله و دیوار و دری بود
 
بین در و دیوار…علی… گفتی و تاریخ
خود شاهد ترتیب عروج پسری بود
 
هر لحظه هلالی تر و هر لحظه مدینه
مبهوت تماشای افول قمری بود
 
مجروح به دیدار پدر رفتی و آن شب..
فرخنده شبی بود و مبارک سحری بود
 
بادی به در ختی زد و برگی به هوا برد
بادی که پی یافتن همسفری بود
 
علی آمره
 
********************
 
در سینه ناله ای ست شرر بار ای پدر
هر ناله ای ست حاوی اسرار ای پدر
 
از رازهای من احدی با خبر نشد
نه بچه ها نه حیدر کرار ای پدر
 
باز آمدم که با تو کمی درد دل کنم
از روزگار و مردم بی عار ای پدر
 
یادت که هست از همه بودم عزیزتر
حالا ببین چگونه شدم خار ای پدر
 
دیگر کسی سری به یتیمت نمیزند
از یاد رفته دخترت انگار ای پدر
 
داماد تو ،وصیّ تو خانه نشین شده
اصلاً وصیتت شده انکار ای پدر
 
حتی جواب هم به سلامش نمیدهند
افتاده مثل اشک ز انظار ای پدر
 
آن مهر و رأفتی که تو گفتی حقوق ماست
تبدیل شد پس از تو به آزار ای پدر
 
شهری که تا تو بودی امان داشت کافرش
یکباره شد به فرق من آوار ای پدر
 
هیزم رسید و در غم از دست دادنت
شد جای گل نثار عزادار ای پدر
 
راه نجاتی از وسط شعله ها نبود
من بودم و حرارت بسیار ای پدر
 
با اینکه زود هجمه آتش فرو نشست
اما به جا گذاشته آثار ای پدر
 
سر بسته گویمت پس از آن روز تا کنون
پوشانده ام من از همه رخسار ای پدر
 
از صبح تا غروب فقط اشک ،آه،درد
این است حال و روز من زار ای پدر
 
یاسی که کاشتی تو در این باغ خشک شد
پرپر شد از هجوم چهل خار ای پدر
 
گلبرگ های یاس تو نیلوفری که نه
با رنگ لاله ماند به دیوار ای پدر
 
 با تازیانه قاب گرفتند و سوره ای
آویز در شد از نوک مسمار ای پدر
 
هنگام راه رفتن خود میخورم زمین
هستم نیازمند پرستار ای پدر
 
حتی زیارت آمدنم مشکلم شده
آه از دو دیده ای که شده تار ای پدر
 
از ضربه غلاف همین نکته کافی است
افتاده دست فاطمه از کار ای پدر
 
این رنج ها مرا که جوانم ز پا نشاند
وای از سه ساله کودک بی یار ای پدر
 
موی سفید و قد خم و روی نیلی ام
گردد برای او همه تکرار ای پدر
 
دنبال نیزه ی سر بابا دویدنش
در بین سلسه ست چه دشوار ای پدر
 
تنها پناه معجرش عباس میشود
ای داد از نبود علمدار ای پدر
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ علی صالحی
 
********************
 
چشمم ز گریه حسرت دریاست مادر
قلبم به سینه گرم واویلاست مادر
 
بی مادری سخت است سنگین است آری
مادر که باشد زندگی زیباست مادر
 
هرچند از کوچه به من چیزی نگفتی
این چشم های بسته خود گویاست مادر
 
یعنی که دستی بر رخت کرده جسارت
آثار سیلی بر رخت پیداست مادر
 
این که نهاده سر به زانوی غریبی
میگرید اما بی صدا باباست مادر
 
از گریه چشمان حسینت ارغوانی است
یک کربلا غم در دلش پیداست مادر
 
تا فرصتی باقیست چون گل در برش گیر
چون مهلت ما تا همین فرداست مادر
 
تابوت و لبخندت برایم کرده روشن
فردا اجل در غم سرای ماست مادر
 
سید محمد جوادی
 
********************
 
نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت
سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت
 
