اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم

اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ علی صالحی

وقتی که آسمان و زمین تار میشود
دست سیاه فتنه پدیدار میشود
یارب ببین چگونه علمدار لافتی
در حلقه طناب گرفتار میشود
در خانه ای که مجلس ترحیم مصطفی ست
کوثر کتیبه در و دیوار میشود
هنگام ثبت واقعه غربت علی
خون جوهر و قلم نوک مسمار میشود
بر بازویم نوشته که در کوچه شوهرم
با یک غلاف تیغ عزادار میشود
وقتی که می دوم سوی حیدر؛نفس زدن…
…با سینه شکسته چه دشوار میشود
زینب مریز اشک که این تازیانه ها
در کربلا برای تو تکرار میشود
********
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ مهدی نظری
این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد
از صحنه ی شکستن یک در شروع شد
وقتی چهل نفر به درخانه می زدند
درد شدید پهلوی مادر شروع شد
می خواست تا دفاع کند از علی،ولی
باران تازیانه به کوثر شروع شد
پا در میان گذاشت غلاف و بهانه شد
تا خون سرخ بال کبوتر شروع شد
افتاد کنج بستر و دیگر مریض شد
ازاین به بعد،روضه ی دخترشروع شد
دستی رسید و صورت مادرکبودشد
اینبار روضه از سوی دیگر شروع شد
چندیست روی مادرخود را ندیده ام!
دیگر بهانه های برادر شروع شد
کم بود داغ محسن و ازهرکجای شهر
زخم زبان وطعنه به حیدر شروع شد
وقتی امان فاطمه را زخم هابرید
دیگر وصیت شب آخر شروع شد
جای کفن به بی کفنی پیرهن رسید
تا درد روضه ها دو برابرشروع شد
درقتلگاه سینه زنان دید مادری
سرمی بُرند و خنده لشگر شروع شد
چشم طمع به پیرهن پادشاه خورد
در اوج روضه غارت پیکر شروع شد
این روضه ها تمام شد و روضه ای جدید
اینبار با اسیری خواهر شروع شد
*******
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ علی آمره
می آمد از آن دور و به دستش تبری بود
انگار در آن کوچه خاکی خبری بود
دیری نگذشت از غم خاتم که زمانه
آبستن پیشامد جانسوز تری بود
ای کاش مسیرت سر آن کوچه نمی خورد
آن کوچه کمین کرده کفتار نری بود
از سرخی سیمای شما فال گرفتم
در فال شما شعله و دیوار و دری بود
بین در و دیوار…علی… گفتی و تاریخ
خود شاهد ترتیب عروج پسری بود
هر لحظه هلالی تر و هر لحظه مدینه
مبهوت تماشای افول قمری بود
مجروح به دیدار پدر رفتی و آن شب..
فرخنده شبی بود و مبارک سحری بود
بادی به در ختی زد و برگی به هوا برد
بادی که پی یافتن همسفری بود
********
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ محسن ناصحی
چه خوب می‌شد اگر ما بزرگتر بودیم
شبیه مادرمان یاور پدر بودیم
درون خانه نشستیم و رفت مادرمان
به جای مادرمان کاش پشت در بودیم
هنوز خاطرمان هست شب به شب وقتی
کنار مادرمان زیر بال و پر بودیم
چگونه تاب بیاریم کوچه دیدن را
همیشه گرم عبور از همین گذر بودیم
فقط به خاطر او با پدر نمی‌گفتیم
که از سیاهی بازوش با خبر بودیم
نیامده ، دلمان تنگ محسن است ایکاش
که با کبوتر این خانه همسفر بودیم
به ذوالفقار پدر هم که دستمان نرسید
نبوده‌ایم مخیّر ولی اگر بودیم…
خدا کند که بمیریم بعد مادرمان
که دیگران ننویسند ما پسر بودیم
*******
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ مهدی نظری
یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد
افتاد بر زمین و دوباره کشیده شد
آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد
وقتی که غنچه با گل از این باغ چیده شد
مادر که رفت پشت در خانه ایستاد
یک مرتبه صدای شکستن شنیده شد
شعله کشید از درمان آتشی و بعد
این روضه های کرب و بلا آفریده شد
از این طرف که دست ید الله بسته شد
قد چو سرو مادر از آن سو خمیده شد
هنگام بردن علی از آستان در
یک قطره خون به روی عبایش چکیده شد
دستی نوشت فاطمه چندی مریض شد
اما کسی نگفت که زهرا شهیده شد
طاقت میاورید بگویم برایتان
هنگام غسل پهلوی مادر چه دیده شد؟
بازو کبود سینه کبود و بدن کبود
از فرط گریه چشم حسین و حسن کبود
***********
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ مهدی نظری
چشمان تارم طاقت دیدن ندارد
جادارد از این صحنه عالم جان سپارد
مادر میان آتش افتاده خدایا
کاری کن این لحظه کمی باران ببارد
**
بابا مگر که میشود این در نسوزد
من سعی کردم سوره کوثر نسوزد
اما دوباره آتش در گر گرفته
بابای من کاری بکن مادر نسوزد
**
مادر بیفتد کنج خانه درد دارد
این گریه های مخفیانه درد دارد
میخواست برخیزد ز جایش باز افتاد
جای غلاف و تازیانه درد دارد
**
پدرم بود ولی مادر ما سیلی خورد
به گمانم که رخ شیر خدا سیلی خورد
پنج انگشت که به صورت او خورد نوشت
گوئیا پنج تن آل عبا سیلی خورد
**********
اشعارفاطمیه ـ اشعارهجوم به بیت وحی وکوچه بنی هاشم ـ رحمان نوازنی
مثل یاسی که به هم می پیچد
چند روزیست به غم می پیچد
تا که این در به صدا می آید
اشک در چشم حرم می پیچد
گل پیچک شده دستش مادر!
بسکه از درد وَرَم ؛… می پیچد
همه یک گوشه زمین گیر شدند
درد تا پای قدم می پیچد
راستی فضه کنار بستر
چه شده با قد خم می پیچد
زخم مجروح تو را می بندد؟!
