شعرفاجعه کشتار حجاج در منا
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ محمدحسین جهانگیراوغلو
عیـد قـربان که عیـد اکبـر بود
درمنـا ، کربـــلای دیــگر بود
هر دمی صـد جنـازه می افتاد
کربــلا ، یا منـا و مشعـر بود؟
وصف آن با قلـم میسّـرنیسـت
ممـلو ازلاله هــای پـرپـر بود
راه حجــاج بستــه ازهـرســـو
وان کلیـدش به دست کافـر بود
کشته بر روی کشته می افتـاد
مرد وزن چاق یا که لاغـربود
مـادری اوفتـاده بـد برخاک
شـوهـرش درکنـار همســربود
ایـن یـکی درکنــار فرزنـدش
وآن یکی همـرهش بــرادر بود
هریکی مرگ دیگری را دیــد
وای آنـروز روز محشــر بود
هیچکس را کسی نکـرد امـداد
جـای خـالی هــلال احمــر بود
چشمه ازمبداءاش گل آلوداست
آل فرعـون بسـی ستمــگر بود
فـاش گویـم که این سعـودیهــا
از علــی قلبشـان مکــدّر بود
هرچه اجساد برزمین میریخت
انتقــامی ز بـدر و خیبـــر بود
سـر برهنــه به زیـرپای افتـاد
آنکه درسـرهمیشــه معجـربود
آتـــش از آفتـــاب می باریـــد
کامها خشک و دیـده ها تربود
در زبـــان لا ا لــه ا لا ا لـــه
آنچــه خوردنـد آب کوثــربود
حتـم دارم امـام ما مهدی (ع)
دیده گریان غمین ومضطربود
ازنیـامش بـرون می آمد کاش
ذوالفقـاری که دست حیـدربود
******************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ حمیدرضاضیغمی
باز بوی کربلا می آید این بار از منا
بازهم لب تشنه ای پر می کشد سوی خدا
وارث شمر پدر این بار می بندد مسیر
وحشت ازسنگ است چون شیطان سرافکنده را
گاه درشام و یمن گاهی فلسطین و عراق
می برد از حد برون آیین کفر اشقیا
آل کودک کش کجا شأن مسلمانی کجا
لاف خدمت تا کجا در آستان کبریا
حاجیان را کشته در راه خدا نامیده اند
غرق دریا می شود کشتی با این نا خدا
جانی وهابی مهمان کش زالو صفت
لکه ی ننگی چنین دنیا کجا داردکجا
باسکوتش حامی کفر است و حالا انچنین
می کشد سر برفلک فریاد این بیدادها
ای سراسر ظلمت شب می رسد صبحی دگر
روشنایی می زند آتش به دامان شما
*
مکه حرم امن خدا دیگر نیست
ای آل سعود چون شما کافر نیست
تن پوش سپید حاجیان گشت کفن
این رسم پذیرایی از زائر نیست
*
رمی جمرات است ببین شیطان را در هیبت انسان بکشد انسان را
تا جمعیت سنگ زنان را دیدند وحشت زده بستند ره ایشان را
**************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ استادغلامرضا سازگار
ای آرزوی آل محمد ظهور کن
این شام تیره را به رخت صبح نور کن
موسای اهلبیت بر افکن ز رخ نقاب
این گوی خاک را ز کرم کوه طور کن
تا فاطمه به قامت رعنات بنگرد
از کوچه های شهر مدینه عبور کن
این فیل فتنه را که شده خادم الحرم
با یک نهیب حیدری از کعبه دور کن
با قسط و داد و عدلِ رسول خدا بیا
مثل علی مبارزه با ظلم و زور کن
گرگ درنده ریخته در مسجد الرسول
ای وارث پیبمر اعظم! ظهور کن
غم خوانه مانده خانه زهرا پس از رسول
این خانه را دوباره بهشت سرور کن
ما را که بی تو آب گل آلوده گشته ایم
با یک نگاه، جام شراب طهور کن
تا خون شود به چشم ترت اشک انتظار
((میثم)) هماره این غزلت را مرور کن
*****************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ حامدعسگری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟
مصیبت عطش و میهمان کشی و ستم را
سه مرثیهست که باید جدا جدا بنویسم
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم
چگونگه قصهی مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم
منا که برف نمیآید این سپیدی مرگ است
چسان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم؟
خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم
نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزهها بنویسم
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز نالهی زنجیر و زخم پا بنویسم
به روضهخوان محل گفتهام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی… من از منا بنویسم ….
