شعرشهادت حضرت ابالفضل
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ حسن لطفی
ای بزرگ قبیله ی دریا
مرد شب های روشن صحرا
قصه ی خواب کودکان حسین
ذکر نجمه، رباب با لیلا
میرسد از کنار گهواره
لای لای عمو عمو سقا
وقت رفتن برای آب انگار
میرود طور، حضرت موسی
تا که می آید از شریعه ببین
باز هم میشود سرش دعوا
همه ی کودکان به دورش جمع
بوی اسفند میکند غوغا
به پناهش همه پناهنده
همه حتی امام عاشورا
شرف تامّ و تمام شرف
کیست این شرزه شیر شاه نجف
خویش را قبله گاه عالم کرد
زره اش را به سینه محکم کرد
شه پری جای پر به خوودش زد
پری از جبرئیل را کم کرد
آسمانی فرشته بوسه زدش
تا به دستش عقیق خاتم کرد
با دو دستش علی اصغر را
بین گهواره اش معمّم کرد
پیش زینب رسید و رخصت خواست
سر به زیر ایستاده سر خم کرد
چادرش را کشید بر چشمش
نخی از آن کشید و پرچم کرد
خواست طوفان کند به هم ریزد
ابرویش را دوباره درهم کرد
برقی از نعل مرکبش برخاست
همه ی دشت را جهنم کرد
لرزه انداخته به عزرائیل
آسمان گرم شد زمین دم کرد
به رجز گفت نام زهرا را
زد گره دستمال مولا را
از میان غبار می آید
کوهی از اقتدار می آید
از سر و وضع دشمنان پیداست
مردی از کارزار می آید
میمینه میسره همه چشم است
چقدَر با وقار می آید
چشم ها خیره و دهان ها باز
مثل یک آبشار می آید
تیغ نه یک نگاه تو کافی ست
تا که وقت شکار می آید
دلِ تیغت گرفت بین غلاف
ذوالفقارت به کار می اید
بانگ تکبیر میرسد به حرم
نعره ی الفرار می آید
دختری مژده داد: عمو آمد
گفته بودم بهار می آید
آسمان زیر چکمه های عموست
این صدا این صدای پای عموست
نیتی کرد و مشک را برداشت
جگری پاره آب آور داشت
میرود علقمه وَ میسوزد
به لبش روضه های مادر داشت
روضه هایی که مجتبی میگفت
حرف هایی که روز آخر داشت:
کوچه ای بود کوچه ای سنگی
کوچه ای که دو تا کبوتر داشت
دست صیاد راه آن را بست
کینه ی بدر و بغض خیبر داشت
مادری روی خاک ها افتاد
پیش طفلی که دست بر سر داشت
پای چشمش نشان دستی بود
خون تازه به روی معجر داشت
غم گل های پرپر او را کُشت
عاقبت داغ مادر او را کُشت
…دستش افتاده سر دوتا شده است
با امیر حرم چه ها شده است
تیر آنقدَر خورده بر بدنش
چقدَر مثل نخل ها شده است
بر سرش آمده برادر وای
کمرش را گرفته تا شده است
تیری از دست حرمله بدجور
بین چشم دریده جا شده است
قامتش آب رفته اما نه
عضوهایی از او جدا شده است
زره اش تکه تکه غارت رفت
بدنی مانده نخ نما شده است
حرم از سیل خنده ها فهمید
دختری دست بر دعا شده است
زود از گوش دختران حرم
هر دوتا گوشواره وا شده است
کار زینب شروع شد دیگر
خشک شد شیر مادر اصغر
************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ محمد بیابانی
سردار سرشکسته درخون شناورم
بعد از تو وای بردل من… وای بر حرم
حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال
باور نداشتم که بخوانی برادرم
با این نگاه زخم مکن التماس من
باشد برای خیمه تنت را نمی برم
تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده
باید که تیر را ز نگاهت درآورم
تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید
آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم
دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد
خشکید ابر گریه چشمان اصغرم
طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت
وای از عدو… وای عمو… وای معجرم
حالا که راحت است خیالاتشان ببین
دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم
************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ علی صالحی
دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است
مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است
ماهِ هزار تکّه! شدی پخش روی خاک
نیزه تو را در علقمه تکثیر کرده است
در حیرتم که قدرت یک ضربهی عمود
سردار را چگونه زمینگیر کرده است
بد جور بین ابرویت از هم شکافته
اصلاً تمام شکل تو تغییر کرده است
آرام باش تا که ز چشمت در آورم
تیر است یا که نیزه؟..چرا گیر کرده است؟
مشک دریده را به سکینه نشان دهم
تا که نپرسد از چه عمو دیر کرده است
************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ علی صالحی
نه فقط قد حسین را غم تو تا کرده
بنِگر داغ تو عباس چه با ما کرده
آنکه دستان تو را از بدن انداخت ببین
بهر دستم غل و زنجیر مهیا کرده
آنکه از هیبت نام تو تنش می لرزید
رفتی و دستِ بزن بعد تو پیدا کرده
خوب شد چشم تو زخمیست نمی بینی که
چشم نامحرم عجب قد مرا تا کرده
