شعرشهادت حضرت قاسم

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

دُرّ یتیمم رنگی از گوهر نداری
در حنجر پُر خون خود جوهر نداری
دندان تو با نعل مرکب ها شکسته
یک جای سالم در سر و پیکر نداری
چشم تو را با گوشه عمامه بستم
حالا همان عمامه را بر سر نداری
خوب است رفتی و ندیدی غربت من
ظلمی که در راه است را باور نداری
ای کشته زهرایی پهلو شکسته
حسرت برای روضه مادر نداری؟
وقتی که من سر میدهم آیم به پیشت
دیگر غمی غیر از غم معجر نداری

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

تا که از چهره ات نقاب افتاد
رونق از بزم آفتاب افتاد
چهره ی مجتبائی ات گُل کرد
در دل دشت التهاب افتاد
دید عباس رزم شاگردش
دید صحرا در اضطراب افتاد
همه از نعره ی تو فهمیدند
کار با پور بوتراب افتاد
تا حریف نبرد تو نشدند
بارش سنگ در شتاب افتاد

گوییا زخم آتشین خوردی
یا عمو گفتی و زمین خوردی

به سرت سر رسیده ام برخیز
شاخه یاس چیده ام برخیز
سیزده سال انعکاس حسن
پسر قد کشیده ام برخیز
خاطرات قدیمی یثرب
اشک های چکیده ام برخیز
تا نفس های آخرت نشود
تا کنارت رسیده ام برخیز
من جوان مرده ام بمان پیشم
خسته ام قد خمیده ام برخیز

با تنت در برابرم چه کنم
شرمگین برادرم چه کنم

یافتی گرچه آرزویت را
می کشی با غمت عمویت را
همگی ایستاده می خندند
کن نظر دشت روبه رویت را
چقدر سنگ بر مزار تو هست
که شکسته چنین سبویت را
که در این خاک پرپرت کرده
بین خون قاب کرده رویت را
لب خود وا مکن که می بینم
زخم سر نیزه در گلویت را
که زده شانه ات به پنجه خویش
که چنین تاب داده مویت را

حیف مشتی ز کاکلت مانده
گیسویت دست قاتلت مانده

بیشتر مثل مجتبی شده ای
ولی افسوس بی صدا شده ای
مثل آئینه ای که خورده زمین
تکه تکه جدا جدا شده ای
قد کشیدی شبیه عباسم
هر کجا تیغ خورده وا شده ای
هرکجا دست می زنم گود است
وای من غرق رد پا شده ای
زیر سنگینی هزاران اسب
به گمانم که آسیا شده ای

سینه ات بس که جا به جا شده است
استخوان ها پر از صدا شده است

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

***********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ موسی علیمرادی

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
پر و بال نفسم را پر و بالت چیده
هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد
بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده
نقل دامادی تو بود ؛مبارک باشد
سنگ هایی که به روی سر تو باریده
چه قدر خار به زخم بدنت می بینم
چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده
چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است
پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده
نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند
بس که از پیکر تو چشمه ی خون جوشیده
چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه
تن تو مثل غباری به زمین خوابیده
هر کجا می نگرم زخم هلالی داری
رختی از نقش سم اسب تنت پوشیده
صفحه صفحه شده ای و به خودم می گویم
این کتابی است که شیرازه ی آن پاشیده

***********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ مجتبی حاذق

مردن به زیر پای تو أحلی من العسل
پرپر شدن برای تو أحلی من العسل
بی شک برای من پدری کرده ای … عمو
آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل
بوسیدن لبان تو شیرین تر از شکر
بوئیدن عبای تو أحلی من العسل
آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن …
… با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل
من مثل مادرت سپر جان حیدرم
پهلوی من فدای تو أحلی من العسل
من می روم که از لبه ی تیغ بگذرم
من می روم بجای تو … أحلی من العسل

**********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ محمد سهرابی

قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفش اش نبست و موسی شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی این جایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بود
زائر مرتضی و زهرا شد
صبح پایش رکاب را پس زد
عصر قدش چو قد آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علت مرگ او معما شد
قاتلی دور دست خود تاباند
زلفش از پیچ بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نی ها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو را
بندهایت ز یکدگر وا شد

************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ علیرضا لک

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

**************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ قاسم صرافان

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذرّه کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی‌خواهی عمو؟
چهره‌ی زهرائیم زیباست امّا یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟
پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟
یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟

*************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـشاعرناشناس

ید موسی و مسیحائیِ عیسی دارد
نفس تیغ کفش معجز احیاء دارد
حسنی زاده ولی ابن حسینش گویند
این حسینی حسنی رزم تماشا دارد
ضربه ای می زند و هیمنه ها می شکند
” قاسم ” بن الحسن اسمی که مسمی دارد
این پسر آینه حُسن حسن بود و شکست
پس حسن در همه کرب و بلا جا دارد
عسل سرخ ز کنج لب او می ریزد
لعل شیرین و لب و شور معما دارد
تاک بود و به مصاف تبر و داس که رفت
سرو برگشت ، قدی هم قد آقا دارد
صورت و سینه تو …، پهلو و بازوی علی…
چقـَـدَر کرب و بلا حضرت زهرا دارد

***********

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده
باغی از آه شعله زنت زیرو رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیرو رو شده
یک دشت سنگ بوسه بر روی گونه ات زده
یک دشت نیزه دور تنت زیرو رو شده
با من بگو به دست که افتاد کاکلت
اینطور زلف پر شکنت زیرو رو شده
تقصیر استخوان سر راه مانده است
شکل نفس نفس زدنت زیرو رو شده
این نعل های تازه چه کرده اند ، وای من
چشمت، لبت ، رخت ، دهنت زیرو رو شده