یا به دست تو علم می پیچد
گوش کن از در و دیوار هنوز
بانگ “وای مادرم” می پیچد
پشت در فضه زبان می گیرد
و سپس نوحه و دم می پیچد
پشت در مادر ما را کشتند
یاس نیلوفر ما را کشتند
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر
گل که پرپر شد شمیمش را همه حس می‌کنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر
اجر پیغمبر ادا با شعله های کینه شد
بین آن دیوار و در شد سهم کوثر بیشتر
چوب می‌سوزد ولی آهن ز جنس دیگری‌ست
داغ شد در بین آتش میخ آن در بیشتر
آه سیلی بی هوا سخت است از نامحرمان
پیش چشم غیرت اللّهی شوهر بیشتر
کاش جای دست مولا چشم او را بسته بود
پیش چشمان علی می‌ زد به مادر بیشتر
داغ محسن، هجر بابا، زخمهای بی‌شمار
از نفس انداخت او را فکر حیدر بیشتر
با عمویش حمزه از دوران غربت گفته است
از دو دست بسته‌ی سردار خیبر بیشتر
خواست تا روی کبودش را نبیند مرتضی
یاری‌اش کرده ست بین خانه معجر بیشتر
قلب زینب خون شده از حرف های مادرش
از وصیت های او در روز آخر بیشتر
کهنه پیراهن برای کشتن زینب بس است
می‌کشد او را ولی گودال و خنجر بیشتر
در هجوم سنگ ها لب می‌شود پرپر ولی
بر فراز نیزه ای باشد اگر سر بیشتر
آه جانسوز است چوب خیزران و زخم لب
پیش چشم خسته و خونبار خواهر بیشتر
باز سیلی التیام داغ بابایی شده
ارث مادر می رسد بی شک به دختر بیشتر
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – مهدی نظری
آتش افروخته و مادری افتاده زمین
در بر دیده از خون تری افتاد زمین
پشت در بود ولی پشت ولی بود یقین
ناگهان مادر و بعدش دری افتاد زمین
هیچکس فکر نمیکرد که سیلی بخورد
گوئیا حیدر و پیغمبری افتاد زمین
تا که آتش به سر چادر او پنجه کشید
با دو تا ضربه پر آخری افتاد زمین
بی حیا دید علی را و به طعنه میگفت:
خوب شد فاطمه آخر سری افتاد زمین
روزها طی شد و مسمار چونان تیری شد
خورد بر حنجره و پیکری افتاد زمین
کاش میشد که دگر قصه به پایان برسد
از فراز سر یک نی سری افتاد زمین
اینکه عباس سر نیزه سرش می افتاد
از سر دخترکی روسری افتاد زمین
دختری از سر یک ناقه زمین خورد ولی
گوئیا پشت دری مادری افتاد زمین
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محمد بختیاری
هیچکس نیست که دستی به دعا بردارد
یا که باری ز سر شانه‌ی ما بردارد
هرکه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد
آمده تا که از این خانه دوا بردارد
حُرمت خانه‌ی ما حُرمت بیت‌الله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد
آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
که نشد صاحب این خانه عبا بردارد
پسری شد سپر و مادری از پا افتاد
فضه آمد که مگر فاطمه را بردارد
سوره‌ی کوثر حیدر سر راه افتاده
کاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد
با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست
که علی را ببرد خانه و یا … بردارد
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – نادر حسینی
آنکه بنای کوچه برای گذر گذاشت
ای کاش عرض کوچه کمی بیشتر گذاشت
اندازه ی دو دست کمی بیشتر ،که تا
سیلی کس به کس نتواند اثر گذاشت
کوچه محل آمد و رفت است بی گمان
اما شما بگو مگر آن بی پدر گذاشت
تا او به خانه اش برسد بی مزاحمت
تا دیر وقت چشم علی را به در گذاشت
یک روز توی کوچه و یک روز پشت در
مولا چقدر دندان را بر جگر گذاشت
تا روزها به خاطر این ظلم گریه کرد
با گریه شهر را همه بر روی سر گذاشت
معلوم شد قضیه چه بوده است که خدا
در کنج یک غروب اگر یک سحر گذاشت
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
این روزها مسیر حیاتش عوض شده
شهر مدینه ای که صراطش عوض شده
از یاد رفت «آل محمد» به راحتی
بعد از پیامبر، صلواتش عوض شده
هیزم کنار خانه‌ی زهرا برای چیست؟
ترحیم مصطفاست، بساطش عوض شده
بر آستانه‌ی در «جنت» دخیل بست
حتی مرام شعله‌ی آتش عوض شده
باران تازیانه و گلبرگ های یاس؟
این شهر، بارش حسناتش عوض شده
اما چرا نشسته به پهلوی فاطمه
انگار میخ در ثمراتش عوض شده
این فاطمه ‌ست که ز علی رو گرفته است؟
یا آفتاب خانه صفاتش عوض شده
عطری کبود می وزد از سمت معجرش
در بین کوچه ها نفحاتش عوض شده
او رفتنی است، این در و دیوار شاهدند
این روزها اگر حرکاتش عوض شده
نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضریح
حتی شمایل عتباتش عوض شده
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – علی اکبر لطیفیان
در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین مادر آمده
او رفته بود حق خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر آمده
وقتی رسید اول مسجد صدا زدند:
بیرون روید دختر پیغمبر آمده
سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده
سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مدینه به زانو در آمده
مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که در خیبر آمده
وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده ؟
گنجینه های عرش الهی برای اوست
هرچند گوشواره اش از جا در آمده
در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
تبت یدا ابی لهب ای بی حیا مزن
دست جنون به غیرت آل عبا مزن
قدّ مرا به قامت سَروَش عصا مکن
اینگونه زخم بر جگر مجتبی مزن
بُنچاق را بهانه مکن راه را مبند
زورت نمیرسد به علی ، دست و پا مزن
چشم عموی فاطمه را دور دیده ای
بانوی عصمت است حیا کن حیا مزن
سیلی مزن به روح دو پهلوی مصطفی
ضربه به جسم و جان رسول خدا مزن
دیوار از خجالت او سرشکسته شد
با هر دودست مادر مظلومه را مزن
اینگونه نقد مزد رسالت که می دهد ؟
ممتد مزن ، به پشت مزن بی هوا مزن
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محمد بیابانی
چه بگویم از آن گل پرپر
چه بگویم ز داغ نیلوفر
چه بگویم سیاه شد روزم
اول کودکی شدم مضطر
حرف من خاطرات یک لحظه است
لحظه ای که نبود از آن بدتر
ایستادم به پنجه پایم
تا کنم روبروش سینه سپر
مثل طوفانی از سرم رد شد
دست او بود و صورت مادر
ناگهان دیدمش زمین خورد و
کاری از دست من نیامد بر
بعد از آن قصه بود و خون جگر
دیدن روی قاتل مادر
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
من جگر پاره زهرایم و پاره جگرم
همه را یارم و خود از همه مظلوم‌ترم
خانـه‌ام قتلگـه و یـار ستمگر قاتل
سوخته از شرر زهر، ز پا تا به سرم
عمر من بود محرّم، همه روز و همه شب
قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم
لب فرو بستم و دیدم که اهانت می‌کرد
قاتـل مـادر مظلومه مـن بـر پدرم
با وجودی که خزان کُشت بهارانم را
طشت شد باغ گل و لاله ز خون جگرم
من که طاووس بهشتم به چه جرم و گنهی
سوختـه از شـرر دوزخیان بال و پرم؟
قسمتم بود به مسجد که ز طفلی هر روز
قاتـل مـادر خـود را سـر منبـر نگـرم
تا در آن کوچه رخ یاس نبی گشت کبود
تیره شد صورت خورشید به پیش نظرم
مضطرب بـودم و لرزیدم و حیـران بودم
که چسان مادر خود را به سوی خانه برم
در همان لحظه که شد مادر من نقش زمین
مـن نگـه کـردم و او گفت خدایـا پسرم
 
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – رضا رسول زاده
دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد
چه آمده به سر همسرم نمی دانم
از آن به بعد دگر با وفای من افتاد
به اذن من همه حمله به سویم آوردند
و ریسمان به سرو دست های من افتاد
کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید
به گریه مرد یهودی برای من افتاد
قرار بود که زهرا ز من جدا نشود
به این دلیل به کوچه به پای من افتاد
غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد
که دست فاطمه از این عبای من افتاد
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – رضا رسول زاده
حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟
به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
سر نماز جماعت نگاهشان کردم
تو لطمه خورده ای از “آن” و یا از “این” خوردی !؟
سند به دست ز مسجد که آمدی بیرون
چگونه سیلی از آن مرد در کمین خوردی ؟
دو گوشواره شکسته به گوش تو زهرا
تو هم ز دست و ز دیوار … ! اینچنین خوردی ؟
گل بنفشه ی حیدر تو جام دردت را
از این کبودی یکدست بر جبین خوردی
به فکر حال خودت باش ارغوانی من
چقدر غصه برای من غمین خوردی
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – رضا رسول زاده
پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
من ندیدم تو که دیدی ، ز نگاهت خواندم
حادثه بین دو چشمان ترت مانده به جا
گریه کم کن که حسین و حسن تو هستند
داغ ششماهه اگر بر جگرت مانده به جا
من از این خس خس هر نیمه شبت فهمیدم
زخم بر سینه ی بر من سپرت مانده به جا
با غلافی زد و بازوی تو از کار افتاد
رد شلاق به دست دگرت مانده به جا
خوب شد دست نبردی تو به گیسو زهرا
حرف نفرین که زدی تو اثرت مانده به جا
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
محل دهید جماعت،غریبه ام اینجا
غبار پرده ی دل را کمی تکان بدهید
چرا جواب سلامم، نگاه سرد شماست؟
کجاست خانه ی زهرا؟ به من نشان بدهید
**
شنیده ام که سه ماهی عجیب بیمار است
گمان کنم که ز حالش کمی خبر دارید
نرفته اید چرا پس عیادتش مردم
از این لجاجت دیرینه دست بردارید
**
کجاست حجره ی یک گل فروش با انصاف؟
که چند شاخه ی یاس سپید از او گیرم
کجاست مسجد افلاکی پیمبرعشق؟
که من ز قبل عیادت در آن وضو گیرم
**
عبور می کنم از کوچه های تنگ شما
شبیه پیر عصادار،کُند و آهسته
خدا به داد زمین خورده هایتان برسد!