به روی صورت طفلان عوض بوسه ی تو
اثر سیلی و شلاق چه خوش جا کرده
باز دارند سرت را سرِ نی می بندند
بسکه افتاده ای این زخم ، دهان وا کرده
بار اول سرِ نی دیدم و نشناختمت
چه کسی شکل تو را مثل معما کرده
ضربه ای که به سرت خورد عوض کرده تو را
آهن سخت چه با آن رخ زیبا کرده
سر اصغر که به سوی سر تو برگشته
مادر سوخته را محو تماشا کرده
اشک می ریزد و گوید که عزیز دل من
آب می خواهد و رو جانب سقا کرده
***********
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ شاعرناشناس
رفتی و رفت پشت و پناه کبوتران
خیره شده به رفتن تو چشم آسمان
رفتی و خواهرانه کسی داشت میگریست
دیگر نداشت روی سرش خیمه سایبان
اصغر زبان نداشت که همراه با حرم
با اشک و ناله هاش بگوید: عمو بمان
رفتی و مشک ها به عزایت نشسته اند
بعد از تو آب ها همه بودند روضه خوان
بعد از تو بود غارت خیمه شروع شد
بعد از تو بود قصه ی لب ها و خیزران…
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان
ای وای سایه ی سرم ازدست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
یک کوه دربرابرم از دست میرود
او یک تنه تمام بنی هاشم من است
با این حساب لشگرم از دست میرود
دارم برای غارتم آماده میشوم
ای وای من برادرم از دست میرود
این ضربه ی عمود ، عمود مرا کشید
از این به بعد این حرم از دست میرود
نزدیک میشوند به خیمه نگاه کن
دارد غرور خواهرم از دست میرود
*************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ حسن فطرس
سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم
طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم
آبی بیاور سینه ام آرام گیرد
خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد
رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت
چشمان اهل این حرم مانده به راهت
ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم
انجام وعده از عمو را جمله دانیم
اما پدر آمد عموی ما نیامد
یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد
بابا کمر بگرفته از داغ جدایی
گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟
دانم عمویم کشته ی این خاک گردید
روحش روانه در دلِ افلاک گردید
آید عمویم من دگر حرفی نگوییم
من جز عمو در این حرم چیزی نجویم
************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ حسن لطفی
بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد
حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد
میکشیدند رخش را هنری پیدا شد
تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد
از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد
بیرق رایت العباس برافراشته شد
فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را
به خدا تا نفس صبح مناجاتش را
ابر لطف است ببینید عنایاتش را
کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را
چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد
خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد
به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد
زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد
سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد
باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد
دشمن انداخته بین یلان شوری را
یاد داده به همه رسم سلحشوری را
رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد
رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد
خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد
باز با گریه بر او گریه مادر آمد
پیش گهواره نشسته است عروس زهرا
دختری گفت که باباست ولی واویلا
تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد
تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد
پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد
تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد
پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا
چقدر پیکر تو پیکر تو پر دارد
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد
بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد
آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد
خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است
وای بر من که گلویت به تکانی بند است
من نبودم که تو را با زدندت می بردند
رسمشان است به غارت بدنت می بردند
نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند
نه فقط خود زره پیروهنت می بردند
رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند
یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند
تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد
پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد
چشم زینب با قد کمانی افتاد
کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد
کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند
تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند
**********
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ حجت الاسلام نیّر تبریزی
اى کشتۀ راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده ی تر من
عباسِ جوان ، برادر من
برخیز که من غریب و زارم
بى مونس و یار و غمگسارم
غیر از تو برادری ندارم
عباسِ جوان، برادر من
برخیز گذر به خیمه ها کن
غمخوارى آل مصطفى کن
بر وعده ی خویشتن وفا کن
عباسِ جوان، برادر من
دیدى که فلک به ما چه ها کرد؟
ما را به غم تو مبتلا کرد
کى دست تو را ز تن جدا کرد
عباسِ جوان، برادر من
گفتم که در این دیار فانى
شاید که تو بعد من بمانى
خواهر به سوى وطن رسانى
عباسِ جوان، برادر من
*************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ یاسررحمانی
والشمس و الضحاها برق نگاه عباس
تفسیر والقمر نیست جز روی ماه عباس
معنای والنهار است آئینه جبینش
واللیل وام دار خال سیاه عباس
هم ارض اذا طحاها بنهاد سر به پایش
هم آسمان بنا شد از اوج جاه عباس
امشب که شام عید ثارالله است جانا
با ما بیا و تاصبح بنشین به راه عباس
هرچند روسیاهم اما خدا بزرگ است
شاید سیاه لشگر خواهد سپاه عباس
از فتنه زمانه محفوظ و در امان است
هر کس نشسته باشد در خیمه گاه عباس
زهرا(س)برای عشاق اینسان دعا نموده
گر نو کر حسینی رو در پناه عباس
**************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ رحمان نوازنی
یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید
اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم
دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
نذر عمو این گوشوارها ، النگوها
باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد
**
حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
دستان او را از سر زینب بُریدند
حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
عباس را از علقمه آقا نیاورده
آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
حتی زجسم إرباً إربای علی اکبر
جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد
در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید
هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد
دارد لباسش را به غارت می برد این قوم
حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد
**************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان
آب میخواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم ! زود عموی دخترش را پس دهید
دست هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر آن سایه بان خواهرش را پس دهید
لشگر ِ بی آبرو ، این آبرو ریزی بس است
مشک ، یعنی آبروی مادرش را پس دهید
گم شده اعضای او از ضربه ی سختِ عمود
خاکهایِ علقمه چشم ترش را پس دهید
دستمالی بود تا سر را به هم نزدیک کرد
لااقل عمامه ی رویِ سرش را پس دهید
آن شبی که میدود در بین صحرا دخترش
آبروداری کنید و معجرش را پس دهید
آه میبیند نگاهِ مادری در خیمه ها…
کم پریشانش کنید و اصغرش را پس دهید
***************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ شاعرناشناس
آسمان پیش نگاه تر من می لرزد
تو زمین می خوری و پیکر من می لرزد
خبرت را به سوی خیمه هراسان بردند
خیمه از حال دل مضطر من می لرزد
دست من نیست کنار تو زمین می افتم
زانویم از غم آب آور من می لرزد
تیر در چشم تو چون خورد سپاهم آشفت
صف مژگان تو نه لشکر من می لرزد
چون عطش شعله کشد لرزه به تن می افتد
بین گهواره علی اصغر من می لرزد
بعد تو دست حرامی به حرم باز شده
بی سبب نیست تن دختر من می لرزد
دشمن از کشتن تو فکر جسارت کرده
رفتی و بی تو دل خواهر من می لرزد
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
**************
شعرشهادت حضرت ابالفضل علیه السلام ـ شاعرناشناس
پتک رابرسرفولادزنی خردشود
استخوان سرعباس توفولادنبود
شاعرش رااگرمیشناسیدلطفااطلاع دهید