آقا چه شد که روی تو درآفتاب سوخت؟
هر وقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت
آقا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟
دربین شعله های جهنم کتاب سوخت
پای تورا به ناقه ی رم کرده بست شمر
از کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوخت
در گیر و دار رد شدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت
رجاله ها بصورتتان سنگ میزدند
از طعنه های شهر دلت بی حساب سوخت
برروی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سرب مذاب سوخت
دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟
دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت؟
یعقوب دل شکسته چهل سال آزگار
چشمت به یاد روضه بزم شراب سوخت
گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
“بس کن رباب”عمه سادات دم گرفت