هراس دارم ازاین سنگ های برجسته
**
سلام حضرت مولا،چه آمده به سرت؟
بگو به جان حسینت سراب می بینم
دلم شکست چرا گریه کرده ای آقا؟
به روی دست تو جای طناب می بینم
**
چقدر دوده نشسته به روی این دیوار!
چرا شکسته در خانه ات؟ بگو چه شده؟
سکوت تان جگرم را به درد آورده
چرا خمیده شده شانه ات؟بگو چه شده؟
********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
بی واهمه و بدون پروا می‌زد
می دید که فاطمه ست اما می زد
ای کاش نبودم و نمی دید‌م ‌من
در کوچه مغیره همسرم ‌را ‌می زد
**
در کوچه اشک راه چاره گم شد
در سردی آن همه نظاره، گم شد
دیدید چقدر دست او ‌سنگین بود
یک سیلی زد دو گوشواره گم شد
**
جز کینه و بی رحمی و تشویش نبود
یک ذره حیا ‌در ‌دل سنگیش نبود
می خواست که بر روی تو سیلی بزند
آن روز فد‌ک بهانه ای بیش نبود
**
از خاطر خسته ات چه تجلیلی شد
ناگاه تمام آسمان نیلی شد
با آن همه حجت و دلیل و شاهد
افسوس که ‌سهمت از فدک سیلی شد
**
گل ، آتش، دود را بیا معنا کن
بر خاک ، سجود را بیا معنا کن
مقداد برایت عاقبت روشن شد
چشمان کبود را بیا ‌معنا کن
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد
تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد
لاله های به روی پیرهنت خوب نشد
جگرت سوخت ولی سوختنت خوب نشد
آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو
من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو
ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین
تا تو خوردی به زمین دخترت افتاد زمین
اشک از گوشه ی چشم تَرَت افتاد زمین
چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین
بوتراب تو که بی تاب شود حق دارد
پدر خاک اگر آب شود حق دارد
روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش
رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش
گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش
سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش
**
اگر شاعر این شعر را می شناسید لطفاً اطلاع دهید
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
چه شده بعد صفر ماه محرم شده بود
کوچه بن بست، نفس تنگ، هوا سم شده بود
گرگ و میش است هوا کوچه پر از گرگ شده
روز با شب بنویسید که توأم شده بود
مادری با پسر خویش نمیشد تسلیم
پشت یک پرده علی باز مجسم شده بود
خاطری در وسط کوچه مشوّش میشد
پنجه ای بین هوا بود و مصمّم شده بود
پنجه ای بین هوا بود که یک سیلی شد
فرصتی بود که اینگونه فراهم شده بود
مادر هرکه زمین خورده فقط میداند
که چرا قوت زانوی حسن کم شده بود
من از آن گیسوی خاکی شده اش دانستم
چقدر زود یتیمی ش مسلم شده بود
وا نشد پلک گره خورده ی یک چشم کبود
سیلی سر زده ای وای چه محکم شده بود
تا چهل روز نشد سیر علی را بیند
تا چهل روز علی بود که مبهم شده بود
شیشه ای با تن دیوار ترک هایی خورد
ریشه ی خونی یک مقنعه درهم شده بود
سال ها بود سوال همه ی مردم شهر
پسر ارشد این خانه چرا خم شده بود؟
**
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
*******************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محسن ناصحی
کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت
کاش غربت مرا هیچ کس خبر نداشت
کاشکی فدک نبود، حرمت نمک نبود
کاش این زمین شوم از فدک اثر نداشت
کاش هیچ مادری وقت راه رفتنش
دست روی شانه ی خسته ی پسر نداشت
قبل از اینکه کوچه ها راه مادر مرا
سد کنند، مادرم، دست بر کمر نداشت
هرچه ناله می زدم مادر مرا نزن
بی مروّتِ زبون، باز دست بر نداشت
ریشه ی مرا زدند ساقه ام شکسته شد
دشمن پلید ما کاشکی تبر نداشت
وای مادرم شبی سر نهاد بر زمین
چادری به سر کشید سر ز خواب بر نداشت
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید محمدی
تمام اهل عالم دم گرفتند
به حال خانه ی ما غم گرفتند
که روزی روزگاری خانه ی ما
صفایی داشت آن را هم گرفتند
**
کنون افتاده ناله در دل باد
و حتی آسمان هم ناله سر داد
نمی دانی چه شد در آن سیاهی
خودم دیدم که بین کوچه افتاد
**
ز چشمش سیلی کین سو گرفته
که حتی از علی هم رو گرفته
خودم دیدم که مادر زیر چادر
دو دستی دست بر پهلو گرفته
**
به قلب مادرم زخم فدک خورد
دل ریش پدر جانم نمک خورد
خرابم شد به سر انگار دنیا
که پیش چشم من مادر کتک خورد
**
کمی با درد و شبنم راه می رفت
و با دنیایی از غم راه می رفت
اگر چه دست بر دیوار می زد
ولی با قامتی خم راه می رفت
**
شدم این روزها غمخوار زهرا
و مدیون سوال چشم بابا
همین الان حدود چند روز است
که می ترسم ببوسم صورتش را
**
و دارد می رود از خانه کم کم
و چشمان پدر با اشک نم نم
و در زانوی او دیگر رمق نیست
به روی شانه اش دنیای ماتم
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – صابر خراسانی
من آمدم برا ی یاری علی
فقط برای ماندگاری علی
بساز با همه نداری علی
منم کنیز خانه داری علی
علی شناسی  است راه فاطمه
علی سـت بهترین گناه فاطمه
علی فقط غم مرا به سینه داشت
علی مرا فقط در این مدینه داشت
ولی همان که از غدیر کینه داشت
برای بی هوا  زدن زمینه داشت
نبی که رفت ناله اش به من رسید
و پاره ی قباله اش به من رسید
رسیده ام سر قرار گم شده
رسید دست روزگار گم شده
به ضرب دور از انتظار گم شده
حسن بگرد گوشواره گم شده
به هیچ کس نگو که خورده ام زمین
به هیچ کس نگو عزیزم آفرین
امان من بریده شد امان بده
حسن، تو چادر مرا تکان بده
عصا به دست مادر جوان بده
جلو بیفت خانه را نشان بده
پس از نبی بلا فقط همین نبود
تمام ماجرا فقط همین نبود
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – حسین رستمی
تا خانه بجز راه کم و مختصری نیست
آهسته برو صبر کن اینجا خطری نیست
بعد از پر وبالی که زدم دور وبرم را
گشتی که ببینی اثر از بال وپری نیست؟
رفتیم به خانه نکند گریه کنی خب
قربان تو که خوبتر از تو پسری نیست
وقتی که رسیدیم تنت اینبار نلرزد
یک طور نشان میدهی اصلا خبری نیست
حالا به رخم خیره شو تا خوب ببینی
از ضربه ی آن حادثه دیگر اثری نیست؟
از روسری وگوش من این منظره پیداست
بر شاخه خونی شده دیگر ثمری نیست
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
در پیچ کوچه بود، که ولگردِ لعنتی…
با سنگ زد به آینه، بی دردِ لعنتی
دیدم به جنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد می زدم : برو نامردِ لعنتی
خونت حلال خشم حسن می شود، برو
خونم به جوش آمده ، خون سردِ لعنتی
خط ونشان برای زنی خسته می کشی !؟
لعنت به هرکه گفته به تو مرد، لعنتی!
دیوارهای سنگی آن کوچه شاهدند
با مادرم چه کرد، کمردردِ لعنتی
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
بگذار تا که روضه بخوانم از آن غروب
از آن غروب تلخ که شام عزا رسید
یادم نمیرود چه در آن کوچه ها گذشت
من غرق خنده حیف غمی جان فزا رسید
با مادرم که یاس تر از هر فرشته بود
رد میشدیم تا که به ما بی حیا رسید
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و کوچه سنگ
نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید
دست سیاه از سر من بی هوا گذشت
دستی به روی مادرمان بی هوا رسید
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و دست سنگ
از هر سه خورد از همه زخمی جدا رسید
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – صابر خراسانی
مرغ دل تـــاب مانــدن ندارد
میکشد هر دل مبــتلا را
میزند پـر به شهر  مدینه
تا بگوید غم مجتبی را
**
سینه در آتـش بی قراری
با هزارن شرار از غم و درد
بر دلش زخم کهنه عیان است
این نشان مانده از  دست  نامرد
**
در همان کوچــه ی تنگ و بن بست
زد بـه زخم حسن این  نمک را
طاق عرش خدا هم به هم ریخت
تا دریــد او  برات فـدک را…
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – حسن لطفی
غم بود و داغ بود و وداع سپیده بود
خورشید هم زشهر به مغرب خزیده بود
رد می شدند مادر و طفلی سیاه موی
از کوچه ای که وقت غروبش رسیده بود
حتی فرشته بال نمی زند به گردشان
حتی نسیم هم رخشان را ندیده بود
مثل همیشه بر سر این راه جبرئیل
از رد پای خاکی شان بوسه چیده بود
آئینه ای که طاقت آهی نداشت آه
این چند روز زخم ترک را چشیده بود
حالا غریبه ای سر راه عبور او
یک دست را برای کشیده، کشیده بود
نامحرمی که کینه این خانواده داشت
حالا دوباره نام علی را شنیده بود
کودک دوید تا نگذارد ولی نشد
دستی حرام بر رخ محرم رسیده بود
دیوارهای خاکی این کوچه شاهدند
افتاده بود مادر و طفلی بریده بود
ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد
در هر دو گونه جای کبودی کشیده بود
رد می شدند مادر و طفلی سپید موی
از کوچه ای که قامتشان را خمیده بود
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – علی اصغر ذاکری
…و دست مادر و طفلش بـه دست یکدیگر
درست مـعـنی یک روح در دو تا پیکر
به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت
رسیــد فـاجـعه از روبرو … ولی بدتر
نـگاه کـرد به جز طفل و مادری تنها
کـسی نـبـود، خـدا را نـدید بـالاسر
جـلـوتــر آمـد و دستـی پلید بالا رفت
چـه شـد که کودک او داد زد: خدا ! مادر
مـیـان کـوچه و پـیـش نگاه فرزندش
همینکه سخت زمین خورد گفت: یا حیدر
سـیـــاه شـد همه جا، راه خانه را گم کرد
صـدای غم زده ای گفت : مادر! از این وَر
رسیــد خـسته و خاکی به خانه، اما شاد
کـه تـوی کـوچـه نیفتاد چادرش از سر
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
می‌رفت سوی خانه و در دل شراره داشت
زین اتفاقِ تلخ غمی بی‌شماره داشت
میرفت روی پنجه ی پا راه کوچه را
از حال مادرش جگری پاره‌پاره داشت
از زیر پای ابرهه ی کوچه زنده ماند
این بار چندمی است که عمری دوباره داشت
یک دست را به چادر مادر گرفته بود
در دست دیگرش نکند گوشواره داشت ؟
**
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – حسن لطفی
غروب بود و غمی می وزید در کوچه
و پلک فاجعه ای می پرید در کوچه
هوا گرفته زمین تیره آسمان ها تار
غروب بود و شب امّا رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
فرشته ای پر خود می کشید در کوچه
و کودکی که پر چادری به دستش بود
کنار مادر خود می دوید در کوچه
مسیر خانه همین بود و چشم او می دید
چگونه راه به پایان رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه
به خشم پنجه ی خود می فشرد نامردی
همانکه لب ز غضب می گزید در کوچه
کشید چادر مادر، بیا که برگردیم
کبوترانه دلش می تپید در کوچه
چه شد که زد، چه به روزش رسید با سیلی
صدای مادر خود می شنید در کوچه
چه شد که زد، که ز دیوار هم صدا آمد
به ضربه ای نفسی را برید در کوچه
غروب بود و دلی مثل گوشواره شکست
و کودکی شده مویش سپید در کوچه
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
طفلی حسن که شاهد رازی مگو شده
رازی که باعث غم و بغض گلو شده
زانو بغل گرفته و خون گریه می کند
از بعد ماجرای فدک زیرو رو شده
در خانه می نشیند و بیرون نمی رود
در کوچه با چه حادثه ای روبرو شده؟
آتشفشان غیرت او شعله می کشد
شاید کسی مزاحم ناموس او شده؟
حس می کنم که باز زمین خورده مادرم
دیدم که چادرش دو سه جایش رفو شده
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
شکسته تر شده و دست برکمر دارد
چه پیش آمده ! آیا حسن خبر دارد؟
به گریه گفت که زینب مواظب خود باش
عبور کردن از این کوچه ها خطر دارد
شبیه روز برایم نرفته روشن بود
فدک گرفتن از این قوم  دردسر دارد
گرفت دست مرا مادرم… نشد…نگذاشت…
تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد
شهود خواسته از دختر نبی خدا
اگرچه دیده سندهای معتبر دارد
سکوت و صبر و رضای خدا به جای خودش
ولی اگر پدرم ذوالفقار بردارد…
کسی نبود به معمار این محل گوید
عریض ساختن کوچه کی ضرر دارد!؟
*************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
خسته رفتی و خسته بر گشتی
ای غرورم شکسته بر گشتی
از سرِ کوچه تا درِ خانه
تو نشسته نشسته بر گشتی
دست من بسته شد فدای سرت
تو چه شد ؟ چشم بسته برگشتی
حسنِ توست گوشواره ی تو
گوشواره ی شکسته برگشتی
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
مثل هر روز مادرم برخواست
تا نماز و نوافلش را خواند
نگهی سوی همسرش انداخت
با نگاهی غم دلش را خواند
**
پدرم مرد لحظه های خطر
پدرم مرد روزهای نبرد
ولی این روزها شکسته شده
وای اگر بشکند غرور مرد
**
فاطمه یک تنه سپاه علی است
تا نگوید کسی علی تنهاست