******************
ذکر مصیبت حضرت زهرا و امام حسین علیها سلام _ حسین کریمی
به بهانه زیر دست و پا ماندن حجاج
ناگهان در سکوت یک خانه
آتشی پنجه بر درش انداخت
مادری پشت در… یا زهرا…
نگهش را به همسرش انداخت
حسنش بغض کرده یک گوشه
زینب اما دوان دوان آمد
پسر دیگرش به سر میزد
نالههایی ز آسمان آمد…
ازدحامی ز خیل نامردان…
کودکی زیر دست و پا مانده
سرنوشت حسین اینگونست
تازه فردا و کربلا مانده…
کودک قصههای این کوچه
آخرین لحظههای عمرش بود
پیرمرد غریب عاشورا
یاد مادر فقط به فکرش بود
باز هم زیر دست و پا رفت و…
نانجیبان به جانش افتادند
زینت دوش حضرت خاتم
مادر و خواهرانش افتادند…
********************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ منصور نظری
شد زنو آدینهای دیگر پدید- بارِ دیگر جمعهای غمگین رسید
جمعه را غم همدمی دیرینه باز – همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز
غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار – در فراق و دوری و حرمانِ یار
میسرایم از غم و درد مِنا – شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را دیدۀِ مانده به راه – غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه
میسرایم در تب دلواپسی – عاشقان را مثنویِ بیکسی
دیدههای منتظر بر راه را – حُرم آتش، بر لبانِ آه را
در غروبِ پُر غمِ آدینهها – داغ او را مینهم بَر سینهها
دل پریشان غمِ چشمانِ یار – شیعه و دردِ فراق و انتظار
انتظار وصل آن موعود عشق – در غروب سرد حُزن آلودِ عشق
شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد – میکِشد از سینۀ خون، آهِ سرد
در بغل بگرفته زانویِ فِراق – سینه میسوزد ز داغِ اشتیاق
بر لب دریایِ پر موجِ جنون – خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون
آتشین، دلها ز داغِ انتظار – رفته از کف طاقت و صبر و قرار
از عراق و از یمن تا از دمشق – دم به دم افزونتر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بیتاب او – از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب میکند – آسمان از داغ او، تب میکند
بوی دیگر میدهد آدینهها – گشته برپا کربلا در سینهها
از یمن آید شَمیمی دلنواز – فاشِ مستی میکند، پیمانه راز
سینهها لبریز شوق و اشتیاق – صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
میرسد ما را سحرگاهِ ظُهور – رو به پایان میرسد این راهِ دور
میزند سر از شفق، شمسِ ولا – دل پریشانِ غروبِ کربلا
گَشته در وادیِ حیرانی رَها – از غُرور حُسن او، آیینهها
کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار – پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار
یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا – صد هزارانش زلیخا مُبتلا
دام چشمش نُه فلک را کرده بَند – طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند
ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق – میرسد خُنیاگر آوایِ عشق
زیجِ دلها کرده مِهرش را رَصَد – مژده یاران بوی مهدی میرسد
آید از ره یوسفی حیدر قیاس- – تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس
غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس – مینماید قوم ظالم را قصاص
پردۀ حق میزند زیبا چه ساز – میسُراید نغمههای دلنواز
کآخر آید این شب دور و دراز – میرسد آن صبح صادق سَر فَراز
میرسد آن یوسف گُم گشته باز – تا بخواند با شقایقها نماز
میرسد آن لنگر ارض و سماء – مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما
میکند ما را ظهور آن خوب عشق – پرده از رخ افکند محجوب عشق
کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش – سینه میسوزد چو آتش در تَبَش
فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق – قصد ما دارد نظر پردازِ عشق
آید او آخر شبی از سمت نور – میخورد آخر تَرَک تُنگِ بلور
بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز – بوی زهرا آید از سمتِ حجاز
آن به دوش افکنده را شولایِ نور – میرسد هِنگامۀِ سبز ظهور
آن شقایق را به دل بِنهاده داغ – میرسد بوی ظهورش از عراق
لمیزل را دلبرِ آیینه رو – آسمان را میشکافد سینه او
