شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ رضاباقریان

کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود
تنِ مجروح، که با اشک تو مرهم نشود
حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد
ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم
گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم
نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد
امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خواستم دست تو بسته نشود، اما شد
دل زار تو شکسته نشود، اما شد
خواستم پا شوم از زیر فشار در که…
…تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

من گرفتار تو هستم، تو گرفتار منی
حیدری هستم و تو حیدر کرار منی
هر دو یک عمر طبیب هم و بیمار همیم
چه شد امروز علی، که تو پرستار منی

می چکد خجلت از این چشم تر کوثر تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد
پهلو و بازو و زخم کمرم می سوزد
تن آتش زده ام پای تو خاکستر شد
به خدا بهر تو دارد جگرم می سوزد

بعد من نیست کسی یاور و هم سنگر تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


**********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ سید مهدی حسن زاده

به اجتهادِ کسی تار و پود یک در سوخـــت
به اجتهادِ کسی هست و بود حیدر سوخـــت

به اجتهاد تبر، یاس زیر پا  لِه شد
به حکم زاغ سیه لانه ی کبوتر سوخـــت

به مسخ آیه ی قرآن، مودّت آتش شد
و پاره های تن قدسی پیمبر سوخـــت

همین که در، به لباسش رسید بدتر شد…
در از خجالت بانوی نور بدتر سوخــت

به رغم این همه اخبار، باورش سخت اســت
که با وجود پدر  بین خانه… مادر سوخــــت

برادری من و اهل باطــــــل افسانه ست
که مادرم به جفای همین برادر سوخـــت

فدک نشانه ی داغی است در دل مادر
گواه آن که در این جنگ نابرابر سوخت

صدای مادر و فرزند بین آتش ماند
درون کوره ی در، چوب خشک با تر سوخت

همین که از جهتی خواست در امان باشد
لباس مشکی او از جهات دیگر سوخت

بمیرم؛ از لگدی در به روی او افتاد
نقاب و مقنعه و چادرش سراسر سوخت

از این به بعد چگونه علی غزل گوید؟
که اهل بیت غزلهای او در آذر سوخت

به دستمزد رسالت نگاه کن "فانی" …
وصی سکوت نمود احترام دختر سوخت

"کجا ز دین پیمبر نشانه ای دارد…؟!
کسی که از سر کینه حریم حیدر سوخت"
*


* برگرفته شده از شعر آقای معماریان


*********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ مظاهر کثیری نژاد

مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد

آشفته بازاری ست،گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد

قنفذ چنان بغض علی در سینه اش داشت
می خواست خنده های حیدر را بگیرد

آب زلال چشمه خونی شد که نامرد
از حوض خانه خواست کوثر را بگیرد

مادر کمی قبل از در خانه زمین خورد
جایی که می شد کوبه ی در را بگیرد

تا حضرت مهتاب روی خاک افتاد
بابای خاک افتاد پیکر را بگیرد

نه،حیدر کرار هم هرگز…،بعید است
خوناب این زخم مکرر را بگیرد

کار از همه اینها گذشته چون که باید
فضه بیاید دست مادر را بگیرد

پنجاه سال بعد بوی گندم ری
سودای ابن سعد شد سر را بگیرد

ای کاش سر را می برید و کوفه می رفت
می رفت شاید کیسه ی زر را بگیرد

اما تو گویی کینه اش پایان ندارد
می رفت خیمه بلکه معجر را بگیرد

مادر کنار قتلگاه از پای افتاد
کو محرمی تا دست مادر را بگیرد؟

********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ نرگس غریبی

اگر مرد بودم به زهرا قسم
به غوغای آتش تلف میشدم

برای دفاع از حریم خدا
چو عباس من جان به کف میشدم

اگر مرد بودم میان همه
جنود علی من به صف میشدم

به جای در و آجر این حرم
به غیرت ، به جرأت هدف میشدم

برای تو زینب که " دری " کم است
اگر در حریمت صدف میشدم

به خونم ، به جانم صدف وار من
محامی به" در " نجف میشدم


*******************
شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ مظاهر کثیری نژاد

چه قدر،شیشه ی عمر تو زود می شکند؟
کبوتری که پرش شد کبود می شکند

سقوط اگر چه سرآغاز پرشکستن هاست
پرِ پرنده ی تو در صعود می شکند

علی نرفت به بیعت بنابراین زهراست
که حرمتش به نگاهی حسود می شکند

چنان که او به لجاجت غلاف می چرخاند
بدن که هیچ،بگیرد به خوود می شکند

چه شد که شاخه ی نخل علی میان هجوم
همین که شعر ثمر می سرود می شکند؟

شب تو گریه و روزت شبیه شب گریه
دلی که معدن درد است زود می شکند

قیام توست قعود و قعود توست قیام
چه ساده مرز قیام و قعود می شکند

خدا کند که نبیند کسی در این عالم
زنش به پشت در و موج دود می شکند

تو را به نام مسلمان زدند و باید دید
که پهلوی نوه ات را یهود می شکند


******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ علی حنیفه

دستار بسته ای ز سر درد بر سرت
از دست می روی،چه کند بی تو حیدرت؟

تو می روی ولی خبر رفتن تو را
من مانده ام چگونه بگویم به دخترت

آخر تو چند سال مگر داری ای بهار؟!
گلچین روزگار چرا کرد پرپرت؟

همسایه ها به جای تسلای قلب من
گویند رفتنی است همین هفته همسرت

از من بگیر و پاشو کنارم قدم بزن
با این بهانه جمع شود بلکه بسترت

هر روز چند مرتبه از حال می روی
خانوم! تازیانه چه آورده بر سرت

بانو به آبروی علی رو ز من مگیر؛
آخر مگر غریبه نشسته برابرت..


******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمدقاسمی

از صبح تا شب بغض ، از شب تاسحر اشک
از حال و روز حیدرت دارد خبر اشک

از زخمِ پلکش نیست این رنگی که دارد
سرخ است چون می جوشد از چشم جگر اشک

بر گونه های کودکانت هم پس از تو
مانند رود کوچکی دارد گذر اشک

زینب سر سجاده ات با گریه می گفت :
بابای من را نیمه شب بیرون مَبـَر ، اشک

شد چاه لبریز از تو ، دیگر بین خانه
در چشم مولایم نزن هِی بال و پر ، اشک

شبها بجای فاطمه ، زینب پس از این
بر قبر محسن می فشاند پشت در ، اشک

غرق سرور و عیش دیدم ، چل نفر را
وقتی که می آمد ز چشم یک نفر ، اشک


******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ ابراهیم لآلی

عاقبت کار خودش را کرد این در فاطمه
عاقبت دیدی که محسن گشت پرپر فاطمه

تو امانت پیش من بودی و حالا همسرت
می کِشد هر دم خجالت از پیمبر فاطمه

زخم های پیکرت دارد علی را می کُشد
لاله می کاری ز خون در بین بستر فاطمه

اشک طفلان را در آوردی مکش اینگونه آه
جان من گریه مکن خاتون محشر فاطمه

لب گشا حرفی بزن تا من نیفتادم ز پا
“یا علی” بر گو بگیرم جان دیگر فاطمه

قصد رفتن کرده ای بانو مگر که اینچنین ؟
خانه داری میکنی این روز آخر فاطمه

چند روزی میشود گلهای تو پژمرده اند
زینب از داغت ببین گشته چه لاغر فاطمه

من که عمری خم به ابرویم نیاوردم ببین
داغ تو کرده چه ها با مرد خیبر فاطمه

آفتاب خانه من بر لب بامی چرا؟
میزنی سو سو ز چه ای نور داور فاطمه

میروی، باشد برو! اما بدان که بعد از این
میشود این خانه دیگر قبر حیدر فاطمه


****************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ هادی تبریزی

شعری آذری دراحوالات دفن حضرت زهرا

ای تراب تیره دل، گنجینه تقوادی بو
زهره برج رسالت حضرت زهرا دی بو

سن صدفسن بو سنان در یتیم عصمته
سن قفس سن محبس شهباز اوج همته
ساخلا راحت طعنه ویر بو امت بی غیرته
حرمت ایت،مختوم هاجر، مریم و سارا دی بو

