اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمد معارف وند
در سوگ حسن عزا بپا تا نکنید
خشنود دل حضرت زهرا نکنید
اما بُود او به نام کوچه حساس
در سینه زنی کوچه دگر وا نکنید
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
دارم به سرخیِ جگرت گریه می کنم
بر آه آهِ دور و برت گریه می کنم
امشب به بُغضِ حنجره ات فکر می کنم
با اشکهای چشم ترت گریه می کنم
با خاطرات کودکیَت حرف می زنم
همراهِ ناله ی پسرت گریه می کنم
گاهی برای مادرتان آه می کشم
گاهی به غربت پدرت گریه می کنم
کابوس های کوچه رهایت نمی کند
با روضه های در نظرت گریه می کنم
داری میان بستر خود درد می کِشی
دارم به زخم بال و پرت گریه می کنم
از موقعی که مادرت افتاد بر زمین
هرشب برای دردِ سرت گریه می کنم
زهرا قَدَش خمید و، تو هم قد کمان شدی
پس حق بده که بر کمرت گریه می کنم
******************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
میان حنجره ام بغض بی صدا دارم
و بینِ خواب، سحرها ستاره می بارم
زمانه با منِ مضطر نکرد همدردی
زمانه کرد چنانکه هنوز تبدارم
نه می شود که بگویم، نه می شود گریم
نه می شود بنِویسم، که سخت بیمارم
اگرچه زنده ام و می کشم نفس، اما
شهید سینه ی زخمی و درب و دیوارم
خدا کند که کسی نشنود صدایم را
چگونه پرده من از راز کوچه بردارم
خدا کند که دگر مادری زمین نخورد
که من هنوز از آن ماجرا عزادارم
کنار مادرم افتادم از نفس، وقتی
میانِ کوچه زمین خورد دلبر و یارم
رسید روضه به اینجا که مادرم افتاد
تمام دار و ندارم برابرم افتاد
خدا گواست پدر را خمیده تر دیدم
صدای ناله مادر که در حرم افتاد
تمام موی سر من سفید شد، زینب
دمی که بال و پر یاس پرپرم افتاد
وَ آن زمان که عدو مادر مرا می زد
مدینه بود که در کوچه بر سرم افتاد
به ضربه ای که نفس راه کوچه را گم کرد
شبیه بال و پر مادرم، پرم افتاد
هنوز هم که هنوزه تنم عطش دارد
مریض گشتم و لرزه به پیکرم افتاد
میان خواب تنم مثل بید می لرزید
از آن زمان، که در کوچه مادرم افتاد
*********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
فرصت نشد ز حادثه رفع خطر کنم
دشمن امان نداد خودم را سپر کنم
دستش گذشت از سرم ای وای مادرم
حالا نشسته ام که چه خاکی به سر کنم
راهِ نفَس به سینهام از ترس بسته شد
گفتم خدا چگونه پدر را خبر کنم
که ناگهان فتاد روی خاک مادرم
ماندم کمک چگونه به بیبال و پر کنم
دستش میان دست من و چهرهاش کبود
کم مانده بود آتش دل شعلهور کنم
در راه خانه بود که میگفت مادرم
مخفی چگونه چهرهی خود از پدر کنم
در بینِ خانه چادر او را تکاندم و…
…گفتم چگونه شام غمم را سحر کنم
با ماجرای چهرهی نیلی و کوچهها
خود را چگونه فارغ از این درد سر کنم
یادم نبود بسکه سرم درد میگرفت
فکری برای سختی دیوار و در کنم
در بینِ بستر است پرستوی مرتضی
در فکر رفتهام که چه خاکی به سر کنم
**********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
نوشته اند به وصفت که محترم بودی
میان شهر مدینه مسیح دم بودی
همیشه سفره ی لطفت گدا فراوان داشت
عزیز فاطمه، از بسکه باکرم بودی
اگر به جنگ جمل، دشمنت به خاک افتاد
تو صاحب حَشَم و بیرق و علم بودی
همینکه زهر به جانت رسید، در هجره
شبیهِ مارگزیده، به پیچ و خم بودی
درست بعد همان روزهای غمباری….
…که مادرت به زمین خورد، غرق غم بودی
چگونه مادرت افتاد بر زمین آقا
شنیده ایم که با مادرت تو هم بودی
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
از هر غریب در وطنِ خود غریب تر
از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر
زهر جفا چه کرد به جسم مطهرت
ای ناله های تو ز جگر پرلهیب تر
خوردی زمین و کاسه ی صبرت شکسته شد
گودال قتلگاه تو در هجره شیب تر
نشنیده ماند ناله ی ای وای مادرت
از بسکه بود همسر تو نانجیب تر
یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای
از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر
******************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ حسین صیامی
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
یا پیش تر ز جود و کرم بوده ای حسن
یا هم زمان با تو کرم آفریده شد
ای لال باد آن که تو را بی حرم شمرد
از ناز شست توست حرم آفریده شد
روز جمل تو حیدر ثانی شدی حسن
پای شجاعت تو جنم آفریده شد
از مردم عرب که تو خیری ندیده ای
پس بهر یاری تو عجم آفریده شد
تا شکل بی قراری شب های تو شوم
این اشک های چشم ترم آفریده شد
وقتی حسن به معنی صبر است ، غصه نیست
گر صد هزار رنج و الم آفریده شد
باید که شکل پر زدنت فرق هم کند
پس لا جرم پیاله ی سم آفریده شد
پای کتاب زندگی پر بلایتان
اشک خدا چکیده و غم آفریده شد
*******************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمدقاسمی
آیت عظمی علیّ و محشر کبری حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروه الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن
” سوره ی انسان ” علیّ و ” سوره ی یس ” حسن
عَلّمَ الاَسما علیّ و أحسنُ الاَسماء حسن
حاکم خلقت علیّ و شافع أمّت حسن
قادرِ مطلق علیّ و مالک دل ها حسن
زینت دوش رسول الله هستند این دو تن
جان پیغمبر علیّ و دلبر طاها حسن
اوّلین نور دل صدّیق اکبر مجتبی ست
اوّلین دردانه ی صدّیقه ی کبری حسن
ذکر پرواز ملک تا آسمان هفتمین
سرّ معراج نبی در لیله الاسرا حسن
در عطوفت ، در جلالت ، در شُکوه و مرتبت
آینه گردان که نه ، آیینه ی زهرا حسن
در جَمَل بر عالمی این نکته ثابت شد که هست
رونوشتِ حیدر کرار در دنیا حسـن
بشنو از روح الامین که : لافتی الاّ علی
بشنو از روح القُدُس که : لافتی الاّ حسن
ثانی إِثنَیْــنِ رسول الله در زهد و وَرَع
در کرامت چون کرام الکاتبین ، یکتا حسن
بی کسی ، غربت ، تحمّل ، صبر ، داغی بر جگر
تک تک این واژه ها را می شود معنا حسن
چاه مخصوص غم مولاست که در بین طشت
ریخت همراه جگر ، درد دل خود را حسن
بین کوچه ، بین خانه ، بین مسجد ، در سپاه
هر طرف رو می کنم تنها حسن ، تنها حسن
او گذشت از سهم خود تا ذکر ما این گونه شد
یا حسین و یا حسین و یا حسین و یا حسن
خورده بر تابوت او هفتاد چوب تیر و هست
پیشواز ظهر خون آلود عاشورا حسن
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمد قاسمی
حسن یکی ست ، کس دیگری حسن نشود
کسی به غیر حسن ، جان ” پنج تن ” نشود
چه وقت صلح ، چه وقت قیام ، در هر حال
کسی به جز تو امام هُمام من نشود
به فیض هم سخنی با خدای خود نرسد
هر آن که در دل شب با تو هم سخن نشود
و هم کلام تو بودن نهایتش فیضی ست
که رزق آدم بدبین و بد دهن نشود
چه خوب هست که سهم دل شکسته ی من
به احترام غمت ، غیر سوختن نشود
خدا کند که دگر هیچ مرد مظلومی
شهید در اثر فکر شوم زن نشود
خدا کند که از این خانواده بعد از تو
غریب هیچ کسی کشته در وطن نشود
خدا کند خم گیسوی قاسمت با نعل
میان معرکه ی خون ؛ شِکن شِکن نشود