ذوالفقار حیدری در کف رسد – ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد
آفتابی سر زند سبز از شَفَق – تا بَرافشاند جهان را نورِ حق
میتراود بوی زهرا از پِگاه – میتوان دیدن خدا را یک نگاه
لنترانی را به آتش کِشته عشق – دفترِ دل را به خون آغِشته عشق
از شفق شهزادهای دُلدُل سوار – کز لبش خیزد شمیم نوبهار
هم چو حیدر از غم زهرا قتیل – آید از ره شَهسواری بیبَدیل
میرسد ما را پِیَمبر زادهای – چون حسین فاطمه آزادهای
پَردۀِ طاقت دریده دوریاش – کِشته آتش دل، تبِ مستوریاش
آید از ره یوسفی انجم نشان – آفتاب گشته گُم در کهکشان
بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا – نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا
جلوهاش آیینهها را کرده مست – چون علی شوریدهای زهرا پرست
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست – میرسد ساقیِ صَهبای اَلَست
آن محمد زادۀِ حیدر تبار – در میان بسته علی را ذوالفقار
از سعودیها بگیرد تا حرم – بیرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند – اندرون کعبه بُتها بشکند
میرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
چون علی مردانه از جا خیزد او – خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او
از یمن بند سعودی وا کند – کربلایی در عَدن بر پا کند
ظالمان بر منا را حد زند – بر بقیع عاشقی مرقد زند
دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور
بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور – میزند دل را به این دریای دور
کِشتیِ دل را به طوفان بَلا – تا رسد نوحِ سبکبار وَلا
تا رسد آن ساقیِ صهبایِ نور – وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور
در شبستانِ علی مهتابِ عشق – وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق
نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف – میزند شوریده او را از شَعَف
عرشیان در بزم او بنشسته مست – آسمان را زیب خاتم بسته است
از سبویِ عشق زهرا باده ریز – مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز
میرسد ما را غزل پردازِ عشق – فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق
بر شب ظلمت پگاهی میرسد – همچو حیدر سر به چاهی میرسد
بوی نرگس در جهان افکنده شور – اندکاندک میرسد وقت ظهور
پرده از رو افکند محجوبِ عشق – میرسد رعنای شهر آشوب عشق
تا برآشوبد فلک را شورِ او – جلوه میگردد رُخِ مَستورِ او
شورِ شیدایی جهان را کرده مست – میرسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست
آوَرَد ما را به مستی رهنما – خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما
جاریِ چشم ترش کوثر مَهی – لمیزل را میرسد سِرّ آگَهی
آن به یَغما برده از دل صبر و طاق – شهسوار مُلک هجران و فراق
بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال – کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال
یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون – میکِشَد از پردۀِ عصمت برون
فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل – میبرد دل را زِ دستِ جبرئیل
تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل – وز لبانش میتراوَد سَلسَبیل
نام مهدی در جهان افکنده شور – اندکاندک میرسد وقت ظهور
زین تغزّلها که بلبل میکند – شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل میکند
از حجاز آید شمیم ناب عشق – تا کند تعبیر شیعه خواب عشق
کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید – بو که باشد بر ظهور حق نوید
شاید او را میرسد وقت ظهور – که ین چنین اندر جهان افتاده شور
آسمان را بوی نورش میرسد – ازمِنا بوی ظهورش میرسد
از منا شور شکفتن میرسد – رخت حیدر کرده بر تن میرسد
میرسد از هر طرف بانگ جرس – بر ظهور او جهانی پر هوس
از مِنا ما را نوایی جانگداز – عاشقی را غِصّه میگوید به راز
شاید او بر بسته محمل را به نور – کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور
شاید او را وقت دیدار آمده – بر سر پیمان خود، یار آمده
قصد کنعان کرده شاید ماه عشق – پا نهاده شاید او در راه عشق