******************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم
تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم
مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد
نمی شود که تنت را به روی پا ببرم
برای اینکه دگر خردتر از این نشوی
تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم
یتیم بودی و اینها نوازشت کــردند
به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل
عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم

************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده
نوجوانی که به عشق تو حسین پیر شده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش این بود :عمو ؛ رفتن من دیر شده
زده زانوی غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا این همه تاخیر شده
از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت
اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده
مدد نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت
همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده
کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا
که قد و قامت او دستخوش تغییر شده
سنگ باران شد و زیر سم مرکبها رفت
پیش گوییّ عمو بود که تعبیر شده
می وزد بوی گلاب تن تو در صحرا
به گمان عطر مدینه است که تکثیر شده

********************

 

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟
لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم چرا، چه شده بی‌صدا شدی
افتاده‌ای به خاک و پر از زخم گشته‌ای
از دست رفته‌ای و پر از ردپا شدی
از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست
ای پاره‌ ی دلم که چنین نخ‌نما شدی
دیروز شانه‌ات زدم امروز دیده‌ام
با پنجه‌های قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیده‌ای
یا بس که تیغ خورده‌ای از زخم وا شدی
گفتم عصای پیری من بعد اکبری
اما از این شکسته‌ی تنها جدا شدی

*******************

 

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است
این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است
پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است
در خیال خام آخر می دهد سر را به باد
هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است
کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند
لحظه ای کافیست … خونش را حلالش کرده است!
درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت
مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است
می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها
از نفس افتاده و … آزرده حالش کرده است
هر کسی آیینه باشد, سنگ باران می شود
بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است
از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!
دشت را لبریز از خون زلالش کرده است
جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس …
رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است
…می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر
داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است….

********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

برای پرزدنت حجم آسمان کم بود
ولی به بال و پر خسته ات،توان کم بود
شتاب کردی و واماند بند نعلینت
چقدر شوق شهادت مگر زمان کم بود؟
چرا تو را همه ی کوفه سنگ باران کرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان کم بود؟
جمل بهانه ی خوبی به دستشان می داد
برای کشتن تو بغض نهروان کم بود
به فکر جایزه ی بردن سرت بودند
شراب خون تو در سفره های شان کم بود
نفس کشیدنتان رنگ وبوی زهرا داشت
میان سینه ی تو چند استخوان کم بود

*******************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

ابر زخمت دوباره بارش کرد
آسمان را دچار لرزش کرد
چشم در خون نشسته ام، قاسم
زخم های تو را شمارش کرد
کاکلت دست یک مغیره صفت
خنده اش با کنایه غرش کرد
ای یتیم حسن، گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش کرد
نیزه ای در طواف سینه ی تو
با خدای خودش نیایش کرد
زیر نعل زمخت صدها اسب
درد صبر تو را ستایش کرد
خس خس سینه ی شکسته ی تو
صحنه را موبه مو گزارش کرد

******************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

ساحل بحر کرم پُر موج است
میل سیمرغ بقا بر اوج است
علم اعداد ریاضــی برگشت
عدد سیزده امشب زوج است
**
سیــزده بار حزینـــم امشب
با غم و غصه عجینم امشب
به خود عشق قسم ، دلشده ی
سیزده سالــه ترینــم امشب
**
سیزده بار زخود رستم من
سیزده مرتبــه سرمستم من
سیزده بار به آقا سوگنــد
قاسم ابن الحسنی هستم من
**
سیـــزده بار دلــم در محــن است
تا سحر ذکر دلم یا حسن است
آن شهیدی که شب روضه ی اوست
سیزده ساله ترین بی کفن است
**
گرمسلمان امام حسنیــد
سائل لطف مدام حسنید
سیزده بار بگوئید حسین
تا بفهمند غــلام حسنید
**
سیزده حجــله بنا بگذاریــد
سـیزده بـار حـنـا بـگذارید
سفره ی عقد بچینید و در آن
قـاب عکس شهدا بگذارید
**
سیزده بار حسینـــی بشــوید
بربلا شـــاهد عینی بشوید
حال که رخصت گریه دارید
فاتحه خوان خُمینی بشوید
***
یاد از پیر جماران بکنید
سیزده مــوی پریشان بکنید
سردهید اشهد انّ قاسم
خویش را باز مسلمان بکنید
**
سیزده بار زخود پر بکشید
سیزده جام بلا سر بکشید
یاد از حجله قاســـم بکنید
سیزده لاله ی پرپر بکشید
**
کوفیان یکدفعه بی تاب شدند
در شگفت از رخ مهتاب شدند
تا که از خیمه خود کرد طلوع
سیزده قـــرص قمر آب شدند
**
چه جمالی کَفَلق لایق اوست
سیزده حور و ملک شایق اوست
بسکه دارای کمالات است او
سیزده بار خدا عاشق اوست
**
دیده شد قبقبه ، چشمش کردند
بلکه صد مرتبه چشمش کردند
قمــر سیزده تا کــه ســـر زد
چشمها یک شبه چشمش کردند
**
سیزده مرتبه در خویش شکست
استخوانش زپس و پیش شکست
سنگها قصد طوافـــش کردند
شیشه ی تنــگ بلوریش شکست
**
آتش جنگ چو افروخته شد
جگر فاطمه ها سوخته شد
حرکت نعل ز اندازه گذشت
بدنش روی زمین دوخته شد

********************

شعرشهادت حضرت قاسم علیه السلام ـ شاعرناشناس

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای
چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای
سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم های دلم چند برابر شده ای
ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای
این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای
دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.