خدا کند که نصیب حسین تشنه جگر
به روی خاک غریبانه پر زدن نشود
خدا کند که اگر چاک چاک شد بدنش
کسی دگر متعرّض به پیرُهن نشود
خدا کند که اگر تیر سهم جسم تو شد
نصیب روضه از این بازتر شدن نشود
حسین دید که شد پاره پیکر و کفنت
بنا گذاشت پس از تو تنش کفن نشود
**********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ آرش براری
همیشه از همه دور و برش اذیت شد
هم از غریبه هم از لشگرش اذیت شد
غریبه ها که به جای خود ، این امام غریب
چقدر از طرف همسرش اذیت شد
از آن وقایع کوچه به هیچ کس چیزی …
نگفت و تا نفس آخرش اذیت شد
چقدر قلب و غرورش شکست در کوچه
چقدر پیش روی مادرش اذیت شد
چقدر تیر که از پیکرش درآوردند
بدون شک همه ی پیکرش اذیت شد
نه کربلا ، نه مدینه ، نه شام راحت بود
همیشه و همه جا خواهرش اذیت شد
همیشه و همه جا غم برای زینب بود
همه مصیبت عالم برای زینب بود
*********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ سید حسن رستگار
از تیر نشسته بر بدن میگویم
از دوختن کفن به تن میگویم
با هر نفسم حسین گفتم اما
با هر طپش قلب”حسن” میگویم
**
در کوچه پای آمدنش تیر میکشد
از سمت گوش تا دهنش تیر میکشد
این طفل هر زمان که به در میکند نگاه
بی وقفه چارچوب تنش تیر میکشد
مادر چقدر دلنگران سکوت اوست
فهمیده سینه ی حسنش تیر میکشد
نام حسن ردیف غزلهای غربت است
حتی ردیف تَن تَ تَنَش تیر میکشد
این بار زهر کینه بر او کارگر شده
هی لخته لخته هی دهنش تیر میکشد
زینبه نشسته پاره ی تن را نظاره گر
با هر نفس نفس ، بدنش تیر میکشد
از بس که گریه کرده در این ماتم عظیم
چشمان خیس سینه زنش تیر میکشد
شاید که یاد کرببلا میکند حسین
وقتی که دارد از کفنش تیر میکشد
*******************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ جعفرابوالفتحی
به نام مجتبی اینک قلم رقصد به دستانم
حسن غسال و آبش می ، خودم هم جسم بی جانم
گهی گریان و نالانم ، گهی خوشحالم و خندانم
چه کرده عشق او با من نمیدانم نمیدانم
“دمی با دوست در خلوت ، به از صد سالِ ویرانم”
“من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم”۱
دلم بستان مهرش را ز بوی یاسمن سازد
بتم تمثال حیدر را ز تمثال حسن سازد
عجب نَبوَد که از شوق وصال باده ی نابش
پیِ پیمانه را این سر ز موی خویشتن سازد
نخواهم تاج زرینم، نخواهم کاخ و ایوانم
“من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم”
اگر دست حسن ساقی است با پیمانه می میرم
وَگر بت ، ماه روی اوست در بتخانه می میرم
اگر از دست او افتد غذا بر نووک منقارم
من آتش می کشم پر را میان لانه می میرم
میان بیت الاحزانم ، سپیدم، چشم کنعانم
“من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم”
اگر خضر بقا در من دمد از روح و ریحانش
نخواهم عمر شیرین را به عشق روی خندانش
ز لبهای حسن دارم کلام معجز آسا را
بگو شعر مرا خالق گذارد بین دیوانش
چه می خواهی بگویی شاعر شوریده می دانم
“من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم”
اگر دام است عشق او و دانه مهر صیاد است
تمام زندگانی در گلستان عمر بر باد است
ندارم ادعای خاک بودن بر درش هرگز
که در طرز غلامی کردنم صد عیب و ایراد است
ز درد او پریشانم چو موی مستمندانم
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم
۱٫ از حضرت سعدی
*********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ جعفرابوالفتحی
بسان آن کبوتر که به فکر دانه می افتد
به افت و خیز موهایت دلم چون شانه می افتد
می ازمیخانه مستوراست وساغر بی موالات است
دلم منطق نما می آید و دیوانه می افتد
اگر زلفی رها سازی و در تجمیع ما باشی
میان طره مویت موی ما بیگانه می افتد
کنار پلک خیزانت دل افتان جبرائیل
عجب رندانه می میرد عجب رندانه می افتد
به تیغ و تیر مژگانت قسم در نزد چشمانت
حدیث رستم و سهراب از افسانه می افتد
از آن غلطیدن کعبه کنار پات فهمیدم
مکعب پیش پای تو ، چو استوانه می افتد
ز خالق خواستم سنگم کند زیرا که دانستم
گذار پای ابراهیم در بتخانه می افتد
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ جعفرابوالفتحی
همینکه برق نگاهش به ما رسد کافیست
صدای ما به صدای خدا رسد کافیست
جهنمی شدنم حتمی ، است اما باز
عنایتی ز ولی خدا رسد کافیست
گدا فقط به امید کریم ها زنده است
حسن به داد دل این گدا رسد کافیست
دو چشم این دل کورم ز لطف خاک بقیع
به تربت حرم کربلا رسد کافیست
منم که بر سر کویت اسیر می مانم
طناب گردن من را بگیر…. می مانم
تمام حرف دل من شکایتی شده است
بقیع رفتن ما هم حکایتی شده است
چه میشود که بگویی : “مدینه ای شده ای”
دمی به دیده ببینم عنایتی شده است
شنیده ام که به دستان جعده در خانه
درون جسم شریفت جنایتی شده است
به شهر قم ز کتاب چهارده معصوم
از آن محدث مومن روایتی شده است
که تشنه بودی و زهرت خوراند جای آب
چه ماجرای عجیبی است ماجرای آب
قلم بزن حسن من مرا گدا بنویس
برای قلب گنه کرده ام دعا بنویس
اگر نشد بپرم سمت قبر پاک بقیع
مرا کبوتر صحنین کربلا بنویس
ای آشنای غریبه ، غریب در خانه
ز ظلم آن زن بی دین و بی حیا بنویس
به سوز زهر هلاهل قلم به من دادی
به دست من تو خودت را هجا هجا بنویس
درون تشت دل زینب است یا جگرت ؟
خدا کند نرود سمت فاطمه خبرت?
درون خانه به یاد مدینه افتادی
به یاد سینه ی زخمی به سینه افتادی
به روی خاک چرا غلط می زنی آقا
به گل نشسته و مثل سفینه افتادی
تمام جسم تو سبز است و چشمها خونی
شبیه حضرت زهرا ز کینه افتادی
همینکه تیر به تابوت تو اصابت کرد
به یاد ضجه و درد سکینه افتادی
تمام کرببلا را به دیده ات دیدی
چه شد که زیر گلوی حسین ،بوسیدی
********************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ جعفرابوالفتحی
خادمان حرمت جن و ملک ، جبرائیل
می کند حضرت خالق ز مقامت تجلیل
گشته عرش از خم ابروی کمانت تشکیل
کی کنم ماه جمال تو به یوسف تمثیل
از خدا خواسته ام کلب درت باشم چون
می شود کلب ز مهر تو به انسان تبدیل
در کف تربت پاک تو به طف افتادم
طف اشکم که ز هجر تو به کف افتادم
از خدا خواسته ام مرغ مهاجر باشم
برترین قاصدک قرن معاصر باشم
گر بنا هست که هجرت بنمایم از خود
بهتر آنست به سوی تو مسافر باشم
بال و پر باز کنم اذن زیارت گیرم
در کنار حرم پاک تو زائر باشم
گوشه چشمی بنما شمع مزارت باشم
بی امان گریه کنم ابر بهارت باشم
دانه اشکی بده تا من ز غم آواز کنم
تا که از سوز خودم ساز تو را ساز کنم
گریه کن های تو ازاهل بهشتند فقط
باید ایندفعه کمی اشک پس انداز کنم
بگذارید که من تیر خلاصی بزنم
روضه را از طرف تشت جگر باز کنم
روی یک تشت …. جگر ریخت …. بمیرد زینب
علقمه…. چشم قمر ریخت … بمیرد زینب
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ علی اکبرلطیفیان
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستی اش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ
رزم آوری بچه های مجتبی نیست
یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاک پای خاک پای مجتبائیم
آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد
آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد
آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
آیا شده سجاده ات هنگام غارت
دست سپاه و لشگرت افتاده باشد
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غم های این بی کس حسین است
****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محسن حنیفی
افتاده بود روی زمین خواهرش رسید
ام المصائب آمد و بالا سرش رسید
سر را به روی دامن زهرائی اش نهاد
یک کاسه آب دست امام غریب داد
سر خود سرش که چادر مادر نکرده است
کم مادری برای برادر نکرده است
بانوی روضه ها سخنش را شروع کرد
واویلتا حسن حسنش را شروع کرد
بر روی خاک سر نگذاری سرم فدات
بال و پرت شکسته و بال و پرم فدات
پا بر زمین نکش جگرم تیر می کشد
پشت و پناه من کمرم تیر می کشد
دق می کنم که سرفه امانت بریده است
درد جگر به سینه و پهلو رسیده است
زهرش درست بر جگر تو شراره زد
بر روی زخم گم شدن گوشواره زد
خیلی قدیم زخم دلت بی شماره شد
با نامه ی فدک جگرت پاره پاره شد
پایین پات قاسم دلخون نشسته است
بالا سرت برادر محزون نشسته است
بالا سرت نشسته فقط گریه می کند
محزون و دلشکسته فقط گریه می کند
چشمت که باز شد به خدا باز جان گرفت
با هق هقش کنار تن تو زبان گرفت
سنگینی مصیبت تو پشت من شکست
غارت زده منم که تو را می دهم ز دست
گفتی حسین گریه نکن می کشی مرا
نور دو عین گریه نکن می کشی مرا
سهم حسن که نیزه و آهن نمی شود
روزی شبیه روز دوشنبه نمی شود
فرزند من شریک تو در بین قتلگاه
با سم اسب ها بدنش آه آه آه
پیراهنت غنیمتی گرگ ها می شود
سهمیّه تن تو فقط بوریا می شود
خولی سر بُریده چه بی رحم می بَرد
حتّی تنور هم ز سرت سهم می بَرد
*******************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ میلاد حسنی
از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم
عطر بقیع میوزد از باغ دفترم
شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه
از گندم مزار شما ساده بگذرم
مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند
مثل همیشه در صف این خانه آخرم
نقش است بر کتیبهی خلقت هو الکریم
ثبت است بر جریدهی عالم هو الکرم
من خواب دیدهام پس از آبادی بقیع
نذر ضریح توست النگوی مادرم
آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم
حالا خودم کلون قدیمی این درم
گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم
گفتی که این شما و سرای برادرم
اینها دو واژهاند که با هم غریبهاند
بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم
****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ سیدمسیح شاهچراغی
بالا بیار حادثه را در میان طشت
اری بده تمام غمت را نشان طشت
تازه بهار غربت تو رونما شده است
گل کرد باغ خاطرهات در خزان طشت
از بس که پارهپارهدلت پیش چشم او است
طاقت نمانده است گمانم به جان طشت
تعداد زخمهای دل تو ترک زده است
در هم شکسته پای غم تو توان طشت
مرغان خونجگر همه ققنوس میشوند
در آتشی که شعله زد از آشیان طشت
هر چه سکوت کرده لبت سالها بس است
وقتش رسیده گفته شود از دهان طشت
از کوچه فاش میشود ابعاد تازهای
پر کرده است گوش فلک را، فغان طشت
دارد به گوش میرسد اینجا کنار تو
” بانو نرو به خاطر زینب … ” ” بمانِ … ” طشت
” لا یومِ … ” تو شروع غریبی دیگری است
افتاد پرده از غزلم، شد عیان طشت
آن مجلسی که لرزه به قلب غزل گذاشت
در پیش چشم فاجعه خون شد، جهان طشت
خورشید را گرفته به آغوش غرقهخون
دارد غروب میچکد از آسمان طشت
آن خیزران مست پر از کینه میخورد
هم بر لبان عشق وَ هم بر لبان طشت
تازه شروع قصه از اینجا است… دخترش!
پایان ندارد آه چرا داستان طشت؟!
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ میلاد حسنی
به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسنُ الارباب من سلام حسن
سلام بر برکات سپید سایهی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن
سلام بر درجات زبرجدت که از او
عقیق دست سلیمان گرفته وام حسن
عجیب نیست اگر خال هاشمیات را
شبانهروز کند کعبه استلام حسن
فدای قامت بندهنواز تو که نماز
به احترام قدت میکند قیام حسن
قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست
رکوع بی تو رکوعیست نا تمام حسن
به خشتخشت ستونهای عرش رب کریم
نوشته با قلم حُسن، یا امام حسن
شکست شیشهی خون دل شما روزی
به دست سودهی الماسهای شام حسن
صلات ظهر چه تشییع بینظیری شد
به لطف بدرقهی تیرها ز بام حسن
************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ حسین صیامی
من از شماست هر چه منم را گرفتهام
حالا به روی دست، تنم را گرفتهام
خاکم ز کربلاست ولی خانهام بقیع
امشب بهانهی وطنم را گرفتهام
۵۸ شب همهجا گفتهام حسین
تا اذن این دو شب حسنم را گرفتهام
هرجا شده است صحبت کوچه شبیه تو
بیاختیار من دهنم را گرفتهام
از باغ شیعیانِ غریبِ مدینهات
بُردِ یمانی و کفنم را گرفتهام
بین من و لباس عزایت چه فرقی است
من رنگ و بوی پیرهنم را گرفتهام
دست مرا بگیر به محشر بگو که من
همواره دست سینهزنم را گرفتهام
***********
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمدحسین مهدیپناه
دلا دربون دربار حسن باش
خدا یارت میشه یار حسن باش
دو ماهه که عزادار حسینی
یه امشب رو عزادار حسن باش
***
با تو زیبام و بی تو غرق زشتی
بگو امشب مدینهم رو نوشتی
الهی پیر بشیم با روضهی تو
ای آقای جوونای بهشتی!
***
شما لب تر کنی ما سر میاریم
برا یاری تو لشکر میاریم
الهی یاحسن روزی بیاد که
ما از غربت بقیع و در بیاریم
***
دل عاشق که بیدلبر نمیشه
گداییم و از این بهتر نمیشه
چِشی که بر تو گریه کرده باشه
دیگه کور وارد محشر نمیشه
************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رحمان نوازنی
داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد
بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد
تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد
کاروان عاشورا بیحسن نشد عازم
جلوهی حسین اکبر، جلوهی حسن قاسم
دست آسمان چیده دست سورهی کوثر
میوههای رویایی از درخت پیغمبر
پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایهی مادر
گاه جنتالزهرا گاه جنتالحیدر
پس تو را نمیخوانیم یک غریب بیلشگر
تو که لشگری برتر از فرشتهها داری
هر که دیدهات گفته هیبت خدا داری
عدهای تو را حوض سلسببل میخوانند
عدهای تو را یکتا؛ بیبدیل میخوانند
عدهای تو را پیوسته خلیل میخوانند
یا که منجی موسی بین نیل میخوانند
عدهای که خود را اصحاب فیل میخوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل میخوانند
تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خونجگر هستی
صحبت از غریبیِّ مرد خونجگرها شد
باز روضهی مردی که غریب و تنها شد
باز روضهی آقا روضههای زهرا شد
باز بین یککوچه مادری رو به اعدا شد
ناگهان جسارتها کینهها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد
بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد
***************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمدجواد پرچمی
جانم فدای آن بنایی… که نداری
قربان آن گلدستههایی… که نداری
هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از
دلتنگی گنبدطلایی… که نداری
بابالرضا رفتم نشستم گریه کردم
با یاد بابالمجتبایی… که نداری
قالیچهی ارثیهی مادر بزرگم
نذر تو و صحن و سرایی… که نداری
من هر شب جمعه سلامی میدهم به
ششگوشهی کرببلایی… که نداری
ما سینهزنهایت حسن کم گفتهایم آه
در مجلس دارالبکایی… که نداری
دردی که داری در خودت میریزی آقا
حق میدهم درد آشنایی… که نداری
**************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ سیدپوریا هاشمی
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد
سنی نداشت یکشبه مویش سفید شد
رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد
از کوچههای تنگ دگر رد نمیشود
این کوچهها چقدر حسن را عذاب کرد!
دستی که خورد بر روی مادر به کوچهها
آن دست گنبد حسنش را خراب کرد
چون روزه بود تشنگیاش اوج میگرفت
وقت اذان رسید تقاضای آب کرد
فهمید آب نیست ولی باز سرکشید
این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد
سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی
چون راحتش نمود ز دنیا ثواب کرد
از دوست زخم خورد و ز بیگانهها جدا
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد…
***************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محمود ژولیده
زهر را در طشت برگرداند اما با جگر
خونِ دلها از دهانش ریخت یکجا با جگر
لحظهلحظه، لختهلخته، غصههایش فاش شد
تازه افشا شد چه کرده بغضِ اعدا با جگر
تازه سر وا کرد فریادِ سکوتِ مجتبی
طشت، معنا کرد غمهای حسن را با جگر
غربت و تنهایی و بییاریِ او جای خود
این روایت شرحِ عمری داغِ زهرا با جگر
داغ احمد، داغ مولا، داغ زهرا، در دلش
روی هم انباشت، حالا گشت، معنا با جگر
زخم سیلی، زخم پهلو، زخم سینه، زخم گوش
بود دهها سال زخم بیمداوا با جگر
هیزمِ آتشگرفته، تیغ ملجم، میخ در
این اماناتی است که میکرد غوغا با جگر
سوز قرآنش هزاران مرثیه همراه داشت
با زبان، هر آیهای، میخواند و معنا با جگر
آنکه بیلشگرترین میر و امام محشر است
کرد با بییاریِ سَختَش، مدارا با جگر
شد علمدارش حسین، اما سلاحش صبر بود
وای از دشنام دشمنها به مولا با جگر
بارها شمشیرها در راه مولایش زده
میرِ صفین عاقبت افتاد از پا با جگر
دید از فرماندهان لشگر خود هم جفا
باز هم این را تحمل کرد آقا با جگر
همرهی، سجاده را از زیر پایش میکشید
زخمِ خنجر هم به رانش داشت امضا با جگر
همسر نامهربانش قاتل جانش که شد
کرد با زهرِ جفا، حلّ معما با جگر
یوسف آل پیمبر صورتش تغییر کرد
حُسنِ رخسارِ حسن، شد رنگ خضرا با جگر
تیرباران، چون تن و تابوت شد، یک تیر هم
آمد و شد آشنا از بِینِ آنها با جگر
زیر سمِّ اسب اما پیکرش پنهان نشد
شرح کن تیر سهشعبه ! کربلا را با جگر
**************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ حسن لطفی
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردار بیلشگر شکسته
سجادهاش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبیاش دلِ منبر شکسته
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری میکند از هر شکسته
تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینهیِ یکسر شکسته
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
یک کوچهی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُنبست و دو برگ و بر شکسته
فهمید فرزند بزرگم، ناسزا گفت
میخواست من باشم ولیکن سر شکسته
گفتم که با رویم بگیرم ضربهاش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پر شکسته
از رویِ چادر پایِ خود را برنمیداشت
پایی که قبل از این جسارت، در شکسته
در زیر پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
خونلخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت
فهمیدم از دیوارِ کوچه، سر شکسته
لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من، از گریهات خواهر شکسته
میبینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لا به لایِ نیزه و خنجر شکسته
ای کاش میشد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبال انگشتر شکسته
***************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ سیدهاشم وفایی
ای که داغ تو شراره به دل خواهر زد
مرغ دل در قفس سینهی من پرپر زد
چه کسی آتش کین زد به دل سوختهات
که غمت شعلهی غم بر جگر خواهر زد
آسمان کاش به روی سرش آوار شود
آن که از پشت سر تو به دلت خنجر زد
آن که آتش به حرمخانهی عصمت زده بود
طعنه و زخم زبان بر دل تو آخر زد
چشمم افتاد چو بر باغ پُر از لالهی تو
پارههای دل تو، بر جگرم آذر زد
از حریم نبوی تا که جدا شد بدنت
دشمن آتش ز غمت بر تن پیغمبر زد
تیر زد بر بدنت دشمن دیرینهی ما
با همان دست که سیلی به رُخ مادر زد
خون دل ریخت حسینم که گه دفن تو دید
تیر بگذشته ز تابوت و ز پیکر سر زد
دفتر شعر «وفائی»ست پُر از خون دلش
بس که فریاد به سوگت ز دل مضطر زد
*****************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضارسول زاده
تو سرو بودی و حالا خمیده ای تنها
به دوش ، بار مصیبت کشیده ای تنها
اگر که پیر شدی ، علتش ز کودکی است
چها گذشت به کوچه ! چه دیده ای تنها ؟
کسی ندیده بجز مادرت که دنبالش
پی مسیر پر از خون دویده ای تنها
کسی ندیده بجز خواهرت که هر شب را
به های های ز خوابت پریده ای تنها
نکشت زهر تو را خاطرات مادر کشت
کنون به بستر مرگ آرمیده ای تنها
چه زخم های زبانی که خورده ای در جمع
چه طعنه ها که به جانت خریده ای تنها
میان شهر اگر ناسزا نثارت شد
میان خانه ی خود هم شنیده ای ، تنها
ز دست همسر خود جای آب و شیر و غذا
دو کاسه زهر هلاهل چشیده ای تنها
به هر نفس زدنت پاره ی جگر ریزد
درون طشت بلایی که چیده ای تنها
دل تو رفت از این طشت خون به طشت شراب
کجای قصه ی سر را تو دیده ای تنها
دل تو رفت به گودال کشته ای مظلوم
کنار پیکر در خون تپیده ای تنها
دل تو رفت در آن خیمه های شعله نشین
که سوخت دامن زینب ، رشیده ای تنها
دل تو رفت به شهری که می زدند ز بام
هماره سنگ به راس بریده ای تنها
***************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ محسن حنیفی
حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن
برای اینکه حسین است سوگوار حسن
محرم و صفر اندوهگین غربت او
دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن
ضریح کرببلا نقره داغ تربت او
زهیر و حر و حبیبند داغدار حسن
اگر چه دور و برش از حبیب ها خالی است
امام ها همه جمعند در کنار حسن
مزار خاکی او شد ابوترابیِ محض
از آن به بعد نجف گشت خاکسار حسن
عجب نباشد اگر که به روز رستاخیز
حسین فاطمه برخیزد از جوار حسن
برای غربت او بی قرار می گریم
شبیه شمع خیالی سر مزار حسن
برای داغ دو تا ماهپاره اش یا که
برای لحظه جانسوز احتضار حسن
برای روضه ی او با کنایه می خوانم
مدینه ،کوچه،فدکنامه، گوشواره، حسن
**************
اشعارشهادت امام مجتبی علیه السلام ـ رضاباقریان
شانه گر دست تو باشد تار گیسو میشوم
دام و صیادم تو باشی بچه آهو میشوم
بسکه با نام شما افطار خود وا کرده ام
عاقبت روزی از این دیوانگی رو میشوم
بارها از سفره لطف تو روزی خورده ام
پیش این آقایی ات دارم به زانو میشوم
با تکان پلک خود از خانه ات دورم مکن
لااقل خاک مزارت را که جارو میشوم
هر زمان جنگ جمل را که تداعی میکنم
غرقِ ذکر یاهُوَالحق و هُوَالهو میشوم
گاه گاهی هم از این جاده گذر کن یاحسن
از کنارم بگذری چون یاس خوشبو میشوم
مرد شامی را به لبخندی مسلمان کرده ای
من هم از امشب به عشق تو خداجو میشوم
بالهایم دایماً میل هوایت میکند
شک ندارم دور ایوانت پرستو میشوم
گر مرا فرش رهِ زَوارهایت هم کنی
گاه بال جبرئیل و گه پرِ قو میشوم