این بر همه طبیب ، ز خود دست شسته بود
کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت
 
آب از سرش گذشته ، علی را خبر کنید
کوثر که میل راهی دریا شدن نداشت
 
پیچیده است اگر، کمرش درد می کند
او هیچ گاه قصد معما شدن نداشت
 
امروز کار خانه خود را تمام کرد
گویا که قصد عازم فردا شدن نداشت
 
حتی حسین آب ز دستش گرفت و خورد
گویا خبر ز راهی گرما شدن نداشت
 
می شست رخت خویش ، ولی طول می کشید
چون دست لاغرش رمق واشدن نداشت
 
اسماء کمی خلاصه بینداز بسترش
تصویر فاطمه که غم جا شدن نداشت
 
می خواست دختر پدر خویشتن شود
گویا که میل حضرت زهرا شدن نداشت
 
با قصد قربت از پسرانش برید دل
هرچند قصد قربت مولا شدن نداشت
 
محمد سهرابی
 
********************

از بازی غریب فلک آه می کشید
از زخم های خورده نمک آه می کشید
 
آن چهره ای که تاب نسیم سحر نداشت
حتی ز باد بال ملک آه می کشید
 
حالا چه آمده به سرش که تمام شب
از جای زخم های فدک آه می کشید
 
او بار شیشه داشت که در کوچه خرد شد
آئینه بود و غرق ترک آه می کشید
 
وقتی که می برید لباس حسین را
تنها خودش بدون کمک – آه می کشید

حسن لطفی
 
********************
 
چشم تو کعبه ی همه حاجات حیدر است
گلخنده ات صفای مناجات حیدر است
 
مادر ، تو گفته ای که فدائی حق شدن
راه رسیدن به ملاقات حیدر است
 
ای ذوالفقار شیر خدا ، قدرت علی
نام تو رمز هر عملیّات حیدر است
 
صبر علی… به پای غمی… چون فراق تو
یک ذره از تمام کمالات حیدر است
 
از این غریب خسته چه دیدی که هر سحر
چشم کبود و زخمی تو مات حیدر است
 
در اوج گریه ات به علی خنده می زنی
این خنده هم برای مراعات حیدر است
 
در عشق ورزی به علی بی بهانه ای
این مایه ی غرور و مباهات حیدر است
 
هم سینه ات شکسته و هم دست و هم دلت
گویا وجود تو همه خیرات حیدر است
 
مجتبی روشن روان
 
********************
 
آن رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت
زهرا هماره داشت که چون خود مثل نداشت
 
از این جهت شبیه به پروردگار بود
که اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت
 
حتی اذانِ حیّ علَی الغربت علی
بی ذکر نام فاطمه خیرالعمل نداشت
 
شیعه دلش چنین ز غمِ در نمیشکست
مانند مرتضی اگر این خانه یل نداشت
 
هر چند سومین پسرش را بدون شک
در اوج عرش داشت ولی در بغل نداشت
 
سوگند میخورم به خود نام فاطمه
زهرا اگر شهید نمیشد اجل نداشت
 
مهدی رحیمی
 
********************
 
ای گل یاسم که در گلزار پرپر گشته ای
در جوانی باعث پیری حیدر گشته ای
 
در همین آغاز غسلت از نفس افتاده ام
مثل یک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته ای
 
آب میریزم ولی خون میچکد از پهلویت
با علی هرگز نگفتی از چه مضطر گشته ای
 
زخمهایت شرح یک لحظه به پشت در که نیست
گوییا از غزوه ی بدر و احد برگشته ای
 
زخمهایت از نود زخم تن من بدتر است
تازه با یک زخم خود با من برابر گشته ای
 
ای ودیعه رفتی از دستم خجالت میکشم
اینچنین مهمان چشمان پیمبر گشته ای
 
با لحد چیدن بساط عمر من برچیده شد
کوثر من قاتل ساقی کوثر گشته ای
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ جواد حیدری
 