بانوان دین دانشگاهینه استادیدی
بیر زن مرد آفرین چرخ بد بنیادیدی
افتخار بانوان عالم ایجادیدی
یکه تاز آسمان عصمت و معنا دی بو

خاطراتی محو اولونماز صفحه افکاریدن
عالمه ویردی تکان بیر نطق آتشباریدن
جان ویروب آخر ده بو ظلم در و دیواریدن
قوی دیوم واضح قتیل مجلس شورادی بو

سنده مدفون اولدی شهبانوی شاهنشان دین
دختر آزاده خوی رحمهٌ للعالمین
همچو دیبا اوستو قویدی گویرمیش صورتین
سینه دن زخمین مسمار خدنگ آسادی بو

شعله لرزان شمع دینه بو پروانه دی
عشقیله افسون اولوپدی فاطمه افسانه دی
بو یارالی حضرت پیغمبره ریحانه دی
کوره راه ملک عشقه خسته ره پیما دی بو

ای بقیعون توپراقی زهرا امانتدور منه
روز محشر مسترد ایله نجور وردیم سنه
قبری گوی ایتگین قالا ویرمه نشانه دشمنه
جان ویرن وقته منه بو نکته نی گویادی بو

خاک ریز ایستر دی ایتسون قبر زهرانی او شاه
سپدی گرد سیمگون قبر بتوله گویده ماه
پیکرین آغوشینه آلدی نسیم شامگاه
سسلدی راحت یاتا قوی، دختر طاها دی بو

خاک ریز ایتدی او دم قبر بتولی بو تراب
یوز توتوبدی گوئیا ماهه بیله لئتدی خطاب
بستر زهرایه سپدون گرد سیم ماهتاب
دختر پیغمبره بیر خدمت باجا دی بو

گرد مهتابیله اولدی بستری چون پر قو
چکدی آغوشه نسیم شب اونی چون آرزو
زخم مسمارین ایدرکیم سینه  سی اوستن رفو
سالها بولّم که جسم پاکینه ایذادی بو

ایتمیه تا قائم آل رسول الله قیام
آلمیه تا قاتل زهرادن اخذ انتقام
حشره تک تاگماز یقینا صدر زهرا التیام
گورنه بیر زخم عمیقه قبریده دارا دی بو

جان ویرنده ایستیوب پنها اولونسون مدفنی
ایلمه زهرا یانین دا شرمگین سنده منی
اولما راضی قبرینی تاپسون ستمگر دشمنی
سن اوزون یاخشی بولورسن کشته اعدادی بو

بو گئجه بیرده غروبه ایلمه اصلا شتاب
زینبه قوی چیره اولسون بوگئجه بیرلحظه خواب
صبح آچیلسا قلب محزونین توتار چوخ اضطراب
عصمت صغرادی زینب، عصمت کبری دی بو

کربلا ده سیریوین تاخیرینی جبران ایله
مغربه تز گیت بولود آتدا اوزون پناه ایله
ساربانی سعی قیل تا یولدا سرگردان ایله
توپراق آتدا مادر مقتول عاشورادی بو

تئز غروب ایت تا او چولده تازه دنقان آخماسین
بو بلادیده گلوب بیر ظلم شومه باخماسین
اوز آغارمیش زلفینه خون حسینی یاخماسین
غنچه عشق حسینه بلبل شیدادی بو

