اشعارشب بیست ویکم رمضان

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – شاعرناشناس

نیمه شب بود و از بهشت خدا
ناله و سوز و آه می آمد
شعله های غم بزرگ کسی
از دل سرد چاه می آمد
***
بی کسی بود و بغض سنگینی
در گلوی یتیم های علی
نوبت گریه های آرام ِ  
بچه ها شد ولی برای علی
***
چشم مهتاب سومین دفعه
شاهد گریه های دختر بود
بستری جمع شد از آن خانه
بستری که برای مادر بود
***
چادری را بغل گرفته حسین
چادری که برای زهرا بود
چادری را که تا دم آخر
بین آغوش گرم بابا بود
***
بغض اربابمان ترک برداشت
هق هقش را شنید خواهر او
و نمیشد در آن شب غربت
داغ بابای  شهر باور او
***
گفت خواهر مدینه یادت هست
بنشین سر بزیر گریه کنیم
داغ مادر چو زخم سر وا کرد
بنشین تا که سیر گریه کنیم
***
وقت غسلی شروع شد این بار
حسنش دست هاش می لرزید
آسمان خدا در آن لحظه
چون دلش پا به پاش میلرزید
***
بعد از آنکه وضو گرفت حسن
بوسه زد سنگ غسل بابا را
و ابالفضل آب می آورد
چشم شب دید غسل دریا را
***
غسل حیدر تمام شد اما
چشم زینب هنوز می بارید
گوئیا با کفن نمودن او
آنچه را گفته بود بابا دید
***
که برادر میان گودال و   
لشکری بود و چنگ و پیرهنش
وحشیانه هجوم آوردند
نیزه ها بود و بوسه بر دهنش
***
پیش چشمان مادرش زهرا
دست و پا بین موجی از خون زد
یک سه شعبه به سینه آمد و از
پشت ارباب تشنه بیرون زد
***
تازیانه در آن سوی گودال
سر و کارش به دختری افتاد
شعله ور بود خیمه و آتش
روی پرهای معجری افتاد

لطفااگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید

************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – موسی علیمرادی

بابای دهر دست منو دامن شما
آقا یتیم می شوم از رفتن شما
با جرم اینکه دوره تان نیستم , نشد
تا سر نهم شبی به سر دامن شما
در روضه کاش جان بدهم از غمت مگر
در یک زمان کفن بشوم با تن شما
عالم نداشت جامه ی در شأنتان علی
جانم فدای وصله پیراهن شما
دربین قبر منتظر دامن توام
افتاده زحمت سر من گردن شما

امشب غمت به دست فلک  ابر می دهد
دارد حسن  به  خواهر خود صبر می دهد

انگار شام عمر تو بابا سحر شده
از غصه تو زینب تو محتضر شده
آنقدر دور بستر تو لطمه میزنم
تا دیده واکنی به من خون جگر شده
بابا دو روزه جسم  تو را زهر آب کرد
مانند فاطمه تن تو مختصر شده
خون روی چشم تو چقدر لخته میشود
انگار زخم فرق سرت باز تر شده
آن پارچه که زخم تو را بسته ام به آن
واکردنش خدا چه قدر دردسر شده

از گریه های دخترت عالم به غم نشست
یک تیغ دشمنت زد و زینب چنین شکست

وای از دمی که روی تل آمد به چشم دید
هر کس رسیده  دشنه  و شمشیر می کشید
برگشت سمت شهر مدینه به گریه  گفت
یا مصطفی  برس تو  به فریاد  نا امید
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست
از جور دشمنت شده اینگونه او شهید
باقی نمانده است دگر پیکری از  او
از بس که  تیغ از تن  او یاس و لاله چید
**
با آنکه شاه بی رمق افتاد روی خاک
دشمن مگرکه از سر او دست می کشید

یک عمر هم که  گریه کنم باز هم کم است
هر روز  و شب برای غلامت محرم است

***************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – محمدفردوسی

جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود
چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود
بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!
یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود
غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود
ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود
آنچه که شیر خدا را بر زمین انداخته
ضربه ی تیغ عدو نه … تیزی مسمار بود
… آمد استقبال او با شاخه ی گل،همسرش
روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خونبار بود