حیدری بود کار زهرایی ش
مادرم  امروز جلوه ی باباست
**
زخمها را خرید با جانش
چون برای علی است می ارزد
و ستونهای مسجد شهر از
ترس نفرین هنوز می لرزد
**
همه ی پیکرش سیاه شد و
در عوض شد سپید گیسویش
پهلو و بازو  و ؛ چه می گویم
که فقط مانده روی و ابرویش
**
از سر صبح صورت او را
خیره خیره نگاه می کردم
چشمم از اشک تار و چشمش را
تیره تیره نگاه می کردم
**
بهر احقاق حق خود امروز
در سر خود خیال دیگر داشت
زیر لب ذکر یا علی می گفت
چادرش را که از زمین بر داشت
**
چادرش را سرش که کرد انگار
آسمان در حصار ماه افتاد
گفت برخیز دیر شد حسن
دست من را گرفت و راه افتاد
**
دست من را گرفت را با یک دست
دست دیگر ز کار اوفتاده
تا که هر دفعه میبرد بالا
باز بی اختیار اوفتاده
**
بر سرش ابر سایه می انداخت
از رهَش باد خار را پس زد
راه کوتاه و ما هم آهسته
مادر اما نفس نفس می زد
**
تا رسیدیم حق خود را خواست
با روایات و تکیه بر آیات
شیر زن مثل همسر شیرش
زیر بار ستم رود ؟ هیهات
**
حق خود را گرفت آخر سر
دلم اما نمی گرفت آرام
سوی خانه روانه شدیم اما
رمقی که نبود در پاها
**
شور و آشوب و دلهره یک ریز
در تب کوچه هر قدم می ریخت
هر قدم سمت خانه می رفتیم
قلب من می زد و دلم می ریخت
**
در سکوتی غریب و شوم از دور
ناگهان یک صدای پا آمد
گردبادی از آن سر کوچه
بی محابا به سمت ما آمد
**
آمد و آمد و رسید به ما
او که از هرکسی ست بی دین تر
سایه ی او چو سرد و سنگین بود
دستش اما ز سایه سنگین تر
**
نا جوانمرد حق یک زن را
وسط راه کوچه میخواهی ؟
خانه را که کشیده ای آتش
دیگر از جان ما چه میخواهی ؟
**
دست او مثل باد بالا رفت
مثل یک صاعقه فرود آمد
در حوالی چشم و گونه ی ماه
ابر بارانی و کبود آمد
**
من شدم گوشه ای زمین گیر و
مادرم یک کنار افتاده
حرکتی در تنش نمی بینم
حالت احتضار افتاده
**
آفتابا بیا ز گوشه ی ماه
بر زمین یک ستاره افتاده
با دو دستش پی چه می گردد؟
نکند گوشواره افتاده؟
**
گل دیوار هم ترک برداشت
عرض کوچه چقدر وا شده بود
گویی از ضربه ای که مادر خورد
جای دیوار جا به جا شده بود
**
کمکی نیست بین این کوچه
چقدر او کمک به مردم کرد
دو قدم مانده بود تا خانه
دو قدم راه مانده را گم کرد
**
درد بازوش رفت از یادش
دست خود را گرفت بر دیوار
جلوی پای خود نمی دیدم
چشم من اشک و چشم مادر تار
 
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
*************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – مظاهر کثیری نژاد
مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد
آشفته بازاری ست ، گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد
قنفذ چنان بغض علی در سینه اش داشت
می خواست لبخند از لب حیدر را بگیرد
آب زلال چشمه خونی شد که نامرد
از حوض خانه خواست کوثر را بگیرد
مادر کمی قبل از در خانه زمین خورد
جایی که می شد کوبه ی در را بگیرد
تا حضرت مهتاب روی خاک افتاد
بابای خاک افتاد پیکر را بگیرد
نه،حیدر کرار هم هرگز…،بعید است
خوناب این زخم مکرر را بگیرد
کار از همه اینها گذشته چون که باید
فضه بیاید دست مادر را بگیرد
پنجاه سال بعد بوی گندم ری
سودای ابن سعد شد سر را بگیرد
ای کاش سر را می برید و کوفه می رفت
می رفت شاید کیسه ی زر را بگیرد
اما تو گویی کینه اش پایان ندارد
می رفت خیمه بلکه معجر را بگیرد
مادر کنار قتلگاه از پای افتاد
کو محرمی تا دست مادر را بگیرد؟
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – حسن لطفی
می نویسم به چشم تر مادر
می نویسم به روی در مادر
با همین پاره ی جگر مادر
سوختم از سکوت اگر مادر
می نویسم مرا ببر مادر
خواهرم نامِ مادر آورده
چادر گریه آور آورده
غم من باز هم سرآورده
کوچه دادِ مرا در آورده
باز رفتم به آن گذر مادر
کوچه بود و عبور بانویش
کوچه و یک بهشت در کویش
مادری و فرشته هر سویش
باد حتی نخورده بر رویش
من از کوچه بی خبر مادر
کوچه بود و غروب غم بارش
کوچه بود و دو تا عزا دارش
کوچه ی سنگی و دو دیوارش
کوچه و سنگهای بسیارش
کوچه پر شد زِ رهگذر مادر
دیدم آنجا هزار مشکل را
بسته بودند راه منزل را
جمع نا محرم و اراذل را
دیدم آن روز دست قاتل را
وای از چشم خیره سر مادر
چشم خود را که بست زد سیلی
دید بی حیدر است زد سیلی
وای با پشت دست زد سیلی
گونه ای را شکست زد سیلی
سنگ دیوار بود و سر مادر
می زدم داد که نزن نامرد
کُشتی اش پیش چشم من نامرد
جای مادر مرا بزن نامرد
یک نفر بین چند تن نامرد
از غرورم شکسته تر مادر
او زد و هر دو تا زمین خوردیم
هر دوتا بی هوا زمین خوردیم
پیش نامردها زمین خوردیم
خنده کردند تا زمین خوردیم
چادر و خون و خاکِ تر مادر
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – سید پوریا هاشمی
تا که هیزم ها به دست عده ای شر ، گُر گرفت
کم کم آتش شد مهیا ، بعد از آن در ، گُر گرفت
پشت در بود و به پهلو تکیه به آن داده بود
آتشِ در شعله زد یکباره معجر گُر گرفت
هُرم آتش زود به هرجا سرایت میکند
بعد معجر ، بی هوا گیسوی مادر گُر گرفت
داشت آتش را ز روی سرجدا میکرد که
دربه روی پیکرش افتاد و محکم گُر گرفت
چهل نفر از در که نه از روی زهرا رد شدند
پس بنابراین تن او چهل برابر گُر گرفت
تازیانه در هوا چرخید و بر بازو نشست
زن که زیر گریه زد چشمان شوهر گُر گرفت
عصر عاشورا دوباره روضه ها تکرار شد
خیمه ها در بین آتش سوخت دختر گُر گرفت
کودکی با دامن آتش گرفته می دوید
باد ، با دامن تلافی کرد و بدتر گُر گرفت
*******
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محمد جواد پرچمی
همین که شعله به پای تو بی امان پیچید
صدای ناله ی تو بین آسمان پیچید
نفس نفس زدنت پشت در عذابم داد
نسیم سوختنت سمت بی کران پیچید
به روی صورت تو شعله چنگ می انداخت
نهال بودی در ناله ات خزان پیچید
بنا نبود که در سمت پهلویت برود
ولی بسوی تو با لگد چنان پیچید
میان سینه ی تو میخ ، فاصله انداخت