بر ظهورش گرچه آگه نیست کس – نا بهجا ما را نباشد این هوس
بر نشانهای ظهورش، دل پریش – با خیالش دلخوشم در یاد خویش
میچکد خون از سر و روی منا – کرده غم آشفته گیسوی منا
از منا آوای غم آید به گوش – کعبه کرده رخت ماتم را به دوش
در حریم امن آن معبود پاک – در مِنا قوم عزیزی شد هلاک
گرچه دلها خون از ین درد و غم است – هرچه گویم زین مصیبت او کم است
هم ولی گویم به عشق و شعر و شور – شاید این باشد نشانی از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نیست – اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست
لیک ما را شور او اندر سر است – غِصۀِ او ماجرایی دیگر است
گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست
آرزو داریم وصل یار خویش – در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش
«جوی خون شد از منا جاری به حج – یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج»
******************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ محمود مربوبی
بین هوهوی باد پاییزی
نغمه های هَزار پیچیده
باز در کوچه کوچه ء شهرم
خبری ناگوار پیچیده
فصل پاییز و برگ ریزان است
قاصدک باز هم خبر آورد
خبرش کوچ صد پرستو بود
اشک ما را چه خوب در آورد
صبح دیروز بود، مجنونی
راهی سرزمین لیلا شد
دیدم از پشت پنجره، امروز
بَنر خیر مقدمش وا شد
و شنیدم که مادری می گفت:
پدرت گرچه بر نمی گردد
دخترم! باز هم خدا را شکر
که نصیب تو سر نمی گردد
در غریبی اگر چه جان داده
پیکرش را درست می آرند
زائر خانهء خدا بوده
احترامش نگاه می دارند
جان عالم فدای طفلی که
منزلش در خرابه ها بوده
سهم او از پدر فقط سر بود
سر خونین و خاک آلوده
********************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ مظاهر کثیری نژاد
قصدمان سیر تا خدا بود و
از وطن نیت سفر کردیم
اشک می ریختیم و اهل و عیال
آب می ریختند، برگردیم
کودک و پیرها نه حتی ما
سخت می شد کمی نفس بکشیم
باز در دل به عشق می گفتیم:
“ما محال است پای، پس بکشیم”
ناگهان حاکمان آل سعود
قصد اخلال امر حج کردند
همه در ازدحام افتادند
راه حجاج را که کج کردند
ازدحام مدینه را دیدیم
گذر ما به مکّه تا افتاد
و همان دم به چشم خود دیدیم
مادری زیر دست و پا افتاد
********************
شعراجتماعی ـ سیاسی ـ شعرفاجعه کشتار حجاج در منا ـ منصورنظری
از چشم منا چکد ستاره -در ماتم محنتی دوباره
در وادیِ عارفانِ عاشق – پرپرشده بر زمین شقایق
خونین زِ غمِ مِنا ، ِجگرها – آتش بگرفته بال و پرها
از فتنۀِ آلِ مستِ باده – بس سرو سَهی زمین فتاده
خون گشته زِ دیده بس که جاری – گردیده مِنا چو لاله زاری
پرپر شده لالههایِ در باغ – غم بر دلِ عاشقان نهد داغ
کعبه شده سهم بولهب ها – جانِ همه عاشقان به لبها
از ملک حجاز ناله خیزد – از دیدۀِ کعبه ژاله ریزد
ضحاک به دوش رسته ماری – گرگینۀِ بولهب تباری
ره بسته به کعبه عاشقان را – آتش زده اَمن و هم اَمان را
روییده دو اژدهای سَفّاک – یکباِر دگر به دوشِ ضَحاک
تا از سر ظالمی خروشند – خون از رگِ عاشقان بنوشند
پرپر شده بس که یاس و لاله – بر چشمِ مِنا نشسته ژاله
خونابِ جگر، روان زِ دیده – بر سینه و سر زند سپیده
شب نوحه گری کند جگر سوز – از آنچه که رفته بر سَرِ روز
تنها همه درهم و شکسته – کَشتیِّ مِنا به خون نشسته
غم کرده رَصَد ستارهها را – تا زیج بلا کند خدا را
زان محنت و غم که شد مِنا را – ششدر زِ بلا گشوده ما را
جاری شده خونِ دل به دیده – پوشیده به تن سیه سپیده
آن آل پلیدِ فتنه پرداز – بُتخانه نموده کعبه را باز
در کعبه نشسته بت پرستی – بر بازیِ فتنه چیره دستی
حرمت بِشکسته دینِ حق را – بگرفته به شب، رهِ فَلَق را
وز بادۀِ فتنه گشته سَرمست – بگرفته سبویِ کینه در دست
ویرانه نموده خانۀِ یاس – خون کرده دل علی به احساس
سیلی زده بر رخ پِیَمبر – سودایِ سقیفه کرده در سر
خود خوانده خدا بهرسم نمرود – پوشیده به تن رَدا، زَراَندود
تَر کرده به خون لاله نانش – خون میچکد از لب و دهانش
بنموده گل علی لگدکوب – بد کرده به هرچه بوده آن خوب
ای آل همیشه مست باده – ای فرق علی زِ کین گشاده
کوچک ملک ای شه مُحَقَّر – با آل علی فتاده ای در؟!
بر ملک یمن ز کینه تازی؟ – خواهی چو سقیفه فتنه سازی؟
بر خاک یمن گشوده آتش – ببریده زِ کین سَرِ سیاوش
ای آلِ سعودیِ حجازی – دانم به خدا در انقراضی
ما شیعۀِ حیدریم و کَرّار – با خصمِ علی به شوق پیکار
بُگذشته ز آتشیم و آبیم – یاران همیشه در رکابیم
ما کاوه و رستمیم و آرش -ما کاخ تو را زنیم آتش
ما وارثِ ذوالفقار هستیم – مردانِ علی وَقار هستیم
از بادۀِ فاطمی چو نوشیم – با نایِ علی علی خروشیم
ما کهنه به تن کفن بپوشیم – عباسِ علم گرفته دوشیم
لب تشنۀ بوی کربلاییم – بر فاطمه قومِ مُبتلاییم
ما راه یمن گرفته در پیش – حیدر نسبیم و فاطمی کیش
بگرفته علم به دوش آییم – دریای پر از خروش آییم
بگرفته علم به کف جلودار – ما در پیِ او سپاهِ بسیار
بگذشته زِ آب و آتش و خون – بر فاطمه گشته قوم مجنون
مردانِ علی علی به لب گو – بر فاطمه خون بها، طلب جو
تشنه لبِ انتقام زهرا – بگذشته ز بحر و دشت و صحرا
رو کرده به وادیِ حجازیم – تا بیرق کربلا فرازیم
ای آل همیشه مستِ باده – بین لشکر حق به ره فتاده
جان همچو علی به کف نهاده – مردانِ سواره و پیاده
بربسته میان دودَم نیامی – لب تشنۀ آب انتقامی
بر بارۀ خون سوارِ مستی – شمشیر دودم گرفته دستی
شوریدۀ حیدری پرستی – بگذشته ز خان و مان و هستی
بگرفته علم به دوش آید – دریای پُر از خروش آید
آید که سپیده جان بگیرد – تا بوی علی جهان بگیرد
تا ملک حجاز از تو گیرد – تا هرچه بدی به نطفه میرد
آن دم که سپاه حق کشد صَف – جانها بگرفته جمله در کف
بینی تو خروش حق پرستان – شمشیر دودَم گرفته دستان
بر پیکر تو شرر بِباریم – بر سینۀ تو سرت گذاریم
ای گشته ملک به قوم تازی – بر حملۀ ما تو بیحفاظی
آتش به سرت ز ما چو بارد – مردانه دمار تو بر آرد
بارد به سرت شهابها چون – نقش تو کشد به خاک، در خون
بر بارۀِ شب گذشته از نیل – بارد به سرت ستاره سجیل
ای آل سقوط کرده بشنو – ابلیس هبوط کرده بشنو
بشنو خبرم ز نوبهاران – بر خاک تو یورش سواران
افسانۀ کربلا نگاران – مردان دلیر شب شکاران
ای گشته ملک به آلِ نَسناس – ای تشنه به خونِ شیعۀِ یاس
ای بتکده کرده کعبۀِ حق – ای سمبل شرک و کفرِ مطلق
دارم خبرت ز بارِشِ مرگ – باران تگرگ و ریزشِ برگ
از بارش قدر و فاتح و حوت – جا دادن تو میان تابوت
خیزد چو درفشِ کاویانی – اندر یَدِ مردم کیانی
غوغای علی علی رود سر – خیزد چو خروش حیدر حیدر
آن دم که زقوم آریایی – خیزد سپهی همه وَلایی
بر جبهۀِ حق همیشه یاور -از تخمۀ رستمِ دلاور
در کف بگرفته ذوالفقاران – افسانۀِ حیدری نگاران
سرمستِ میِ علی، هوَالحق – سر داده به دارِ عشقِ مطلق
شولایِ سپیده کرده بر تن – آشفته عدو به بانگِ هل من
شوریده ز شوق سر بداری – چون فاطمه با علی به یاری
طومار تو را به خون نوردند – قومی که همیشه اهل دردند
سر بندۀ یا علی به سرها – بیباک و هراس از خطرها
وز نیل بلا به جان گذرها – بر فاطمه سینه را سپرها
بر یاوریِ علی چو عمار – چون مالک اشترِ علمدار
مردان همه شده اباذر – بر شعلۀِ عشق حیدر آذر
بر فاطمه قوم بسته سَربند – بر بارۀِ خون چو ره نَوَردَند
بر خاک تو نقش خون نگارند – تا ریشۀ فتنه را در آرند
از ظلمت شب خراج گیرند – هم سر ز تو هم که تاج گیرند
این لشکر همچونان ابابیل – بارد به سر تو نار و سِجّیل
طوفانزده این قبیلۀ نیل – غرقت بکند به موج تَهلیل
ای یاس علی نموده نیلی – بنموده رخش کبود سیلی
بین لشکر پرشکوه ما را _ این رهبر هم چو کوه ما را
این سیِّدِ اهلِ وادیِ عشق – این والیِ بر ایادیِ عشق
کز لعل لبش غزل شود مست – بر تیغ دو دَم چو آورد دست
لشکر چو کشد به وادیِ جنگ – بر خصم علی کشد چنان تنگ
کآید شب تیره روز از شور – شب کُشته شود به خنجر نور
ای بسته کمر به کین زهرا – محشر به مِنا نموده بر پا
ای کِشته به خاک و خون مِنا را – پرپر بنموده لالهها را
از ما بهراس ای حرامی – گیریمت از آن که انتقامی
ای خوانده ملک تو خویش، بشنو – سفاکِ روانپریش بشنو
ای وارث تخت و تاجِ ضحاک – خونریزِ همیشه بوده سفاک
ای خورده حرام، گشته چون خوک – ای آل سقوط، آل مفلوک
ما را به سر آرزویِ جنگ است – دل بهر شکستنِ تو تنگ است
دل را تب و تاب و شور و شین ست – هنگامۀ یاری حسین است
دل خسته ز سستی و درنگ است – ما زنده و تو بهجای، ننگ است
از داغ مِنا دل آتشین است – گویی که دوباره اربعین است
بر سینه زند علی ز غم مُشت – ما را به خدا غم یمن کُشت
دلتنگی کربلایِ ما، تو – آلوده به خاک و خون مِنا، تو
سر داده نوای بیقراری – ما را طلبد مِنا به یاری
ای تکیه نشستهها بخیزید – گردیده به دستهها بخیزید
سر بنده ببستهها بخیزید – پیمان نگسستهها بخیزید
ای منتظران بر ظهورش – تشنه لب بادۀِ طهورش
ای نامه نوشتگان به مهدی – بر یاری او ببسته عهدی
از داغِ م مِنا به اشک و زاری – ما را طلبد مِنا به یاری
ای منتظران رسد خبر! گوش – وز لعل سحر کند فلق نوش
از وادیِ لاله و عقاقی – آید سحری همیشه باقی
ای منتظران خبر ز نور است – هنگامِ رسیدن ظهور است
دلها همه بیقرارِ یار است – لب تشنۀ بوی نو بهار است
آید مه فاطمی نشانی – گُم گشته، نگارِ کهکشانی
ای منتظران خبر چنین است – شب را به خدا سحر قَرین است
خورشید ولا رسد به ناگاه – گردد شب عاشقی سحرگاه
دل در تب و تاب انتظار است – دلتنگِ ظهور، آن نگار است
بنگر که مِنا چه لاله گون است -جان از تن عاشقان برون است
آشفته که اینچنین امور است – شاید که نشانی از ظهور است
به امید ظهور حضرت یار
سحرگاه یکشنبه پنجم مهرماه ۱۳۹۴ منصور نظری