همه مجذوب يك خبر بودند
بي قرار پيامبر بودند
همه در انتظار لحظة ناب
جذب اخبار معتبر بودند
دور تا دور بيت عبدالله
دشمن و دوست در گذر بودند
مكّه انگار نور باران بود
همه حيران آن سحر بودند
دلربايي ترين شب عالم
همه آفاق مفتخر بودند
نوريان و موحدان مسرور
ناريان سخت ، بد نظر بودند
نوريان جمعي از بني هاشم
ناريان پيروان شر بودند
پاسي از شب گذشته بود امّا
همه مبهوت يكدگر بودند
خبر آمد كه آمده احمد
همه مشتاق اين پسر بودند
كه تواند كه وصف او گويد
مادحاني كه خود قمر بودند
عَجَز الواصفونَ عن صفتك
ما عرفناكَ حق معرفتك
آمد از امر حق رسول مبين
تا نمايان شود حقيقت دين
همه اديان وحي اِسلامند
همة انبيا رسولِ امين
همگي آمدند تا گويند
جز ولاي علي نباشد دين
همه دارند اين ولايت را
هر نبي قدرِ فقرِ خود مسكين
در اولوالعزمها مقرّبتر
هر چقدر از علي كند تمكين
خاتم الانبيا شد از اين رو
كه فزونتر ولايتش تضمين
مردِ معراج و ليله الاسرا
اوست والشمس و الضحي و التين
برگزيدش خدا به اوج مقام
مصطفي شد در آسمان و زمين
و خَلَقناهُ اَحسنُ التقويم
فَجَعلناهُ في قرارِ مكين
عجَزَ الواصفون عن صفتك
ما عرفناك حق معرفتك
آسمان را مه جلي احمد
كهكشان را سينجلي احمد
عاشقان خالصانه مي گفتند
حضرت والي الولي احمد
آري آري محمد است امّا
هم گِل مرتضي علي احمد
دوقلوي علي ز روز ازل
هم نبيّ اَست و هم ولي احمد
آنكه دارد ز قبل خلقتِ خويش
بر زبانش علي علي احمد
شجر واحدي كه از ريشه
با علي داشت همدلي احمد
خود رسولِ ولايت علي است
از همان روز اوّلي احمد
چون ((اَلَستُ بِربّكُم)) بشنيد
گفت بر امرِ حق بلي احمد
ملكوت نبي همان علي است
هر دو يك گوهرند ، علي ، احمد
ديده وا كرد چون بر اين عالم
گفت بي وقفه يا علي احمد
عجَزَ الواصفون عن صفتك
ما عرفناك حق معرفتك
به خداوندِ خالق يكتا
كوثر از صلب مصطفي پيدا
امتداد حديث قدسيِ اوست:
همه عالم بخاطر زهرا
اين شناسندة علي به جهان…
خود علي را شناخته تنها
جُمِعَ الشمس و القمر يعني:
الحسن و الحسين را مولا
هل اَتا سورة خصوصي اوست
اِنَّ هذا جزاءَ مشكورا
سِرّ او درك سورة اسراء
شاهدِ قاب قوسِ اَو اَدني
اوست معناي تام جاء الحق
زهق الباطلش همه اعدا
شافع روز حسرتِ امّت
صاحبِ عالمين و ما فيها
شيعه آئينه دار آل رسول
اوست آئينه دار فطرت ما
او بما راه بندگي آموخت
از طريق دوازده آقا
مذهب از اوست مكتب از او نيز
جعفر صادق آيتي ، او را
او شفابخش سينة پر درد
ما بلا ديدگان جام بلا
او شراب طهورِ تشنه لبان
ما عطش ديدگان عاشورا
او براي حسين مي ميرد
وز پي مجتباست بي پروا
با همان خُلق و خوي زيبايش
مي پرستد حسين را گويا
گاهِ صحبت ز اُسوة حَسنه
او مجسم شود بديدة ما
به قيامش مقابل ظالم
به قعودش به سجدگاه خدا
همه هستي برابرش به سلام
همه در كار مهدي اش به دعا
آيد آن زادة رسول الله
در پي انتقام آل عبا
منتقم انتقم بيا كه شود
جان ما فرش زير پات بيا