میان پهلوی تو دردِ استخوان پیچید
چنان زدند که از روی شاخه بار افتاد
لگد به روی سرت خورد و ناگهان پیچید
همین که زیر در خانه گیر افتادی
بسوی خانه ی من پای دشمنان پیچید
تو آن وقار نبودی که بر زمین بخوری
گمان کنم وسط کوچه پایتان پیچید
نشد برای تو کاری کنم فقط سلمان
تو را میان عبایم در آن میان پیچید
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دَری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش خود را به روی یار انداخت
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبا را رویِ نگار انداخت
خودم ز سینه ی او میخ را در آوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
عقب کشید و به دیوار خورد و در پیچید
شیار در به روی پهلویش شیار انداخت
زن جوان مرا می زدند نامردها
مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت
و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت ز کار انداخت
چقدر چادر زهرا به پاش می پیچید
زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت
همین که دست به معجر گرفت طوفان شد
صدا که زد همه را یاد ذوالفقار انداخت
از آن به بعد که برگشت فاطمه ، زینب
دو گوشواره ی خود را دگر کنار انداخت
تو را غلاف که انداخت حسینت هم
ز روی اسب نیفتاد ؛ نیزه دار انداخت
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
*************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – حسن لطفی
در کنده شد از جا و سر شعله زدن داشت
از هیزم از آتش و از درد سخن داشت
شد سرخ به جای همه از فرط خجالت
میخی که نگاهی به من و گریه من داشت
برخواست کمر بند علی مانده به دستش
انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت
وقتی که جماعت به سرش ریخت زمین خورد
وقتی که زمین خورد نگاهی به حسن داشت
جا پای مغیره به روی چادرش افتاد
از سینه خوردش خبری  مطمئن داشت
در خانه و در کوچه و حتی در مسجد
ای وای که قنفذ همه جا دست بزن داشت
این دست شکستن عرق شهر درآورد
این طور کشیدن به خدا داد زدن داشت
کابوس نمیکرد رها حال حسن را
یک عمر فقط ناله نامرد نزن داشت
مانند حسینش شده محسن جگرش سوخت
می گفت علی محسن ما کاش کفن داشت
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – علی شریف
اگر که راهی پشت دری مواظب باش
فقط به جرم علی باوری مواظب باش
به این جماعت هیزم کش اعتباری نیست
اگرچه بضعه ی پیغمبری مواظب باش
تمام دلخوشی زندگی من حالا
که بار شیشه ی خود میبری مواظب باش
سپاه داس ترین ها هجوم آورده
ز برگ گل تو که نازک تری مواظب باش
بیا به خاطر زینب هنوز محتاج است
به عشق و عاطفه ی مادری مواظب باش
بگیر فاصله از در جلو نرو خیلی
حجاب توست همین روسری مواظب باش
قسم نخورده مگر خانه را بسوزاند
بیا به خاطر من ای پری مواظب باش
چنان زدند که درب را ز جا در آوردند
تو را خلیله ی در آتش ز پا در آوردند
خدا بخیر کند در شراره افتادی
شکسته بال و پارت سنگ خاره افتادی
غرور زخمی من زیر دست و پا ماندی
اذان غربت من از مناره افتادی
اسیر میخ در و تازیانه ی قنفذ
به رنج و درد سر بیشماره افتادی
به پیش چشم من و بچه های معصومت
به خاک مثل دوتا گوشواره افتادی
عبا برای تو آوردم ای به خون خفته
که بین معرکه با ماه پاره افتادی
کسی لگد نکند بین کوچه ات ای کاش
خدا بخیر کند که دوباره افتادی
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
راضی به هرقضای خدا می روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی
دارم به فتح خیبرتو فکرمی کنم
با دستهای بسته کجا می روی علی
ای سرشناس شهر، برای توخوب نیست
مسجد چرا بدون عبا می روی علی
آشفته حال فاطمه ی پشتِ درنباش
قدرخودت به هول و ولا می روی علی
آیینه ی شکسته ی این کوچه ها منم
از من شکسته تر تو چرا می روی علی
بی رحمی مغیره عجب شمرگونه است
داری چه زود کرببلا می روی علی
این کوچه، آخرش ته گودال می رسد
داری میان حرمله ها می روی علی
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – مجید تال
گفتن ندارد
کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد
نامرد مردم
حق علی و فاطمه خوردن ندارد
مادر به خود گفت
شاید کسی کاری به کار زن ندارد
منم از نبی ام
حتما کسی کاری به کار من ندارد
افتادن زن
در پیش چشم دیگران دیدن ندارد
برخیز مادر
زینب پناهی غیر این دامن ندارد
وقتی حسینم
در لحظه ی گودال پیراهن ندارد
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
مولای جوان بگو که پیری سخت است
بر مردم بی وفا امیری سخت است
خون شد جگر صبر میان کوچه
در او‌ج دلاوری اسیر‌ی ‌سخت است
**
اشک تو به گِل ‌نشانده ‌نوحی را ‌که …
بی صبر نموده با شکوهی را که …
سنگینی بار شیشۀ خُرد شده
در کوچه شکسته پشت کوهی را که …
**
از آن دل درد مند ‌گفتم اما …
از طعنه و نیش خند ‌گفتم اما …
می خواستم از غربت تو دم بزنم
از شیر درون بند ‌گفتم اما …
**
خون می چکد از نگاه پُر ابر علی
این خاک غریب می شود قبر علی
در معرکه های خندق و خیبر، نه
در کوچه ببین حماسۀ صبر علی
**
چشمی به خروشانی مرداب نداشت
ا‌مید ‌به ‌همراهی ا‌صحا‌ب ندا‌شت
با پهلوی مجروح به ‌مسجد آمد
او دیدن دست بسته را تاب نداشت
**
آن روز مدینه گورِ انسان می شد
با خاک تمام شهر یکسان می شد
آن فاطمه ای که بانی افلاک است
یک موی سرش اگر پریشان می شد
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محسن حنیفی
جگرم آب شد از دیده تر می افتد
ناگهان پشت در خانه شرر می افتد
عربده می کشد و مشت به در می کوبد
حرمت خانه ما هم به خطر می افتد
آنقدر ضرب لگد در پس در سنگین است
تا که مادر به زمین خورد، پدر می افتد
نه فقط مادر و بابا به زمین افتادند
آن چنان زد که روی فاطمه در می افتد
عقده خیبر و بدر است که همدست غلاف
می زند بر بدنش، تا که سپر می افتد
با قد خم شده اش پای علی می ماند
پایه محکم عرش است، مگر می افتد؟!