تئزغروب ایت تاکول اوستونده کسیک باش یاتماسین
خنجریندن قان آخوب خاکستری ایسلاتماسین
خون و خاکسترله روی شاه عطشان باتماسین
سانماسین آی باتماقین مهر جهاان آرادی بو

قتلگاهه گلسه بیر قیز خیمه گهدن نصف شب
قتلگاهه سالما نورون ایت مراعات ادب
چون اوشاق قورخار تلالو ایلسه آلات حرب
موج اندوه حسینیمدن منه ایمادی بو

خیمه گهدن ایلینده زینب عزم رزمگاه
نصف شب سن اونا آچ نوریویله شاهراه
آختاران وقته قیزین سن ویر نشان قتلگاه
چون رضای مرتضی و حضرت اعلی دی بو

کیم توتا هادی، مقدم آل طاها خدمتین
گون به گون افسون ایدرحق رتبه  سین شخصیتین
"اصغر خاقانیه" حق شامل ایتسون رحمتین
چون تمنای اونیله "واقفا" انشادی بو


**********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمدقاسمی

با رفتنت مصیبتم از سر شروع شد
تنهایی همیشه ی حیدر شروع شد

ای سر به خاک برده فرو،دیده باز کن
بی کوثری ساقی کوثر شروع شد

با تو تمام هستی من رفت زیر خاک
بی تو شکست فاتح خیبر شروع شد

زینب نشسته اشک مرا پاک میکند
تو رفتی و وظیفه ی دختر شروع شد

دیدم مغیره آمده در مجلس عزات
وقتی که ختم سوره ی کوثر شروع شد

از لحظه ای که معجر تو رنگ خون گرفت
سیلی زدن به حرمت معجر شروع شد

از ساعتی که زینتی گوش تو شکست
از گوشها کشیدن زیور شروع شد

سوگند بر سری که شکستند پشت در
اصلاً مصیبت ازپس این در شروع شد

*******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ مرتضی روح افزا

هرگز کسی به شان شما پی نمی برد
جز با نگاه احمدی  و   دید حیدری

قدر تو هست آینه ی آیه های قدر
باید تو را شناخت به آیات کوثری

وقتی که دید لرزش دستم به مدح تو
طفل قلم گشود لب و گفت مادری

مادر چه مادری،  که پدر، خوانده مادرت
غیر از تو نیست لایق این نام  دختری

دختر چه دختری، که پدر بوسه می زند
بر دستهای تو، که تو زهرای اطهری

همسر چه همسری که اگر مرتضی نبود
هر گز نبود کفو تو، مخلوق دیگری

بانوی بانوان دو عالم! که خلق را
بعد از نبی و حیدر کرار سروری

چون بوتراب ،  با نظر  لطف  ذره را
تا آسمان بری،  ز ره  ذره پروری

لایق نبود اگرچه ولیکن زمرحمت
دادی" غلام "را سمت مدح گستری


***********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمد قاسمی

دیشب تمام دلخوشیم زیر خاک رفت
بعد از سه ماه خوردنِ غم زیر خاک رفت

چیزی به من نگفت و از این درد میکشم
با یک مدینه درد و ِالَم زیر خاک رفت

تنها امانتی پیمبر به دست من
—-نه ، از جفای اهل ستم زیر خاک رفت

امشب کنار تربت او بی دل آمدم
دیشب تمام جان و دلم زیر خاک رفت

حتّیٰ درون قبر، نشد راست قامتش
وای از دلم که با قد خم زیر خاک رفت

دیوار خانه سوخت دلش بهر ذوالفقار
سِرِّ خروش تیغ دودَم زیر خاک رفت

دنیا چقدر بُخل نشان داد با علی
از وقتی آن همیشه کرم،زیر خاک رفت

عباس ، در مقام تأسّی به فاطمه
با دستهای گشته قلم زیر خاک رفت

 