*************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – یحیی نژاد سلامتی

شهر! آرامش بگیر، آهسته ترکت میکنم
چند سالی باتو بودم ،رفع زحمت میکنم
در مقامم آیه های «هل اتی…»آمد ولی
یک نفر بر پیکرم باشد قناعت میکنم
انتظار همسرم را میشکم اما بس است
از همان روزی که رفت احساس غربت می کنم
مثل هر روز خدا رد سلامم می کنید
مثل هر روز خدا با چاه خلوت میکنم
یاد آن لعن قنوت هر شب و روز شما…
همچنان بر مردم این شهر خدمت میکنم
آه،من رفتم ولی ای قاتل زهرای من
گریه تا مرگم به یاد آن مصیبت میکنم
چند خطی هم برای روضه اش می آورم
از همین جا قتلگاهت را زیارت میکنم :
«آه فرزندم،ترک برداشته لبهای تو
اکبرم،آب گلو را با تو قسمت میکنم»
انتظار منتقم تسکین قلبم می دهد
حیف دارم غیبتت را کم کم عادت میکنم!

*****************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – مفیدآقااحمدی

هوای کوفه آن شب بوی خون داشت    سفیر یاغیان شب جنون داشت
زمین لرزید واز گردش فروماند      درآن شب مرغ حق صد پرده می خواند

ولی هرپرده اش باغم عجین بود              توگویی مرگ ابناء زمین بود
قمردرهاله ای از غم فرو رفت                غمی از جنس بغضی تیره وسخت

علی ازعشق جانان درتب وتاب              ولی نابخردان کوفه درخواب
همان خوابی که هم معنی مرگ است            به دام افتادنش آلام ودرداست

علی و شب سکوت وراز دارند                    شبانه عاشقان پرواز دارند
شبی کوجان احمد درخطر بود              علی شب را به جای یار آسود

نماز شب نیاز مرتضی بود                    علی شب را به جای یار آسود
نماز شب نیاز مرتضی بود                  علی شب را کلیم کبریا بود

عزیز وهم دمش زهرای اطهر              قتیل اشقیا باضربه در
شبانه عازم ملک بقیع شد                زداغ هجرتش غمگین علی شد

علی شب رازخود درچاه می گفت       
   علی اسرارخود باماه می گفت

خلیفه درشب تاریک تنها                      به دوشش کیسه ای از نان وخرما
به سوی خانه ایتام درراه                      مبادا آیداز آنان دمی آه

مبادااشک غم از دیده بارند              مبادا بی طعام وجابمانند
سحر مهمان کلثوم است مولا              شده شیر ونمک باهم مهیا

خلیفه بانهیبی گفت دختر                مرا نان ونمک درسفره بهتر
اگر مردم زبی نانی بنالند              وگر قوت کمی درسفره دارند

امیرالمومنین راننگ باشد              که اورا سفره ی صد رنگ باشد
درآن حال آمد از مسجد صلایی          نسیم آسا صفیر آشنایی

به سوی مسجد اومی رفت آرام            که تا بیدارسازد مردم از نام
ولی مرغابیان وحلقه در                    شدندش مانعی که ای شیر مگذر

اگر توبگذری افلاک لرزند              زمرگ شیرحق برخویش ترسند
زبند ماکیان وحلقه در                  علی بگذشت وراهی شد به مقتل

به خواب افتادگان را اوصلاداد            به سوی حق خلایق را نداداد
زخواب ظاهری دیوی به پاخاست    ولی از خواب باطن اونشدراست

به دستش دشنه ای از زهرجانکاه          فرود آورد تیغش را به ناگاه
صدای فزت ورب الکعبه آمد                  علی را روزگارغم سرآمد

خروشی ازملائک زاسمان خاست        که اینک درزمین آشوب برپاست
علی دربسترش افتادبیمار                    یتیمان بردرش باحالتی زار