********************
 
بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد
 
از همان کوچه برای پسری عادت شد
قبل افتادن مادر حسنش می افتد
 
به خدا بر اثر سرفه و کار خانه است
لکه خونی که روی پیرهنش می افتد
 
جگر حضرت حیدر به خدا می سوزد
با نگاهی که به روی کفنش می افتد
 
با شتابی دو برابر به رویش در افتاد
پس عجب نیست که زهرا بدنش می افتد
 
لحظه ی شانه کشیدن به سر زینب خود
یاد آن روز و در و سوختنش می افتد
 
فکر پرواز به سر دارد و اما صد حیف
بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
 
 مسعود اصلانی
 
********************
 
 
خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
 
بعداز پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
 
روز و شب از غریبی و غم گریه می کنم
اشکم به روی گونه سرخم چکیده است
 
هرکس عیادتم برسد آه می کشد
معلوم می شود که ز من دل بریده است
 
شبها ز درد سینه نفس تنگ میشوم
چون پیله درد و غصه تنم را تنیده است
 
پیش علی قیام من از روی غیرت است
ورنه قد مرا غم بی حد خمیده است
 
این سهم روز ختم شه ختم الانبیاست
این مزد و اجر شاه به خاک آرمیده است
 
من آن گلم که پای چهل تن به پشت در
از روی شاخ و برگ تن من دویده است
 
باور نمی کنید؟  قیامت خدا گواست
زیرا که او به عرش فغانم شنیده است
 
باور نمی کنید؟ که محسن بجای شیر
در بین دود ، شعله ی آتش مکیده است
 
گوشی نمانده تا بزنم گوشواره ای
سیلی تمام لاله ی گوشم دریده است
 
 من حیدری شدم وبه این جرم جان دهم
پاره تن پیمبرتان یک شهیده است
 
مجتبی صمدی شهاب
 
******************
 
کار تنش زیاد ولی وقت من کم است
یک شب برای شست و شوی این بدن کم است
 
بانوی من نحیف نبود ، اینچنین نبود
وقتی نگاه میکنمش ظاهراً کم است
 
در زیر پارچه ورمش گم نمیشود
آنقدر واضح است که یک پیرهن کم است
 
باید چگونه جمع کنم این بساط را
فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
 
مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
باید بمیرم آه ، پشیمان شدن کم است
 
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی
گریه بدون داد برای حسن کم است
 
آئینه آمدی و ترک خورده میروی
یعنی برای بردن تو چهار زن کم است
 
پیراهن حسین که کارش تمام شد
پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است
 
بالت ، پرت ، تنت ، همه ی پیکرت خدا
این زخمها زیاد ولی وقت من کم است
 
علی اکبر لطیفیان
 
********************
 
آئینه دار ام ابیها صبور باش
زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش
 
دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است
در این سکوت سرد تماشا صبور باش
 
بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن
اما کنار غربت بابا صبور باش
 
این روزهای غرق محن با برادرت
یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش
 
حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت
در این غروب عاطفه تنها صبور باش
 
کار من از طبیب و مداوا گذشته است
انگار رفتنی شده زهرا صبور باش
 
گاهی دلت بهانه‌ی مادر که می کند
بر سر بگیر چادر من را صبور باش
 
امروز تازه اول راهست دخترم
فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش
 
یک روز می روی به بیابان کربلا
بر تل بیقراری و غمها صبور باش
 
خورشید خون گرفته‌ی من پیش چشم تو
بر روی نیزه می رود اما صبور باش
 
بر حنجر بریده بزن بوسه جای من
اما به خاطر دل زهرا صبور باش
 
این آخرین وصیت مادر به زینب است
تا جان به پای مکتب مولا صبور باش
 
از کربلا به بعد علم روی دوش توست
روح حماسه ! زینب کبری ! صبور باش
 
اشعارشهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یوسف رحیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.