***********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ سعید مرادی

شور شیرین عزای تو گرفتارم کرد
حسرت دیدن تو عاشق و بیمارم کرد

من بدهکار توأم تا به ابد یازهرا
لطف بی حد توبوده که طلبکارم کرد

دل به کوی تو سپردم که گدای تو شوم
این گداییِ سر کوی تو تمّارم کرد

اهل دوزخ هم اگر باشم و مغضوب خدا
اشک در روضه ی تو مست و سبک بارم کرد

من کجا روضه کجا همسر مظلوم علی
لطف بی حده شما بوده سزاوارم کرد

من فقط عاشق زهرا و علی بودم و بس
غم عشق تو مرا از همه بیزارم کرد

دل بریدم ز همه دل به تو دادم بانو
شوق وصل تو مرا بر سر بازارم کرد

قطره بودم که دریای تو دلباخته ام
سنگ بودم که غمت لعل گهربارم کرد

من به جز کوی تو جایی نروم اُم حسن
مست بودم که غمت عاقل و هوشیارم کرد

روضه ی کوچه و سیلی به دلم آتش زد
گریه در مجلس تو محرم اسرارم کرد

قبر مخفی تو ایکاش شود روزی من
این غم هجر شما طالب دیدارم کرد

*******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ وحید قاسمی

مادردلم گرفته،بگوراه چاره چیست؟
مفهوم سرخ بودن ابربهاره چیست؟

کابوس هرشبِ حسنت می کشد مرا!
این ماجرای گم شدن گوشواره چیست؟

لعنت به هرکه گفته توشاهد بیاوری!
آخرگناه این سندِ پاره پاره چیست؟

بعد از پدربزرگ،محل سوت وکورشد
مادر دلیل قهر بلال ازمناره چیست؟

جای رکوع وسجده چرا پلک می زنی!؟
حُکم وجوب نافله ی با اشاره چیست؟

زحمت نده به دستِ ورم کرده،جانِ من!
رازحسین وپیرهن نیمه کاره چیست؟

هرشب خودم به گُل پسرت آب می دهم
آسوده باش! علت آه دوباره چیست؟

ازخورجین برای پدرحرف می زدی!
منظورت ازشلوغی دارالعماره چیست؟


************************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ علی اکبر نازک کار

باز بوی گل یاسی به مشامم خورده است
مست کردست مرا هوش و حواسم برده است

چادرت را بتکان مادر بی همتایم
تا که این دل بشود زنده که اکنون مرده است

هرکسی را که نظر بر دل و جانش نکنی
ضربه خورده به روانش و دگر افسرده است

بسکه پاکی و طهارت نسبی،صدیقه
واژه "طاهره" در پیش شما سر خورده است

بین کوچه چه نهیبی زده ای بر دشمن
عالم از هیبت مردانه تو جاخورده است

ای جوان مادر زینب، چقدر پیر شدی
چه شد اینگونه شدی،برگ گلت پژمرده است

چشمهای صدفت درّ گران می ریزد
بشکند دست هرآنکس که تو را آزرده است

با فشردن بشود عطر گل افشان، ای وای
باز بوی گل یاسی به مشامم خورده است


********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمد قاسمی

عالم پس از داغ تو مادر،بیت الاحزان است
این خانه هم بعد از تو دیگر،بیت الاحزان است