به دست کودکان پیمانه شیر                که تاکم گردداز آثار شمشیر
به هنگام وداعش گفت مولا                  عدالت بااسیرم هست اولی

اگر به گشتم از این زخم جانکاه            ببخشایم گناه دیو بدخواه
وگرکشته شدم باضرب تیغش            زنیدش ضربه ای نه بیش ازاینش

به بالینش چوآمد مردجراح              به چشمش دید منشق فرق آن ماه
چومرحم می نهاد اوآه می گفت        زهجران قریب ماه می گفت

شبانگاهی بلند وسخت وجانکاه        به سوی آسمان می رفت آن ماه
ولی جسمش میان خاک خوابید          زرنج این محن افلاک نالید

زداغ روی اوماهم بنالیم                      زهجران رخش افغان برآریم
اگرچه بارها ماهی برآمد                    ولی همچون علی هرگز نیامد

***************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – یوسف رحیمی

با آنکه استقامت تو فرق می کند
این روزها حکایت تو فرق می کند
اینجاست درد، دشمنت آخر غریبه نیست
بعد از رسول، غربت تو فرق می کند
دستان حیدری تو را صبر بسته است
با دیگران اسارت تو فرق می کند
دستی که روی فاطمه ات را نشانه رفت
فهمیده بود غیرت تو فرق می کند
سیلی به روی ام ابیها تو را شکست
آقای من! مصیبت تو فرق می کند
گفتند بعد فاطمه از پا فتاده ای
حق داشتی امانت تو فرق می کند
سی سال پیش! این در و دیوار شاهدند
اصلاً شب شهادت تو فرق می کند

****************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – وحید قاسمی

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند

ای خوارج،بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود
روی مسکین ها در دارالخلافه باز بود

دشمنانش درلباس ِ دوست بسیارند و او
بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شبها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض،درحق ِ او هرخانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازی علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام درراه ِ فلانی وفلان برداشتند
ازاذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، برلب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن
زخمها ازبدر و خیبر یادگاری داشتن

جرم سنگینی ست،ازغم کوله باری داشتن
مثل پیغمبرعبای ِ وصله داری داشتن

جرم سنگینی ست، بر تقدیرحق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جرم سنگینی ست،جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهی ِ برادر خواستن

جرم سنگینی ست، دردل عشق زهرا داشتن
سالها درسینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیزابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیرکرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او،خنجر از رو می کشد
هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد

*************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – علی اکبر لطیفیان

سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن
داری سفارش می کنی ما را به عباست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
گفتی اسیرم می کنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزه ای بر نیزه های دیگر افتادن
ای وای از پیراهن غارت شده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
فرمود: آب، اما به پهلویش لگد می زد
ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست این گونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسه پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و…
در زیر پاها چادر یک دختر افتادن

**************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – شاعرناشناس

صبرم تمام شد کفنم را بیاورید
رخت رهایی از بدنم را بیاورید
روحم میان این قفس تنگ خسته است
ازعرش نور پیرهنم را بیاورید
هر جا که هست فاطمه آنجاست خانه ام
من را برید یا وطنم رابیاورید
با یاد چادرش نفسم تنگ می شود
آن یاردگاری کهنم را بیاورید
دنیا جهنمی شد از آتش فراق
تابوت من، بهشت تنم را بیاورید
باید حسین را به علمدار بسپرم
عباس کاشف محنم را بیاورید

لطفااگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید

*************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – شاعرناشناس

درد دلهام برای تو حسین بسیار است
بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است
خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط
بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است
ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی
قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است
حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد
که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است
به ابالفضل سپردم که کنارت باشد
او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است
بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است
زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا
اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است

لطفااگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید

************

اشعارشهادت حضرت علی علیه السلام – اشعارشب بیست ویکم رمضان – شاعرناشناس

از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست
تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم
جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست
دارم برای چند نفر سینه میزنم
من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت
زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود
گر چند ضربه هم زده بودن باز هم
پیشانی تو بیش از این وا نمیشود
گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند
می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو
گفتند گفته ای که تماشام میکنند
میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو