كوچه هاي مدينه و بوي
زخمهاي تني كه مي آيد
چشم هاي سپيد يعقوب و
بوي پيراهني كه مي آيد
****
مرد سجاده اي كه درك نكرد
هيچ كس آيه ي مقامش را
در هياهوي شهر كوفه نداد
هيچ كس پاسخ سلامش را
****
تا عزاداريش شروع شود
ديدن شيرخواره اي كافيست
تا صدايش به گوش ما برسد
ديدن گوشواره اي كافيست
****
وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب مي افتاد
تشنگي ضريح لبهايش
ياد طفل رباب مي افتاد
****
من نميدانم اينكه خاكستر
چه به روز سر امام آورد
زير زنجير پيكر زردش
معجزه بود اگر دوام آورد
****
گيرم از دست كوفه راحت شد
سنگ طفلان شام را چه كند؟
گيرم از دست كوچه سنگ نخورد
مردم پشت بام را چه كند؟
****
تا كه اين مرد قافله زنده ست
حرفي از طفل كاروان نزنيد
پيش اين مرد گريه ، جانِ حسين
حرفي از چوب خيزران نزنيد