حالا که رفتی با خودم اینگونه می گویم
میخانه ی ساقی کوثر،بیت الاحزان است

از ساعتی که چشم بستی پیش چشم او
قلب علی تا روز محشر،بیت الاحزان است

یعقوب های گریه هستیم از فراقت ، آه
بعد از تو مادر جایِ ما، در بیت الاحزان است

رنگ غمت را از قلم بر خویش می گیرد
حس می کنم این طور، دفتر بیت الاحزان است

در ماتم روی کبودت ، بازویت ، پهلوت
هرجاکه چشمی میشود تَر، بیت الاحزان است

هرجا که یک پروانه شد بی پر شود کوچه
هرجا که شمعی سوخت از سر , بیت الاحزان است

شد شیخ عبّاس قمی ، واعظ ، ردیفِ شعر
امروز حتماً بعدِ منبر، بیت الاحزان است

*********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ پوریا باقری

وقتی بلورِ اشکِ برادر شکستنی است ،
باید قبول کرد ، که خواهر شکستنی است

یک مرد هم نبود ، بگوید به دوّمی
آرام تر به دَر بزن ، این دَر شکستنی است

دَر سوخته… کنارِ دَر این غنچه سوخته
ای وای… بارِ شیشه ی مادر شکستنی است

او نقشِ بر زمین شده ، هی با لگد نزن…
این برگ های غنچه ی پَرپَر شکستنی است

دَر روی مادر و… چهل و چند بی حیا
رد میشوند از روی سَر ، سَر شکستنی است

زینب دو دست روی سَر و خیره سوی دَر
روحِ لطیفِ او ، دو برابر شکستنی است

ای وای از جماعتِ بی رحمِ لعنتی ،
حالا غرورِ زخمیِ حیدر شکستنی است

باید برای داغِ تو خون ریخت فاطمه ،
بی شک برایتان ، سَرِ نوکر شکستنی است

******************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمدعلی قاسمی


نگاهم کن منم زینب… که هستم تشنه ی رویت
نبینم ناخوش احوالی، خودم هستم دعاگویت

چه باشی صاحب منبر، چه باشی کنج این بستر
همیشه قبله ی من هست محراب دو ابرویت

در این خانه ملک گهواره جنبان حسینت شد
تمام انبیا هستند سائل بر سر کویت

تو آن حوریه ای هستی که مریم خادمت گشته
تو آن انسیه ای هستی که قرآن شد ثناگویت

یگانه حامی حیدر، نبینم غربتت مادر
همه دار و ندار من فدای تار گیسویت

چرا این روسری را از سر خود بر نمیداری
زبانم لال… آن شعله چه کرده با سر مویت؟!

یقین دارم که ای مادر به روی خاک افتادی
که خاک کوچه ی جدّم شدیدا می دهد بویت

الهی بشکند دستش که بازویت ورم کرده
چگونه زد مگر قنفذ غلافش را به بازویت؟!

گروهی بر در خانه به بابایم علی گفتند:
دگر در بین این خانه نمی ماند پرستویت…

…بگو که گریه هایش را کمی کمتر کند زهرا…
…که ما خسته شدیم از زندگی با آهِ بانویت

مراهم دوره کردند و زنان طعنه زنان گفتند…
…شکسته دست مادر پس بزن خود شانه بر مویت

بگو با زینبت مادر، قدم که می زنی آخر
چرا دستی به دیوار است و دستی روی پهلویت…؟!

دلم خون می شود وقتی که چشمم بر تو می افتد
بگو این جای پنجه چیست افتاده است بر رویت؟!

قنوت دیشبت بدجور قلبم را زده آتش
چرا بالا نمی آید دگر دستِ خداجویت؟!

شنیدم بی حیا قصد ملاقات تو را دارد
الهی بشکند پایش نبینم آمده سویت

*********************

شعر مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها ـ محمد قاسمی

حتماً ندیده حیدر من گریه ی مرا
چون پاک کرده معجر من گریه ی مرا

پهلوی خسته ام ، کمی آرام گریه کن
مخفی نکرد بستر من گریه ی مرا

بغضش شکست وخیس شدازاشک صورتش
وقتی که دید دختر من گریه ی مرا

تابوت از تبسّم من سوخت و ندید
یک لحظه ، روز آخر من گریه مرا

نیلوفری کبودم و تشدید کرده اند
گلبرگ های پرپر من گریه ی مرا

تقسیم کرد بین تمامیِ چشمها
دامان اشک پرور من گریه ی مرا

 

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.