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محسن عرب خالقی
بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
ای کاش میچرخید از لولا در، اما
در وا نشد افتاد، روی مادر افتاد
میخواست تا در پیش نامحرم نیفتد
میخواست… اما هرچه کرد او آخر افتاد
با یاعلی پا شد ولی مولا زمین خورد
با یا رسول الله او پیغمبر افتاد
فهمیده بود این باغ بار شیشه دارد
آنقدر زد از شاخه سیب نوبر افتاد
یک آیه با میخ در و یک آیه با زهر
یک آیه هم در قتلگاه از کوثر افتاد
در گوشه ی گودال مادر بود وقتی
چشمان تیز خنجری بر حنجر افتاد
از آستین دست شقاوت تا در آمد
چشم طمع بر حلقه ی انگشتر افتاد
یک تیر با هجده هدف یعنی که زینب
یک سنگ خورد از نیزه ها هجده سر افتاد
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – علی اکبر لطیفیان
آه… در میزدند… آه… آه… آه
چهل نفر میزدند… آه… آه… آه
هرکه را بیشتر آینه داشت
بیشتر میزدند… آه… آه… آه
از خدا بی خبرهای کوچه
بی خبر میزدند… آه… آه… آه
دست و پا میزد و بچه ها هم
بال و پر میزدند…آه… آه… آه
دست ها را نمیشد بگیرند
هی به سر میزدند… آه… آه… آه
تازیانه به پهلو به بازو…
…شانه، سر میزدند… آه… آه… آه
وضع او را کنیزان که دیدند
سر به در میزدند… آه… آه… آه
چشمشان تا به حیدر می افتاد
بیشتر میزدند…آه…آه…آه
حرمتی را شکستند با پا
آه… در میزدند…آه…آه…آه
*******
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
امان بده به نفس های مضطرش آتش
امان بده که نمیرم برابرش آتش
امان بده که امانش نداد نامحرم
که مانده نام پدر بین حنجرش آتش
برای شهر غریبی مرد کافی نیست
که خانه ام شده حالا سراسرش آتش
میان حال علی و هجوم نامحرم
تو لااقل کمکی کن به همسرش آتش
مگیر شعله و دامن نزن به ناله ی او
میا به خانه مان جان دخترش آتش
مگیر شعله حسینم عجیب مادری است
میا که خیره شده سمت مادرش آتش
شنیده اند که پشت در است خانومم
رسیده اند بدوزند بر درش آتش
رسیده اند که پشت مرا زمین بزنند
خدا کند که نبینند پرپرش آتش
تو شعله میکشی و سرخ میشود کم کم
و میخ میزند از شرم بر سرش آتش
بگو به میخ نپیچد به چادرش پیچت
بگو به میخ نگیرد به پیکرش آتش
به بار شیشه ی این پاره ماه رحمی کن
امان بده به نفس های آخرش آتش
**
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
********************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – مسعود اصلانی
غربت کوچه ها چه سنگین است
گریه ی بی صدا چه سنگین است
مادری بی دلیل ناله نزد
ضربه ی بی هوا چه سنگین است
زن همسایه سر تکان میداد
دست آن بی حیا چه سنگین است
سایه ات بر سر اهالی شهر
مادر این روزها چه سنگین است
بغض خود بشکن و خلاصم کن
بغض بی انتها چه سنگین است
رفتی و آستین به دندانند
گریه ی مرتضی چه سنگین است
*******
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – شاعرناشناس
اگرچه لحظه لحظه روضه هایش میکشد ما را
هنوز آهش تماشایش صدایش میکشد ما را
میان شعله ها بود و پر پروانه آتش بود
در آتش، هیزم آتش، چادر آتش، خانه آتش بود
فقط نه چادر خاکی کمی از معجرش هم سوخت
رسیدم پشت در دیدم نه مادر دخترش هم سوخت
گره زد چادرش را بر کمر افتاده راه افتاد
زنی مجروح رفت اما به دست یک سپاه افتاد
میان جمع نامحرم غریبی بی پناه افتاد
و رد سرخ خونی هم به دنبالش به راه افتاد
به قنفذ یا مغیره نا نجیبی گفت: بیکاری!
زنی برد آبروی ما علی را برد نگذاری
غلاف تیغ پیدا شد سر شلاق بالا رفت
میان کوچه در خونابه مادر ماند و بابا رفت
گلی از ساقه اش تا شد میان خار و خس افتاد
مغیره از نفس افتاد قنفذ از نفس افتاد
دویدم سمت مادر تازیانه خورد بر دوشم
صدای استخوان بازویش پیچید در گوشم
**
لطفا اگرشاعرش را می شناسید اطلاع دهید
********************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – محمد حسین رحیمیان
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
همه جز چند نفر بنده شیطان شده اند
میخ در هم به علی قصد خیانت دارد
دود از چادر زهرا به ثریا رفته
آسمان باز از این خاک شکایت دارد
فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد
شیعه شیر خدا غیرت و همت دارد
این که این گونه تن فاطمه را لرزانده
عقده از واقعه عید ولایت دارد
سوخت در تا که به قنفذ برسد سهمیه ای
چه قدر خانه خورشید کرامت دارد
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
دست اسلام را چرا بستید
فاتح بدر و خیبر است این مرد
یادتان رفته درب خیبر را
با همین دستها شکست این مرد
**
یادتان رفته در حنین و اُحد
ذوالفقار گره گشایی داشت
یادتان رفته تا همین دیروز
در مدینه برو بیایی داشت
***
شرمتان باد ناجوانمردان
نکشیدش چنین غریبانه
اسدالغالب است میجنگد
پنجه در پنجه، مرد و مردانه
**
یادتان رفته از لب تیغش
جای خون رأفت و کرم میریخت
یادتان رفته بی زره تنها
لشگری را علی به هم میریخت
**
یادتان رفته ذوالفقارش را
ماجرای فنِّ دستش را
مرحب و عبدود دو نیم شدند
یادتان رفته ضرب شصتش را
**
نبریدش چنین ، یدالله است
کفر از او سیلی عیان خورده
ای عربهای بی حیا اصلاً
اسم حیدر به گوشتان خورده
**
تیره بختان ز فیض محرومید
در صف دشمنه ولی هستید
رفته از یادتان که مدیون
دست پر پینه ی علی هستید
**
پابرهنه به مسجدش نبرید
او خودش خاکی ِ خدایی هست
نیمی از کینه را نگه دارید
چون که گودال کربلایی هست
**
کربلا باز فرصت خوبی است
عقده هاتان به کار می آیند
سر ِ بر نیزه رفتن پسرش
همه با هم کنار می آیند
**********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
در کوچه پا به پای علی، یا علی مدد
جان می‌دهم برای علی، یا علی مدد
وقت ظهور سرّ فدیناه آمده
کوچه شده منای علی، یا علی مدد
قامت خمیده در وسط کوچه می شوم
طوفان لافتای علی یا علی مدد
مولای من امام من آقای من علی‌ست
حیّ علی الرّضای علی، یا علی مدد
شمشیر روی رهبر من می‌کشند؟ آه
سر می‌دهم به جای علی، یا علی مدد
دستم شکست و دست علی را گشوده ام
من می‌خرم بلای علی، یا علی مدد
محسن شهید و … فاطمه هم رو سپید شد
هستی من فدای علی، یا علی مدد
این پهلوی شکسته‌ی زهرا ودیعه ای‌ست
بین من و خدای علی، یا علی مدد
هر کس شود فدائی رهبر مقدس است
در مکتب ولای علی، یا علی مدد
سرخی خون فاطمه نقش است تا ابد
بر سینه‌ی لوای علی، یا علی مدد
******
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
با کینه و بغض بی امان می آمد
با هیزم و آتش روان می‌ آمد
آئینه مگر چقدر طاقت دارد
از ضرب لگد در به زبان می آمد
**
نه عزتی و نه احترامی ای وای
بسته ‌ست دو د‌ست ‌مرد نامی ای وای
آن روز مدینه غرق نامردی بود
دخت نبی و چهل حرامی ای وای
**
در حمله شعله های سرکش آن روز
شد خاطر خسته اش مشوش آن روز
مردم همه وقت تسلیت می رفتند
با زخم زبان و گل ِ آتش آن روز
**
هنگامه‌ی صبر بود و ایثار اما …
حق بود دوباره بی طرفدار اما …
مردم همه ‌سر‌گر‌م ‌تماشا بودند
گل ماند میان در و دیوار اما …
**
این صحنه‌ی خونبار خبرها دارد
خون روی مسمار خبرها دارد
مخفی کرده ست زخم پهلویش را
اما در و دیوار خبرها دارد
**
با ضرب در سوخته ماهم را کشت
در آتش و خون نور نگاهم را کشت
فریاد بزن «بأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
ای وای که طفل بی گناهم را کشت
**
پهلوی تو بی قرار، خون می افشاند
بازوی تو «یا فضه خُذینی» می خواند
ای کوثر غرق خون طاها آن روز
فریاد تو محکمات را می لرزاند
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
بی پرده، صر‌یح، منجلی می گفتی
از ‌سرّ ‌حمایت از ولی می ‌گفتی
پهلوی تو ‌را ‌شکسته بودند اما
در هر دم و بازدم علی می گفتی
**
بی نور ولایتت بشر گمراه است
در آینه زمان ا‌سیر آه ا‌ست
فر یاد علی علی تو در کوچه
احیاگر « لا اله الا اللّه » است
**
در سینه فرو نمی برد آهش را
تنها نگذاشته ست همراهش را
در کوچه بی کسی شنیدند همه
فریاد تو‌کّلت ‌علی ا‌للّهش را
**
در اوج شکسته قامتی یا زهرا
کردی ‌تو ‌به پا قیامتی یا زهرا
دست تو ‌شکست و ‌مشت ‌تو ‌با‌ز ‌نشد
تو اسوه استقامتی یا زهرا
**
هر چند که حق غریب و تنها مانده
امروز دهان صبر هم وا مانده
در دست شکسته‌ی تو بین کوچه
یک تکه ز پیراهن مولا مانده
**
در هرم نگاه تو خروش آه است
آه تو چراغ روشن این راه است
بر سینه تاریخ به خون حک کردی
در ‌هر ‌دو جهان علی ولی اللّه است
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
معصوم ترین صبح سپیدی محسن
آن روز کبود را ندیدی محسن
در راه علی حق بزرگی داری
الحق که تو اولین شهیدی محسن
**
با ضرب در سوخته ماهم را کشت
در آتش و خون نور نگاهم را کشت
فریاد بزن «بأیّ ذنب ٍ قُتلت»
ای وای که طفل بی گناهم را کشت
**
در کوچه به پا کرد دوباره ‌محشر
با مادر دلسوخته، یاس پرپر
آن روز اگر ‌مجال صحبت می‌داشت
می گفت چنان فاطمه : حیدر حیدر
**
ای مونس داغهای من محسن جان
ای یاور با وفای من ‌محسن جان
با سرخی خون من و تو حق برپاست
قربانی کربلای من ‌محسن جان
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
مولای جوان بگو که پیری سخت است
بر مردم بی وفا امیری سخت است
خون شد جگر صبر میان کوچه
در او‌ج دلاوری اسیر‌ی ‌سخت است
**
اشک تو به گِل ‌نشانده ‌نوحی را ‌که …
بی صبر نموده با شکوهی را که …
سنگینی بار شیشه خُرد شده
در کوچه شکسته پشت کوهی را که …
**
از آن دل درد مند ‌گفتم اما …
از طعنه و نیش خند ‌گفتم اما …
می خواستم از غربت تو دم بزنم
از شیر درون بند ‌گفتم اما …
**
خون می چکد از نگاه پُر ابر علی
این خاک غریب می شود قبر علی
در معرکه های خندق و خیبر، نه
در کوچه ببین حماسه صبر علی
**
چشمی به خروشانی مرداب نداشت
ا‌مید ‌به ‌همراهی ا‌صحا‌ب ندا‌شت
با پهلوی مجروح به ‌مسجد آمد
او دیدن دست بسته را تاب نداشت
**
آن روز مدینه گورِ انسان می شد
با خاک تمام شهر یکسان می شد
آن فاطمه ای که بانی افلاک است
یک موی سرش اگر پریشان می شد
************
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – یوسف رحیمی
هر چند که دور ِ مرد‌م غاصب بود
هر چند که ‌ظلم و دشمنی غالب بود
عصیان سقیفه کم نبود ای بانو
بر ا‌هل ‌جهان ا‌طاعتت وا‌جب ‌بود
**
خود را به زر و زور شرافت دادید
بر کینه و ظلم و جور جرئت دادید
آتش زده اید آن بهشتی را که
قبلاً به قداستش شهادت دادید
**
آن روز تو را زدند ‌ا‌ی ‌عصمت پاک
در کوچه غم برای یک قطعه‌ی خاک
بر ظلمت و کفر خود گواهی دادند
با حجّت: «ان الله یرضی لرضاک»
**
آه تو ز کف داد عنان را مادر
در ولوله انداخت جهان را مادر
دیدند همه چگونه ثابت کردی
آن روز تو کفر غاصبان را مادر
**
آن روز که حجت خدا تن ها شد
از بار غمش قامت عالم تا شد
آن شعله ز چند تکه هیزم! نه نه
از آتش بی بصیرتی بر پا شد
**
بدعت ها را پدید می آوردند
فکری شوم و پلید می آوردند
می رفتی و بعد از تو ورق بر می گشت
لات و هُبلی جدید می آوردند
**
قوم نبی و این همه مستی! هیهات
بد عهدی و ظلم و جور و پستی! هیهات
این ‌ظلم عظیم بی گمان کمتر نیست
از فتنه‌ی گوساله پرستی! هیهات
**
از تیره‌ی کفر و شرک، از یک پشتند
دل‌سنگ تر از یهودی و زردشتند
این مردم دین فروش مرتد آن روز
زهرای مرا به قصد قربت کشتند
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – مجتبی روشن روان
پشت در بال و پرم آتش گرفت
سوختم پا تا سرم آتش گرفت
با گلت سیلی نمی دانم چه کرد
پلک چشمان ترم آتش گرفت
دست آن نامرد داغ از کینه بود
زد به رویم معجرم آتش گرفت
من کیم پروانه ای پر سوخته
کز غمت خاکسرتم آتش گرفت
گرم عشقت بودم از خود بی خبر
بین شعله پیکرم آتش گرفت
با تماشای تن خونین من
قلب زینب دخترم آتش گرفت
بانگ سر دادم که ای فضه بیا
نازدانه گوهرم آتش گرفت
بی کسی ات شعله بر جانم گرفت
سینه شعله ورم آتش گرفت
ناله می زد رحمه للعالمین
آه!یارب!کوثرم آتش گرفت
روضه خوانم شد خدا و بانگ زد
دختر پیغمبرم آتش گرفت
*********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – نادر حسینی
از پهلویی کبود و چشمی برآمده
حتی صدای لنگه ی در هم درآمده
جای لگد ،اصابت سیلی ومیخ در
آه ای خدا چه بر سر این پیکر آمده
ملجم گرفته است مگر دست را به پیش
یا بر فراز نیزه ی کوفی سرآمده
کاری بکن امام علی ای خدای عشق
تا پشت درب خانه ی تو خیبر آمده
میخ سه شعبه بوده مگر یا عمود این
یا اینکه باز حرمله ی دیگر آمده
نیزه نداشته است ، جسارت نمی کنم
شاید که او برای سر مادر آمده
نیزه نداشته است ، خدایا مرا ببخش
یا شاید او برای سر حیدر آمده
مادر خدا بخیر کند ، خواب دیده ام
مادر بگو برای چه پیغمبر آمده
حتی صدای لنگه ی در هم در آمده
از پهلویی کبود و چشمی برآمده
***********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – رضا جعفری
با پا زدند بردر و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
یک دسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
با جمع نا منظمشان سنگریزه ها
سیلی به روی مادر آیینه ها زدند
شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست
حتی تو را برای رضای خدا زدند!!
تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
حالا که میشود اگر آن سالها نشد
پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟
********
اشعارفاطمیه – هجوم به خانه وحی وکوچه بنی هاشم – وحید قاسمی
غرور شوهر من را چرا لگد کردید؟
شما جماعت نامرد واقعاً مردید؟
به دست بسته و بغض کسی نمی خندند
شما خلایق بی عاطفه چه بی دردید
تن نبی خدا بین قبر می لرزید
دل شکسته او را دوباره خون کردید
به جای دسته گل جای تسلیت دیدم
بغل بغل به دو صد چوب و هیزم آوردید
شکست آینه دلخوشی من مردم
تمام شد قضیه؛ سوی خانه برگردید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.